اگرچه «مارن آده» آلمانی با فیلم «تونی اردمن» از جوایز گلدن گلاب بازماند و بهرهای نبرد اما این موضوع موفقیتهای گستردهای این فیلم را تحتالشعاع قرار نمیدهد و همچنان در صدر انتخابهای منتقدان و نشریات سینمایی قرار دارد. تقریباً در همه فهرستهایی که این روزها درباره فیلمهای برتر سال منتشرشده یک نام بهطور ثابت به چشم میخورد: «تونی اردمن». این فیلم در رأس بهترین فیلمهای «کایه دو سینما» و «فیلم کامنت» قرارگرفته است. نخستین نمایش فیلم در جشنواره «کن» شگفتیساز شد اما موفق به دریافت جایزهای نشد. داستان فیلم درباره رابطه دختر و پدری است.دختر باوجود موفقبودن در کار تجاری، در زندگی شخصی خود احساس شادی نمیکند. او دچار یکنواختی در زندگی روزمره است. پدر او که معلم پیانو است، وارد زندگی دختر میشود و باکارهای عجیبوغریب خود سعی در شاد کردن دخترش و همچنین تغییر زندگی خودش دارد. داستان چیز جدیدی نیست، در این میان چیزی که به نظر داستان را متفاوت کرده، کمیکبودن داستان است. فیلم مملو از صحنههای خندهدار است که خوب گرفتهاند و برای هر بینندهای در هر ملیتی جذاباند. شاید بتوان تونی اردمن را از اولین نمونههای فیلمهای نسبتاً موفق ژانر کمدی محسوب کرد که توانسته نظر جشنواره بینها را هم به خود جلب کند. گفتگوی زیر برگرفته از دو مصاحبه استر زوکرمن و امیر گنجوری با مارن اده است که تقدیم شما میگردد.
ظاهر تونی برای فیلم بسیار اهمیت دارد. این ظاهر چطور و کی به ذهنتان رسید؟
ظاهر او؟ حین انتخاب بازیگر، واضح بود که باید بازیگری انتخاب کنم که همزمان برای نقش وینفرید و تونی مناسب باشد. انتخاب هر بازیگری میتوانست شخصیت تونی را متفاوت کند. باید تونی خوب از کار درمیآمد. پس کلاهگیسها، دندان مصنوعیها و کتهای مختلفی را تن آنها میکردم. بدترین کلاهگیس ممکن که تصورش را بکنید انتخاب کردم. همان کلاهگیسی که در فیلم میبینید ولی در واقعیت میگویید «نه نمیشود از این استفاده کرد. احمقانه است. هیچکس این آدم را باور نمیکند.» سعی کردم این کلاهگیس را با تار موهای بهتری شبیهسازی کنم.
وقتی فیلمنامه را مینوشتید، به این فکر میکردید برای اینکه شخصیت تونی درست از کار دربیاید باید آنقدر فاجعه باشد؟ بخشی از شخصیت او بود؟ یا شاید فکر میکردید شخصیت او نباید تا این اندازه عجیبوغریب باشد.
برای من، [باورپذیری] شخصیت او مبتنی به ۵ درصد است که اهمیت دارد. شخصیتی است که باید با دقت هدایتش کنید و از او با بازیگران صحبت کنید که چطور به او واکنش نشان بدهند. برای اینکه بازیگرها میگفتند: «بله، ولی آیا من این شخصیت را باور میکنم؟» و من به آنها میگفتم «بله، باورش نمیکنید ولی [نباید] نشان بدهید.» مسئله همین است و اینطور کار ادامه مییابد. به نظرم مردم هم اینطور واکنش نشان میدهند برای اینکه او را مثل یک مربی معرفی میکنیم.
چرا رابطه پدر و دختر را انتخاب کردید؟
خودش پیش آمد، انتخاب شخصیت پدر و دختر بسیار طبیعی است. فیلمهای بسیاری درباره پدرها و پسرها وجود دارد. ولی فیلم چندانی درباره ارتباط میان پدران و دختران ندیدم. درواقع بیشتر به روابط کلی خانوادگی علاقه داشتم، برای اینکه خانواده مقولهای بسیار پابرجاست و گریز از آن دشوار است، درنتیجه همه افراد طی سالها نقشی معین در خانواده ایفا میکنند، فرقی نمیکند دوست داشته باشید یا نه. پدر من نیز بذلهگویی را دوست دارد، استعداد خوبی هم در این کار دارد. فیلم درباره او نیست ولی این حس طنز برایم مهم است. به باورم، رابطه پدر- دختری لایههای فراوانی دارد.
منظورتان از «لایههای فراوان» چیست؟
ازآنجاکه مبتنی به ارتباط میان مرد و زن نیز هست و همینطور این قضیه که او شاید درگذشته قهرمانی بوده و سپس ازآنچه داشته افول کرده و حالا صرفاً یک آدم اعصابخردکن است، پس مسائل فراوانی در جریان است.
به روابط پابرجا اشاره کردید. منظورتان شبیه به این است که «اینیک پدر اعصابخردکن است و اینیک دختر معذب»؟ یعنی همان مؤلفههای کمدیهای تلویزیونی در آن به چشم میآید؟ منظورتان این بود؟
فکر کنم برای من، آن منظومهای که در ذهن داشتم اینطور بود که هرچه این دختر جدیتر باشد، موقعیت خندهدارتر است. همینطور سعی کردم بسیار شرایط موجز باشد. او نمیخواهد تسلیم این اوضاع بشود که پدرش آمده و چیزی از او میخواهد. سؤالاتی که پدرش از او دارد بسیار ساده هستند و او هم صرفاً اکراه میورزد و او را طرد میکند.
منظورتان از این سؤالات، اشاره به وقتی است که پدرش از او میپرسد «خوشحال هستی؟»
بله و دختر جواب میدهد «چی هست؟» بهنوعی، او شخصیت تونی را احضار میکند. از طرفی، موقعیت بسیار سنگدلانه است برای اینکه دختر تقریباً این مرد را بهعنوان یک پدر نادیده میگیرد، مثلاً وقتی میگوید «من از پنجره میپرم بیرون و حتی آگه از پنجره بپرم بیرون، تو اون کسی نیستی که بتونه من رو نجات بده.» و از طرف دیگر، پدر این حس را دارد که دخترش در تمنای شیوه دیگری از برقراری تماس و ارتباط است، پس از حالا به بعد آنچه پیشنهاد میکند اساسیتر است. بیشتر به زبان خود دخترش با او حرف میزند.
وقتی بدل به تونی میشود؟
بله، وقتی تونی میشود. من به این سلسلهمراتب علاقه داشتم. این چیزی است که همیشه در ارتباط میان دو شخصیت، من را به خود جذب میکند: اینکه سلسلهمراتب چگونه تغییر میکنند. مثلاً اینکه مرد بهعنوان یک پدر به لحاظ عاطفی به دخترش وابسته است، بسیار بیشتر از آنکه دخترش به او وابسته باشد و این چیزی است که دختر نیز پی به آن میبرد، اینکه هنوز میتواند از حضور پدرش برخوردار باشد. اینکه هنوز به پدرش نیاز دارد.
به نظرتان شخصیت اینس جنبههایی از انسانیت را کم دارد که باید داشتنش را بیاموزد؟ یا صرفاً آدمها این تصور را دربارهاش دارند؟
سعی کردیم در ترجمه [زیرنویس] بسیار دقیق باشد، ولی به نظرم چیزی که پدر میگوید این است که «آیا واقعاً انسان هستی؟»، برای من این نشاندهنده بینش پدر است. پدر از او میپرسد «واقعاً انسان هستی؟ برای اینکه من را در این مخمصه رها میکنی؟ دیوانهای؟» به نظرم اینس چیزی کم ندارد. به نظرم بیشتر معطوف به جنبه عقلانی زندگی است و این بسیار لازم است. ما به افرادی مثل او نیاز داریم. مشکل اینجاست. در سطح قضیه، او خلاف ارزشهایی که پدرش به او تحمیل کرده تصمیم گرفته است و برای همین شخصیت باهوشی است. همهچیز برای او بسیار سادهشده است. شاید برای او جهانبینی پدرش تقریباً نزدیک به احساساتباوری است. ولی کماکان، درون او تمنایی برای آن روزگار [قدیم] هست. برای پدرش مسئله آسانتر بوده است. او در آلمان دشمن مشخصی داشته است. بسیار از جنس نسل بعد از جنگ آلمان است که میخواستند مطمئن باشند فرزندانشان به گونه متفاوتی بزرگ شوند تا هرگز چیزی مثل نسل ناسیونال سوسیالیسم اتفاق نیفتد. این پدر دخترش را بادید بسیار بازی پرورش داده، ایده جهان بدون مرز و حالا از همه طرف با نتیجه آن مواجه شده است.
چرا میخواستید کار اینس در بخارست بگذرد؟
چیزی بود که معنای زیادی به همراه داشت، بر اساس این واقعیت که شرکتهای چندملیتی بسیار وجود دارند و بسیار از شرکتهای آلمانی پس از پایان کمونیسم شروع به مشارکت کردند تا سهم ببرند. همینطور، این سلسلهمراتبی که میان کشورها و درون اتحادیه اروپا وجود دارد به نظرم مسئلهساز است، اینکه طرفین به اصلاح «بزرگ» اروپایی و طرفین «کوچک» اروپایی دارید. برایم جالب بود که اوضاع در این شرکتها به چه منوال است، این آلمانیهایی که به خارج میروند و به مردم میگویند چهکار باید بکنند. فیلم پاسخ صریحی برای این معضل ندارد، ولی فینفسه موقعیتی بود که پرسشبرانگیز است.
سپس در انتها، وینفرید رادارید که در لباس [سنتی، آیینی] کوکر به سراغ اینس میرود. چطور شد که این موجود [افسانهای] را انتخاب کردید؟
درواقع، چندان کار پیچیدهای نبود. فقط در گوگل «لباسهای اروپای شرقی» را جستوجو کردم و واقعاً عاشق این لباس شدم برای اینکه بسیار واقعگرایانه است. تقریباً شبیه به یک موجود زنده بسیار جذاب است. میدانید برای چی؟ برای اینکه آن را روی اینجا میگذارند، به آنچه میگویید؟
میخواستید تعامل میان این تمثال بهشدت سنتی و مسائل مدرن را برجسته کنید؟
این اتفاق فینفسه میافتد و از این ایده خوشم میآید. ولی من به دنبال چیزی بودم که برایم شبیه به درون وینفرید باشد. این حس را داشتم که آخرین لباس مبدلی که انتخاب میکند باید بیشترین قرابت را به او داشته باشد، اینکه او واقعاً کیست و بسیار با او هماهنگ بود اینکه از طرفی بسیار گرم و غمگین است ولی همچنین موجود بامزه و پشمالویی است؛ و اینکه وقتی همدیگر را در آغوش میگیرند، بسیار حس پدرانه و بزرگ بودن دارد.
فیلم زمان طولانی دارد، ولی زمان میبرد تا شخصیت تونی را به فیلم بیاورید، چیزی که برای من جالب بود. تفکرتان برای اینکه چه زمانی میخواهید تونی را به فیلم بیاورید چه بود؟
به نظرم واقعاً لازم بود تا کاملاً درگیر این ماجرا بشوید که فردی واقعی دارد نقشی را بازی میکند. واقعاً لازم است این مرد را از قبل بشناسید، برای اینکه اگر اینطور نشود نتیجه اینگونه از کار درنمیآمد و بهواقع نیاز دارید تا رابطه میان این دو شخصیت را دریابید. ایدهام این بود که مسائل مدام بدتر و بدتر بشوند تا اینکه درنهایت یک بنبست ایجاد کنم. تقریباً برای خود فیلم نیز شبیه به بنبست است و میگویید «حالا چطور باید ادامه بیابد؟ اکنون همهچیز به سرانجام رسیده است.» این مسئله زمان برد، واقعاً به این زمان نیاز داشتم. هر بار سعی داشتهایم بهگونهای فیلم را کوتاه کنیم، حس غافلگیری آن خوب از کار درنمیآمد.
برای تونی اردمن از چه منبعی الهام گرفتهاید؟
فکر میکنم الهامبخش من در تونی اردمن خانواده خودم بودهاند. ساخت فیلم درباره خانواده خود بسیار طبیعی است چون خود آن را تجربه کردهایم. صحنههایی از زندگی با خانوادهام و پدرم را به یاد میآورم؛ مثلاً اینکه او شوخطبع است و این خاطرات همانند فهرستی از نمایشهای آماده در دسترس هستند. باید بگویم بسیاری از چیزها با طنز حل میشوند و اینیکی از الهامات در کار من است. این طنز بیشتر با دو شخصیت شروع میشود و پس از مدتی داستان شکل میگیرد. از آغاز تصویر روشنی از طرح دارم. طرح در حین کار گسترش مییابد؛ مثل کار در دنیای تجارت مقدار زیادی تحقیق هم انجام دادم. باید افرادی را میدیدم و مصاحبههایی انجام میدادم. با زنانی که کارشان تجارت بود، مصاحبه کردم. این روند با سرمایهگذاری در موضوعات گوناگون شروع و در آخر به یک فیلم تبدیل شد.
شما با زنان بیزینسمن صحبت کردهاید. فکر میکنید فیلم بیشتر راجع به زنهاست؟ چون هنگام تماشای فیلم حس کردم سؤال فقط مربوط به زنان نیست، بلکه عمومیت دارد.
نه، برای من طبیعی است که او یک زن باشد چون تجربه شخصی از رابطه پدر و پسر ندارم. اگر چنین بود، فیلمی کاملاً متفاوت از آب درمیآمد. قصد نداشتم فقط به زنبودن او اشارهکنم و فکر میکنم این بهلحاظ جنسی خنثی است؛ بهعنوانمثال با مردها هم هویت یگانهای پیدا میکند. بهعنوان یک زن، من هم فیلمها را تماشا میکنم و وادار میشوم باشخصیت مرد احساس یگانگی داشته باشم چون شخصیتهای زن غالباً محکم نیستند. وقتی یک فیلم جیمز باند را میبینم، بیشتر با باند احساس یگانگی میکنم تا با دختر باند. اگرچه برای مردی که بیننده این است این اتفاق نمیافتد.
با توجه به خط روند داستان میتوانیم بگوییم که نگرانیهایی درباره جامعه معاصر دارید. آیا فکر میکنید ساختار جامعه فعلی انسان را از بیان احساسات درونیاش منع میکند؟
بله همینطور است. همه همینطور رفتار میکنند یا میکوشند اینگونه رفتار کنند؛ همان چیزی که پدر را تحریک میکند. پرسش من درباره نقشهای فراوانی است که این باید بازی کند؛ رئیس، وقتی با دستیارش کار میکند و هیچوقت خودش نیست. پدر که همیشه او را میشناخته به این موضوع حساس است و این حساسیت او را برمیانگیزد تا این نمای خارجی تقلبی را پس بزند. با این درخواستهای زیاد بسیار سخت است که خودت باشی. این موضوع توجه مرا جلب کرد.
شما به یک موقعیت بسیار خاص اشاره کردید. ممکن است تماشاگر بگوید، خب، این برای شخصیتی خاص در موقعیت و زمانی خاص اتفاق افتاده و ربطی به من ندارد. من در بخارست زندگی نمیکنم و در موقعیت او نیستم.
بله. درباره کار خاصی که او دارد، میتواند اینطور باشد، ولی در رابطه با داستان پدر و دختر که موضوعی همگانی است، امیدوارم اینطور نباشد. اگرچه این رابطه پدر و دختر بسیار خاص است، با توجه به اینکه پدر خلبازی درمیآورد. من خیلی درباره مسائلی که بین همه خانوادهها مشترک است، فکر کردم؛ مثلاً اینکه یک خانواده میتواند بسیار ایستا باشد. فرار از نقشهایی که در خانواده برایت تعیینشده خیلی سخت است یا این حقیقت که همراهبودن با پدر و مادر گاهی وقتها موجب شرمساری است. مواردی وجود دارد که بهطور خاص به خود من ربط دارد و جالب است که فیلمی در آن دنیای خاص ساخته شود، ولی همیشه به دنبال پرسشهای کلیتر و همگانی هستم.
وجود نماهای بلند در فیلم، کنجکاوی من را درباره سینمای شما برانگیخته است. رابطه سینما و نماهای بلند را چگونه میبینید؟
فیلمهای من بسیار واقعگرایانه هستند و گویی از یک قانون پیروی میکنند. اگرچه متناسب با داستان تلاش میکنم از این کار پرهیز کنم؛ مثلاً زمانی که تونی کمی در را باز میکند. بازهم در فیلم چیزهایی بزرگتر و غیرعادیتر از زندگی معمولی اتفاق میافتد. من خیلی تلاش میکنم که بهلحاظ روانشناختی درست عمل کنم. بهاینترتیب باید توجه داشت که شخصیتها چگونه از یک نقطهبهنقطه دیگر میروند و این نیز بهنوعی به طولانی شدن نماها کمک میکند. همچنین بهشدت باور دارم که فیلم نیاز به فضا دارد، نهتنها برای بازیگر که کارش را پیش ببرد، بلکه برای اینکه در لحظه تصمیم بگیرد و چیزی جلو دوربین اتفاق بیفتد.
پس منظور شما این بوده که چیزی فوقالعاده از درون شرایط معمولی سر بزند.
بله. دقیقاً همینطور است، ولی غالباً این خطر وجود دارد که فیلم مبتذلی از کار درآید. دلیلش فقط معمولیبودن زندگی است. همیشه یک خط نازک وجود دارد و به کمک آن تصمیم میگیرم از چه استفاده کنم. گاه در برداشت بلند، صحنههای غیر لازم به چشم میخورد. بعضی وقتها بهترین نقش بازی کردنها در برداشتهای کوتاه انجام میشود. واقعاً جالب است که در این فیلم هر دو بازیگر تئاتر هستند و از پس برداشتهای بلند برمیآیند. گاهی هنگام برداشت بلند، من فرمان میدهم و به آنها میگویم سریعتر یا آهستهتر نقش بازی کنند، البته معمولاً این فرمانها ضروری نیستند. این برای آنها هم خوب است زیرابه این صورت صحنه را تماماً تجربه میکنند.
فیلم شما بهنوعی کمدی است، داشتن لحظات خندهدار در برداشتهای بلند مشکل نبود؟
بله. همینطور است. فکر میکنم بلندی برداشت تماشاگر را برای کمدی و غافلگیریها آماده میکند؛ مثل زمانی که آنها دارند تخممرغ رنگ میکنند، پیش از آنکه به آواز ویتنی هوستون گوش دهند. سعی کردم برداشت را کوتاه کنم، ولی موفق نشدم.
زن با مدرنیته و سرمایهداری همآهنگ است، ولی کمکم مانند پدرش عصیانگر میشود.
این همان چیزی است که کوشیدهام بسازم. ما از او خواستیم که واقعاً نخواهد با او و با طنزهایش همراه شود، زیرا پدر همواره چیزی از او میخواهد و او نمیخواهد خودش را به او نشان دهد. این قسمتی از داستان بود که باید پیش میآمد و به لحظه انجام عمل راه میبرد.
پدر دوست دارد به دختر کمک کند، آیا فیلم پرسش مربوط به نسلها و کشمکش بین نسلها را مطرح میکند؟
بله. منظورم این است که به این موضوع علاقهمند بودم، زیرا ازنظر من پدران آلمانی پس از دوران جنگ نوعاً دشمنی آشکار در مقابل خود دیدهاند. با این روحیه، این نسل، فرزندانش را در محیطی گرم، ولی مصمم، کنجکاو و معتقد به دنیایی بدونمرز پرورش داده است. این نسل پس از جنگ و نیز نسل دهه ۷۰ میلادی از این لحاظ بسیار قدرتمند بودهاند، ولی حالا او دختری دارد که در دنیایی که با جهانیشدن سروکار دارد، گمشده است و حالا دختر آن کار را انجام میدهد که پدر بهلحاظ سیاسی حمایتش نمیکند. برعکس، جهانبینی پدر هم از دیدگاه دختر سادهلوحانه است.
پس دلیل اینکه داستان فیلم دررومانی اتفاق میافتد این است؟ آیا میخواهید بهنوعی از نحوه تفکر مردم راجع به آلمان انتقاد کنید، به این دلیل که آنها حتی کشور خود را بهترین مکان برای زندگی نمیدانند؟
نه. من فکر میکنم جالب بود به این دلیل که رومانی عضو اتحادیه اروپاست، ولی بااینحال هنوز یک نظام درجهبندی در بین کشورها وجود دارد و کمی هم علاقهمند بودم به اینکه چگونه آلمانیها به خارج از کشور میروند تا به آنها بگویند چطور زندگی کنند. اگرچه این فقط یک جنبه از کار دختر بود.
وقتی درباره منبع الهامبخش فیلم صحبت کردید، گفتید که فکر فیلم را از شخصیتها گرفته و بعد طرح را شکل دادهاید. آیا معنایش این است که بسیاری از صحنهها فیالبداهه خلقشدهاند؟ مثلاً صحنه پیانو فیالبداهه بود یا قبلاً طراحیشده بود؟ میتوانید کمی بیشتر درباره روش کارتان توضیح دهید؟
من به مدت طولانی و بهسختی روی فیلمنامه (تونی اردمن) کارکردهام تا طبیعی جلوه کند، ولی اجازه دادم مقداری بداهه در آن وجود داشته باشد. وقتی بازیگرها بهطور واقعی گفتوگو سازی میکنند، لذت میبرم. بعضی وقتها چیزهای اندکی هستند و سعی میکنم کارهای فیالبداهه انجام دهم و بازیگران بهطور مشخصی آزادانه رفتار کنند. ما یک دوربین دستی داریم و نور تقریباً ۱۸۰ درجه است. پس آنها بهراحتی میتوانند حرکت کنند، ولی در رابطه با گفتار و طراحی صحنه میکوشم بهترین را ارائه دهم. چیزی حدود ۹۵ درصد در فیلمنامه است و فکر میکنم پرسش شما راجع به صحنههایی است که در آنها آواز خوانده میشود.
آواز همراه با نواختن پیانو….
آواز خواندن فرق میکند؛ چون نمیتوان آواز را بهخوبی اداره کرد. بهاینترتیب باید مثل مربی فوتبال عمل کرد. یک یا دو مطلب را باید گفت و اوست که برای برداشت میرود و نقش میآفریند. من همیشه سعی میکنم به چیزی که در زیر سطح صحنه است دستیابم و چه اتفاقی بین شخصیتها میافتد. اینجاست که تقریباً شبیه بداهه میشود و بازیگران هنوز کارهایی دارند که انجام دهند، زیرا آن صحنهها را نمیشود به شکلهای مختلف بازی کرد. ما تلاش میکنیم بهترین یا نمایشیترین و قویترین راه را پیدا کنیم.
برای خواندن یادداشتهای در باره فیلم «تونی اردمن» روی اینجا و اینجا کلیک کنید.