اگر پیشازاین نمایشنامههایی را دیده بودیم که بهصورت فیلم درآمده بودند، این بار محمد رحمانیان در فیلم «سینما نیمکت» میکوشد ما را باتجربه منحصربهفردی روبرو کند و یک فیلم را در قالب نمایش عرضه کند. یعنی بجای اینکه تلاش کند تا خصلت تئاتری اثرش را در سینما حل کند و همهچیز را طوری جلوه دهد که ما قواعد نمایشی فیلمش را فراموش کنیم، اتفاقاً از ظرفیتهای سینما برای تأکید و برجسته کردن جنبه تئاتری فیلمش بهره میبرد و مدام به ما یادآوری میکند که در سالن سینما در حال تماشای یک نمایش هستیم. فیلم درباره ناصی نیمکت و گروه کوچکش است که صحنههایی از فیلمهای محبوب و ماندگار سینما را در قالب نمایش روی صحنه پیش چشم تماشاگران اجرا میکنند و توهم و رؤیای تماشای یک فیلم سینمایی را برای مردمی که امکان فیلم دیدن ندارند، به وجود میآورند.
رحمانیان در تمام صحنههای بازسازی فیلمها بنا بر قاعده رابطه تماشاگر با صحنه در تئاتر، از زوایا و حرکات مختلف دوربین چشمپوشی میکند و نماهایش را به دیدگاه مخاطب محدود میکند و آنها را همواره از روبرو نشان میدهد و دوربین را به بازیگران روی صحنه نزدیک یا دور نمیکند تا این حس را به ما القا کند که گویی یکی از همان تماشاگرانی هستیم که به اجرای ناصی نیمکت و گروهش را چشم دوختهایم؛بنابراین میتوان گفت فیلم به همان اندازه که اثری درباره سینماست، درباره تئاتر نیز است و پیوندی عمیق و جاودانه را میان سینما و تئاتر برقرار میکند و سیر پیدایش، تطور و تکامل سینما را بهواسطه تئاتر به نمایش درمیآورد و نشان میدهد که چطور سینما و تئاتر میتوانند در جهت تقویت و تکمیل یکدیگر نقش و کارکرد مهم و مؤثری داشته باشند و ازاینجهت گویی فیلم بیش از هر چیزی اثری در ستایش نمایش است که به انسان امروزی این قدرت را میبخشد تا با نیروی تخیل و رؤیا به همان شکلی زندگی کند که در واقعیت از او دریغ شده است.
فیلم با صحنهای شروع میشود که پسربچهای دستهایش را به شیشه بخار گرفته قهوهخانهای میچسباند تا فیلمی را که ناصی نیمکت آن را بازی میکند، ببیند و ما با مردی آشنا میشویم که باهنرش ما را به سفری باشکوه در تاریخ سینما میبرد و همه فیلمهای محبوب و خاطرهانگیز را برایمان یادآوری میکند. ناصی نیمکت مابازای هر یک از ما سینما دوستانی است که تمام عمرش را در لحظات خیالی فیلمهایی غرقشده است که برای او و ما واقعیتر از خود زندگی به نظر میرسد و با چنین رویکردی محمد رحمانیان موفق میشود ما را به درکی از رابطه شورانگیز مخاطبان با دنیای نمایش برساند و نشانمان دهد که چه آمیزش جاودانهای میان زندگی و سینما وجود دارد. البته رحمانیان میتوانست علاوه بر اینکه بهواسطه نحوه شروع کار ناصی نیمکت و گسترش و پیشرفت تدریجی آن، جریان شکلگیری سینما و مسیر آن از ابتدا تاکنون را مینمایاند و روند تغییر و تحولاتش تحت تأثیر رویدادهای سیاسی و اجتماعی را بازگو میکند، مسیر پرفرازونشیبی را هم که یک عشق فیلم طی میکند تا در جایگاه یک هنرمند قرار بگیرد، بازنمایی کند و دشواریها و چالشهای پیش روی او را نیز ارائه دهد اما در حال حاضر فیلم از ایده بازسازی فیلمها در قالب نمایشهای سیار و قهوهخانهای راهی به درون زندگی ناصی نیمکت و همراهانش نمیگشاید و قابلیت این را ندارد تا نشان دهد که چطور لحظات زندگی این عشاق سینما تحت تأثیر دلباختگیشان دگرگون میشود.درواقع انتخاب صحنهها بیش از آنکه در ارتباط مستقیم بازندگی و احوالات شخصیتها باشد و درزمینهٔ تعامل یا تقابل با آنها به رویدادی کنشمند و معنادار تبدیل شود، در جهت یادآوری نوستالژیک صحنههای پرخاطره از فیلمهای محبوب است. به همین دلیل داستان فیلم باوجود ایدههای خلاقانه و بازیگوشانه در اجرای صحنههای سینمایی، ازلحاظ دستمایه و مصالح داستانی تهی و خالی به نظر میرسد و مدام پیرامون همان موقعیت مرکزی بازسازی فیلمها میچرخد و به ورطه تکرار میافتد.
هرچند فیلم گامی فراتر از ادای دین و احترام و ارجاع به سینما برنمیدارد و در حد و اندازه اثری نوستالژیک در ستایش نمایش محدود میماند، اما ازاینجهت که موضوعش را از تلفیق سینما و تئاتر استخراج میکند و میکوشد تا نشان دهد که چطور سینما و تئاتر میتوانند پشتوانهای عمیق و قوی برای یکدیگر بهحساب آیند، تجربهای دیدنی بهحساب میآید.
نزهت بادی