... من اشیایی جلوی شما میگذارم که دوست دارم غریب و معمایی باشند. شماً تماشایشان میکنید و نمیفهمید اینها چی هستند و باهاشان چه کار باید بکنید. نکته همین جاست. اگر نکتهای باشد، همین است. من از شما میخواهم به آنها نگاه کنید، انگار اولین بار است چنین چیزی را میبینید، و از خودتان بپرسید تو را خدا این چیه؟ به چه درد میخوره؟ کارکردش چیه؟ برای من چه معنی میدهد؟ بعد طبیعتاً اولین کاری که میکنید این است که رو میکنید به من و میپرسید این معنیش چیه؟ و من میگویم نمیدانم. من هم مثل شمام. این صرفاً چیزیه که من ساختم. و این درست جایی است که ماجرا شروع میشود. یعنی جایی که بخش مفرح ماجرا برای من شروع میشود. به عبارت دیگر منِ فیلمساز چیزهایی را کنار هم میچینم، حالا بگذار بیننده یا منتقد برود برایشان معنایی پیدا کند. تازه تفریح من شروع میشود. (مانی حقیقی در نشست مطبوعاتی جشنواره برلین)
نگاه روبرت صافاریان به فیلم «اژدها وارد میشود»
وبلاگنویسی میگوید: «از نام فیلم میتوان نوعی امید را برداشت کرد. بدین معنا که قدرت از دست رفته کشور ایران دوباره در حال بازگشت است. با توجه به اینکه در فیلم از نسل آینده به عنوان گنج تعبیر شده است، نزدیکترین برداشت از امید و قدرت همان نسل آینده ایران است». یا حتی: « در فتح هرمز، متحد ایران انگلیس بود و بدون کمک نیروی دریایی انگلیس این فتح بزرگ میسر نبود. اکنون هم ایران دست دوستی به طرف غرب دراز کرده است و میتوان ازین نظر اژدها وارد میشود را به امید برای بازگشت قدرت ایران در همکاری با غرب تفسیر کرد». وبلاگ نویسی دیگری مینویسد: «در اژدها وارد می شود جامعه ایرانی به شکل یک کشتی به گل نشسته و قبرستان متروک به تصویر کشیده می شود، قبرستانی از تاریخ و گورستان دشمنان قدیمی ایران که اینک اژدهایی (نماد از قدرت قدیمی ایران) در آن خوابیده است، در فیلم عملا میوه تحولات فعلی ایران، به صورت فرزند نامشروع چپ مارکسیستی و سنت، با نام تامل برانگیز والیه معرفی می شود». شاید بعضیها حتی بروند «کتاب ملکوت» را بخوانند یا تحقیق کنند درباره جنگ ایران صفوی با پرتغالیها تا بفهمند در این دو ساعت فیلم چه پیامی، چه گنجی نهفته است، غافل از این که خود کارگردان هم معنی اینها نمیداند. امّا اجازه بدهید در این نوشته درگیر تفسیر سمبلهایی بسیاری که فیلم از آنها انباشته شده نشویم (اژدها، شتر، زلزله، هندیها، والیه، صدابرداری از سکوت، کشتی به گل نشسته، چشمپزشکی با آب دهان، آب یخ در گرمای تابستان، … ). بله، فیلم با سبک خودش از ما میطلبد حتی برای چیزهایی معمولی معانی عمیقه بتراشیم. امّا بیایید به این وسوسه تن ندهیم و موجبات تفریح فیلمساز را فراهم نکنیم.
(این هم جالب است که مانی حقیقی در نشست مطبوعاتی جشنواره فجر اعلام کرده است که از سمبولیزم متنفر است. و این را که در فیلمهایش به دنبال سمبل میگردند ناشی از تنبلی فکری منتقدان دانسته است. امّا فعلاً به این تناقضگویی هم کاری نداریم)
این گونه چندمعنایی (بیمعنایی؟) و ایهام را میتوان «بازی پستمدرنیستی» نام داد یا به زبان خیلی سادهتر و عامیانهتر اژدها وارد میشود را فیلمی «سرِکاری» دانست؛ مصداقِ فرستادن بیننده به دنبال نخود سیاه یا موقعیتی که یک دیوانه سنگی در چاه میاندازد و صد عاقل باید بکوشند از چاه درش بیاورند. کسی تعدادی تصویر و ایده را کنار هم میچیند و تو بگرد تا معنایی درش پیدا کنی. یا به قول کارگردان «چیز شاعرانه و زیبایی» …
امّا حالا فارغ از این کارِ حلّ معما که در بهترین حالت به نسبت دادن معناهایی دلبخواهی به فیلم میانجامد، آیا چیز شاعرانه و زیبایی در فیلم هست؟ فکر میکنم بیشتر کسانی که از فیلم خیلی خوششان آمده است، شیفته تصویرهای حرکت آن ماشین ایمپالای قدیمی در طبیعت بدوی جزیره قشم با همراهی موسیقی اندکی بلند امّا هیجانانگیز کریستف رضاعی شدهاند. بازیهای فیلم هم خیلی خوب هستند. یعنی تو، حتی وقتی خوب نمیفهمی شخصیتها راجع به چی صحبت میکنند، تحت تاثیر قرار میگیری، چیزی تکاندهنده و مرموز در لحنشان مییابی (گفتهاند بازیگر خوب آن است که بتواند دفترچه راهنمای تلفن را هم طوری بخواند که شنونده تحت تاثیر قرار بگیرد). فیلم تقریباً به کلّی فاقد صحنههایی است که بار عاطفی داشته باشند. گمانم صحنههای مربوط به رابطه صدابردار با کودک باید یک چنین باری را القا میکردند، امّا این صحنهها در هیاهوی اتفاقات و انبوهی رویدادها و اشیاء گم میشوند.
رابطه دیگر شخصیت فیلم با تنها زن گروه هزوارش هم ظاهراً با چنین منظوری طراحی شده است (بخصوص نامهای که خوانده میشود)امّا فاقد قوت حسّی است. امّا به هر رو مانی حقیقی در خلق یک فضای مرموز، حسّی از تهدیدی ناشناخته، با استفاده از زبان سینمایی، موفق است. امّا مشکل فیلم این است که از این نباید فراتر میرفت … که البته در آن صورت هم فیلمی معمولی هرچند خوب تلقی میشد و کسی زیاد به آن توجه نمیکرد. بنابراین بحث این نیست که آیا مانی حقیقی تواناییهای یک کارگردانی خوب را دارد یا خیر. او در مجموع کارگردان توانایی است. امّا این خصوصیتی نیست که به تنهایی موجب برجستگی یک هنرمند یا اثرش شود. باید دید فیلمساز با این تواناییهایش چه میخواهد بکند.
برای این که فیلم از یک فیلم معمایی معمولی ، یک تریلر سیاسی، فراتر برود، مانی حقیقی علاوه بر نمادپردازیای که خود یک جا منکرش میشود و جای دیگر تئوریزهاش میکند، کار دیگری هم کرده است: به هم آمیختن مستند با تخیل (فاکت با فیکشن). مصاحبههایی با خودش و آدمهای واقعی دیگر درباره ماجراهای تاریخی که در فیلم به آنها اشاره شده است و درباره روند ساختن فیلم. البته این بخشهای به اصطلاح مستند هم ساختگی هستند.
در نمونهای که مطبوعاتی شد مثلاً، مانی حقیقی از صادق زیباکلام خواسته است درباره گروهی به نام هزوارش که گویی به درون ساواک نفوذ کرده بوده است، حرفهایی بزند که واقعیت تاریخی ندارند. سبک این صحنهها به ما میگوید که با آدمهای واقعی و نظرات واقعیشان سروکار داریم، امّا در واقع اینها هم همه ساختگیاند. فیلمهای سینمایی داستانی همه ساختگیاند، امّا وقتی مانی حقیقی ما را میفریبد تا صحنهای ساختگی را حقیقی بپنداریم، تکلیفمان چیست؟ اصولاً این کار در خدمت چه هدفی است؟ او در گفتوگوی جشنواره برلین گفته است: «میتوانی دروغ خیلی بزرگی بگویی و وقتی این دروغ خیلی بزرگ باشد یک جور معجزآسایی بدل به واقعیت میشود». نمیدانم آیا او متوجه بوده است دارد حرفهای گوبلز (مسئول تبلیغات آلمان نازی) را تکرار میکند؟ آن هم در حضور تماشاگر آلمانی؟ حالا فارغ از این امر، این کار در خدمت چه هدفی است؟ این که بگوییم اعتمادی به تصویر سینمایی نیست. این که بگوییم سینمای اعم از مستند و داستانی دروغ بزرگی است؟ این حرفها که نه آن قدر درست است و نه (این روزها) آن قدر تازه و بکر. امّا این جا یک پرسش اخلاقی وجود دارد. جا زدن داستان خیالی به عنوان واقعیت تاریخی، به عبارت دیگر دروغ گفتن آشکار، آیا مجاز است؟ خوانندگان پست مدرن البته میبخشند مرا بابت طرح مسأله کهنهای مثل اخلاق و از این حرفها، امّا چه کنم که این پرسشها قدیمی همچنان به گمانم مهماند و من معنی این دروغگویی را نمیفهمم. و این دروغهای بزرگ برایم تبدیل به واقعیت نمیشود. اگر این بازی است، اگر فیلمساز میخواهد بگوید فیلمسازی و زندگی و همه چیز یک بازی بامزه یا cool است، تمایلی ندارم در این بازی شرکت کنم.
امّا پیش از پایان بردن این نوشته مایلم برگردم به پیشنهاد مانی حقیقی در نقل قول ابتدای این نوشته و از یک منظر دیگر ببینم تصویرهایی که او در کنار هم چیده است را چگونه میتوان تلقی کرد. نه به منظور یافتن معانی درست و مهمی که آگاهانه در آنها نهاده شده است و حالا من وظیفه دارم بگردم پیداشان کنم، بلکه به عنوان چیزهایی که در فیلم هست، شاید ناخودآگاهانه، شاید نیمهآگاهانه، امّا اگر آنها را کنار تصویرهایی دیگری در فیلمهای دیگر مانی حقیقی قرار دهیم، به نتایج جالبی میرسیم.
در این فیلم هم مانند «پذیرایی ساده» با روشنفکرانی شهری روبهرو هستیم که برای آزمایشِ اهالی بومی یک منطقه بدوی به آن جا میروند. در آن فیلم آزمودنِ واکنش مردم عادی نسبت به تقسیم پول در میانشان بود و در این یکی آزمودن راستیِ باورهای «خرافی» مردم بومی. امّا در هر دو فیلم این محیط بومی و اهالی آن غیرقابلفهم و خطرناک مینمایند و روشنفکران در میان آنها بیگانههایی هستند از دنیایی دیگر. اعتماد به نفس حفیظی شخصیت اصلی این فیلم نیز شباهتی دارد اعتماد به نفس قهرمان اصلی فیلم پذیرایی ساده که خود مانی حقیقی نقشاش را بازی میکرد. اما در لایههای عمیقتر این اعتماد به نفس هم اندکی شکننده است، کما این که با وجود این که او باورهای مردم محلی را در مورد وقوع زمینلرزه بعد از دفن جسدی در قبرستان قدیمی، خرافه میداند، امّا با دو نفر دیگر به منطقه برمیگردد تا سر از این راز در بیاورد.
به هر رو امّا نگاه او به بومیان نگاهی است از موضع بالا و فیلم با نشان دادن شخصیت روی هم رفته خطرناک الماس (مردی که قاتل دخترش و زندانی سیاسی تبعیدی به قشم است) با این نگاه همراهی میکند. این نگاه از بالا به مردم با تفاوتی در نگاه فیلمساز به تماشاگران هم نمود پیدا کرده است. او این جا هم با فرستادن مخاطب دنبال نخود سیاه تفریح میکند و با جا زدن دروغ به عنوان واقعیت تاریخی با او بازی میکند و حتی وقتی میگوید «بعضیها میآمدند و از من میپرسیدند اژدها کجاست»، به شکل نامحسوسی بیننده را تحقیر میکند.
تازگی دیگر این فیلم برخورد مانی حقیقی به میراث خانوادگیاش است. هنرمندانی که در خانواده مشهوری به دنیا میآیند، همیشه با این مشکل روبهرو هستند که تکلیفشان با آدمهای سرشناس خانواده چیست. بسیار محتمل است آنها تا پایان عمر نام و کارشان تحتالشعاع نام پیشنیان مشهورشان قرار بگیرد. ممکن بود مانی حقیقی را همیشه به عنوان نوه ابراهیم گلستان بشناسند. او تا کنون به گمانم از صحبت زیاد در مورد این وابستگی پرهیز کرده است و این شاید اولین بار باشد که آشکارا به عنوان نوه ابراهیم گلستان به میدان آمده است. و شاید به این دلیل که اکنون دیگر به اندازه کافی برای خودش شخصیت هنری مستقلی پیدا کرده است که نگران قرار گرفتن در سایه پدر بزرگش نباشد و برعکس شاید حالا بتواند از این رابطه به عنوان سرمایهای برای حضور پررنگتر در صحنه هنری استفاده کند.
اژدها وارد می شود!
کارگردان، نویسنده، تهیه کننده: مانى حقیقى. مدیر فیلمبردارى: هومن بهمنش. طراح صحنه: امیرحسین قدسی. طراح لباس: نگار نعمتی. تدوین: هایده صفى یارى. صداگذار: امیرحسین قاسمى. صدابردار: داریوش صادقپور. طراح چهره پردازی: مهرداد میرکیانی. موسیقى: کریستف رضاعى. عکاس: عباس کوثرى. بازیگران: امیر جدیدى، همایون غنى زاده، احسان گودرزى، نادر فلاح، علی باقری، کیانا تجمل. 1395