«محمود غفاری» در نخستین فیلم بلندش سراغ سوژهای رفته که فارغ از ساختار روایی و کموکیف اثر، از حیث سینمایی انتخابی جسورانه و زمانشناسانه است. بالا رفتن سن ازدواج و ترس از تنهایی و بیکسی، دغدغه و اضطراب درونی بسیاری از زنان جامعه ما خاصه زنان امروزی و مدرنتر است که حالا دیگر به ازدواج سنتی یا در سن پایین تن نمیدهند و برخی اهداف اجتماعی مثل تحصیلات یا کسب موقعیتها و موفقیتهای اجتماعی در اولویت زندگی آنها قرارگرفته یا درنهایت به ازدواجی میاندیشند که دیگر زن در آن مادر بچهها نیست، زنی است که خودش دست به انتخاب میزند نه اینکه منتظر بماند تا انتخاب شود یا از سر اجبار به زندگی با مردی تن دهد!
با این حال تناقضها و آشفتگیهایی که در جامعه ما از تضاد سنت و مدرنیته برمیآید اغلب این زنان را دچار بحرانهای درونی و اجتماعی میکند و آنها برای رسیدن به رؤیاهایشان، گاه رؤیاهای خود یا فرصت تحقق آنها را از دست میدهند. هر چه قدر هم زنی بخواهد دغدغه ازدواج را پشت کنشها و واکنشهای روشنفکرانهاش پنهان کند باز هم در تنهایی و خلوتهای خود به این امر میاندیشد و دلهره از اینکه مبادا فرصت ازدواج را از دست بدهد و تا آخر عمر تنها باشد، یقهاش را میگیرد و او را درگیر کشمکش با خود میکند. این ترسها و تضادهای درونی برای دختران پیش از پسران است. دستکم به این دلیل که زنان تا سن مشخصی فرصت مادر شدن دارند و تأخیر در ازدواج ممکن است فرصت مادر شدن را از آنها بگیرد یا به خطر بیندازد.
همه این دغدغهها و کشمکشها را میتوان در «سهیلا» زن قصه ردیابی کرد که حالا در آستانه چهلسالگی با بحران ازدواج مواجه شده است. چاق بودن او هم مزید بر علت است تا اعتمادبهنفسش پایین باشد و حالا در یک موقعیت استیصال برای انتخاب همسر به سراغ مؤسسه همسر یابی برود. در نگاه اول به نظر میرسد سهیلا به دلیل عدم اعتمادبهنفس نمیتواند با آن محیط ارتباط برقرار کند و از معرفی خود در آنجا منصرف میشود اما در پس این تصمیم میتوان ردپای نوعی عزتنفس را هم پیدا کرد. درواقع سهیلا میان عدم اعتمادبهنفس و عزتنفس، دست به گریبان است و نمیخواهد در شرایطی که مستأصل به نظر میرسد تن به ازدواج بدهد. افرادی که به مؤسسه آمدهاند و خودشان را معرفی میکنند اغلب افراد مسنی هستند که از سن متعارف ازدواج عبور کردهاند یا شرایطی دارند که ازدواج آنها را دشوار کرده است؛ مثلاً برخی فاقد شرایط ظاهری و فیزیکی جذاب هستند یا خانمی به علت چاقی، خواستگاری نداشته است و سالها از تنهایی خود رنج میبرد یا افرادی که همسر خود را از دست دادهاند و در پی تجدید فراش هستند؛ اما سهیلا با اینکه در سن مرزی ازدواج قرار دارد نمیخواهد عزتنفسش را زیر پا بگذارد. او از یکسو از عدم اعتمادبهنفس رنج میبرد و از سوی دیگر دوست دارد و تلاش میکند تا عزتنفس خود را حفظ کند و زنی مستأصل نشان دهد. دریکی از مواردی که برای آشنایی با مردی مسن برایش پیش میآید، میتوان این احساسات را حدس زد. او دوست ندارد تا برچسب ترشیدگی به او بزنند و بهشدت در برابر چنین قضاوتها و تفسیرهایی، واکنش عصبی نشان میدهد. فیلم در بازنمایی روانشناختی قهرمان زن خود موفق است و به لایههای درونیتر از جهان زنانه و ترسها و امیدهای آن وارد میشود که کمتر فیلمی به آن پرداخته است.
دوربین روی دست نیز از حیث تکنیکی کمک میکند تا التهاب و اضطراب درونی سهیلا و موقعیتی که در آن قرار دارد به شکل ملموستری به مخاطب منتقل شود و میزان درک مخاطب از این شخصیت و دغدغههایش افزایش یابد. قطعاً بسیاری از مخاطبان زنی که این فیلم را میبینند با شخصیت سهیلا همذاتپنداری و کاملاً او را درک میکنند. بازی خوب «زهرا داودنژاد» نیز در پردازش این شخصیت و باورپذیری آن بهشدت مؤثر است و چهبسا این نقش و این فیلم را میتوان در کارنامه او یک نقطه عطف دانست؛ بازیگری که خیلی کم و کوتاه بازی میکند در اینجا به شخصیت اصلی قصه بدل شده است و کل فیلم بر محور شخصیت او و البته شیوه بازیاش پیش میرود. فیلم به دلیل نوع روایت و سبک فیلمبرداریاش به ساختار مستند هم نزدیک میشود و گویی غفاری خواسته از این طریق رئالیستی و اجتماعی بودن قصهاش را برجستهتر و پررنگتر کند. درعینحال در لحظاتی از فیلم شاهد ظهور طنز ناخواستهای هستیم که برآمده از تضادهایی است که در ذات خود سوژه وجود دارد و البته برخی موقعیتهایی که در درون درام شکل میگیرد ازجمله صحنهها و صحبتهای مربوط به مؤسسه و معرفی شرکتکنندگان یا برخی دیالوگهایی که بین سهیلا و پسر دم مترو با بازی خوب «مهرداد صدیقیان» شکل میگیرد. جالب اینکه سهیلا به شکل عملی با دو مرد مواجهه میشود، یکی خواستگار اول که فاصله سنی زیادی با او دارد و دیگری همین مهرداد صدیقیان که چند سال از او کوچکتر است اما انگار سهیلا ته دلش از او بدش نمیآید و در صحنه پایانی فیلم بلافاصله بعد از جدایی و خداحافظی از او، دوباره به همان مکانی برمیگردد که خداحافظی کرده بود. واکنش رفتاری سهیلا در این صحنه و نفس عمیق کشیدن و دویدنش را اگر با صحبتهای مشاوره درباره کنترل و مهارت غریزه جنسی در چند صحنه قبلتر پیوند بزنیم متوجه خواهیم شد که سهیلا علاوه بر تنهایی و فشار عاطفی از فشار نیاز جنسی نیز رنج میبرد؛ مسئلهای که به دلیل شرم فرهنگی در جامعه ما دائم از سوی زنان پنهان یا سرکوب میشود. توجه به این مسئله در شماره ۱۷ سهیلا یکی از نشانههای مهم جسورانه بودن سوژه است و چهبسا نوعی تابو شکنی که دست این نیاز را در زنان به رسمیت میشناسد و اشاراتی به پیامدها یا درگیریهای درونی زنان در سرکوب غریزه جنسی را به تصویر میکشد.
فیلم با وجود سوژه ناب و جسورانهاش در پرداخت کمی شلخته و روتوش نشده به نظر میرسد که شاید کمبود مصالح داستانی در آن باعث شده است برخی فیلم را فاقد قصه ساختارمندی بدانند و آن را بیشتر به عنوان یک مستند اجتماعی معرفی کنند؛ اما به نظر میرسد جنس قصه و نوع رویکردی که کارگردان به سوژه دارد با شکل و فرم رواییای که برای روایتش برگزیده تناسب منطقی دارد و اثربخشی قصه را هم از حیث روانشناسی مخاطب و هم از بابت طرح و بیان دراماتیک سوژه تا حدود زیادی تأمین میکند؛ حتی اگر جاهایی پای آن بلنگد و به پردازش بیشتری نیاز داشته باشد.
غفاری در نخستین فیلم خود سراغ سوژهای بهشدت زنانه رفته است که البته مفاهیم و موقعیتهای روانشناختی آن برای مخاطب مردی که در موقعیت مشابه به سر میبرد یا این دوران را تجربه کرده نیز کاملاً محسوس است. «شماره 17» سهیلا نهفقط یک فیلم زنانه که قصه تنهایی و چالشهای آن در زمانه ماست.
رضا صائمی/فیلم