درباره راجر کورمن، سلطان فیلم‌سازان

22 مهر 1398

سینما بیش از اینکه هنر باشد، سرگرمی است

بهداد امینی

«سیر فیلم‌سازی من در هالیوود خلاف قاعده بوده است. من را که کارگردانی بیش از 50 فیلم مستقل کم‌هزینه و تولید و توزیع 250 فیلم دیگر را در کمپانی‌های شخصی‌ام- نیووُرلد پیکچرز و کنکورد/ نیو هورایزنز- بر عهده داشته‌ام، با عناوین مختلفی، از سلطان فیلم‌سازان گرفته تا پاپ سینمای پاپ، نامیده‌اند. طبق سنت هالیوود هیچ‌کس با هر میزان فروش در گیشه رنگ سود را نمی‌بیند اما من در تقریباً 280 فیلم از 300 فیلمم منفعت کرده‌ام...». (راجر کورمن)

این جنتلمن همیشه لبخندبه‌لب سلطان دنیای رده «ب» بود.


راجر کورمن از نخستین نام‌هایی بود که در 9-8 سالگی با تماشای‌ «سرداب و پاندول» (1961) روی صفحه تلویزیون به‌عنوان کارگردان فیلم شناختم و حالا در 40 سالگی نه‌تنها یکی از فیلم‌سازان خیلی محبوبم که از محترم‌ترین و نازنین‌ترین انسان‌هایی است که در تاریخ سینمای آمریکا می‌شناسم (هرچند از 56 فیلمی که کارگردانی کرده بیست‌تایش را ندیده‌ام و از حدود 400 فیلمی که تهیه و پخش‌ کرده تعداد اندکی را تماشا کرده‌ام).

بارها در این سال‌ها از خودم پرسیده‌ام چرا فیلم‌های این آقای مؤدب را دوست دارم؟ چه چیزی در این فیلم‌ها مرا به خود می‌کشاند؟ چرا در قلب و مغزم جای دارند؟ برای خیلی‌ از فیلم‌روها، سینه‌فیل‌ها و منتقدان سینما، کورمن کارگردانی نیست که بتوانید آثارش را باصفت‌های دهن‌پرکنی چون شاهکار تاریخ سینما یا مثلاً به‌عنوان یک کالوکاگاتیا[1] ی سینمایی معرفی کنید، از آن دسته فیلم‌سازانی نیست که با اشاره به مضامین و شکل فیلم‌هایش او را لایق لقب‌هایی مبهم چون «آرتیست» یا «روشنفکر» بدانید و آدمی نیست که بتوانید با اسم بردن‌ از او در جمع دوستان اسنوب و های‌کلَس‌تان پُز بدهید. اصلاً و ابداً! اگر اهل این‌جور مسخره‌بازی‌های فسیلی و فقط دنبال خوراکی الیت هستید، ورودتان به جهان جادویی راجر کورمن غدغن (دست‌کم بی‌فایده) است!

کورمن یک کارگردان/ تهیه‌کننده متخصص ژانر به ساده‌ترین معنای آن (در هالیوود کلاسیک) است؛ فیلم‌سازی با قریحه قصه‌گویی قوی، دید سینمایی و شناخت شهودی از آن ‌چیزهایی که تماشاگران سالن تاریک برای دیدنش حاضرند پول خرج کنند. او استاد گونه‌های علمی خیالی و ترسناک و کمدی ترسناک بود. هرچند همه جور فیلمی ساخته و تولید کرده؛ از وسترن و کمدی و جنگی و گنگستری و زندگی‌نامه‌ای و فانتزی‌های تاریخی تا فیلم‌های تین‌ایجری و راک‌اندرولی و اتومبیل‌رانی و موتورسواری و زندان زنانی و کاراته‌ای و کوسه‌ای و هشت‌پایی و کوسه ‌هشت‌پایی!

راجر جوان آدمی باهوش و مثبت بود، چشم‌هایی باز و حواس‌جمع داشت و اتفاقات و تغییرات دوروبرش، از خیابان‌ها تا سالن‌ سینما را با کنجکاوی رصد می‌کرد.

اوایل دهه 1950 وقتی مهندس فارغ‌التحصیل استنفورد فهمید از رشته‌ا‌ش متنفر است، به‌عنوان نامه خوان فاکس قرن بیستم وارد عالم سینما شد. خیلی زود نخستین فیلمش را برای امریکن اینترنشنال پیکچرز کارگردانی و تهیه کرد. از اواسط دهه 1970 و با ظهور پدیده‌های بلاک باستر مثل «آرواره‌ها و جنگ ستارگان» کارگردانی را به‌طور موقت کنار گذاشت، اما تا امروز در 93 سالگی بی‌وقفه به تهیه‌ و پخش فیلم (بیشتر در تلویزیون) ادامه داده[2]‌. او هرگز در رده‌بالای صنعت هالیوود کار نکرد، در طول زندگی‌اش فیلم به‌اصطلاح A (با بازیگران خیلی مشهور و سرمایه هنگفت) نساخت[3] و هیچ‌وقت موردتوجه اعضای آکادمی اسکار قرار نگرفت. تازه همین اواخر در سال 2009 بود که بالاخره بعد از نزدیک به 70 سال فعالیت، آکادمی به او جایزه دستاورد عمر داد؛ مجسمه دیرهنگام و کوچکی در دست‌های پیرمرد متواضع گذاشت که بااطلاع از دریافت آن مثل یک جوان اول راه فریاد کشید: «واقعاً؟ اینکه خیلی عالیه!»

این جنتلمن همیشه لبخندبه‌لب سلطان دنیای رده «ب» بود، پیغمبر تماشاگران عادی کف خیابان یا همان‌طور که مشهور است پاپ سینمای پاپ، خالق و حامی آثاری دور از ویترین‌های مجلل یا تِرندهای هنری روز، آثاری بدون تظاهرها و تبخترهای هنری‌مابانه یا اندیشمندانه و به‌جای آن سرشار از شور و حس و انرژی. فیلم‌سازی هیچ‌وقت برای او یک کار هنری صرفاً سخت و خشک و جدی نبوده و هرگز برای اعتبار و احترام و جایزه و پانتئون کارنکرده. سینما برای او ماجراجویی است و تفریح و لذت، طلب کردن خطر و هیجان و ترس، انتقال احساسات و ایده‌ها به تماشاگر با لحنی راحت و بی‌پیرایه و پرشتاب، هم‌زمان خشن و گرم و خنده‌دار. جالب است وقتی می‌فهمیم این فیلم‌های به‌ظاهر شلخته و دم‌دستی، با جلوه‌های ویژه مقوایی، بازی‌های ناشیانه و پیرنگ‌های کلیشه‌ای با چه نظم و اشتیاق و ایمانی ساخته‌شده‌اند. 

ویژگی‌های آثار کورمن از یک‌جهت حاصل نوع فیلم‌سازی کم‌هزینه‌اش هم بود.

راجر جوان آدمی باهوش و مثبت بود، چشم‌هایی باز و حواس‌جمع داشت و اتفاقات و تغییرات دوروبرش، از خیابان‌ها تا سالن‌ سینما را با کنجکاوی رصد می‌کرد. این ویژگی شخصیتی باعث می‌شد برای پیدا کردن موضوع فیلم بعدی گاه از موج‌های محبوب روز استفاده یا (طوری که خودش بی‌تعارف می‌گوید) سوءاستفاده کند.[4] گاه روی موجی تازه برخاسته و گل کرده سوار بود و گاهی جریانی قریب‌الوقوع را پیش‌بینی می‌کرد و پیشتازش می‌شد.

بعد از پایان جنگ جهانی دوم و به‌خصوص از دهه 1950 داستان‌ها و فیلم‌های علمی خیالی موردعلاقه مردم بود. کورمن با ساختن چند فیلم علمی خیالی و ترسناک ارزان مثل «روزی که دنیا به پایان رسید» (1955) و دنباله آن «دنیا را فتح کرد» (1956)، «غیرزمینی» (1957)، «نامیرا» (1957) و «حمله هیولاهای خرچنگی» (1957) برای امریکن اینترنشنال پیکچرز و الاید پیکچرز این کمپانی‌های کوچک تازه‌کار را به پول رساند. وقتی حس کرد با جوان شدن افراد و باز شدن جامعه آمریکا، فیلم‌هایی باشخصیت‌های جوان‌ و آزاد مثل جیمز دین در «یاغی بی‌هدف» (نیکلاس ری، 1955) محبوب شده‌اند، «تمام شب راک» و «کارناوال راک» (هر دو 1957) و «من تبهکار» (1959) را ساخت. همان سال 1957 در ادامه موضوعات مربوط به نوجوانان شورشی 2 فیلم جنایی / نوآر زنانه «عروسک نوجوان» و «دختر انجمن خواهران» را هم کارگردانی کرد؛[5] از نخستین نمونه‌های موج دختران سرکش و وحشی که چند سال بعد با چکمه و تفنگ روی پرده سینماها رژه می‌رفتند.
فیلم‌های راجر کورمن در این دوره قبل از هر چیز حسابی سرگرم‌کننده‌ بودند، حالا هم اگر بی‌دغدغه تماشایشان کنیم سرگرم می‌شویم. شکی نیست که در این زمانه شکوفایی جلوه‌های ویژه بصری و گرافیک کامپیوتری با دیدن خرچنگ‌های پلاستیکی در «حمله هیولاهای خرچنگی»، گیاه آدم‌خوار «مغازه کوچک وحشت» (1959) که ناله می‌کند غذا به من بده! و «مخلوق دریای نفرین‌شده» (1961) به خنده می‌افتیم، اما روایت سریع، شخصیت‌پردازی مفرح و دیالوگ‌های تندوتیز، ایده‌ها و لحظه‌ها و سبکبالی خاصی که ناشی از عدم فشار سرمایه و استودیوست، آدم را غرق دنیای فیلم‌ها می‌کند.
 ازنظر اغلب تماشاگران، هشت فیلمی که کورمن در نیمه اول دهه 1960 بر اساس یا با الهام از داستان‌های ادگار آلن‌پو ساخت، دوره طلایی کارنامه او را شکل می‌دهند؛ مجموعه‌ای تماشایی که با «خاندان آشر» (1960) شروع‌شده و با «مقبره لایجیا» (1965) پایان می‌گیرد: با وینست پرایس افسانه‌ای در نقش‌های اصلی (به‌استثنای «تدفین زودهنگام» (1962) که ری میلاند جایش را گرفت)، فیلم‌نامه‌هایی نوشته نویسندگان درجه‌یکی مثل ریچارد ماتیسن، در دکورهای مکرر استفاده‌شده اما هر بار چشم‌نواز کار طراح صحنه مبدعی چون دانیل هالر، با هنر فیلم‌برداران بی‌نظیری مثل فلوید کرازبی و به‌ویژه نیکلاس روگ در «نقاب مرگ سرخ» (1964) و آهنگساز درخشانی چون لس باکستر. درواقع این سری فیلم کورمن، با هزینه‌های اندکی بیشتر نسبت به آثار دهه‌1950 و به دلیل گردآمدن تکنسین‌های ممتاز و خلاق، باکلاس‌ترین آثار او به نظر می‌آیند و البته از ‌معروف‌‌ترین اقتباس‌های سینمایی از آثار پو شناخته‌ می‌شوند.

کورمن: سریع و بی‌امان بساز، داغ داغ اکران کن.

ویژگی‌های آثار کورمن از یک‌جهت حاصل نوع فیلم‌سازی کم‌هزینه‌اش هم بود. سرعت فیلم‌برداری، جدا از مسائل مالی، دلیل دیگری داشت؛ کورمن‌ می‌گفت اگر فیلمی دیرتر از موعد مناسبش‌ روی پرده رود، دیگر برای تماشاگرانی که فیلم‌هایی با موضوع یا حال‌وهوای مشابه دیده‌اند جذابیتی نخواهد داشت. پس قانون اول این بود: «سریع و بی‌امان بساز، داغ داغ اکران کن»! این قانون را به شاگردان و همکاران متعدد (ازجمله همسرش جولی کورمن) هم آموخت. با اینکه امریکن اینترنشنال پیکچرز و بعدتر شرکت خودش نیو ورلد پیکچرز با موفقیت‌های تجاری پشت سر هم به ثروت و سرمایه معقولی رسیدند اما راجر سراغ تولید فیلم‌های بزرگ و گران نرفت. برعکس کمپانی‌اش تبدیل شد به مکانی رؤیایی برای لشکری از سینماگران جوان و جویای نام دهه‌های 1960 و 1970 مثل فرانسیس فورد کاپولا، مونتی هلمن، کورتیس هرینگتن، ایروین کرشنر، رابرت تاونی، مارتین اسکورسیزی، ران هاوارد، پیتر باگدانوویچ، جان سیلز، جو دانته، آلن آرکوش، جاناتان دمی، پل بارتل و... که یا از زیر بال‌وپر کورمن بیرون آمدند یا به نحوی در اوایل کارشان از کمک‌های حرفه‌ای و دوستی این مرد مهربان برخوردار بودند.

راجر کورمن، شاید به دلیل نگاه ظریف انسانی و منش با شفقتش، دریافتن بازیگران جوان یا گمنام ولی بااستعداد مهارت داشت و ریسک می‌کرد. چارلز برانسن و جک نیکلسن نخستین نقش‌های زندگی‌شان را در «کلی مسلسل به دست» و «قاتل بچه‌ننه» (هر دو 1958) از او گرفتند و تصویر سینمایی بازیگران دوست‌داشتنی‌ای چون جون تیلور در «زن آپاچی» (1955)، دیک میلر بیچاره در مغازه کوچک وحشت، سوزان کابوت به هیبت «زن زنبوری» (1959)، ویلیام شاتنر «مزاحم» (1962)، زوج جذاب پیتر فاندا و نانسی سیناترا میان موتورسواران واقعی دسته هلزانجلز در «فرشتگان وحشی» (1966) و بخشی از شمایل سینمایی دیوید کارادین، مری وُرونف، بروس درن، پَم گریر و دیگران با فیلم‌های کورمن در حافظه‌ها جای گرفته‌اند.

با مرور کارنامه کورمن، فیلم‌ساز خاکی، خوش‌فکر و شجاعی را می‌بینم که به‌جای درگیر یا محدود شدن با استانداردهای مقبول دوران‌ و با پرهیز از افتادن در ورطه‌های رایج هنری‌تر نشان دادن کارش، بی‌واسطه و البته بدون طمع کردیت، با جریان‌های سینمایی، فرهنگی و اجتماعی روزگارش همراه می‌شد؛ کمدی سیاه «یک سطل خون» (1959) از نخستین نشانه‌های خرده‌فرهنگ بیت‌نیک[6] در سینمای آمریکا، «مردی با چشمان اشعه ایکس» (1962) با بازی معرکه ری میلاند یکی از مهم‌ترین آثار کانترکالچر در ضدیت با کلیسای کاتولیک و نهادهای جامعه و مزاحم (1962) یکی از نخستین فیلم‌های اعتراضی ملتهب علیه تبعیض نژادی است (تنها فیلم آشکارا جدی و دغدغه‌مند کارنامه او که به خاطر فضای ضد سیاه‌پوستی جامعه آمریکا شکست تجاری بدی خورد).

«تریپ / سفر اسید» (1967) دو سال قبل از «ایزی رایدر» (دنیس هاپر، 1969) با ساختاری مدرن به هیپی‌ها، تابستان عشق و ال.اس.دی می‌پردازد.[7] فیلم خشن و پوچ‌گرایانه «کشتار روز سنت والنتین» (1967) با روشی تلویحی جنگ ویتنام را هدف انتقاد گرفته بود و فیلم مفرح «مامان خونین» (1969) با حضور درخشان شلی وینترز از سردمداران سینمای آنارشیستی دهه 1970 و خرده‌فرهنگ کمپ[8] است.

 

راجر کورمن به روایت سینماگران مشهور جهان

یک فیلم‌ساز همه‌فن‌حریف

راجر کورمن، کاشف استعدادهای نسلی از کارگردانان و بازیگران خوش‌قریحه آمریکایی و به عبارتی پدر معنوی آن‌هاست؛ او با شیوه تولید سریع و کم‌خرجی که برای ساخت فیلم‌هایش داشت، این امکان را به افراد زیادی می‌داد که شانس خود را در سینما محک بزنند و اگر استعدادی از خودشان بروز می‌دادند، می‌توانستند با حمایت کورمن راهشان را در سینمای آمریکا پیدا کنند. آنچه در ادامه آمده نظرات بعضی از این کارگردانان و بازیگران درباره سبک‌کار راجر کورمن در کتاب «راجر کورمن؛ مظهر فیلم‌سازی مستقل در هالیوود» است.

فرانسیس فورد کاپولا (کارگردان)

همه می‌دانستیم که هر وقت راجر برای ساختن فیلمی به اروپا، هاوایی یا پورتوریکو می‌رفت، فیلم دومی هم با سرمایه خودش می‌ساخت. از من پرسید آیا صدابردار خوبی می‌شناسم که به اروپا بیاید. گفتم: «خدایا! آره، خودم صدابرداری می‌کنم». بلافاصله ضبط‌صوت ناگرا را از قفسه دفتر بیرون آوردم و به خانه رفتم تا طرز کارش را مطالعه کنم.

مارتین اسکورسیزی (کارگردان)

در دانشگاه نیویورک باید هرروز صبح شمعی برای اینگمار برگمان روشن می‌کردید. در سراسر دانشگاه معابد کوچکی برای پرستش برگمان وجود داشت. من فیلم‌های برگمان را فوق‌العاده دوست دارم اما این فیلم‌های کورمن بود که در آن عشرتکده‌های عجیبِ سراسر نیویورک به ما آموزش می‌داد... . یک‌بار به من گفت: «مارتین! چیزی که مهمه اینه که حلقه اولت خیلی خوب باشه چون مردم می‌خوان بدونن جریان چیه. بعدش هم حلقه آخرت باید خیلی خوب باشه. چون مردم می‌خوان بدونن همه این ماجراها به کجا ختم می‌شه. چیزای دیگه واقعا اهمیت نداره». این احتمالاً بهترین نظری است که تا امروز درباره سینما شنیده‌ام.

پیتر باگدانوویچ (کارگردان و منتقد سینما)

یک‌بار راجر [که تهیه‌کننده فیلمم بود] سر صحنه آمد و گفت: «می‌دونی هیچکاک چه جوری فیلم می‌سازه، مگه نه؟ همه نماها رو از قبل می‌دونه، همه چی رو می‌نویسه، کاملاً آماده‌س. می‌دونی هاوکس چه جوری فیلم می‌سازه. مگه نه؟ هیچ چی نمی‌نویسه، برنامه‌ریزی نمی‌کنه، روی صحنه بازنویسی می‌کنه».

ـ درسته.

ـ خب، برای این فیلم ازت می‌خوام هیچکاک باشی.

جاناتان دمی (کارگردان)

از حق نگذریم راجر قطعاً بزرگ‌ترین فیلم‌ساز مستقلی است که صنعت فیلم‌سازی آمریکا تاکنون به خود دیده و احتمالاً بعدها هم این جایگاه را حفظ خواهد کرد. او پشت انبوه بی‌پایانی از سیل تولیدات حضورداشته که از تخیل سطح بالای افراد تازه‌وارد در زمینه‌های مختلف نشأت گرفته‌اند. راجر به این مجموعه عظیم آثار تشخص می‌بخشد. او یک فیلم‌ساز همه‌فن‌حریف است.

جو دانته (کارگردان)

راجر با آن پوسترهای چپ‌گرایانه‌ای که تمام دیوارهای دفترش را پوشانده بود و درحالی‌که داشت پول‌هایش را می‌شمرد، برای ما در حکم یک سنت‌شکن بود و همان رابطه کلاسیک میان پدر و پسر یا سرپرست اردو و افراد شرکت‌کننده یا معلم و شاگرد بین‌مان وجود داشت. از یک‌سو باید رضایتش را جلب می‌کردیم و از سوی دیگر شخصیتی حیرت‌انگیز بود که باید علیه‌اش می‌شوریدیم.

بروس دِرن (بازیگر)

اولین بار راجر را روز اولِ فیلم‌برداری «فرشته‌های وحشی» در جامه‌داری دیدم. او برای استخدام من به کارگزارم تلفن کرده بود و بعدها از بازی‌ام در نمایش 1958 برادوی تعریف کرد. من در آن نمایش فقط 6 جمله ‌گفتم و حدود 50 ثانیه روی صحنه بودم؛ اما بازیگر نقش اول شخصی بود به نام بیل اسمیترز که بازی فوق‌العاده‌ای داشت. همیشه فکر ‎کرده‌ام نام من و بیل در این 8 سال به نحوی در ذهن راجر جابه‌جاشده و هیچ‌وقت این موضوع را به او نگفتم. به‌این‌ترتیب، موقع کار با راجر همیشه فکر می‌کردم جای بیل اسمیترز را گرفته‌ام.

[1]. صورت آرمانی کمال (زیبایی) نزد یونانیان باستان.

[2]. آخرین عنوان ثبت‌شده در سایت ای‌ام دی بی فیلم «کبرا تمساح» (جیم وینورسکی، 2018) است که کورمن تهیه‌کننده اجرایی

[3]. در مصاحبه‌ای می‌گوید اعتقادش بر این است که سرمایه‌های بزرگ چندین میلیون دلاری به‌جای ساخت فیلم باید خرج مسائل اجتماعی و مشکلات شهری مردم شود.

[4]. اصطلاح Exploitation Movies با موفقیت‌های خیره‌کننده آثار پرشماری که کورمن دهه 1970 در نیو ورلد تهیه و پخش می‌کرد و دنباله‌روی دیگران از روش‌های او، به ادبیات سینمایی وارد شد.

[5]. فقط در سال 1957 کورمن 9 فیلم ساخته!

[6]. Beatnik

[7]. راجر کورمن هنگام کار روی فیلم‌نامه این فیلم خود ماده L.S.D را امتحان کرد چون اعتقاد داشت نمی‌تواند بدون اینکه بداند اثر آن واقعاً چیست درباره‌اش فیلم بسازد. منشی او حالاتش طی سفر اسیدی را یادداشت می‌کرد. تریپ هنوز از موثق‌ترین و جالب‌ترین تصاویر ارائه‌شده از این ماده محرک در سینماست.

[8]. Camp.