محمدحسن خدايي
برادران ارك در فيلم «پوست» بر مؤلفه تأثیرگذاری چون «محلي» بودن تأکید دارند. از اين باب حتي استفاده از زبان هم مبتني است بر همين رويكرد.
گويشي كه مربوط ميشود به خطهاي از آذربايجان شرقي و شهر تبريز. در فصل سردي از سال كه دماي هوا زير صفر است و حال و هواي انسانها پر از راز و رمز و در خود فرورفتن. بههرحال سينماي ايران تجربه اين قبيل فضاسازيها را قبل از اين داشته و فيلم پوست را ميتوان ذيل همين تمايز و تفاوت با مركزگرايي بعضي كارگردانهاي معاصر دانست.
اينكه بر افسانهها و ادبيات فولكلور يك منطقه خاص جغرافيايي درنگ كنيم و به قول فيلسوفان جهان مدرن، جهانیشدن را از محلي بودن آغاز كنيم. روايت فيلم پوست تلفيقي است از عشق و جدايي در نبرد بيامان خير و شر. بهراستی كه افسانهها خلق شدند تا جهان بيمنطق ما را توضيح دهند كه چرا در عالم هستي بايد خير و شر، روشنايي و تاريكي اینچنین مقابل يكديگر صفآرايي كرده و به منازعه مشغول باشند.
«پوست» اقتباسي است مدرن از افسانههاي محلي و لاجرم در اين بازگويي مخاطرهآميز گاهي مخاطبان را دچار بدفهمي ميكند. جهان افسانهها كمابيش ساده است و قرار نيست انسانها را به حيرت و سرگرداني دچار كند اما روايت در اينجا گاه ميل دارد پر ابهام باشد و واجد پيچيدگي. حتي تمهيدي كه روايت در استفاده از فيگور «عاشيق» به كار بسته -وقتیکه او را در حال توصيف داستان مييابيم- بهتمامی از پس آشكار كردن پيچيدگيها برنيامده و حتي تماشاي فيلم با زيرنويس فارسي فهم مناسبات دروني اثر را دشوارتر كرده است؛ اما با تمامي اين مسائل ميتوان اذعان كرد كه برادران ارك درنهایت موفق شدهاند راوي يك عشق پرفرازونشیب باشند ميان دو دلداده كه سرنوشت، آنان را از يكديگر جدا كرده و در مسير حوادث قرار داده است.
روايتگري در اينجا تمناي وفاداري دارد به سنت قصهگويي عاشيقهاي آذربايجان. همان تكنيكهاي اجرا گری يك عاشيق كه سازي در دست دارد و هنگام فراغت كافهنشينان، با سازوآواز، افسانهاي شنيدني را بازمیگوید. فيلم پوست، افسانهاي مدرن است كه نگاهي به سنتهاي گذشته دارد و در تلاش است جهان افسون زدایی شده اين روزهاي ما را معنايي تازه بخشد. براي اين منظور فضاي معمايي و كمابيش هراسناك فيلم، از مؤلفههای ژانري بهرهها ميبرد تا در خلق تصاوير پر از ابهام و اعوجاج موفق عمل كرده باشد.
در فيلم «پوست» حضور پير خردمند را شاهد هستيم با بازي محمود نظرعليان. فيگوري سرنوشتساز براي كساني كه باور دارند زندگي آنان گرفتار جادو شده است و براي عبور از اين مهلكه بايد به پيرمردي آگاه مراجعه كرد تا جادو را باطل كند. پيرمردي كه از جهان مردگان بازگشته تا عليه شر دست به عمل زند. كسي كه سالهاست خود را از اجتماع مردمان منفك كرده تا سر از كار اجنه و شياطين درآورد و همچون مرشدي باشد براي مبارزه با نيروي ويرانگر شر.
رويكردي باطنی گرا كه حتي كسي چون عاشيق كه معرفياش كرده چندان به او و عقايدش باورمند نيست. باورهاي عاشيق مبتني است بر واقعيت زندگي روزمره. او همچون يك قصهگوي ماترياليست ظاهر ميشود و چندان به جهان افسانهها باور ندارد و در پاسخ به چرايي دوستي با پير خردمند به اين نكته اذعان ميكند كه پيرمرد داستانهاي شنيدني زيادي دارد كه يك عاشيق حرفهاي نميتواند از اين ميراث غني براي قصهگويي چشمپوشي كند.
پوست روايت اين دو باور است و تلاش نيروها براي هژمونيك شدن در ميدان زندگي، يك جهان مبتني بر جادو در مقابل علم باوری؛ اما تيزهوشي برادران ارك تلفيق اين دو جهان و جلوگيري از تفوق يكي از آنها بر ديگري است. براي شخصيت آراز كه عاشق زني مسيحي به نام مارال بوده، بازگشت به مناسك تعزيه زندگي را معنا ميبخشد. تشبث به مناسك مذهبي و استفاده از پوشش يك موجود اساطيري چون شير براي نبرد شرور جهان قسمتي از اين معنايابي است.
پوسيده شدن لباس تعزيه در ابتداي فيلم اشارهاي است استعارهاي از تضعيف نيروي خير در مقابل شر. آراز در جايگاه عاشقي ناكام كه شاهد ازدواج برادر كوچك خويش است، همچنان نابالغ مينمايد. پس بيجهت نيست كه ميتواند از آيينهاي كه پير خردمند مقابل او قرار داده، چون كودكي پاك و معصوم، مادر و موجودات ماورايي مزاحم او را به چشم بصيرت تماشا كند. آراز ميان عشق به مادر و عشق به مارال، سرگردان است. مادري تنها كه تاب جدايي فرزند ندارد و گويي به جادو متوسل ميشود تا فرزند را براي پر كردن تنهايي خويش حفظ كند. باطل شدن جادو البته كه موجب مرگ مادر خواهد شد و اين براي آراز بسيار دردآور است.
بنابراين بعد از تمامي آن آيينهاي باطل كردن جادو، آراز را ميبينيم كه بار ديگر به خارج شدن از جايگاه نمادين خويش مبادرت ورزيده و پوست شير كه اصلان ناميده ميشود را بر تن ميكند و قسمت مهمي از اجراي يك نمايش مذهبي ميشود. لحظهاي كه آراز ميتواند ديگري شدن را تجربه كند و شايد از آن مهلكه بيرون آيد. فيلم پوست بيان تازهاي دارد و توانسته به ميانجي اتصال با افسون افسانهها و امور ماورايي، روايتي ترسناك از يك قصه عاشقانه روايت كند. مختصات اقليمي به ياري برادران ارك آمده و انتخاب بازيگراني آماتور به اتمسفري خودبسنده در محلي بودن فضاها ميدان داده است.
تلفيق عينيت و ذهنيت، جادو و زندگي روزمره، نبرد بيپايان خير و شر، مخاطبان را با اثري مواجه كرده كه بهراحتی نميتوان با کنش ورزی شخصيتهايش تعيين تكليف كرد. با جهاني روبهرو هستيم كه گويي دولت در آن بازنمايي نميشود تا توهم غياب دولت پديدار شود. جهاني خودبسنده مبتني بر اقليمي خاص كه از فرط نزديكي و آشنايي به ما چهبسا دستنيافتني مينمايد. بههرحال در جايي كه منطق زندگي روزمره با شدت هرچهتمامتر بر ما مستولي شده، شايد افسون افسانهها بتواند بار ديگر ملال زندگي مدرن و خاورميانهاي ما را پس زند. آنهم با روايت يك عاشيق خوشصدا كه باور چنداني به موجودات افسانهاي ندارد اما هر روز به بازگويي قصه آنان با شور و شعف ميپردازد.
اين البته از تناقضات زيستن در دوران پسامدرنيستي است كه هرلحظه از باورمندان راستينش كاسته شده و بیشازپیش افسانههايش از افسون تهي ميشود؛ اما شايد بتوان در اين دوران متناقض نما بار ديگر پوست شير بر تن كرد و به جنگ اشقيا رفت.
اعتماد