روبرت صافاریان
برای من برای ارزیابی یک فیلم دستکم دو ملاک اصلی وجود دارد، یک ملاک زیباییشناختی که همان فرم فیلم باشد و محتوای فیلم: همان بحث قدیمی فرم و محتوا و تناسب آنها با یکدیگر. امّا این هر دو اصطلاح از فرط استفاده کمابیش بیمعنا شدهاند و هرکس تصوری از آنها دارد و بنابراین باید روشن کرد منظور از هرکدام چیست.
از نگاه زیباییشناختی آنچه در یک فیلم مهم است، تناسب بین اجزای آن و موزون بودن آن در تکتک نماها و در سیلان آن در زمان است. فیلم هم نوعی تابلوی نقاشی متحرک است و هم به سبب اینکه در زمان جاری است نوعی موسیقی. بیشتر فیلمها قصه میگویند و تواناییشان در به کار بستن شگردهای این فن نیز بخشی از هنر آنهاست. فیلمی که در این زمینهها چیزی نداشته باشد، هرچند حرفهای مهم بزند بهعنوان کار هنری ماندگار نخواهد بود و من و شما هم جزو بهترینهایمان از آن یاد نخواهیم کرد. امّا منظور از فرم یا ملاک زیباییشناختی، ملاک تکنیکی یا فنی نیست. یک فیلمبردار ممکن است تکنیسین خوبی باشد و خوب بتواند رنگها را دربیاورد و در شرایط نوری دشوار کار کند و حرکات دوربینش نرم باشد، امّا اینها توانایی هنری و زیباییشناختی نیستند، مگر اینکه در خدمت بیان احساس و اندیشه قرار گیرند. و این نکته ما را هدایت میکند به بحث محتوا، چراکه بیان به معنای بیان چیزی است و این چیز میتواند از یک احساس لطیف و شاعرانه در یک صبحگاه بهاری شروع شود تا به احساس یاسی که در اثر شکست جنبشهای اجتماعی گریبان گیر جامعه و آدمهایش میشود برسد. حالا بحث این است که چه تناسبی بین این احساسات و فرمهایی که برای بیان آنها بهکاررفته وجود دارد. واقعیت این است که فرم ناب وجود ندارد و همه فرمها دارای معنا و بیان هستند. امّا این همان «پیام» است؟
آیا کارگردان باید پیام بدهد به بینندهاش که چه بکن و چه نکن؟ من هم مانند بسیاری از دوستان منتقدم با این نوع پیام دادن میانه خوشی ندارم، امّا از سوی دیگر فکر میکنم که هیچکس فیلمی نمیسازد و قصهای نمینویسد مگر اینکه حرفی برای گفتن داشته باشد. این حرف عموماً یک پیام مشخص نیست بلکه در میان گذاشتن احساسات و نگاه و پرسشهای هنرمند است. همه داستانها و فیلمها درباره تعدادی از مسائل بنیادین زندگی انسان هستند مانند عشق و مرگ و عدالت و قدرت و … که در موقعیتهای انضمامی بیان میشوند.
کار فیلمساز معمولاً از مفهوم شروع نمیشود، او صرفاً قصهای درباره یک اتفاق واقعی یا تخیلی تعریف میکند، امّا اینکه چرا رویداد یا موقعیت خاصی یا شخصیت معینی نظر او را به خود جلب میکند و او را به گفتن قصهاش برمیانگیزد، ناشی از دغدغههای عاطفی و فکری اوست در آن مقطع از زندگیاش. بهعبارتدیگر، هیچکس همینطوری قصهای نمیگوید و فیلمی نمیسازد. در همه فیلمها حرفی و منظوری وجود دارد. گاهی آشکار، گاهی نهان. گاهی آگاهانه، گاهی ناخودآگاه. دارم تلاش میکنم توضیح دهم که زیباییشناسیگرایی ناب، استِتیزم، بیمعناست؛ و فیلمها با حرفهایی که با ما میزنند و اینکه این حرفها تا چه اندازه در فرمشان تنیده شده، یا اجازه بدهید بگوییم اصلاً فرم آنهاست، با ما رابطه برقرار میکنند. شاید هر منتقدی در دورهای از عمر خود، معمولاً زمانی که متوجه میشود تا آن موقع داشته فقط درباره پیام و محتوای اجتماعی و تبلیغاتی فیلمها حرف میزده، به دام نوعی استتیزم گرفتار میآید.
این اتفاق برای من هم افتاده است. امّا امروز فکر میکنم که فرم مطلق فارغ از معنا و بیان وجود ندارد، فیلمهای آشکارا فرمالیست و تجربی و آوانگارد و ازایندست هم میتوان گفت رواج دهنده تصوری از زندگی هستند که مطابق آن زیبایی و بازی و بازیگوشی مهمترین رکن عالم است.
برای من فیلمهای خوب همیشه بیان موجز و موزون و متناسب حسی یا دغدغهای هستند که ذهن مرا هم به خود مشغول کرده، مانند حس نوستالژی دوران کودکی که در «آمارکورد» به بهترین نحو متبلور شده، یا بیخردی و خشونت ذاتی انسان و زندگی ارواح در خاطره تکتکمان که در زیرزمین هست. یا «داستان توکیو» که حیرت و شکستن آدمهای بار آمده در جامعه سنتی را در برابر مناسبات فردگرایانه و غیر خونی جامعه مدرن به تصویر میکشد، چنانکه با گوشت و پوست حسش میکنی اگر حوصلهاش را داشته باشی.
حالا آیا این ملاکها درباره فیلمهای ایرانی و خارجی یکیاند؟ در بنیاد بله. برای من در داوری فیلمهای خارجی و ایرانی همین عوامل در کارند. امّا به خاطر رابطه خاصی که ما با جامعه خودمان داریم، با شناخت عمیقتری که درباره تاریخ آن پیداکردهایم و حاصل نهتنها مطالعه بلکه تجربه زنده است، نوع رابطهمان با فیلمهای ایرانی هم فرق میکند. من گمانم ما بهطورکلی درزمینهٔ حرف زدن درباره فیلمهای ایرانی صالحتریم. امّا این تفاوت به معنای آوانس دادن به فیلمهای ایرانی (حمایت از تولید داخلی) نیست. محصول رابطه کیفی متفاوتی است که با آنها داریم.
و یک نکته دیگر. وقتی میگویم محتوای فیلم واقعیتی انکارناپذیر در داوری ماست، معنایش دستکم برای من این نیست که فیلمهایی را برتر میدانم که نظر سازندهشان عین نظر من یا حتی به نظر من نزدیک باشد. مثلاً «قیصر» فیلمی است که نگاه سازندهاش و ایدئولوژی نهان در آن هیچ سنخیتی بااحساس و اندیشه من ندارد، امّا گمان میکنم بیان موجز و نیرومند حس و روحیه و موقعیت برههای از جامعه ماست و به همین سبب، هرچند فیلم ضعفهای تکنیکی آشکار دارد، امّا مرور زمان هیچ از اثرش کم نمیکند.
برای من فیلمهای خوب اشیاء مادّی موزون و متناسبی هستند که روح دورهای از تاریخ یا معماهای وضعیت بشری در آنها متبلور شده است.