تئو آنگلوپلوس فیلمساز شهیر یونانی از معدود کارگردانانی است که جهان سینما را تغییر داده است. وی در کنار بزرگانی چون آندری تارکوفسکی، استنلی کوبریک، الکساندر سوکوروف و... چهرهای مبتکرانه از سینما را به مخاطب ارائه کرده که تماشای آن فقط سرگرمی و کاتارسیس (پالایش روح، نظریه ارسطو) نیست و محتوا و فرم ارائهشده توسط این فیلمساز معنای عمیقی از فلسفه دوست داشتن، جدایی و جنگ حاصل میکند. برای اینکه با روحیات و آرمان فیلمسازی آنگلوپلوس بیشتر آشنا شوید در بررسی آثار وی به نکتههای حاصلشده از هریک خواهم پرداخت.
بازیگران سیار و آنتیسمبولسیم
آنگلوپلوس برداشت آزادی از جنگ دارد، این برداشت صلح طلبانه و زمانبندیشده است. همین دو عنصر کافی است تا نمود عینی زندگی در محتوای این اثر که سردرگمی تعدادی بازیگر در بلبشوی سیاسی یونان را نشان میدهد بهخوبی حلول کند. داستان این اثر مخاطب را به چند موضوع انسانی در ابعاد مختلف ارجاع میدهد. اول اینکه رابطههایی که میان این بازیگران تشکیل میشود شکل شگفتانگیزی در داستان به خود میگیرند و این رابطه هرکدام نقاط ضعف و قدرت خاص خود رادارند و مهمترین بُعدشان اخلاقی بودن یا نبودن آنهاست. دوم داستان دربرشی از زمان، نه به لحاظ تاریخی بلکه به لحاظ زمانی، روایت میشود که نمادگرایی و سمبولیسم زدگی، باعث شده است هنر این بازیگران در برابر سیاستهای غیرعقلانی به پا خیزد و از این عنصر بهعنوان ابزاری برای بیان درون داستانی (قوه محرک فیلمنامه) و برون داستانی (حقطلبی در برابر ظلم حاصله) استفاده کنند. سوم اینکه دوربین آنگلوپلوس نهتنها در این اثر بلکه در تمامی آثارش همانطور که بر شخصیتهایش تأکید نمیکند بهاندازه راویانِ عمل کرده است. مخاطب شخصیتها را هم عینی و هم ذهنی قصهگو برداشت میکند و این شاخصه خود نوآوری غیر محسوسی است که مؤلف در ساخت آثار سینمایی از خود بروز داده است. بازیگران سیار دارای شاخصههای روانی و عاطفی مشخصی از آنگلوپلوس است که به دلیل هممعنا بودن در تمامی آثار وی در ادامه به آن اشاره خواهم کرد.
ابدیت و یک روز، گفتوگویی بر سر تنهایی
فیلم «ابدیت و یک روز» آنگلوپلوس را میتوان دیدهشدهترین اثر او نامید. فیلمی که با موسیقی النی کاریندور، آهنگساز موردعلاقه این فیلمساز که به همین دلیل در بسیاری از آثارش از اسم او بهعنوان معشوقه شخصیتها استفاده کرده، به آنچه انگلوپلوس از مرگ وزندگی برداشت کرده نزدیک شده است. مردی که روزهای پایانی زندگی خود را سپری میکند با پسربچهای خیابانی آشنا میشود گفتوگویی سرشار از معناگرایی و فلسفه با وی دارد، مدام خاطرات خود را بهصورت زنده و امروزی در برابر چشمان خود تداعی میکند، همهچیز را فراموششده میبیند و...
این ابژه از سینما نه مستقل است و نه عجیبوغریب. تنها به دلیل دغدغه محور بودن سوژه که درواقع هر شخصی در زندگی یکبار با آن روبهرو شده، از اصالت و جذابیت خاصی برخوردار است. در این اثر عشق به نحوی تعریف میشود و زیر سؤال میرود که تنهایی شخصیت داستان مشخص نباشد اما آنچه از ابتداییترین پلانهای فیلم مشخص میشود تنهایی شخصیت است و این تضاد موجود در محتوای اثر مقیاس درستی از تعادل و بههمریختگی شخصیت را که هم در فرم (ساختار ارائه آن) و هم در محتوا وجود دارد، است. آنجلوپلوس اساساً شخصیتهای پیر و غمزدهای در سینمایش دارد اما این پیری حاصل سالها جوانی و انباشت تجربه از زندگی است که به این آسانیها به دست نمیآید از همین رو در این اثر شخصیت داستان، سکوت را در بسیاری از موقعیتها بهجای هر توضیحِ توجیهکنندهای ترجیح میدهد. نماد انگاری آنگلو پلوس مانند استفاده از دوچرخهسوارانی که روپوش زرد دارند، استفاده از اتوبوس در شب برای جابهجایی شهری، سکوتی که همراه با صدای خشداری مانند پارازیت رادیو است و... نهتنها در این اثر بلکه در بیشتر آثار این کارگردان دیده میشود و به امضای وی تبدیلشده است.
دشت گریان، شاهکار مشترک النی و آنگلو
به جرات میگویم فیلم «دشت گریان» همه دارایی سینمای یونان است. آنگلوپلوس در این اثر همه زیبایی سینما را به نمایش گذاشته است. از انتخاب لوکیشنهایی که همانند یک تابلوی نقاشی از دهکدهای در نزدیکی رودخانه که هرازگاهی احتمال بالا آمدن آب و غرق شدن آن وجود دارد تا استفاده از همه قدرت موسیقیایی النی کاریندور برای ساخت موسیقی متن این فیلم خبر از آن میدهد که فیلمساز به آنچه مخاطب قرار است احساس کند احترام گذاشته. داستان در مورد پسر و دختر دلباختهای است که دختر بهرغم میلش با پیرمرد متمولی ازدواجکرده. دراینبین آشنایی با پسری که بهخوبی آکاردئون مینوازد و قصد پیشرفت در این عرصه را دارد همه آرمانها را به هم زده است.
نکته مهمی که این فیلم را از دیگر آثار آنگلوپلوس متمایز کرده و نمادهای مختص خود را ساخته، همپوشانی احساس و منطق در اثر است. به معنای آنکه داستان از جمیع جهات علیه خواسته این دو حرکت میکند. از مردمان دهکده تا وضعیت سیاسی و جنگی که اتفاق میافتد. نکته مهم فیلم در استفاده از میزانسن معناگرا خلاصه میشود. در پلانی میبینیم که تعدادی گوسفند از درخت مقابل خانه قدیمی دختر آویزان هستند و این نما علاوه بر اینکه نشاندهنده کشتار در جنگ است، ویرانی زندگی در آن دهکده را بهخوبی به تصویر کشیده است. بالا آمدن آب و استفاده از قایق برای رسیدن به مقصد.
معنای ابژه این است که تمامی سدهای اخلاقی و مرزی در آن کشور شکسته شده و علاوه بر آن طبیعت نیز علیه آدمهای آن سرزمین برخاسته اما بهاندازه مؤلف هنرمندانه این قضیه را نشان داده که ذرهای احساس ناامیدی در مخاطب به وجود نمیآید. این روی آب زیستن و تحرک، هم به لحاظ جمعی در داستان اتفاق میافتد و هم به لحاظ انفرادی و هرگاه جمعی بهسوی جمع دیگر حرکت میکنند داستان علیه رسیدن این دو دلباخته به یکدیگر پیش میرود و هرگاه انفرادی حرکت میکنند آن دو در شرایط متفاوت با یکدیگر روبهرو خواهند شد. درواقع این اثر پر از رمز و راز است که قطعاً با یکبار تماشای آن نمیشود همه رشتههای خیال آنگلو پلوس و النی کاریندور را واکاوی کرد اما همین بس که احساس مثبت و عشق به زیستن بهوسیله سینما از سوی مؤلف به مخاطب القا خواهد شد. این فیلم اولین اثر از سه گانهآنگلوپلوس است که به دلیل مرگ وی ناتمام ماند و در لابهلای زمان محو شد.
غبار زمان و مرگ تدریجی رؤیا
آنگلوپلوس در این اثر با ویلیام دافوئه همکاری کرده است و مثل همیشه کاریندرو موسیقی آن را نواخته. این فیلم به لحاظ روایت در زمان شاخصه عجیبی از خود بروز میدهد. درواقع ویلیام دافوئه در این اثر به دنبال بازگرداندن معشوقه خود است اما بهتدریج درمییابد که پسازاین سالها چیزی برای بازستاندن از خود بهجای نگذاشته و... این فیلم را حتماً باید بعد از «دشت گریان» تماشا کرد چراکه دومین اثر از سه گانهآنگلوپلوس است و در ادامه آن ایفای نقش میکند. درواقع در تیتراژ «دشت گریان» نمود کاملی از این سهگانه است اما به دلیل آنکه به تکامل نرسیده است این سهگانه در مجرای تنفسی زمان خفهشده؛ اما در این اثر فیلمساز گذشته داستانی خود را به باوری عرفانی تبدیل میکند؛ یعنی همه آنچه در دشت گریان مشاهدهشده چیزی جز یک رؤیای شیرین نبوده برای اینکه هماکنون ویلیام دافوئه، شخصیت قهرمان اثر، به این جایگاه از زندگی برسد. دیگر از آن عشق بیپروا و پرسوزوگداز خبری نیست و فیلمساز تماماً منطقی به خاطرات شخصیتهایش مینگرد.
جالب است به رابطه زمان و آنگلوپلوس اشارهکنم و این نکته را فراموش نکنیم که همه آثار وی همانطور که خود او در یک کنفرانس خبری عنوان کرده، مشروحی از رؤیاهای بههمپیوسته است که یک کل واحد را تشکیل میدهند اما این کل واحد به دلیل مرگ مؤلف در سال 2012 با نیمهتمام گذاشتن آخرین نسخه از این سهگانه با نام «فردا» ناتمام میماند و هیچ کلیتی به مفهوم عمیق کلمه تشکیل نمیشود تا همچنان زمان بیانتها و بهغایت دستنیافتنی باقی بماند.
آنگلوپلوس فیلسوفی بود که با سینما سخن میگفت. او معتقد بود کارگردانان را مخاطب یا منتقدان انتخاب نمیکنند بلکه این زمان است که آنان را برمیگزیند و این اعتقاد از همذات پنداری مؤلف با شرایط زیسته و نوع برداشت وی نشاءت میگیرد. زمان رکن اصلی همه آثار این کارگردان است. آنگلوپلوس در فیلمهایش زمان را بازمیگرداند، جلو میبرد اما هرگز سدی بر سر راه آن قرار نمیدهد و به این ناتوانی همواره اعتراف میکند.
آنگلوپلوس فیلمسازی است که غرق زمان شد و به این باور رسید که عقربههای جلو رفته هرگز به عقب بازنمیگردند بلکه دور تازهای را شروع میکنند. از آنگلوپلوس آثار دیگری همچون «زنبوردار»، «نگاه خیره اولیس»، «چشماندازی در مه» و ... در عالم سینما وجود دارد که دیدن و درک هرکدام از آنها معنای تکمیلکنندهای از رمان را ارائه میدهد.
علی رفیعی وردنجانی