پرونده یک فیلم: «واندر ویل» ساخته وودی آلن

22 فروردين 1397
Wonder Wheel Wonder Wheel

ملودرام‌های روزگار پیرانه سری

زندگی سینمایی وودی آلن از جذاب‌ترین داستان‌های سینمایی است. فیلم‌سازی که از سال 1966 در مقام کارگردان تا به امروز 54 فیلم سینمایی و تلویزیونی در کارنامه‌اش داشته است. کارنامه پربار او به این خلاصه نمی‌شود و او به عنوان فیلمنامه‌نویس و بازیگر هم کارنامه‌ای جدا از فیلم‌های خودساخته‌اش رقم زده است.

آلن حالا 82 سال دارد و همچون همه این 52 سال فیلم‌سازی، در تدارک فیلم بعدی خود است. «واندر ویل» آخرین ساخته به نمایش درآمده وودی آلن در ادامه فیلم قبلی‌اش «کافه سوسایتی» قرار می‌گیرد؛ یعنی یک برپایی جهانی رمانتیک با تصاویری که حالا هر چه می‌گذرد، کارتونی‌تر می‌شود. آلن در گفت‌وگوهای اخیرش اشاره‌کرده که حالا دنبال خلق تصاویری باشکوه با بازیگرانی زیبا، فیلم‌برداری‌های چشم‌نواز و صحنه‌آرایی‌های باشکوه است.

سینمای آلن در سال‌های اخیر به خصوص از «نیمه‌شب در پاریس» (2011) را می‌توان منطبق بر این تعریف دانست. حالا آلن قصه آدم‌های درمانده‌اش را به‌گونه‌ای تعریف می‌کند که گویی از جنس قصه‌های پریان است. آلن را می‌توان مسن‌ترین فیلمساز باشگاه کارتونی سازان قلمداد کرد. اغراق نیست سینمای او را ضلع دیگر جهانی دانست که در ضلع دیگرش فیلم‌سازی همچون تیم برتون ایستاده است. حالا او خالق کارتون‌های رمانتیک است. کارتون‌هایی سینمایی که در آن‌ها خالق فیلم تصاویر را چنان رنگ‌آمیزی می‌کند که در واقعیت نمی‌توان چنین آن‌ها را پیدا کرد. در همین فیلم  «واندر ویل» عمده فیلم در نورهای طلوع و غروب و نور روزهای بارانی فیلم‌برداری شده است و این‌گونه حتی تصاویر خانه کوچک و محقر آدم‌های فیلم از درخشندگی بالایی برخوردار است.

سینمای آلن از دهه 60 تا به امروز چندین دوره دگردیسی را پشت سر گذاشته است، اما او در عمده این دوره‌ها روایتگر آدم‌های از خود بیگانه و درمانده‌ای بوده‌است که نمی‌توانند حادثه‌های زندگی را در کنترل خود داشته باشند و این‌گونه تنهایی آنها عمیق‌تر و عمیق‌تر می‌شود. درماندگی یکی از ایده‌های ثابت سینمای آلن است. ایده‌ای که حتی دوران سینمای کمدی آلن و در نخستین فیلم او «پول‌ها را بردار و فرار کن» (1966) می‌توان دنبال کرد. در پایان فیلم «منهتن» (1979) آلن درمانده، به دوربین خیره شده است. رابطه‌های انسانی او هیچ‌کدام او را به ساحل آرامش نرسانده‌اند در نهایت گزینه او رابطه‌ای است عجیب و غیرمعمول که از آن گریخته بود. اوج انسان درمانده وودی آلنی را می‌توان در فیلم  «هری ساختارشکن» (1997) جست‌وجو کرد. اینجا با نویسنده‌ای روبه‌رو می‌شویم که با وجود موفقیت کاری همه جهان ارتباطی‌اش با بحران روبه‌روست. او راهی مراسمی است که برای بزرگداشت او ترتیب داده‌شده، اما هیچ همراهی ندارد. او همه زندگی‌اش را تبدیل به داستان کرده و حالا خودش مانده و داستان‌های موفقش. حالا آلن در «واندر ویل» بار دیگر به سراغ یکی از آن آدم‌های شکست‌خورده‌اش رفته است. کیت وینسلت نقش زنی میان‌سال به نام جینی را بازی می‌کند. او پیش‌تر بازیگری نه‌چندان موفق در تئاتر بوده است. خیانت او به همسرش باعث شده که همسرش درمانده او را ترک کند و این به عذاب وجدانی دائم تبدیل‌شده است. او که از ازدواج قبلی‌اش یک پسر کوچک دارد برای بار دوم با هامپتی ازدواج کرده‌است و حالا این زوج در یک شهربازی روزگار می‌گذرانند. هامپتی که در تلاش برای ترک الکل است مسئول یکی از چرخ و فلک‌های شهربازی است و جینی در رستوران کار می‌کند.

داستان با بازگشت دختر 20 ساله هامپتی از ازدواج قبلی‌اش که با مرگ همسرش به پایان رسیده، کلید می‌خورد. پدر و دختر به دلیل ازدواج دختر پنج‌سالی می‌شود که با یکدیگر ارتباط نداشته‌اند. دختر  خلاف میل پدر با یک خلافکار ازدواج کرده‌است؛ اما چون اطلاعاتی از زندگی شوهرش را در اختیار اف‌بی‌آی قرار داده حالا آدم‌هایی از گروه شوهرش به دنبال او هستند. به این شلم‌شوربای ارتباطی اضافه کنید عادت پسر نوجوان جینی را که یا به سینما می‌رود یا درجاهای خطرناک آتش روشن می‌کند. در این میان جینی بار دیگر با یک حادثه عاطفی روبه‌رو می‌شود تا دگر بار شلم‌شوربا همی هم بخورد، وقتی دختر هامپتی و جینی تبدیل به رقیب‌های عشقی می‌شوند. همه چیز در پیچیده‌ترین حالت ممکن قرار می‌گیرد. در نظر بگیرید که آلن همه این از خود بیگانگی‌ها را در فضایی با رنگ‌های تند جاری در یک شهربازی، نورهای طلایی غروب و طلوع خورشید یک شهر ساحلی روایت می‌کند. در پایان اما آنچه باقی می‌ماند تنهایی عمیق‌تر شده است. آخرین ساخته آلن اما کمتر از آنچه که باید مورد توجه قرار گرفت. مهم‌ترین دلیل شاید حواشی مربوط زندگی شخصی او باشد. خبرهای مربوط به داستان پر از رسوایی او و دخترخوانده‌اش در سال گذشته میلادی به یکی از اخبار دنباله‌دار رسانه‌های سینمایی تبدیل شد. کار به جایی کشید که حتی بعضی از همکاری با آلن ابراز پشیمانی کردند. شاید همین باعث شد که آخرین ساخته او نه نمایشی ویژه در جشنواره‌های مهم اروپایی داشته باشد و نه مورد توجه منتقدان قرار بگیرد. به‌نوعی می‌توان آکادمی اسکار براساس قواعد اخلاقی خود با بی‌توجهی کامل از کنار هنرمندانی که در سال گذشته در ارتباط با رسوایی‌های اخلاقی خبرساز شده بودند، گذشت.

این درحالی است که «واندر ویل» را می‌توان از جمله موفق‌ترین فیلم‌های اخیر آلن در نظر گرفت. از همه این‌ها مهم‌تر کنت وینسلت موفق می‌شود بازی به‌یادماندنی از خود به جا بگذارد. او در ترسیم زنی شکست‌خورده که رها می‌کند و به تلخ‌ترین شکل ممکن رها می‌شود تمام توانایی‌های خود را به کار گرفته‌است. تلخی آنجا دوچندان می‌شود که در پایان همه‌چیز به نقطه آغاز بازمی‌گردد با این اختلاف که تنهایی‌ها و از خود بیگانگی‌ها بارها و بارها عمیق‌تر شده است. حالا جینی دست به انتقام زده و باید در ادامه زندگی با هیولای درونش نیز همراه شود. این یعنی همه چیز تلخ‌تر و غمگین‌تر خواهد بود، اما آلن همه این تنهایی‌ها را زیر نور درخشان آفتاب، نور خاص روزهای بارانی روایت می‌کند. آخرین پلان فیلم مربوط به پسر بچه جینی است که بار دیگر آتش افروخته است. آیا او روزی همه چیز را به آتش خواهد کشید؟

باربد اعلایی

 

نگاهی به بودجه و فروش فیلم‌های وودی آلن در هزاره سوم

کم‌خرج و کم‌فروش، اما همچنان پشت دوربین

وودی آلن در حالی 82 سالگی خود را می‌گذراند که سال 2017 یکی از بدترین دوران خود را سپری کرد. باز شدن دوباره پرونده رابطه او و دخترخوانده‌اش کار را به جایی رساند که آلن روزهای خوشی را در این سال سپری نکند و حتی آخرین فیلم اکران شده او یعنی «واندرویل» تنها 14.9 میلیون دلار بفروشد و این احتمال مطرح شود که فیلم تازه ساخته‌اش یعنی «یک روز بارانی در نیویورک» برای همیشه بایگانی شود؛ اما فارغ از این حوادث آلن که اولین فیلمش را در سال 1966 ساخته، در هزاره سوم معمولاً فیلم‌هایی کم خرج ساخته که به غیر از چند مورد آن، با فروش پایین هم همراه بوده و در گیشه مورد استقبال واقع نشده‌اند.

با این همه آلن در سال‌های فیلمسازی‌اش جایزه هم کم نگرفته است. او که تاکنون چهاربار جایزه اسکار به‌دست آورده، معمولاً به دلیل شرکت نکردن در این مراسم فقط از او  یادشده است. آلن اولین بار به خاطر فیلم «آنی هال» اسکار بهترین کارگردانی را در سال 1978 دریافت کرد. جایزه‌ای که کینگ ویدور یکی از معماران هالیوود آن را از طرف آلن دریافت کرد. او دو اسکار هم برای فیلم «هانا و خواهرانش» در سال 1987 دریافت کرد. جایزه‌ای که شرلی مک‌لین آن را از طرف آلن دریافت کرد. آخرین بار هم آلن جایزه بهترین فیلمنامه اورجینال را به خاطر فیلم «نیمه‌شب در پاریس» در سال 2012 گرفت که آنجلینا جولی جور نبود او در مراسم را کشید و جایزه را گرفت؛ اما جوایز آلن به اسکار ختم نمی‌شود. او سه جایزه هم از گلدن‌گلوب گرفته‌است. دو جایزه برای «رز ارغوانی قاهره» (1985) و «نیمه‌شب در پاریس» (2012) و یک جایزه سیسیل ب. دیمیل که جایزه افتخاری گلدن‌گلوب است.

یکی از جوایز مهم آلن، خرس نقره‌ای جشنواره فیلم برلین بود که برای همه کارهایش تا آن زمان که تنها 9 سال از آن می‌گذشت، اهدا شد. فدراسیون بین‌المللی منتقدان فیلم در جشنواره کن سال 1985 جایزه خود را برای فیلم «رز ارغوانی قاهره» به وودی آلن اهدا کرد. البته جایزه افتخاری پالم طلایی نیز در جشنواره کن سال 2002 به او اهدا شد. آلن در سال‌های 1980 و 1986 دو بار موفق به دریافت جایزه سزار، مهم‌ترین جوایز سینمایی فرانسه نیز شده است. یکی از متفاوت‌ترین جایزه‌هایی که آلن برای یکی از فیلم‌های خود در این سال‌ها به دست آورده، جایزه بهترین موسیقی فیلم برای رسانه‌های ویژوال بود که آلن آن را در سال 2013 برای فیلم «نیمه‌شب در پاریس» به دست آورد.

 

حرف‌های وودی آلن درباره فیلم‌های اخیرش*

من بخشی از تاریخ سینما هستم

نمی‌فهمم چرا منتقدها چنین نظری درباره فیلم‌های آخر من دارند. فیلم باید سرگرم‌کننده و زیبا باشد. بیننده‌ای که چند دلار پول بلیت می‌دهد و از آن چند دلار چند درصد هم به من می‌رسد، باید لذت ببرد و صحنه‌های خاطره‌انگیز ببیند. من خیلی برایم مهم است که مردم از پولی که پرداخت می‌کنند، راضی باشند. قرار نیست من با کافه سوسایتی به سینما برگردم یا از آن خارج شوم. من بخشی از سینما هستم و بخشی از تاریخش. این فیلم هم اثری کوچک است و من برایم خوش‌ساختی و صداقت بازی‌ها مهم است. اینجا و آنجا فیلم به ایده‌ای اشاره می‌کند و همین برای من کافی است. من تغییری نکردم، اما شاید با بالا رفتن سنم، جاه‌طلبی‌هایم تغییر کرده باشد.

به کن می‌روم چون همسرم می‌خواهد

من نمی‌توانم کلی حرف بزنم، نمی‌توانم بگویم قطعاً همه فیلم‌هایی که در کن نمایش داده‌می‌شود، خوب است. البته که این طور نیست. من اگر به کن می‌روم، به خاطر این نیست که اهمیت زیادی برایم دارد، می‌روم چون همسرم از این تجربه لذت می‌برد. من به کن که می‌رسم مدام مصاحبه دارم تا روز آخر. از فیلم‌ها لذت چندانی نمی‌برم، اما دست‌کم برای دیدن‌شان وقت می‌گذارم. من از فیلم‌های ابرقهرمانی یا کمدی‌های عاشقانه هالیوودی که از همان سکانس اول معلوم است چه می‌شود، خوشم نمی‌آید.

فیلم آمریکایی نمی‌بینم

سی، سی‌وپنج سال پیش اتاقی‌برای فیلم دیدن در خانه‌ام ساختم و آن سال‌ها هر شنبه شب با دوستانم جمع می‌شدیم و فیلم می‌دیدیم. دیگر این اتفاق نمی‌افتد. فیلم‌های آمریکایی را دیگر نمی‌توانم تحمل کنم. جدیداً یک فیلم ایسلندی دیدم به نام «رامز» که خیلی خوب بود؛ اما فیلم‌های آمریکایی نمی‌بینم. زمانی که من جوان بودم، مثلاً در دهه 60‌، فیلم‌سازها و کارگردان‌هایی روی کارآمدند که جریان ساز شدند، از ریسک نمی‌ترسیدند، ایده داشتند، نوآور بودند و از همه مهم‌تر، اصیل بودند؛ اما چندین سال است که تهیه‌کننده‌ها سراغ فیلم‌های بلاک‌باستر رفته‌اند، چون فقط می‌خواهند پول دربیاروند.

اگر می‌توانستی، کدام فیلم‌هایت را از بین می‌بردی؟

تقریباً همه‌شان را، بجز چند تا معدود. احتمالاً شش یا هشت‌تا از فیلم‌هایم را نگه می‌دارم. «رز ارغوانی قاهره»، «امتیاز نهایی»، «شوهران و همسران»، «نیمه‌شب در پاریس»...

«آنی هالی»؟ «منهتن»؟

این فیلم‌ها مال خیلی سال قبل است، حتی خیلی خوب در یادم نمانده‌اند. امروز به‌اندازه سینما دوستان و طرفداران علاقه‌ای بهشان ندارم. همان موقع هم که «منهتن» را ساختم، نخستین بار که فیلم کامل را دیدم، خیلی ناامید شدم. با آرتور کریم، رئیس انجمن فیلم‌سازی آمریکا، حرف زدم و به  او گفتم: «اگر این فیلم رو پخش نکنی، یک فیلم مجانی واست می‌سازم.» بهم گفت: «تو دیوانه‌ای. ما فیلم رو دیدیم و خیلی هم خوش‌مون اومده.»

هنر بهتر است یا ثروت

من آدم‌های ثروتمند را دوست دارم. از تماشا کردن‌شان لذت می‌برم. مشکلی با ثروت آن‌ها ندارم و دوست دارم همه ابعاد زندگی‌شان را به تصویر بکشم؛ اما حالا که سنم بالاتر رفته، دوست دارم صحنه‌های زیبا بسازم. من و همسرم هفته‌ای 100 دلار، بلیت لاتاری می‌خریم و هرگز تا حالا نشده، دو شماره روی بلیت‌های ما شبیه بلیت برنده باشد. من هرگز ثروتمند نبودم. الان در آسایش زندگی می‌کنم و سود فروش فیلم‌ها و کارهای دیگرم به حسابم واریز می‌شود، اما هرگز مثل آدم‌های فیلم‌ها ثروتمند نبودم و از این اتفاق، راضی‌ام.

در ستایش زندگی زناشویی

او [سون یی پره وین، همسر فعلی آلن] یکی از بهترین اتفاق‌های زندگی من است. سال‌های کودکی‌اش در کشور کره به‌سختی گذشته، یتیم بود و در خیابان زندگی می‌کرد. 6 ساله که بود از شدت گرسنگی، سراغ سطل زباله‌های مردم می‌رفت. بعد فرستادندش به یتیم‌خانه. برای همین، من این فرصت را داشتم که زندگی بهتری برایش بسازم. او دانشگاه رفته، از فرصت‌های زندگی‌اش استفاده کرده و درخشیده. همراه من به کشورهای مختلف سفرکرده و یک روشنفکر واقعی شده است. این لذتی است که من از زندگی می‌برم. بهترین سال‌های زندگی‌ام را با او و در کنار او گذراندم. او هم‌صحبتی هوشمند و صادق است. لذتی که از زندگی با او بردم، از هیچ‌کدام از فیلم‌ها و موفقیت‌هایم نبرده‌ام؛ اما اگر بخواهی بدانی چطور او مرا تغییر داده، باید بگویم فکر نمی‌کنم اساساً من تغییر چندانی کرده باشم. ما 20 سال است که ازدواج کردیم و من احتمالاً هنوز همان آدم 20 سال پیش یا حتی 40-30 سال پیش هستم. به نظر می‌رسد که هنوز همان عادت‌های قبلی را دارم، عادت‌های کاری‌ام تغییر نکرده، ترس‌هایم تغییر نکرده، هنوز از همان چیزهایی لذت می‌برم که سال‌ها پیش دوست‌شان داشتم.

نقدها را نمی‌خوانم

من هرگز چیزی راجع به خودم نخوانده‌ام و نمی‌خوانم. نه مصاحبه‌هایم را و نه داستان‌هایی که درباره‌ام می‌نویسند. من هرگز نقد هیچ‌کدام از فیلم‌هایم را هم نمی‌خوانم. با دقت و وسواس تمام از فکر کردن و خواندن درباره خودم خودداری کرده‌ام. البته وقتی تازه‌کارم را شروع کرده بودم، این‌طوری نبود؛ اما حالا فقط به کارم توجه می‌کنم و نمی‌خواهم چیزی درباره اینکه چقدر کارگردان بزرگی هستم یا چه آدم احمقی هستم، بخوانم. لذت واقعی باید کار کردن روی فیلم‌ها و پروژه‌هایم باشد. دوست دارم صبح‌ها از خواب بیدار شوم و فیلمنامه را بگذارم جلویم. با طراح صحنه و فیلم‌بردارم حرف بزنم. سر صحنه بروم و با بازیگران مرد جذاب و بازیگران زن زیبا کارکنم. به موسیقی کول پورتر گوش بدهم و سرم گرم لباس‌های زیبا برای بازیگرانم باشد. وقتی این کارهایم تمام شد، می‌دانم که بهترین فیلمم را ساخته‌ام و به زندگی ادامه می‌دهم. می‌روم سراغ پروژه بعدی. دیگر هرگز به آن فیلم نگاه هم نمی‌اندازم. هرگز چیزی درباره‌اش نمی‌خوانم. یک‌جورهایی روزنامه‌ها و مجله‌های  زرد را دنبال می‌کنم. سوار ماشین که می‌شوم، راننده‌ام از این جور مجله‌ها دارد و به من هم می‌دهد.

در مزیت ترافیک و سروصدا

من هیچ وقت از لس‌آنجلس متنفر نبودم. البته جایی نیست که من شخصاً بتوانم در آن زندگی کنم، چون از آب و هوای آفتابی خوشم نمی‌آید. دوست ندارم زندگی‌ام به ماشین متکی باشد. شهرهایی مثل نیویورک را دوست دارم که می‌توانم قدم‌زنان از خانه بزنم بیرون و در مرکز همه چیز قرار بگیرم. شهرهایی که ترافیک و سروصدا دارد و آدم می‌تواند عصبانی شود و روزهای ابری داریم و برف هم می‌بارد؛ اما در کالیفرنیا دوستان زیادی دارم. از سفرهای کوتاه به آنجا لذت می‌برم. از رانندگی خوشم نمی‌آید. رانندگی بلدم، اما از آن خوشم نمی‌آید.

به مرگ فکر نکن

اول این‌که از پنج‌سالگی نگران مرگ هستم. دوم این‌که این موضوع همیشه مرا ترسانده‌است. فکر می‌کنم تنها کاری که از دست آدم برمی‌آید، بهترین راه‌حل، این است که سعی کنی از فکرهایت بیرونش برانی. من که بهش فکر نمی‌کنم و در عوض فکرم را مشغول سوال‌هایی مثل این می‌کنم: «خدایا! می‌تونم بهترین صحنه‌ها رو برای جسی آیزنبرگ و استیو کرل بسازم؟»[بازیگران فیلم کافه سوسایتی] منظورم این است که بر مشکلاتی تمرکز می‌کنم که حتی اگر حلشان نکنم، باز هم اتفاق بزرگی نیفتاده است. اگر بر مرگ متمرکز شوی، عقل از سرت می‌پرد.

* حرف‌ها برگرفته از مصاحبه وودی آلن با نشریه «هالیوود ریپورتر» است که در سال 2016 به مناسبت فیلم قبلی وودی آلن «کافه سوسایتی» انجام‌شده است. آلن برای فیلم آخر خود گفت‌وگویی جدی با رسانه‌ها نکرده است.

ثمین نبی‌پور

 

گفت‌وگو با کیت وینسلت بازیگر فیلم «واندر ویل»

تجربه‌ای دیوانه‌وار برای یک بازیگر 

پس‌ازآن که کیت وینسلت تمام تابستان را روی شخصیتش در «واندر ویل» کار کرد، وودی آلن در زمان فیلم‌برداری، میان یکی از برداشت‌های ابتدایی بازی‌اش وسط کارش می‌پرد مستقیم به چشمانش نگاه می‌کند و می‌گوید: «زیادی بازیگرانه است.» بیشتر بازیگرها زیر چنین کارگردانی صریح و خشنی سر خم می‌کنند اما وینسلت جواب داد: «فکر کردم بامزه است. خب باشه. چیکار کنم؟» وودی آلن جواب می‌دهد: «خودت می‌دونی چیکار کنی. هیچ کاری نکن. بهترش کن». کیت وینسلت در «واندرویل» وودی آلن نقش بازیگری را بازی می‌کند که با کشمکش‌هایی مواجه می‌شود که خود او هرگز تجربه‌اش نکرده است. کاراکتر او، جینی بازیگر نچسب و نارسیستی است که رابطهٔ نامشروعی را با نجات غریق جوانی (جاستین تیمبرلیک)، به دور از چشمان همسرش شروع می‌کند. خود وینسلت دربارهٔ شخصیتش می‌گوید: «او در یک شرایط دائمی از هم گسیختگی است.» ورایتی چندی پیش با کیت وینسلت مصاحبه‌ای انجام داد. مصاحبه‌ای که قبل از جریانات اخیر هاروی وایستاین اتفاق افتاده است.

همیشه به خاطر ادعاهایی که علیه وودی آلن مطرح‌شده بود بحث‌های زیادی دربارهٔ بازیگرانی که در فیلم‌های او بازی می‌کنند وجود داشته. این نکته بر روی تصمیمت برای حضور در فیلم تأثیر گذاشت؟

اوم… این بحث سختی است و من کاملاً محترمانه ترجیح می‌دهم واردش نشوم.

نقدها و واکنش‌های بسیاری در شبکه‌های اجتماعی دربارهٔ مصاحبهٔ تو با نیویورک‌تایمز اتفاق افتاده بود. این که تو گفتی آلن تجربهٔ کاری خارق‌العاده‌ای را به وجود آورده؟

واقعیتش من عکس‌العمل مردم را نمی‌خوانم. ما به عنوان بازیگر عموماً حرف‌های اشتباه را می‌زنیم. به نظرم کاملاً محترمانه بهتر است از این بحث فاصله بگیریم.

آلن پیش از این در سال ۲۰۰۵ نقشی را در «امتیاز نهایی» بهت پیشنهاد داده بود.

درسته. هر وقت یادش می‌افتم همیشه احساس بدی نسبت به اسکارلت جوهانسن پیدا می‌کنم. گاهی همه چیز به هم می‌ریزد و به هم گره می‌خورد. خدا می‌داند چند بار چهارمین یا پنجمین انتخاب بوده‌ام.

چرا پیشنهاد را رد کردی؟

داریم دربارهٔ وودی آلن صحبت می‌کنیم. پس چنین پیشنهادی قرار است یکبار به سراغت بیاید، تازه اگر بیاید. پس قطعاً من جواب مثبت دادم؛ و خیلی زود فهمیدم که نمی‌توانم انجامش دهم. پسرم جو نه هفته بود که به دنیا آمده بود. اگر قبول می‌کردم نمی‌توانستم نگهداری‌اش بکنم.  نمی‌توانستم انجامش بدهم. گفتم واقعاً عذر می‌خواهم این تصمیم درستی برای من نبود. می‌دانستم که احتمال خیلی زیادی وجود دارد که این تنها شانسم برای کار با آلن باشد.

چطور متوجه شدی که برای «واندرویل» تو را می‌خواهد؟

پشت تلفن با او صحبت کردم. او جینی را برای من توصیف کرد و همین طور پایه‌های پیرنگ را شرح داد و بعد گفت: «به نظرم نقش بی‌نظیری برای تو است.» و بعدش چیز خیلی بامزه‌ای گفت: «می‌دونی، آگه دوستش نداری می‌تونی خیلی زود و سریع برگردی به زندگی آرومت و این که چه قدر همه چیز خوبه.» یعنی که عملاً این را گفته بود که اگر این نقش را قبول نمی‌کردم زندگی راحت‌تری داشتم؛ و بعد کسی آمد و فیلمنامه را تحویلم داد و بیرون خانه در ماشین نشست و منتظر ماند که من بخوانمش. راستش من از آن آدم‌هایی هستم که خیلی آرام می‌خوانند. برای همین یادم هست که با خودم فکر کردم: «خدای من این آدم می‌خواد کل این مدتو بیرون منتظر بمونه.»

نمی‌گذاشتند فیلمنامه دستت بماند؟

همان روش قدیمی دوست‌داشتنی که چیزی لو نرود. زمانی که خواندنم تمام شد واقعیتش اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که: «نمیتونم این نقشو بازی کنم. هیچ جوره نمی‌دونم باید چیکار کنم. لعنت.» و خب همسرم این طرف وآنطرف می‌رفت و صداهای اعصاب خردکن درمی‌آورد.

تا به امروز لهجه‌های امریکایی بسیاری را صحبت کرده‌ای.

واقعیتش نکتهٔ اصلی دربارهٔ امریکایی به نظر رسیدن نیست. نزدیک به بیست سال است که چنین کاری انجام می‌دهم نکته این است که کاملاً متفاوت نسبت به تمام شخصیت‌هایی که پیش از این خلق کردی باشی.

آیا راهنمایی‌های زیادی از وودی گرفتی؟

او به خوبی نگاه می‌کند و حواسش به همه چیز هست. مثلاً ما در میانهٔ برداشت بودیم و یک دفعه می‌گفت (اینجا ادای وودی آلن را درمی‌آورد): «خیلی طولانیه. هنوز داری حرف می‌زنی؟» بعد زمانی که فیلم‌برداری جلوتر رفت دیگر من آنقدر اعتمادبه‌نفس پیداکرده بودم که مثلاً به وودی بگویم: «می‌دونی چیه؟ به نظرم بعد این خط دیگه این صحنه تموم میشه.» و بعضی اوقات هنوز نیم صفحه مانده بود ولی می‌گفت: «آره راست می‌گی همین جا تمومش کنیم.» صحنه‌ای بود که من و جاستین در آن بودیم که تمامش را در یک وقت ناهار گرفتیم و او همه‌اش را نصف کرد. یک دفعه قاطی کردم و تبدیل شدم به یک آدم دیوانه. گفتم: «باشه. صبر کنین هیچ کس با من حرف نزند.» همهٔ هفت صفحه دیالوگ را روی میز گریم گذاشتم. مثل اوریگامی بریدمشان و مثل نوار به هم وصلشون کردم و همینطوری اینور و آنور می‌بردمشان. جاستین هم فقط می‌گفت: «درست می‌شه.»

شنیدم که آنقدر روی نقش تمرکز کرده بودی که حتی نمی‌توانستی بخوابی؟

واقعیتش تنها چیزی باعث می‌شد کمی ذهنم آرام بگیرد کلاس‌های سخت یوگا است. من معمولاً آخر روز یا حتی گاهی صبح زود ساعت پنج صبح به این کلاس‌های طاقت فرسای یوگا می‌روم. زمانی که می‌خوابم کمی برایم ناراحت‌کننده است زیرا کارهای خیلی زیادی دارم که باید انجام دهم. یک شب بود که بیدار شدم و دیدم تمام شب با مشت‌های گره شده خوابیدم و روی دستم چنگ انداخته بودم.

پیش از این هم اینطور شده بود؟

هیچوقت. تنها دفعه‌ای که اتفاق عجیبی برام افتاد حین «تایتانیک» بود. خواب دیدم که اتاق‌خوابم را آب‌گرفته.  توی خواب از تخت بیرون آمدم، همه چیز را بلند کردم و جابجا کردم که خیس نشود. بعد بیدار شدم و دیدم که واقعاً چنین کاری انجام داده‌ام. همهٔ کفش‌هایم را جابجا کرده بودم.

زمان بزرگ شدن فیلم‌های وودی آلن را تماشا می‌کردی؟

 فکر می‌کنم «آنی‌هال» را با پدرم تماشا کردم. سعی می‌کنم گریه نکنم زمانی که این را می‌گویم. (کمی بغض می‌کند) اوه نمی‌توانم. مادرم امسال فوت کرد. زمانی که این فیلم را فیلم‌برداری می‌کردیم خیلی بیمار بود؛ و خیلی افتخار می‌کرد که من با وودی آلن کار می‌کنم. هر روز در راه‌کار بهش زنگ می‌زنم.

موقعیت خودت را در حرفه‌ات چگونه می‌بینی؟

من عاشق بازیگری‌ام. از همیشه بیشتر. عاشق اینم که ۴۲ ساله هستم و دیگر ۲۲ ساله نیستم؛ و اینکه احساس سالم بودن دارم. ولی همینطور اخیراً، به غیر مثلاً «واندر ویل» همکاری‌هایی ثمربخش بسیاری با کارگردان‌ها و تهیه‌کننده‌ها دارم. در کنار آن دارم به ساکت و آرام کارهایی را به عنوان تهیه‌کننده انجام می‌دهم که هنوز هیچ جایی نگفته‌ام.