ناصر سهرابی
یک: در این روزهایی که سینمای ایران دوران خوبی را سپری نمیکند و ازلحاظ فیلمنامه به تکرار رسیده و فیلمهای کمدی نازل گیشههای سینماها را به تسخیر خود درآوردهاند، نمایش آثاری چون «ایده اصلی» مغتنم و ارزشمند نشان میدهد.
«ایده اصلی» ساخته دوم آزیتا موگویی تناسب مستقیمی باحال و هوای جامعه امروز ایران را دارد. قصه معماگونه و شخصیتهایی که هرلحظه در حال دروغ گفتن و رودست زدن به هم دیگر هستند، جامعه پرتشنج اقتصادی امروز را نشان میدهد. در اینکه هنرمند در کنار مردم و جامعه حرکت کند و مشکلات را با نگاه هنری خاص خودش منعکس کند شکی نیست ولی سینما رسانه فوقالعاده قدرتمندی است و مخصوصاً در سالهای اخیر خود را بهعنوان اهرم قدرتمندی به دولتمردان برای پیشبرد اهدافشان کمک کرده. «ایده اصلی» جامعه تجملاتی خوشرنگ و لعاب امروز را نقد و در معرض دید مخاطبان میگذارد. «ایده اصلی» فیلمی خوشساخت و خوش ریتم است که مخاطب را تا پایان فیلم همراه میکند. قصه خیلی روان و بهدوراز هر پیچیدگی در خدمت بیننده است. تعدادی از همین انسانهای تازه به دوران رسیده دوروبرمان با انواع ترفندهای رایج جامعه برای بردن یک مناقصه دولتی به جان هم میافتند و بهخوبی روح زمانه را به چالش میکشند.
موگویی نسبت به فیلم قبلیاش «تراژدی» پیشرفت رو به جلویی داشته و در این فیلم خود را بهعنوان کارگردانی کار بلد و مخاطب شناس معرفی میکند. از نکات قابلتوجه فیلم بازیهای خوب و روان بهرام رادان، مریلا زارعی و پژمان جمشیدی است که بهخوبی در نقشهایشان جاافتادهاند و گیشه فیلم هم کمک شایان توجهی کردهاند.
«ایده اصلی» ثابت کرد که یک درام جذاب پرکشش خوشساخت هنوز هم میتواند مخاطبان انبوه را به سالنهای سینما بکشاند. سینمای امروز ایران در کنار آثار کمدی به نمونههای بیشتری مثل فیلم ایده اصلی نیاز دارد تا بتواند توازن را ایجاد کند و هرگونه سلیقهای را راضی به خانه بفرستد.
چگونه يك فاجعه بيافرينيم؟
احسان صارمي
دو: يك بازيگر خوشقيافه، با آخرين متدهاي حوزه VIP از جزيرهاي به جزيره ديگر ميرود و در اين ميان از لوكسترين امكانات قابلاستفاده بهره ميبرد تا خودش را به شركتي در كيش برساند و بگويد كه چرا پا در كفش من كردهايد؟! خب كه چه؟ نميشد همين حرف را پشت تلفن زد و اینهمه به خودروهاي لوكس چند صد هزار دلاري استهلاك وارد نكنيم؟
ماجرا بيخ پيدا ميكند؛ چون در سازمان منطقه آزاد كيش فساد سيستماتيك حاكم است. فردي ميتواند اطلاعات را جابهجا كند و منجر به پيروزي فردي در يك مناقصه شود. جالب اينكه سازمان حامي فيلم هم ميشود و در آخر هم فاسد به سزاي اعمالش نميرسد. به
نظر آخرالزمان شده است. اين حجم از آزادي در خلق اثر هنري جاي تقدير دارد؛ اما اين آزادي منجر به آن ميشود كه اسپانياييها از كيشيها مثبتتر ديده شوند. حداقل آنان به طرفهالعيني تشخيص ميدهند كه چه فاجعهاي رقم خورده است.
فاجعه را چه كسي رقم ميزند؟ چند آدم كه بچه زرنگ بهحساب ميآيند و بهواسطه همان زرنگبازیهایشان ميتوانند پروژههاي بزرگ را از آن خود كنند و اكنون سرشان كلاه رفته است. صبر كنيد، اين كلاهي كه سرشان رفته يك نقشه است براي از راه به درکردن رقبا. آهان، آن لاكچريبازي اول فيلم هم بخشي از نقشه است تا فكر كنيم چه وضعيت پيچدرپيچي شکلگرفته است. حالا يك پرسش؛ اصلاً چرا بايد چنين نقشهاي كشيده شود؟ وقتي زن و شوهر سابق هنوز چنين دل در گرو هم دارند، براي چه بايد چنين بازي مسخرهاي راه بيندازند؟ پاسخ ساده است. براي اينكه وقت ما را تلف كنند و البته در اين میانبر و روي چند بازيگران سينما را در فاجعهبارترين بازيشان ببينيم.
شبكه بیبیسی از فوريه 2004 اقدام به پخش سريالي با عنوان «Hustle» ميكند كه در ايران با عنوان «شيادها» شناخته ميشود. سريال داستان يك گروه کلاهبرداری است كه اقدام به دزديهاي لاكچري ميكنند. آنان با توجه به استعدادهاي خود ازجمله قمار، برنامهنويسي، كدشكني و ... در كنار توانايي تبدیلشدن به جنتلمنهاي انگليسي یقهسفید، ثروتمندان حريص را سركيسه ميكنند. آنان در يك بازي کاملاً طراحیشده شما را دچار حيرت ميكنند. سريال تاكنون به مدت هشت فصل ادامه داشته است. راز موفقيت سريال نقشههايي است كه شخصيت اصلي سريال، مايكل استون (با بازي آدريان لستر) ميكشد و جالب اينكه نقشه کلاهبرداری پيش از انجام براي مخاطب شرح داده ميشود و آنچه مخاطب را به وجد ميآورد، تماشاي عملي شدن اين نقشه است.
در «ايده اصلي» اما فاجعه از همان ابتدا رقم ميخورد. زماني كه بهرام رادان در قالب شبه کالیفرنیایی خود، پشت قايق ميپرد و روي تصوير حروف مينويسند بازي سعيد؛ پس بايد منتظر روايت ديگري هم باشيم. انگار قرار است يك راشمون در دل خليج هميشه فارس ببينيم. چند دقيقه بعد بازي رؤیا هم روي پرده نقش ميبندد تا دريابيم كل ماجرا يك شوخي بيهوده است. حالا ميفهميم آنهمه ديالوگ بيمزه و لنتراني گفتنها از كجا نشات گرفته است. فیلمساز و فیلمنامهنویسانش هیچچیز درخوري براي نوشتن در دست نداشتهاند. هرچند ميشد سري به آرشيو فیلمهایشان ميزدند و نمونههاي جذاب اینگونه سينمايي را مرور ميكردند. فقط ميمانم چه چيزي چشم انتخابگران فجر را گرفت كه چنين فيلم ضعيفي در فجر به نمايش درميآيد.