نگاهي به فيلم شناي پروانه، ساخته محمد كارت

10 مرداد 1399
 «شناي پروانه» «شناي پروانه»

مشق‌هاي سياهي

كامل حسيني

 دریکی از ديالوگ‌هاي پاياني‌ترين سكانس فيلم كلماتي از زبان حجت جاري مي‌شود با اين مفهوم كه سرنوشت هرکسی دست خودش هست! با اندكي تسامح مي‌توان پيام اصلي فيلم را در همين جمله بسيار پرمعنا جست‌وجو كرد از طرفي ديگر به نظر مي‌رسد كه همين كلمات مذكور در قامت پيش‌فرض اين روايت، بعد از اوج بحران و گره‌گشايي‌ها به‌وسیله‌ پيرنگ، ديالوگ‌ها، شخصيت‌پردازي‌ها، ميزانسني غني در يك فضاي نوآر رنگ اثبات به خود مي‌گيرد.

هنوز چندي از تنش‌ها نگذشته است كه برخي تماشاگران فيلم «مغزهاي كوچک زنگ‌زده» ساخته‌ هومن سيدي را به ياد مي‌آورند.

برگرديم به نخستين سكانس فيلم كه چگونه با آن ريتم تندش، تنش و تعليق‌‌هاي مختلفي به دنبال خود مي‌كشاند. توگويي «پروانه» با انبوهي دلهره و درماندگي‌اش از حضور پير و جوان تا ديگر افرادي با تيپ‌هاي مختلف نامناسب، معمولي، متشخص و... همگي را در بازار دادوستد حريم‌ها با چشم مظنون مي‌نگرد. 

در آغاز فيلم پس از خبر پخش فيلم ديدن واكنش‌هاي حجت در كنار واكنش‌هاي بسيار تند و شتاب‌زده هاشم در استخر تا حدودي صبر و دانايي حجت براي دنبال گرفتن ماجرا و كشف سرنخ‌‌ها براي تماشاگران باورپذیرتر و خشنود‌كننده است. با پيشروي روايت و در يك غافلگيري، حجت به سرنخ‌هايي مي‌رسد كه به معني واقعي مهم‌ترين بحران روايت يعني كشف منشأ پخش فيلم را درون خود گنجانده اما مؤلف براي تشديد مداوم تنش‌ها تعليق‌‌هاي پی‌درپی را با تعليق لو رفتن رازي از حجت در محله گنجانده است.

مرگ زن شيوه ناباورانه‌تري از ساير مرگ زنان ديگر است...

هنوز چندي از تنش‌ها نگذشته است كه برخي تماشاگران فيلم «مغزهاي كوچک زنگ‌زده» ساخته‌ هومن سيدي را به ياد مي‌آورند و با تأسي از گفته «ژوليا كريستوا» شباهت نسبي بينامتني ديالوگي جهت گسترانيدن افق ديد ما به زواياي مسائل فراوان را ميان اين فيلم با فيلم ديگري با موضوع مشابه شكل مي‌گيرد. البته اين شباهت به‌زودی محو شباهت ديگري مي‌شود يعني قيصر! قهرماني قديمي كه دوره‌هاي بعد در قامتي ديگر و جامعه پيچيده‌‌تر امروزين ظاهر مي‌شود. بايد دانست كه در اينجا بحث تفاوت و شباهت تفصيلي ميان قهرمانان اين 3 فيلم يعني قيصر، مغزهاي كوچک زنگ‌زده و شناي پروانه غرض ما نيست زيرا باوجوداینکه بحث مفصل ديگري را مي‌طلبد اشاره هرچند كوتاه به آن‌ها خواهيم داشت.

 اما آنچه در دو فيلم مغزهاي كوچك و شناي پروانه برشدت تنش، تعليق و غافلگيري‌ها افزوده است روشن نشدن هميشگي يا دیروقت شخص متعرض به حريم يك زن است. درواقع، جدا از فيلم مغزهاي كوچك، مسئله نامعلوم بودن فعلي شخص متعرض در فيلم شناي پروانه هم به‌نوبه خود ازلحاظ فرم و محتوايش تناسب جالب‌توجهی را ميان فرم با محتواي جهان پيچيده ديجيتالي و درعین‌حال مبهم امروزين دارد كه اغلب شبيه سكانس اوليه‌ فيلم در سيماهاي نمادين مختلف در تيررس تكنولوژي و در چنبره وسوسه‌هاي شهوت‌آلود احتمالي‌اش قرار مي‌گيرند. 

و اما حقيقت ديگر اينكه در اين دسته كشمكش‌هاي خانوادگي كه براساس يك نظر معروف مي‌تواند در نوع خود، فراگيرترين نوع كشمكش درون يك روايت تلقي شود؛ زن خواسته يا ناخواسته، خودآگاهانه يا ناخودآگاهانه سرانجام محکوم‌به مرگ مي‌شود. به ياد بياوريم زن در اين فضاي مخدر و نوآر چه مانند خواهر شاهین و شکور در فيلم «مغزهاي كوچك» باشد كه ناخواسته و با ساده‌دلي‌اش دچار معضلي بزرگ مي‌شود يا مانند خواهر قيصر مورد تجاوز قرار ‌گيرد؛ يا درست در جايگاه همسر هاشم کاملاً بي‌خبر از ماجراي هولناك پخش فيلم همگي سرانجام به سمت مرگ مي‌روند؛ خودكشي يا مرگ!

سرنوشت این‌گونه زن‌ها در فضايي كه اين فيلم‌ها به تصوير كشيده‌‌اند چنين است به‌ویژه در فيلم شناي پروانه در نگاه نخست، مرگ زن شيوه ناباورانه‌تري از ساير مرگ زنان ديگر است زيرا در عين اثبات ناآگاهی و بي‌گناهي‌اش در اصل ماجرا اما مرگش توسط كسي رقم مي‌خورد كه ازقضا شيفته‌ پروانه بوده است و تمام زندگي‌اش بوده است! ولي واقعاً دليل این‌گونه قتل سنگدلانه زناني كه خود نيز قرباني هستند آن‌هم توسط مردي كه عاشق همسرش بوده است چه مي‌تواند باشد.

فيلم‌ به انگيزه‌ دروني قتل پروانه اشاره دارد اما به نظر نگارنده انگيزه هاشم در اين ميان هم مي‌تواند واقعي باشد و هم نباشد زيرا قاتل، خود نيز انگيزه‌ واقعي درونش را به‌تمام‌معنا درك نمي‌كند (به سبب شرايط سخت روحي) يا تا حدودي درك مي‌كند ولي به سبب مختلف از بيان حقيقت سر باز مي‌زند.

شنيده‌ايم كه طبق عادت چندين طوايف سنتي در صورت هرگونه تجاوز، خود زن نيز با سرنوشت مرگ روبه‌رو مي‌شد؛ چرا؟ احتمالاً مجسمه شيشه‌اي آبرو را در همه حالت‌ها خرده شده مي‌ديدند و درست شدنش هم ناممكن. شايد ناخودآگاهانه هم اصلاً وجود زن را مقصر ماجرا مي‌ديدند يعني درهرصورت زن هستي و گل حرمتت پرپر شده چه مقصر باشي و چه بي‌تقصير ما گرفتار بي‌آبرويي تو شديم. يا شايد افرادي مانند هاشم غيرمستقيم به پروانه مي‌گويند اگر شما آن روز به شنا نمي‌رفتيد چرا بايد يكي از شما تصويربرداري كنه؛ گاهي اين قبيل حرف‌ها و طرز نگرش‌ها از چشم ما به‌ظاهر ساده و کم‌اهمیت‌اند اما درون برخي افراد آشفته و داراي جنون با اين طرز نگرش‌ها يك‌باره آتشين مي‌شود تا سرانجام، شراره آن زنان بي‌گناه را هم مي‌سوزاند.

اين ذهنيت را بار ديگر در متن داستان و در اين عصر انفجار تكنولوژي‌ تصاوير بنگريم كه چگونه مداوم نمك جنون بر زخم هاشم مي‌پاشد تا سرانجام در برابر تكثير تصوير از فيزيك همسرش سپس پرپرشدن روزافزون همسر و مرگ تدريجي خود، تاب مقاومت را از دست مي‌دهد و حذف پروانه موجب تسلي‌بخشي هرچند موقت جنونش مي‌شود. یک‌بار ديگر كلمات بیان‌شده آغاز اين متن را در پيوند با گره‌گشايي و پايان فيلم به ياد بياوريم؛ اکنون‌که دفتر مشق‌هاي سياهي كه هاشم براي سرنوشت خودش مدام آن‌ها را با دستانش مي‌نوشت به دلايلي نامعلوم از ديده نزديكان حجت پنهان مانده است.

واكنش دلهره‌آور و تعلیق آمیز حجت چگونه بر بحران‌ها غلبه نمود؟ در اينجا واكنش حجت نه در پناه بردن به قانون و كلانتري است (آن طوري كه عده‌اي از قيصر انتظارش را داشتند) و نه در انتقامي «قيصر مانند» بلكه انتقامي نو از رنگ «پاپوش دوختن» كه از حفره‌هاي قانون وارد مي‌شود، قهر قانون را به خدمت خود درآورد... سپس سكوت سر سفره بازهم شكسته مي‌شود؛ ناچار كلماتي بر سر زبان حجت مي‌آيد كه راز و تفسير مخوفش را فعلاً تنها خود او مي‌داند؛ نه كسي ديگر!

اعتماد