خسرو نقیبی
«مرد نامرئی» از چند منظر سینمایی فیلم مهمی است؛ مهمترین وجه اما، چرخش فیلم از روایت زندگی هیولا و مصائبش، به روایت جهان قربانی؛ و جایگزینی آنها با هم در یک روایت مدرن با دغدغههای امروزی است. پیش از آنکه به این وجه بپردازم، بگذارید قدری درباره آن منظرها که گفتم صحبت کنیم.
کمپانی یونیورسال گنجینهای دارد از هیولاها که سالیان طولانی از آنها بهعنوان «هیولاهای کلاسیک یونیورسال» نام برده میشد. دراکولا، فرانکنشتاین، دکتر جکیل، مرد نامرئی و گرگنما تنها چند تا از هیولاهایی هستند که امتیاز ساخت فیلم دربارهشان در اختیار این کمپانی است و با آنها از دهه ۲۰ تا ۵۰ میلادی بر جهان فیلمهای وحشت حکمرانی میکرد. وقتی چند سال قبل تصمیم به بازسازی این هیولاها با عنوان «جهان تاریک یونیورسال» گرفته شد، ایده چیزی شبیه کاری بود که مارول و دیسی با کامیکبوکها کردند. بازیگرانی ثابت برای نقشهای هیولاها که از این فیلم به آن فیلم بروند. تولیداتی بزرگ و پرخرج.
از این سری دو فیلم ساخته شد: «ناگفتههای دراکولا» و «مومیایی» که هر دو بهواسطه هزینههای بالای تولید و تبلیغات باوجود فروش خوبشان آوردهای برای کمپانی نداشتند و منتقدان هم اصلاً تحویلشان نگرفتند (هرچند دومی به نظرم فیلمی جاهطلبانه و از فیلمهای موردعلاقه نگارنده است). آن روزها اعلام شد جانی دپ بازیگر نقش مرد نامرئی خواهد بود و قرار بود فیلمی با محوریت او ساخته شود اما شکست دو فیلم اول باعث شد کشتیبان را سیاستی دیگر آید. ساخت فیلمهایی مستقل و کارگردان محور.
«مرد نامرئی» اولین فیلم این تغییر مسیر است و لی ونل که او را با اکشن سایبرپانک «ارتقا» به یاد میآوریم آن را ساخته. این فیلم «تغییر مسیر» بودن و موفقیت در تغییر پروژههای پرخرج به آثار ارزان متکی بر جهان شخصی کارگردان همان چیزی است که «مرد نامرئی» را در نگاه اول مهم میکند؛ اما لی ونل کار بزرگتری در «مرد نامرئی»اش میکند که ابتدای این نوشته تیتروار به آن اشاره کردم.
ونل در مقام نویسنده و کارگردان نسبت به داستان کلاسیک هربرت جرج ولز دو انتخاب تازه میکند. نخست: چرخش فیلم از روایت زندگی هیولا و مصائبش، به روایت جهان قربانی. تاکنون هرچه دیده بودیم یا هیولا را در وجه ترسناک تبلیغ میکرد و یا سعی میکرد برای هیولا دل بسوزاند و به جهان تاریک او نزدیک شود. کاری که ونل میکند این است که بهکلی او را بیرون دایره میگذارد و از الگوی فیلم وحشت (زن قربانی در معرض) استفاده میکند. زنی که دائم تنهاتر میشود و باید خودش مقابل عامل وحشت بایستد.
این رویکردی تازه نسبت به داستانهای هیولا محور است؛ و ونل تا آنجا پیش میرود که جای هیولا و قربانی را هم تغییر بدهد. دوم: توجه به دستمایههای روز بدون اینکه در دام شعارزدگی بیفتد. اینجا با زنی قربانی خشونت خانگی و تحت سلطه طرفیم که تصمیم به فرار میگیرد؛ و مرد، فراتر از یک بزنبهادر، یک دانشمند شناختهشده است که با استفاده از دانشش زن را به زیر سلطه خود درآورده. این رویکرد که عامل خشونتهای خانگی لزوماً یک مرد عامی نیست، در کنار نگاه زن آزادخواهانه بدون بزرگنمایی متن و اجرا و البته انتخاب هوشمندانه الیزابت ماس برای ایفای نقش قربانی به ستوه آمده که مقابل ظلم میایستد (با توجه به پیشینه ذهنی تماشاگر از این بازیگر در «سرگذشت ندیمه») جملگی باعث میشود «مرد نامرئی» تجربهای تازه برای مخاطب در مواجهه با آثار هیولایی باشد. نگذریم از ایده بزرگتر دانش-هیولا و تکنولوژی هراسی برآمده از علمی خیالیهای متأخر که به ایده داستان کلاسیک ولز افزودهشده و چه اندازه هم کارآمد است.
مرد نامرئی
کارگردان: لی ونل. تهیهکننده: جیسون بلوم، کایلی دو فرنسن. نویسنده: لی ونل برپایه «مرد نامرئی» اثر ه. ج. ولز. بازیگران: الیزابت ماس، الیور جکسون-کوهن، آلدیس هاج، استورم رید، هریت دایر، مایکل دورمن. محصول ۲۰۲۰ امریکا و استرالیا و
۱۲۴ دقیقه