نوشتن برای خیلیها امری است ضروری همچون نفس کشیدن. اگر این آدمها ننویسند احساس میکنند جایی از بدنشان فلج شده. بعضی افراد هم همیشه در فکر نوشتند اما کمتر دستبهقلم میبرند. امر نوشتن در این شرایط گاه تبدیل میشود به امر ناشدنی. این سؤال؛ سؤال خیلی از علاقهمندان به داستاننویسی است: برای اینکه یک داستاننویس شویم باید چهکار کنیم؟ مطالعه زیاد، نوشتن زیاد یا رفتن به کارگاههای داستاننویسی، کدامیک را باید مدنظر قرارداد، یا اینکه همهٔ این گزینهها باید در هم جمع بیایند؟ اصلاً یک نویسنده چطور نویسنده شده است. هری گُلدن، نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی جایی نوشته است که آدمها نویسنده به دنیا نمیآیند، همانطور که مدیر اقتصادی. او نوشته: «اگر بپذیریم که چیزی به نام نویسنده مادرزاد وجود دارد، آنوقت باید بپذیریم که چیزی هم به نام نویسنده بدِ مادرزاد وجود دارد. شرایط متافیزیکی حولوحوش چنین مقولهای بیشازحد پیچیده خواهد شد و جلویِ وجود هر معیاری را برای ارزیابی و ارزشیابی خواهد گرفت.» و اینکه: «همهچیزی که نویسندهها به ارث میبرند، سنت نویسندگی است. تنها و تنها به کمک این میراث است که نویسندهها دنیای مطلوبشان را خلق میکنند.» بیشک در میان نویسندگانی که اکنون نامی در میان نامها دارند، کمتر داستاننویسی است که تکیه به «استعداد» داده باشد. در ادامه گزارشی از تزهای نویسندگان متفاوتی را در دورههای مختلف در باب داستاننویسی میخوانید. مثلاً از قول آنتوان چخوف میخوانیم: «به من نگو ماه میدرخشد؛ درخشش نور را در شیشهای شکسته نشانم بده.» نشان دادن، بجای مستقیماً بیان کردن از اصول بنیادی تمام کلاسهای درس خالق «باغ آلبالو» بود.
از جورج اورول تا ونه گات
ساموئل جانسون: «دو قدرت جذاب یک نویسنده، آشنا کردن چیزهای جدید و نو کردن امور آشناست.» جانسون نویسنده سرشناس قرن هجدهم انگلیسی با این دو توصیه، نویسندگان جوان را به سمت گیرا بودن هرچه بیشتر آثارشان سوق داده است.
تونی موریسون: «هر آنچه در دنیای نویسندگی انجام دادهام باهدف گسترش روابط بوده، نه کاهش آن.» خالق رمان «معشوق» با این جمله تأکید کرده که نویسندگی تماماً دربارهٔ ارتباطات انسانی است.
جورج اورول: نویسندهٔ رمان "1984" فهرستی از 12 نکته مهم در خلق آثار قوی ارائه کرده؛ صدای فعال بهجای منفعل در روایت داستان، بهکارگیری واژههای کوتاه و حذف کلمات بلند ازجمله سرمشقهای مفید اورول برای نویسندگانی نوقلم است.
موریس سنداک: «من هیچگاه کمتر از دو سال روی متن کتابهای گرافیکیام کارنکردهام، اگرچه طول هر یک از آنها حدوداً 380 کلمه بیشتر نیست. تنها وقتی کار متن تمام میشود، تصویرگری را شروع میکنم.» ویرایش و دوبارهنویسی، ازجمله توصیههایی است که بسیاری از نویسندگان ازجمله سنداک به آن توجهی ویژه نشان دادهاند.
استفن کینگ: «زیاد بخوان و زیاد بنویس.» به باور آفرینندهٔ شاهکارهایی چون «مسیر سبز»، «درخشش» و «رستگاری در شائوشنگ»، خواندن و درک شیوههای متعدد نگارش نقشی اساسی دریافتن سبک شخصی یک نویسنده دارد.
جان اشتاین بک: «همیشه اول نوشتههایم را روی سگهایم امتحان میکنم.» نویسندهٔ رمان ماندگار «خوشههای خشم» میگوید: اگر خودت از اثرت راضی بودی میتوانی کتابت را یک کار خوب بدانی.
دوریس لسینگ: «من چندان از برنامههای واحد نویسندگی خلاق سر درنمیآورم، اما آنها حقیقت را نگفتهاند. نویسندگی یک شغل سخت است و برای این که یک نویسنده شوید باید از سهم عظیمی از زندگیتان وزندگی خصوصیتان دست بکشید.»
ویلیام فاکنر: «یک نویسنده به سه چیز نیاز دارد؛ تجربه، مشاهده و تخیل؛ که دو تا و گهگاه یکی از آنها جای دیگری را پر میکند.»
مارگارت اتوود: «شکستها در فرآیند نویسندگی، نقشی سازنده را ایفا میکنند. سطلهای زباله بیجهت به وجود نیامدهاند.» نویسندهٔ مشهور رمان «فرزند پنجم» در عبارت تصویری خود این جمله معروف را یادآور شده که: شکست مقدمهٔ پیروزی است.
ایزابل آلنده: «زمانی که در ماشین نشسته بودم، نمیتوانستم رمان بنویسم، اما میتوانستم داستان کوتاهی را به نگارش درآورم. برتری داستان کوتاه به تشکیل شدنش از پارههای مختلف است. در طول چند هفته تو یک داستان در دست داری و بعد پیش میروی. اگر واقعاً میخواهی کاری را انجام دهی، آن را در بدترین شرایط به دست بگیر.» داستاننویس مطرح شیلیایی، پیگیری اشتیاق نوشتن باوجود موانع مختلف را به نویسندگان تازهکار پیشنهاد کرده است.
کورت ونهگات: نگارندهٔ «سلاخ خانهٔ شماره پنج» هشت قانون نویسندگی دارد که دو اصل آن را ذکر میکنیم: «هر شخصیتی باید به دنبال چیزی باشد، حتی اگر یک لیوان آب است.» و «هر جمله باید یکی از این دو را انجام دهد: شخصیتی را توضیح دهد یا داستان را جلو ببرد.»
ولفگانگ گوته: «اگر فردی یک کتاب مینویسد، بگذارید تنها آنچه را میداند به نگارش درآورد. من حدسیات کافی برای خودم داشتهام.» برترین شاعر آلمانی، نویسندگان را نصیحت میکند که تنها دربارهٔ آنچه از آن سر درمیآورند، بنویسند.
لئو تولستوی: «داستان بهجای اینکه تمام زندگی یک انسان را برایمان روایت کند، باید او را در شرایطی قرار دهد، گرهای در کارش بیفکند که وقتی باز شد، تمام بشریت را بشود در آن دید.» رماننویس بزرگ روسیه که شاهکارهایی چون «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» را به ادبیات جهان هدیه کرده، از توانمندی قلم جادویی نویسندگان و جهانشمول بودن توصیفات ادبی یک داستان سخن گفته است.
سامرست موام: «برای نگارش یک رمان سه اصل وجود دارد که متأسفانه هیچکس آنها را نمیداند.» شاید یکی از طنازانهترین و درعینحال کنایهآمیزترین نکاتی که در این فهرست مشاهده میشود همین جملهٔ موام باشد. او در عین نشاندن لبخند روی لب خواننده، قصد دارد بگوید: قوانین خود را بساز!
ولادمیر ناباکوف: «جزییات را نوازش کن، این جزییات مقدس.» نویسندهٔ «لولیتا» پرداختن به ریزهکاریها را امر انکارناپذیری در بنای ساختمان بینقص یک اثر داستانی میداند.
رابرت فراست: «یک قطعه شعر با شادمانی شروع و با خرد تمام میشود.» این شاعر سرشناس انگلیسی لایههای مختلف یک شعر را برای تازهکاران شرح میدهد و توجه آنها را به مراحل سرودن یک شعر و تأثیری که بر خواننده میگذارد، جلب میکند.
دبلیو. اچ. اودن: «تمام آثار هنری در اثر ارادهٔ یک هنرمند به وجود میآیند، اما باید صبر کنند تا زمانی که ایدهٔ خوب برای خلق یک اثر به سمت هنرمند بیاید.» این شاعر صاحبنام انگلیسی آمریکایی، برآورد و بررسی ایدهها را با دقت تمام در ذهن نویسندگان توصیه کرده است.
تی. اس. الیوت: «هر شاعری اگر میخواهد تا بیستوپنجمین سال حرفهاش دوام بیاورد، باید آگاه باشد که حتماً به دنبال تأثیرات ادبی نو بگردد. او احساسات متفاوتی را تجربه خواهد کرد.» الیوت، شاعر بزرگ انگلیسی - آمریکایی و برندهٔ نوبل ادبیات 1948، زندگی و شاعری را دو فصل جداییناپذیر خوانده و به شعرای نوقلم توصیه کرده در پی تجربیات جدید در زندگی باشند.
پرسی بیش شلی: «شعر پرده از چهرهٔ زیباییهای پنهان جهان برمیدارد و اشیای آشنا را بهگونهای مینمایاند که گویی آنها را نمیشناسی.» این شاعر رمانتیک انگلیسی در کوتاهترین وجه ممکن اصل «آشنازدایی» را خلاصه کرده و نگاهی نو به امور روزمره را پررنگ کرده است.
ویلیام وردزورث: «کاغذت را با نفسهای قلبت پر کن.» شاعر سرشناس دورهٔ رمانتیک، شاعران و نویسندگان را به سمت پی گرفتن اشتیاق قلبی و رابطهٔ احساسی با اثر سوق داده و بر تأثیر آن بر خلق ایدهای نو تأکید کرده است.
جیمز پترسون: «همیشه وانمود میکنم که روبروی یک جمع نشستهام و داستانی را برایشان تعریف میکنم و اصلاً نمیخواهم آنها تا زمان تمام شدن داستانم از جا بلند شوند.» پترسون پشتکار و ورزیدگی ادبی را عاملی برای جذب مخاطب و نگهداشتن او تا آخر در فضای داستان میداند.
آگاتا کریستی: «بهترین زمان برای فکر کردن به ایدهٔ نگارش یک کتاب، زمان ظرف شستن است.» بیان دیگر جملات نویسندهٔ سرشناس نمایشنامه «تلهموش» این است: «وقتی دستهایت مشغولاند، بگذار ذهنت آزاد باشد.»
ویرجینیا وولف: «هر تکهای را که به سمتت میآید، به ترتیب در ذهنت قرار بده.» خالق رمانهای «بهسوی فانوس دریایی» و «خیزابها» به نویسندگان توصیه میکند که آنچه را در اختیاردارند، بررسی کنند و بهترین چیز ممکن را از آن میان بیافرینند.
چارلز دیکنز: «یک ایده، مثل یک روح، پیشازاین که خود را توضیح دهد، باید مورد خطاب تو قرار گیرد.» نویسنده آثار مهم کلاسیک چون «داستان دو شهر» و «اولیور تویی است» میگوید: «با ایدهها بازی کن، با آنها حرف بزن و آنها را برای آفرینشی نو بهکارگیر.»
توصیههای یک نویسندهٔ پرکار
استفن کینگ نویسنده شهیر آمریکایی چند راهکار معروف برای نویسنده شدن دارد. او میگوید اگر نویسندگی را تازه شروع کردهاید، تلویزیون باید اولین چیزی باشد که کنار میگذارید. به گفتهٔ کینگ تلویزیون «سمِ خلاقیت است». نویسنده باید به درون خود و به دنیای تخیلاتش نگاه کند. برای اینکه بهتر بتوانید این کار را انجام بدهید باید تا میتوانید کتاب بخوانید. کینگ نوشتن داستان را با گذشتن از اقیانوس آرام سوار بر یک وان حمام مقایسه میکند، چون به گفتهٔ او در هردوی آنها «یک عالمه فرصت برای شک کردن به خودتان» وجود دارد. نهتنها خودتان به خودتان شک میکنید، بلکه دیگران هم به شما شک خواهند کرد. کینگ میگوید: «اگر دنبال نویسندگی (نقاشی، یا مجسمهسازی یا موسیقی…) بروید، بالاخره یک نفر پیدا میشود که این کار را در نظرتان کوچک و بیاهمیت جلوه بدهد.» به عقیدهٔ کینگ، نویسنده نباید نگرانِ بیپروا حرف زدن باشد. او میگوید: «اگر میخواهید به صادقانهترین شکل ممکن بنویسید، بدانید که دیگر عضویت شما در جامعهٔ آدابدانان به پایان رسیده است.» کینگ اوایل از نوشتههایش شرمنده میشد، مخصوصاً بعدازاین که نامههایی دریافت کرد که او را آدمی متعصب، جانی و حتی روان آزار (سایکوپت) میخواندند.
شانه بالا بیندازید
او در چهلسالگی متوجه شد که همهٔ نویسندگانِ «محجوب» متهم شدهاند که استعدادشان را هدر دادهاند. کینگ بهوضوح با این موضوع کنار آمده است. او مینویسد: «اگر شما نوشتههای مرا ناپسند بدانید، من فقط میتوانم شانه بالا بیندازم. همین است که هست!»
رضایت خاطر و لذت از موارد دیگر فهرست راهنمای کینگ است. کینگ میگوید: «من این کار را به خاطر لذت خالصی که در آن است انجام میدهم؛ و اگر شما بتوانید این کار را به خاطر لذتش انجام بدهید، همیشه نویسنده خواهید بود.»
کورت وُنه گات نویسنده هم نظر مشابهی دارد: «موضوعی پیدا کنید که برای شما اهمیت دارد و قلبا احساس میکنید دیگران هم باید به آن اهمیت بدهند. تأثیرگذارترین و مسحورکنندهترین جنبهٔ سبک نوشتاری شما هم همین توجهِ خالصانه است، نه بازی با کلمات.»
کاملاً محرمانه، کاملاً شخصی
کینگ معتقد است وقتی مینویسید، ارتباطتان را با دنیا قطع کنید. نوشتن باید یک کار کاملاً محرمانه و شخصی باشد. میزتان را گوشهٔ اتاق بگذارید و هر عاملی که ممکن است حواستان را پرت کند، از تلفن گرفته تا یک پنجرهٔ باز، رفع کنید. به توصیهٔ کینگ: «وقتی در بسته است بنویسید، وقتی در باز است بازنویسی کنید.» کینگ همچنین مینویسد: «یکی از بدترین بلاهایی که ممکن است سر نوشتهتان بیاورید این است که لغات را بپیچانید و چون از کلمات کوتاه و ساده راضی نیستید، دنبال کلمههای طولانی و قلنبه سلنبه بگردید.»
پرهیز از به کار بردن قیدها و پاراگرافهای طولانی، اجتناب از درگیری زیاد با دستور زبان، اطلاعات ندادن بیشازحد درباره فضای داستان یا بهره بردن از زبانی که میدانید و بلد هستید با آن صحبت کنید از پیشنهادهای دیگر استفن کینگ، نویسنده آثار پرفروش است.
ترجمه: مهری محمدی مقدم