روبرت صافاریان
تفاوت فیلم داستانی و مستند این است که در فیلم داستانی، رویدادها بازسازی میشود، یعنی داستانی نوشتهشده است و بازیگرانی در قالب شخصیتهای طراحیشده فرو میروند و وانمود میکنند آنها هستند و در دکورِ خانه یا خیابان (یا خودِ خیابان واقعی) کارهایی را که از پیش معلوم هست، انجام میدهند، امّا در مستند رویدادها توسط آدمها تعریف (روایت) میشود. این روایت از سوی مشارکتکنندگان در رویداد یا ناظران آن انجام میشود.
در هر دو حال، برخی از آدمها بهتر این نقش راوی را به عهده میگیرند و بعضی بدتر. بعضیها ذاتاً روایت کنندگان بااستعدادتری هستند و برخیها در این کار ضعیفترند. کسی که حادثهای را تعریف میکند چهبسا پشت سر هم در نقشهای مختلفی فرو میرود و ادای آدمهای گوناگونی را درمیآورد.
«برتولت برشت» برای تشریح بازی با فاصلهگذاری، چنین مثالی میآورد. فرض کنید تصادفی اتفاق افتاده است و کسی زخمی شده و او را به بیمارستان بردهاند. شما وقتی به محل حادثه میرسید که آمبولانس رفته است. از کسی که از ابتدا ماجرا را دیده میپرسید چه شده است. او اول شدّت به هم خوردن دو ماشین را توضیح میدهد. بعد صحنه دلخراش صورت خونین کودکی را که دریکی از ماشینها بوده توصیف و احساس خود را نسبت به این صحنه تشریح میکند. بعد رسیدن پلیسها را و احتمالاً بهجای یکی از پلیسها دیالوگهای او را که «خیابان را خلوت کنید» و... ادا میکند. بعد شاید ادای برخی از تماشاگران را درمیآورد (نقش آنها را بازی میکند) که به پلیس اعتراض میکنند؛ و همینطور. او معمولاً یکدرمیان در نقش راوی و یکی از شخصیتها ظاهر میشود و وقتی در نقش یک شخصیت ظاهر میشود نقش او را با توجه به تفسیر خود از رویداد بازی میکند. او را مسخره درمیآورد یا متین و جدی جلوه میدهد یا... .
برشت هدفش از این نمونه این بود که بازیگر در تئاتر نیز باید طوری بازی کند که انگار روایتگری است که نقش شخصیتی را بازی و او را تفسیر میکند و با آمدوشد بین موقعیت راوی و بازیگر، مانع از این توهم میشود که آنچه تماشاگر شاهدش است نه نمایش بلکه واقعیت است. امّا قصد من از به میان کشیدن این نمونه این است که بگویم ما در فیلم مستند ازاینگونه بازی زیاد داریم؛ و اگر شانس به ما رو کند و «بازیگری» توانا در اینگونه بازی گیرمان بیاید، یعنی آدمی معمولی که توانایی نقل رویداد را به جذابترین وجه دارد، مسلماً فیلممان هم جذابتر خواهد شد.
نقالها یا پردهخوانها نیز کارشان شبیه همین نوع بازیگری است. «ورنر هرتزوگ» وقتی به ایران آمده بود، او را به کافه سنتی راهآهن برده بودند و در آنجا نقالی را دیده بود. بعدها با هیجان درباره هنر این نقال حرف میزد که به گمان او هنرمندی بود که بهتنهایی نقش راوی و بازیگر چند شخصیت را بازی میکرد. کمدینهای تکنفره کافهها نیز کمابیش همین کار را میکنند. آنها نیز موقع تعریف کردن یک ماجرا نقش زن و شوهر و مرد همسایه و بچه فضول را به اغراق (با تفسیر کمیک) بازی میکنند و حتی گاهی جای ایستادن خود را متناسب با نقش عوض میکنند. این حرفهایها درواقع همان کار را میکنند که هر آدمی در زندگی معمولی بسته به استعدادش با موفقیت بیشتر یا کمتر انجام میدهد. این نوع «بازی» یکی از مهارتهای بیانی در زندگی عادی است که بازیگران حرفهای آن را پرورش میدهند. توانایی توصیف یک مکان یا موقعیت نیز از تواناییهای این نوع بازیگری است. بازیگری در فیلم مستند ادامه این نوع بازی در زندگی است.
سینمای مستند جز صحنههای طبیعت یا شهر و فیلمهای آرشیوی، از تعداد زیادی از این نوع آدمها تشکیلشده است که رویدادی را که اتفاق افتاده است برای بیننده تعریف میکنند. پیدا کردن آدمهایی که بهخوبی این کار را بکنند و فراهم آوردن شرایطی برای آنها که این کار را بهتر بکنند، بخشی از کار مستندساز است. میگویند در سینمای مستند آدمها نقش بازی نمیکنند، «خودشاناند». این تصور عمومی ما از آدمی است که جلوی دوربین مستندساز قرارگرفته و قرار است درباره موضوعی یا حادثهای حرف بزند. فعلاً فرض را بر این میگذاریم که این آدم بهعنوان مصاحبهشونده در جلوی دوربین ظاهر میشود؛ یعنی رو به دوربین به پرسشهایی پاسخ دهد.
آیا این حضور ارتباطی با بازیگری و نیازی به هدایت دارد یا کافی است این آدم «خودش باشد». البته این آدم قرار نیست دیالوگهایی را ادا کند که قبلاً نوشته است و کارهایی را انجام دهد که به او گفته میشود. این اصلیترین تفاوت حضور یک آدم جلوی دوربین مستند و جلوی دوربین فیلمسازی داستانی است. امّا بهاینترتیب آیا موضوع بازی منتفی میشود؟ برعکس، بازیگری به اشکال پیچیدهتری خود را به رخ میکشد.
هر مصاحبهشوندهای مایل است تصویری از خودش به بیننده فرضی فیلم ارائه دهد. تصویری از قیافهاش، رفتارش، مقدار دانشش و تواناییهایش. این تصویر معلوم نیست تا چه اندازه «خود» واقعی آن آدم باشد. تواناییهای بازیگری آدمی که در فیلم مستند میبینیم، بیشتر شبیه تواناییهای بازیگری آدم در زندگی معمولی است. آخر ما همهمان توانایی بازیگری داریم و از این توانایی در موقعیتهای گوناگونی که در زندگیمان با آن روبهرو میشویم برای ارائه تصویرهای متفاوتی از خودمان بهره میگیریم.
برخی آدمها بازیگرهای عیاناند و هر کس میداند که هرلحظه دارند فیلم بازی میکنند، امّا بیشتر آدمها این کار را به نحو پیچیدهتری انجام میدهند (اینجا وارد این بحث نمیشویم که کدامیک از این شخصیتهایی که در طول روز بازیشان میکنیم، خودِ واقعی ماست و چرا باید یکی از اینها را واقعی بدانیم و باقی را «بازی»). به هر رو، وقتی آدمیزاد با این ویژگیها وقتی جلوی دوربین قرار میگیرد، کارش دشوارتر میشود.
یکی از این دشواریها کنترل بدن و چهرهاش است. او در مقایسه با بازیگرها و مجریهای حرفهای، تسلطی بر آنها ندارد. یکی از چیزهایی که غیر بازیگر را از بازیگر حرفهای مشخص میکند همین است که بهقولمعروف نمیداند با دستهایش چهکار کند و اگر گوشش یا دماغش خارش گرفت، چهکار بکند... امّا غیرازاین، با توجه به اینکه موضوع مصاحبه بیشتر شخصی است یا تخصصی، مصاحبهشونده به لحاظ عاطفی با موضوع درگیر میشود و... واقعاً بازی میکند. وقتی آدمی که جلوی دوربین قرارگرفته راجع به مرگ عزیزانش در زمینلرزه صحبت میکند، اشک به چشم میآورد یا بغض میکند. این بازی است یا واقعیت؟ اگر الآن از او دراینباره پرسش نمیکردیم که ناچار شود درباره این حادثه بیندیشد، آیا باز گریه میکرد؟ و آیا ما با قرار دادن او در این موقعیت همان کاری را نمیکنیم که کارگردان فیلم داستانی با بازیگرش میکند یا خود بازیگر حرفهای وقتی میخواهد گریه کند به حادثه تلخی در زندگی گذشتهاش میاندیشد؟
در بیشتر فیلمهای مستند، رویداد اصلی را نمیبینیم. مثلاً فیلم «سقوط در مغاک»[1] ورنر هرتزوک یکی از نمونههای موفق گونهای از فیلم مستند که در آن شرایط وقوع یک قتل مورد کنکاش قرار میگیرد. در این فیلم آدمهای مختلفی که درگیر ماجرا بودند از دید خود ماجرا را تعریف و احساساتشان را نسبت به واقعه بیان میکنند. خود قتل بازسازی نمیشود (اگر فیلم داستانی بود حتماً بازسازی آن صحنه کانون فیلم میشد) اینجا آدمها درباره آن صحنه (که بیننده هرگز نمیبیند، نمیتواند ببیند) حرف میزنند. در روایت هرکدام از آنها، راوی ممکن است به ترتیب در نقش آدمهای مختلفی فرورود (شبیه همان کسی که تصادف را تعریف میکند) و گاهی میبینیم که این آدمها خیلی خوب این کار را میکنند. نهتنها فقط نقش خود را بازی نمیکنند، بلکه با یک فاصلهگذاری نقش آدمهای دیگر را هم بهخوبی بازی میکنند.
حالا اگر این راوی جلوی دوربین توانایی بازیگریاش بیشتر باشد، اگر بر خودش مسلطتر باشد، بهتر میتواند با روایت خودش از ماجرا بیننده را تحت تأثیر قرار دهد؛ بنابراین اگر میبینید کسی جلوی دوربین خیلی جذاب است و روایتش از ماجرا بیشتر شما را تحت تأثیر قرار میدهد، اندکی تأملکنید، تردید کنید. لزوماً روایت او به واقعیت نزدیکتر نیست. شاید او دارد بهتر بازی میکند و در مواردی که مستندساز با آدمهایی مصاحبه میکند که در ماجرای مهمی (مانند قتل) درگیرند باید خیلی مواظب باشد، چون طبیعتاً هرکس سعی میکند روایت خودش را «باصداقت تمام» بیان کند و او در این روایت معمولاً بیگناه است یا کارش دلایل موجه دارد. در اینجا آدمهایی با توانایی بازیگری افزونتر بهتر و جذابتر میتوانند دروغ بگویند و بهطور کلّی حضورشان میتواند سرگرمکنندهتر باشد و همدلی بیننده را جلب کند. پس باید مواظب بود.
در این موارد نقش کارگردان مستند چهبسا این است که بازی او را خراب کند. مثلاً با طرح پرسشی غافلگیر کننده او را از حالت کاملاً مسلطش دربیاورد. در کارگردانی فیلم مستند، اداره بازی، دستکم در برخی موارد، شکستن نقابِ بازیگری آدم جلوی دوربین و اخلال در توانایی بازیگری او است. بخشی از قسمتهای جذاب یک فیلم مستند همین آدمهایی هستند که خوب جلوی دوربین حرف میزنند، خوب تعریف میکنند و خوب بازی میکنند، امّا اینها لزوماً قسمتهای مستندتر و واقعیتر فیلم نیستند.
بازی در مستند مشاهدهگر یعنی چه؟ اینجا دیگر به نظر میرسد که بازی هیچ نقشی ندارد. ما با هیچکس مصاحبه نمیکنیم. فقط از آدمها میخواهیم کار خودشان را بکنند و اصلاً فراموش کنند که دوربینی در کار است. بهاصطلاح فرض کنند دوربین و اکیپ فیلمبرداری مگسی هستند که روی دیوار نشسته و شاهد کارهای آنهاست. فیلمهای زیادی اینطوری ساختهشدهاند. مثلاً مدیر مدرسهای با یکیک بچههایی که به دفترش میآیند حرف میزند. همان حرفهایی که اگر دوربین هم نبود، میزد. امّا واقعاً؟ آیا همه آن حرفهایی را که در غیاب دوربین میزد در اینجا هم میزند؟ آیا دستکم لحنش را ملایمتر نمیکند؟ آیا وقتی میداند قرار است فیلم بگیرند، یقهاش را از پیش کمی مرتب نمیکند؟
در فیلم مستند مشاهدهگر هم آدمهای جلوی دوربیندارند با ما حرف میزنند. آنها با رفتارشان و با حرفهایی که با دیگران میزنند، دارند با ما بینندگان فیلم صحبت میکنند. آنها فراموش نمیکنند که دوربین دارد تصویر و صدا میگیرد. اینها اتفاقاً بیشتر بازی میکنند. علاوه برای ملاحظاتی که آدمهای مصاحبهشونده دارند، اینها چیز دیگری را هم وانمود میکنند و آن اینکه مثلاً نمیدانند دارند از آنها فیلم میگیرند. امّا بازی اینها هم از جنس بازیهایی است که در زندگی روزمره میکنیم بهاضافه قدری فنون ابتدایی تسلط بر خود و حرکاتشان که هر آدمی باهوش متوسط بعد از یکی دو جلسه فیلمبرداری میآموزد.
بازی در فیلم مستند، یا شاید بهتر است بگوییم هدایت آدمهایی که بازیگر حرفهای نیستند جلوی دوربین، مقولهای است بسیار پیچیدهتر از بازی در فیلم داستانی. نقش کارگردان در اینجا گاه کمک به آدمی است تا احساس راحتی کند و بتواند مؤثرتر درباره تجربیات خود حرف بزند و گاه چالش با آدمی که دارد با مهارتهای سخنوری و رفتاری خود، روایت نادرستی از رویداد یا احساس خود را به بیننده میباوراند. در هر حالت با چالشی بین دو انسان، کارگردان و آدم جلوی دوربین، سروکار داریم. حالتهای مختلف این رویارویی متنوع است و تا آنجا که من میدانم طبقه نشده است.
همه بازی میکنیم. اجازه بدهید این نوشته را با نقلقولی از یک عکاس پرتره و مد، «ریچارد اَوِدون» (۱۹۲۳-۲۰۰۴) به پایان ببرم: «همهمان نقش بازی میکنیم. این کاری است که مدام میکنیم، خواسته یا ناخواسته، برای هم نقش بازی میکنیم. این راهی است برای اینکه چیزی درباره خودمان به دیگران بگوییم، با این امید که بهعنوان چیزی که دوست داشتیم باشیم، شناخته شویم.»
در فیلم داستانی ما این مفهوم گسترده بازیگری را محدود میکنیم به توانایی فرورفتن یک آدم در قالب یک شخصیت نوشتهشده، در سینمای مستند بازیگری با همه پیچیدگیاش، بهعنوان فن و بهعنوان مهارت زندگی، در برابر ماست و باید هدایت شود. مستندسازهای ماهر با شم و غریزه این کار را پیش میبرند.
«ریموند دورگنات» مقالهای دارد به نام «آدمها آدمها را تماشا میکنند» دراینباره که بزرگترین لذّت سینما رفتن این است که ما مینشینیم و حرف زدن و راه رفتن و احساساتی شدن و... بازیگران (آدمهای دیگر) را تماشا میکنیم. این شاید آن وجه اشتراکی باشد که بین آدم جلوی دوربین مستند و بازیگر حرفهای جلوی دوربین فیلم داستانی وجود دارد. ما از تماشای آدمهای دیگر لذّت میبریم.
[1]. Into the Abyss