یحیی نطنزی
«چاقی» در کارنامه علی مصفا یک نقطه عزیمت بود؛ یکلحظه سرنوشتساز و تعیینکننده برای تغییر یا اصلاح مسیر بازیگری و استقبال از تجربههای کمتر امتحان شده. مصفای پیش از فیلم «چاقی» تقریباً یک شمایل تثبیتشده داشت که بر اکثر نقشهایش سایه میانداخت.
بازیگری بیشتر درونگرا محسوب میشد که حضورش در فیلمهایی مثل «چیزهایی هست که نمیدانی»، «در دنیای تو ساعت چند است؟» یا «مرگ ماهی» معمولاً دلنشین بود تا غافلگیرکننده. بازیاش در «گذشته» فرهادی و فرورفتن در نقش «احمد» مغموم و شکستخورده هم در راستای همین شمایل قرار میگرفت؛ شمایلی که مصفا با کمک ویژگیهای ظاهری، لحن کنترلشده و میمیکهای حسابشده و حداقلیاش توانسته بود حضورش در چنین فیلمهایی را به وزنهای سنگین تبدیل کند.
«چاقی» اما به همان فیلمی تبدیل شد که مصفا میتوانست یا میخواست با آن چهره دیگری از خودش به نمایش بگذارند و بخش دیگری از تواناییهایش را به رخ بکشد. اگر فیلم در زمان مناسبش اکران میشد ارزیابی جایگاه آن در کارنامه بازیگری مصفا راحتتر صورت میگرفت و مخاطب هم چشمانداز دقیقتری از مسیر بازیگری این بازیگر پیدا میکرد؛ اما دستاندازها و مناسبات پیچیده اکران این فرصت را از سازندگان و بازیگران فیلم گرفت تا حالا بعد از پنج سال «چاقی» در شرایطی غیرعادی رنگ پرده ببیند و قاعدتاً نتواند آنچنانکه بایدوشاید موردتوجه قرار بگیرد.
علی مصفا چند سال بعد از حضور غافلگیرکنندهاش در «امید» حبیب کاوش که از او چهرهای محبوب و شناختهشده برای سینماروهای عادی ساخت، توانست به یکی از چهرههای اصلی بازیگری مرد دهه هفتاد تبدیل شود. قرار گرفتنش در ترکیب بازیگری تعدادی از مهمترین فیلمهای داریوش مهرجویی به او فرصت داد تصویر مرد رنجکشیده، کمحرف و گاهی معترض که خوب میتوانست از عهدهاش بربیاید را به مشخصه اصلی بازیگریاش تبدیل کند.
«داداشی» در «پری»، «علی» در «لیلا» و «دختردایی گمشده» و حتی «موسی» در «برج مینو» مهمترین دستاوردهای این دوره از بازیگری مصفا هستند. وجه مشترک این فیلمها برای مصفا فارغ از کیفیت بازیها و نقشها، فرصت بُرخوردن با بدنه حرفهای سینمای ایران و کسب تجربههایی تکرار نشدنی بود.
مصفا چند سال بعدازاین تجربهها تلاش کرد با حضور در «پارتی» در فیلمی منتسب به جریان اصلی و مد روز سینمای آن سالها هم حضورداشته باشد، اما شخصیت «امین حقی» آن فیلم قدرت مقابله با گیرایی نقشهای قبلیاش را نداشت. خود فیلم هم اثری نبود که بتواند بعد از فروکش کردن تبوتابهای سیاسی دوم خرداد در نقش اثری ماندگار ظاهر شود و برای بازیگرانش یک دستاورد بهحساب بیاید. به همین دلیل مصفا در اولین دهه بازیگریاش خواسته یا ناخواسته به بازیگری گزیده کار تبدیل شد با نقشهای ماندگار، هم در کارنامه خودش و هم در تاریخ این برهه از سینمای ایران؛ بازیگری که عجله یا عطشی برای مطرح کردن خودش نداشت و این را هم میشد در انتخاب نقشهایش دید و هم در جنس بازی و بیانش.
علی مصفا در دهه هشتاد کموبیش همین مسیر را ادامه داد. با این تفاوت که در انتخابهایش وسواس بیشتری به خرج داد و احتمالاً عامدانه به حضور در فیلمهای گروهها و دوستانی که با آنها کارکرده بود بسنده کرد. نتیجه این تصمیم هم به حضور در فیلم کوتاه «قایقهای من» صفی یزدانیان منجر شد و همبازی در فیلمهایی مثل «چیزهایی هست که نمیدانی» فردین صاحبالزمانی و «آسمان محبوب» داریوش مهرجویی. مهمتر اینکه برای ساخت فیلمی به کارگردانی خودش آستین بالا زد و در سال 82 «سیمای زنی در دوردست» را ساخت؛ فیلمی که گرچه خودش در آن بازی نمیکرد اما حس و حال و ریتم و لحن آن در خدمت همان مصفایی بود که انتظار داشتیم.
با همان جهانبینی، مکثها و نگاهها و تأکیدهایی که فیلم را به اثری دلنشین و متفاوت تبدیل میکرد. «پله آخر» نقطه اوج این نوع نگاه به سینما بود که به لطف کارگردانی و بازی مصفا در آن به فیلمی ماندگار تبدیل شد تا در بحث رابطه سینما و ادبیات در ایران همچنان یکی از آثار شاخص محسوب شود. فیلمی که آغاز دهه نود را برای مصفا به یک نقطه عطف تبدیل کرد؛ نقطه عطفی که اگر با ساخت فیلمهای دیگری به کارگردانی مصفا همراه میشد میتوانست اندوختههای این سینماگر و البته دستاوردهای سینمای ایران را پربارتر کند.
اما موانع تولید در سینمای ایران و دشواری پایبند ماندن به معیارهای شخصی و هنری مانع مصفا برای ادامه این مسیر شد و او را به ادامه دادن تجربههای بازیگریاش سوق داد. تجربههایی که گرچه گاهی جذابتر و گاهی پختهتر بودند اما شاید برای خود مصفا دیگر قانعکننده به نظر نمیرسیدند و شاید به همین دلیل بود که آرامآرام تصمیم به تغییر مسیر بازیگری در تصمیمهای سینمایی این بازیگر به چشم آمد و در اولین قدم به تجربه بازی در فیلمی مثل «چاقی» تبدیل شد؛ در نقش غیرمنتظره و تا حدی ابزورد که مصفا در آن برای اولین بار سعی کرد استانداردهای فیزیکی و شمایل همیشگیاش را کنار بگذارد و نقش مردی به بنبست رسیده با اضافهوزن را به تصویر بکشد.
نقش برادر پرخاشگر سحر دولتشاهی در فیلم «وارونگی» با همین رویکرد در کارنامه مصفا قابلبررسی است؛ یک نقش کاملاً برونگرا و یک شخصیت بازاری با ظاهری تا حدی خشن و زمخت که بهسختی میشد با او همذاتپنداری کرد. مصفای این فیلمها دیگر آن مرد دوستداشتنی و آرامی که در فیلمهای قبلیاش دیده بودیم نبود. کاراکتری متفاوت بود که میتوانست دست به قتل بزند («خانهای در خیابان چهل و یکم»)، در مناسبات زندگی مشترک رفتاری از سری لجبازی و تا حدی بیرحمانه در پیش بگیرد («تابستان داغ») یا حتی در قامت مردی اغواگر یا هوسباز ظاهر شود («گرگ بازی») همین روند به تجربه حضور در فیلم جذابی مثل «جهان با من برقص» منتهی شد که مصفا با افزودن پتانسیلهای کمیک به نقشش به توفیق تحسینبرانگیزی رسید و در تبدیل کردن این فیلم به اثری تماشایی سهم عمدهای بازی کرد؛ فیلمی با حضور شخصیتی همچنان به بنبست رسیده و تا حدی بیمیل به ادامه زندگی که این بار سعی میکرد هم با دنیا و هم با آدمهای اطراف خود مواجههای کنشمند داشته باشد و اسیر انفعال مرسوم چنین شخصیتها و نقشهایی نشود.
سینمای ایران با بازیگرانی که میخواستهاند نقشهای دلخواه خود را بازی کنند و نقاط عطف کارنامهشان را باسلیقهشان هماهنگ کنند معمولاً بیرحم بوده است. محدودیت در انتخابها و پیشنهادها معمولاً به بازیگر فرصت نمیدهد در این مسیر به همه معیارهای مدنظرش وفادار بماند و بعید است کسی بتواند ادعا کند در این زمینه به هر آنچه میخواسته رسیده است. کارنامه سینمایی علی مصفا هم از قاعده مستثنی نیست.
با این تفاوت که به نظر میرسد او نسبت به خیلیهای دیگر در بزنگاههای لازم گامهای درستی برداشته است، چه آن زمان که برای کارگردانی دورخیز کرد و «پله آخر» را ساخت و چه در این سالها که تلاش کرد با فیلمهایی مثل «چاقی» یا «جهان با من برقص» جنس دیگری از بازیگری را تجربه کند؛ رویکردی که از دید خیلیها شاید ویرانگر و از دید عدهای دیگر پرخطر باشد؛ غافل از اینکه هیچ دستاورد جدید و تازهای بدون پشت پا زدن به تجربههای گذشته و قدم گذاشتن در مسیرهای تجربه نشده به دست نیامده است.
ایران