«مرگ نافرمانی بود. مرگ تلاشی برای ارتباط بود؛ آدمها که احساس میکردند رسیدن به مرکز که به شکلی اسرارآمیز از چنگشان میگریخت، محال است؛ نزدیکی مایه دوری میشد؛ شور و جذبه رنگ میباخت، آدم تنها بود. وصال در مرگ بود.»«خانم دلوی»[1]
«ویرجینیا وولف» نهتنها در زمان خودش بلکه در این زمان نیز جزو بحثبرانگیزترین زنان و نویسندگان دنیا بوده و هست. وولف در کودکی به مدرسه نرفت. خودش میگوید هیچ شانسی نداشته که با بچههای دیگر همبازی شود، قهر و آشتی کند، فحش بدهد، حسودی کند. تنها کاری که میکرده این بوده که وسط کتابهای پدرش بچرخد.
اتفاقاتی که در دوره کودکی و نوجوانی برای وولف افتاد باعث شد چندین بار دچار افسردگیهای حاد و فروپاشیهای عصبی شود. برادر ناتنیویرجینیا از او سوءاستفاده میکرد و وولف خاطرات غمباری از آن روزها دارد. مادرش در نوجوانی ویرجینیا میمیرد و خواهر ناتنیاش جای او را میگیرد که او هم دو سال بعد از دنیا میرود. پدرش در اثر سرطان معده فوت میکند و یکی، دو سال بعد هم برادر تنیاش. ویرجینیا میماند و خواهری به اسم ونِسا که ردپایش را در بسیاری از آثار وولف میتوان دید.
همه این خاطرات غمبار و افسردگیهای ناشی از آن، بعدها نقشی کلیدی در زندگی خصوصی و حرفهای ویرجینیا بازی میکنند. هم نقاط قوت کارهایش را تشکیل میدهند هم تبدیل میشوند به پاشنهی آشیل خودش، زندگیاش و کارهایش.
بسیاری از نکاتی که وولف در آثارش به چالش کشیده است، ازجمله زن، فلسفه زندگی، تنهایی آدمها، مرگ، افسردگی و پوچی باعث شده منتقدان فراوانی وولف را زنی برج عاجنشین و بهقولی مرفه بیدرد بدانند که قدر و قیمت زندگی، روابط و جامعهای را در آن زندگی میکرده ندانست و بعد هم با خودکشی کردنش به همه دنیا دهنکجی کرد؛ اما یکی از بزرگترین دستاوردهای وولف در مقام نویسنده این بود: در زمانهای که مردان حرف غالب را در ادبیات میزدند، وولف توانست جایی برای بیان تجربههای زنانه پیدا کند و حتی نویسندههای مرد را به سطحینگری در بازنویسی واقعیت متهم کند. از دنیای زنان و داشتن حریمی خصوصی برای زنان حرف بزند و یکسر دنیای مردانه را در مواجهه با زنان به چالش بکشد.
«هیچ توجه کردهاید در طول سال چند کتاب درباره زنان نوشته میشود؟ هیچ توجه کردهاید چند تا از این کتابها را مردان نوشتهاند؟ از این خبردارید که احتمالاً، شما زنها قابلبحثترین موجودات عالم هستید؟»
زن، زندگی و نوشتن از مسائل موردتوجه «ویرجینیا وولف» است که در جملههایی هم مشخصاً به آنها پرداخته است. او متولد سال ۱۸۸۲ لندن بود و در سال ۱۹۴۱ خود را در رودخانه غرق کرد. وی در روزهای پایانی ژانویه امسال، ۱۳۶ ساله شد. تأثیری که این زن نویسنده بر ادبیات دوره خود و قرنهای آینده گذاشت، انکارناپذیر است. رمانهای وولف اغلب در فهرست برترین آثار قرن بیستم دیده میشود و او را یکی از معماران اصلی ادبیات مدرنیستی میدانند. وولف از اعضای کلیدی گروه «بلومزبری» بود که جمعی از روشنفکران و نویسندگان مطرح قرن بیستم ازجمله «ای.ام. فورستر» و «جان مینارد کینز» آن را تشکیل میدادند.
معروفترین کارهای او، «خانم دلووی» و «بهسوی فانوس دریایی»، با روایت جریان سیال ذهن نوشتهشده و شخصیتهایی را نشان میدهد که باوجود درگیریشان باکارهای معمولی و روزمره - برای مثال «خانم دلووی» در حال ترتیب دادن مقدمات یک میهمانی است - از بُعد زندگی فردی، امیال، تفکرات و وضعیت روانیشان، بسیار عمیق به تصویر کشیده شدهاند.
جدا از نثر تأثیرگذار وولف در حوزه ادبیات داستانی، او با خلق آثاری چون «اتاقی از آن خود»، جایگاهش را بهعنوان متفکری فمینیست درزمینهٔ ادبیات غیرداستانی هم به اثبات رساند. این جمله که «زنی که قرار است داستان بنویسد، باید پول و اتاقی از آن خود داشته باشد»، نوعی فراخوان برای استقلال زنان و از مشهورترین جملههای قصار اوست.
ویرجینیا وولف در طول زندگیاش از افسردگی رنج میبرد و سرانجام در سال ۱۹۴۱ تصمیم به خودکشی گرفت؛ تعدادی سنگ در جیبهای لباسش گذاشت و خود را در رودخانه «اوز» ساسکس غرق کرد. از او جملههای زیادی به یادگار مانده که در ادامه به تعدادی از آنها با موضوع زنان، زندگی و نوشتن اشاره میشود:
درباره زنان:
من بهعنوان یک زن، کشوری ندارم. بهعنوان یک زن، کشور من کل جهان است.
طی تمام این قرنها، زنها نقش شیشهای جادویی را ایفا کردهاند که تصویر مردان را دو برابر اندازه طبیعی نشان میدهد.
هر چیزی ممکن است رخ دهد، وقتی زنانگی دیگر یک حرفه محافظتشده نیست.
اگر دوست دارید، درِ کتابخانههایتان را قفل کنید، اما هیچ دروازه، قفل و بندی نیست که با آن بتوانید آزادی ذهن من را به بند بکشید.
درباره زندگی:
آدم نمیتواند خوب فکر کند، خوب دوست داشته باشد و خوب بخوابد، اگر خوب شام نخورده باشد.
با پرهیز از زندگی، به آرامش نمیرسی.
بعضیها پیش کشیش میروند، برخی به شعر پناه میبرند و من به دوستانم.
هرگز تظاهر نکن چیزهایی که نداری، ارزش داشتن ندارند.
درباره نوشتن:
داستان مثل تارعنکبوت است، شاید اتصالهای سستی داشته باشد، اما باز از چهارگوشه به زندگی پیوند خورده است.
اگر حقیقت را در مورد خودتان نگویید، نمیتوانید آن را درباره دیگران بگویید.
و گلچینی دیگر از سخنان ویرجینیا ولف
مقاله خوب باید ویژگی خاص و پایداری داشته باشد: باید حصاری دورتادور ما بکشد تا ما را در بطن خود نگه دارد، نه آنکه ما را از خود دور کند.
شاهکار ادبی برای یکبار و برای همیشه گفتهشده، بر زبان جاری میشود. سپس پایان مییابد و در اعماق ذهن حک میشود.
اگر زنی بخواهد داستان بنویسد باید پول و اتاقی از آن خود داشته باشد.
تقریباً هر زندگینامه نویسی، البته اگر واقعیتها را مدنظر داشته باشد، میتواند واقعیت بیشتری در اختیار ما قرار داده، بر داشتههایمان بیفزاید.
واقعیتی سازنده؛ خلاق؛ واقعیتی که القاکننده و پدیدآورنده است.
به هر آنچه بر سر راهت قرار میگیرد، نظم ده.
در مقام یک زن، هیچ وطنی ندارم. در مقام یک زن، تمامی جهانوطن من است.
ملالت، قلمروِ منطقی نیکوکاری است.
هر کس گذشتهای دارد که او را احاطه کرده است، همچون صفحات کتاب، برای خود او، در عمق وجودش، آشکار است و دوستانش فقط میتوانند عنوان آن را بخوانند.
هر راز درونی، هر تجربهی زندگی و هر توانایی ذهنی نویسنده در آثارش برجستهتر به چشم میآید.
داستان که هم چون تارهای عنکبوت ممکن است ظاهراً بسیار سست به هم وصل شده باشد هنوز هم محکم بهتمامی چهارگوشهی زندگی چسبیده است. این اتصال اغلب بهدشواری مشهود است.
در بسیاری از تاریخها، گمنامی از آن زنان است.
بسیاری از مردم، مسئولیت عملکردهایشان را نمیپذیرند.
شوخطبعی نخستین نعمتی است که در زبان خارجی نابود میشود.
میتوانم فقط خاطرنشان کنم که گذشته زیباست؛ زیرا هیچکس در لحظه، احساسش را درک نمیکند. این احساس بعداً وسعت مییابد، بنابراین ما احساسات کاملی دربارهی زمان حالنداریم و فقط درگذشته سیر میکنیم.
دیشب کتابی را دربارهی پیشهام خواندم؛ فکر نمیکنم خداوند نیز بهخوبی بر آن واقف باشد.
به نظرم پشت درماندن بسیار ناخوشایند است؛ اما شاید، زندانی شدن از آنهم بدتر باشد.
تمرکز و ماجرای عاشقانه میخواهم، تمامی جهان هستی به یکدیگر چسبیدهاند، یکی شدهاند، فروزان: زمانی برای وقت تلف کردن بر نثر نمانده.
در حالت غیرعادی بودم، فکر میکردم خیلی پیر شدهام: اما حالا دوباره یک زنم، وقتی مینویسم همیشه یک زنم.
به جرأت حدس میزنم آن شاعر ناشناس که شعرهای بسیاری را بدون امضاء سروده، اغلب یک زن بوده است.
اگر کسی بتواند با زنان روابط خوبی داشته باشد، چه سعادتی، این در مقایسه با روابط با مردان کاملاً سربهمهر و خصوصی است، چرا باصداقت تمام دربارهی آن چیزی نوشته نمیشود؟
اگر به دختر مرد تحصیلکردهای کمک کنیم تا به کمبریج برود، آیا مجبورش نمیکنیم بهجای فکر کردن به تحصیل به جنگ فکر کند؟
بهجای چگونگی یادگیری، به چگونه پیروز شدن برای به دست آوردن امتیازات یکسان با برادرش بیندیشد؟
اگر دربارهی خودت راستگو نباشی نمیتوانی دربارهی دیگران نیز چنین باشی.
عجیب است کسی چگونه بهطور غریزی از تصوراتش در برابر بتپرستی یا هر کنترل دیگری که ممکن است مضحک به نظر برسد دفاع کند؛ یا کاملاً متفاوت از آن تصور اصلی که دیگر قابلباور نیست.
از بین بردن خیال بسیار مشکلتر از بین بردن واقعیت است.
زن یا مرد صرف و ساده بودن ویرانگر است: باید یک زن، صفات مردانه و یک مرد، صفات زنانه داشته باشد.
در اوقات بیکاری و در رؤیاهایمان حقیقت غرقشده بعضی مواقع به سطح میآید.
سرشت هنرمند این است که به هر آنچه دربارهی او گفته میشود بیشازحد توجه کند. ادبیات با لاشهی کسانی که غیرمنطقی به عقاید دیگران اهمیت میدهند پوشانده شده است.
به نظر میرسد زمان خلاقیت باید بعد از دورهی سعی و تلاش باشد؛ شورش و زیادهروی بعد از پاکیزگی و کار سخت.
بلایای ناگهانی، کشتار، مرگ و بیماریها باعث کشته شدن و پیر شدن ما نمیشوند؛ بلکه چگونگی نگاه کردن، خندیدن و دورخیز کردن بر پلههای اتوبوسهای شهری.
زبان شرابی است بر روی لبان.
اینک بگذارید یک مرد برخیزد و بگوید، این است حقیقت؛ و بلافاصله من یک گربهی حنایی را دیدم که تکهای از ماه را از پشتصحنه میربود. میگویم، نگاه کن، گربه را فراموش کردهای.
زندگی همچون رشتهای از لامپهای درشکه نیست که بهطور متقارن کشیده شده؛ زندگیهاله ای درخشان، پوششی نیمه شفاف است که ما را از آغاز خودآگاهی تا به انتها در برگرفته است.
شاهکارها تنها زایشی مجرد و واحد نیستند؛ آنها محصول سالها تفکر مشترک بسیاری از افراد هستند، بهطوریکه تجربهی جماعتی پشت هر صدایی واحد است.
نبرد ذهنی به معنای تفکر علیه روزمرگی است نه همراهی با آن. دغدغهی ما سوراخ کردن کیسهی گاز و کشف دانههای حقیقت است.
مغز من برای خودم پاسخگوترین دستگاه است، همیشه وزوز، همهمه، صعود، غوغا، فرودی سریع و بعد مدفون در گلولای؛ و چرا؟ این احساسات تند و شدید برای چیست؟
تا چیزی ثبتنشده باشد، اتفاقی نیفتاده.
هیچچیز مرا مجبور به خواندن رمان نمیکند مگر بخواهم با نوشتن دربارهی آن پولی به دست آورم. از آن بیزارم.
عجیب است که چطور قدرت خلاقه درآنواحد تمامی جهان را نظم میبخشد.
کنار هر رنج و مشقتی، افراد تیزبینی هستند که بر آن اشراف دارند.
یکبار با دیگران توافق کن و بار دیگر کاری را که آنها انجام میدهند انجام ده زیرا آنها آن کار را انجام میدهند، خمودگی تمامی جسارت و قوای روحی را میرباید. او در ظاهر آراسته و از داخل تهی میشود؛ کودن، بیعاطفه و بیتفاوت.
اگر کسی تغذیهی خوبی نداشته باشد، نه خوب فکر میکند، نه خوب عشق میورزد و نه خوب میخوابد.
یکی باید ژله را طوری پنهان کند تا نقلقولها بهراحتی از گلوی آدمها پایینرود و یکی همیشه ژلههای زیادی را پنهان میکند.
آدمی کسانی را که در زیر فشار بدبختی خردشدهاند بیش از زمان موفقیتشان دوست میدارد.
زایش احساس دوستی با دیگر انسانها، بعد از یافتن جایگاهمان در میان آنها، یکی از علائم گذر از جوانی است.
واقعاً ذات انسان را دوست نمیدارم مگر باهنر شکر اندود شود.
کالبد عادت بهتنهایی پیکرهی انسان را محکم سر پا نگه میدارد.
خواب، محدود کردن رقتانگیز لذت زندگی.
بعضیها پیش کشیشها میروند؛ دیگران پیش شاعران و من بهسوی دوستانم.
کسی باید بمیرد تا بقیهی ما ارزش زندگی را بیشتر بدانیم.
درجایی، در همهجا، پنهان و آشکار، در هر آنچه نوشتهشده، رد پایی از انسان وجود دارد. اگر در جستجوی شناختنش باشیم، آیا از روی بیکاری خود را مشغول کردهایم؟
محوطهی کلیسای جامع، کاتدرال، در دوران کودکی چه عظمتی داشت.
انسان زیبا بهزور زیباییاش محق به نظر میرسد و شخص ضعیف به خاطر ناتوانیاش مقصر.
زیبایی روزگار که عمر کوتاهی دارد، دو وجهه دارد: یکی خنده و دیگری غم و اندوه که قلب را تکهتکه میکنند.
رابطه بین لباس و جنگ بسیار روشن است؛ فاخرترین لباس، لباس سربازی است.
چشمان دیگران زندان و تفکراتشان قفس ماست.
تاریخ ضدیت مردان با آزادی زنان شاید بیش از خود آزادی موردتوجه است.
تعداد سالخوردگان افزایش مییابد، بسیاری از آنها رفتارهای زننده را ترجیح میدهند.
شاعر جوهرهاش را به ما میدهد، اما نثر از جسم و ذهن ما تأثیر میگیرد.
تلفن برای خودش داستانی دارد، تلفنی که باعث قطع شدن گفتگوهای جدی شده و صحبتهای بسیار مهم را کوتاه میکند.
واقعیت این است که اغلب زنان را دوست دارم، نامعمول بودن، کمال و گمنامیشان را.
دربارهی تعریف روشنفکر حتی دو عقیدهی واحد نیز وجود ندارد. روشنفکر، زن یا مرد، نمونهی کامل هوش و ذکاوتی است که در پی عقیدهاش سرتاسر کشور را چهارنعل میتازد.
این نظریه که لباس ما را میپوشد نه ما آنها را، طرفداران زیادی دارد. ما ممکن است آنها را مجبور کنیم تا شکل بازو و سینهمان را بگیرند، اما آنها قلبها، ذهنها و زبانهایمان را با علایق خود شکل میدهند.
اعتقادی بهپیر شدن ندارم. اینها تحولات روحی هستند. همواره به تغییر جنبههای افراد به خورشید معتقدم. این هم فلسفهی خوشبینیام.
منتقدی مسلم میداند که این کتاب مهمی است زیرابه جنگ میپردازد. این کتاب کماهمیتی است چون به احساسات زنان در اتاق پذیرایی میپردازد.
روح، یا زندگی درونیمان، بههیچوجه مطابق بازندگی بیرونیمانی نیست. اگر کسی جرأت کند و از او درباره افکارش بپرسد، همیشه پاسخی کاملاً متضاد با پاسخ دیگران میدهد.
تفکر و تئوری باید مقدم بر هر عمل مفیدی باشد؛ اما هنوز هم خود عمل برجستهتر از تفکر و تئوری است.
بردگی ناشی از وابستگی به پدر بدتر از بردگی به شغل است.
برای بهرهمند شدن از آزادی، باید خودمان را کنترل کنیم.
دیدن شخصیتهای حقیر، پوسیده در تصاویر چاپی جاودان، حالمان را به هم میزند.
بهترین کمک ما به تو برای جلوگیری از جنگ نه تکرار کلمات و پیروی از روشهایت بلکه یافتن کلمات جدید و ابداع راههای نو است.
وقتی پوست چروکیدهی معمولی بااعتبار و ارزش انباشته شود، احساسات بهطور حیرتانگیزی ارضا میشوند.
جایی که ذهن برجستهترین باشد، قلب، حواس، بلندنظری، نیکوکاری، بردباری، مهربانی و ... بهندرت جایی برای تنفس خواهند داشت.
چه کسی موقعیت و خشونت درونی شاعری را میسنجد که به بدن زنی گرهخورده و در دام افتاده است؟
چرا زنان برای مردان جذابترند تا مردان برای زنان؟
زنان در تمامی قرون انجاموظیفه کردهاند، همچون آینههایی که قدرت و پیکر مردان را دو برابر اندازه طبیعیشان منعکس میکنند.
بله، درست است، شعر لذتبخش است؛ بهترین نثر، نثری است مملو از شعر.
با فرار از زندگی نمیتوان به آرامش رسید.
واقعیتهای درونی انسان
«آدلاین ویرجینیا وولف» بانوی رماننویس، مقالهنویس، ناشر، منتقد و طرفدار حقوق زنان بود که در بیستوپنجم اولین ماه میلادی دیده به جهان گشود تا دنیای ادبیات با یکی از برجستهترین نویسندگان زن آشنا شود. او نویسندهای انگلیسی بود که اولین کمکها را به «تی.اس. الیوت» کرد تا در عرصه ادب دیده شود. وولف مادرش را وقتی سهساله بود از دست داد. پدر او «لسلی استفن» نویسنده، کوهنورد و منتقد برجسته آثار ادبی عصر ویکتوریا بود. «ویرجینیا» از کتابخانه غنی پدر بهره بسیاری برد و از جوانی دیدگاههای ادبی خود را که متمایل به شیوههای بدیع نویسندگانی چون «جیمز جویس»، «هنری جیمز» و «مارسل پروست» بود، در مطبوعات به چاپ میرساند.
«ویرجینیا» پس از مرگ پدرش در ۲۲ سالگی، بعد از آنکه توانست از زیر سلطه برادر ناتنیاش «جورج داکورت» آزاد شود، استقلال تازهای را تجربه کرد. برپایی جلسات بحث دوستانه همراه خواهرش «ونسا» و برادرش «توبی» و دوستان آنها تجربه نو و روشنفکرانهای برایشان بود. استقلال مالی او در جوانی و پیش از مشهور شدن از طریق ارثیه مختصر پدرش، ارثیه برادرش «توبی» که در سال ۱۹۰۶ بر اثر بیماری حصبه درگذشت و ارثیه عمهاش «کارولاین امیلیا استفن» که در کتاب «اتاقی از آن خود» به آن اشارهکرده است، به دست آمد. او در سال ۱۹۱۲ با «لئونارد وولف» کارمند پیشین اداره دولتی سیلان و دوست قدیمی برادرش ازدواج کرد و همراه با همسرش انتشارات «هوکارث» را در سال ۱۹۱۷ برپا کردند؛ انتشاراتی که آثار نویسندگان جوان و گمنام آن هنگام ازجمله «کاترین منسفیلد» و «تی. اس. الیوت» را منتشر میکرد.
وولف نویسنده رمانهای تجربی است که سعی در تشریح واقعیتهای درونی انسان دارد. نظرات او که از روح حساس و انتقادیاش سرچشمه گرفته، در دهه ششم قرن بیستم تحولی در نظریات جنبش زنان پدید آورد. او در نوشتن از جریان سیال ذهن بهره گرفته است. کتاب «اتاقی از آن خود» وولف در کلاسهای آیین نگارش پایههای مختلف تحصیلی دانشگاهی تدریس میشود. علاوه بر اهمیت شیوه نگارشی آن، این کتاب ویژگیهای نثر مدرنیستی را در مقالهنویسی وارد کرده و سبک جدیدی ایجاد کرده است. گذشته از این، «اتاقی از آن خود» را شکلدهنده جریان نظری فمینیستی و بهطور خاص نقد ادبی فمینیستی میدانند.
نخستین زندگینامهنویس رسمی «وولف»، خواهرزادهاش «کوئنتین بل» است که گذشته از ویژگیهای مثبت، چهرهای نیمهاشرافی و پریشان از او ترسیم کرده است. در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ پژوهشگران مختلفی درباره «وولف» نوشتند و بهتدریج، هم تصویری واقعبینانهتر و متعادلتر از این نویسنده به وجود آمد و هم به اهمیت سبک و فلسفه او در ادبیات و نیز نقد فمینیستی پرداخته شد.
رمانهای این نویسنده انگلیسی عبارتاند از: «سفر به بیرون»، «شب و روز»، «اتاق جیکوب»، «خانم دلووی»، «بهسوی فانوس دریایی»، «اورلاندو»، «موجها» (خیزابها)، «فلاش»، «سالها» و «بین دو پرده نمایش». از آثار غیرداستانی او هم میتوان به «اتاقی از آن خود» و «سه گینی» اشاره کرد.
آخرین نامه ویرجینیا وولف
بیست و هشتم مارس ۱۹۴۱، ویرجینیا وولف اورکتش را پوشید، جیبهایش را از سنگ پر کرد و به رودخانهی اووز در نزدیکی خانهاش رفت و خودش را غرق کرد. بدنش را تا هجدهم آوریل پیدا نکردند. ویرجینیا در آخرین یادداشت به همسرش نوشته بود:
عزیزترینم
مطمئنم دوباره دارم دیوانه میشوم. حس میکنم دیگر توان تحمل روزهای وحشتناک را نداریم و این بار حالم خوب نمیشود. دوباره صداهایی میشنوم و تمرکزم را از دست میدهم، پس بهترین کار ممکن را میکنم. تو بزرگترین خوشبختی ممکن را به من دادهای. گمان نمیکنم پیشازاین که این بیماری لعنتی شروع شود، هیچ زوجی به خوشبختی ما بوده باشند. دیگر نمیتوانم بجنگم. میدانم که زندگیات را تباه میکنم، میدانم که بدون من موفق خواهی بود و خودت هم میفهمی. میبینی؟ حتی نمیتوانم این نامه را درست بنویسم، نمیتوانم بخوانم. میخواهم بگویم همهی خوشبختی زندگیام را مدیون تو هستم. تو صبورانه با من مدارا کردهای و بیشازاندازه خوب هستی. میخواهم بگویم ــ همه این را میدانند. اگر کسی میتوانست مرا نجات بدهد، آن فرد تو بودی. همهچیز را ازدستدادهام جز ایمان به خوب بودن تو. نمیتوانم بیشتر از این، زندگیات را خراب کنم. گمان نمیکنم هیچ دونفری خوشبختتر از من و تو بوده باشند.
[1]. خانم دلوی، ویرجینیا وولف، ترجمه فرزانه طاهری، انتشارات نیلوفر، چاپ اول، ۱۳۸۸.