«سد معبر» فیلم پرتنش و پرماجرایی است که اغلب سکانسهایش در فضایی شلوغ و پرتحرک اتفاق میافتند و برخلاف بسیاری از فیلمهای اجتماعی همدوره خودش، یا دستکم فیلمهایی که داعیه مطرح کردن ناسازگاریهای اجتماعی را دارند، از قصه، شخصیت، موقعیت و دیالوگ هیچچیز کم ندارد، بلکه شاید زیاد هم داشته باشد.
«سد معبر» روایتگر آدمهایی است که موقعیتهای روزمره زندگیشان سرشار از تحرک و عصبیت و ازدحام است و ناگزیر مدام در آستانه انفجار و برخورد و تصادم هستند. طبیعی است که این کشمکش و تنش در جهان فیلم بازتاب مییابد و نتیجهاش میشود انبوهی دیالوگ سنگین، معنادار و اشارههایی که برای فهم تمام جزئیاتشان باید فیلم را دوباره و چندباره دید؛ وگرنه در ریتم پرشتاب و میزانسنهای شلوغ فیلم، بسیاری از جزئیات از چشم و گوش تماشاگر پنهان میماند و صرفاً تأثیری منکوبکننده و برآشوبنده از تجربه تماشایش حاصل میشود.
از منظری، همینکه بخش عمدهای از مخاطبان فیلم، تحت تأثیر فضای سنگین و تصویر اجتماعی تیرهوتار آن قرار بگیرند به معنای موفقیت سازندگان «سد معبر» است، اما در این صورت چه نیازی به فیلمنامهای چنین ریزبافت و پر جزئیات و اجرایی تا این اندازه دشوار و انرژیک بود؟ این احساس خفقان و آشوب را با یک استراتژی کم زحمت تر و مستقیمتر نیز میشد به تماشاگران منتقل کرد و نیازی نبود به گنجاندن اینهمه دیالوگ چندوجهی و پرداخت موقعیتهای دقیقی که در سیر شتابناک و سنگین سکانسها نادیده میمانند و حیف میشوند. فیلمنامه روستایی دو ویژگی آشنا دارد: یکی زبان زنده و طبیعی و دیگری شخصیتهایی که از جهانی مألوف آمدهاند و نویسنده زیروبم احساسات، افکار، ضعفها و باورهایشان را میشناسد.
به همین دلیل هیچ باکی از افزودن بر موقعیتهای دراماتیک و گسترش مناسبات شخصیتها ندارد و همچنان که قصه را پیش میبرد، شخصیت اضافه میکند و آدمهای داستانش را از موقعیتی به موقعیت دیگر میبرد. در این سیر پرشتاب که صدها واقعه و برخورد ریزودرشت میان شخصیتها را در برمیگیرد، به جهان درونی آدمها نیز پرداخته میشود و خواستهها، آرزوها و عقدههای هر شخصیت، ریزبهریز و قدمبهقدم، پیش روی مخاطب قرار داده میشود. از مأموری که میکوشد از راه نامشروع به اندوخته و سرمایهای برای تضمین آینده متزلزلش برسد، دستفروش بیچارهای که با تمام وجود و حیثیت و شخصیتش التماس میکند که ازآنچه هست پایمالتر و افشردهتر و لگدخوردهتر نشود و کل هستیاش را که بهاندازه یک بقچه یا کیفدستی است بربادرفته و هدر نبیند، شخصیتهای درماندهای که در طبقه فرودست جامعه سنتی دستوپا میزنند که قواعد مدرن را دستکاری کنند و راهی برای خروج از بنبست بیابند، زنان توسریخورده و ضعیفی که ابزار و توانی برای ایستادن در برابر مردان قلدر زندگیشان ندارند، جامعهای که تا گردن در تناقض و دروغ فرورفته و رشوه و پروندهسازی و کاغذبازی به رویه عادی زندگی مردمانش تبدیلشده و... فیلمنامه به تماشاگر مجال نفس تازه کردن نمیدهد و از همان ابتدا دستش را میگیرد و در موقعیتهای متعددی که شتابان دنبال هم میآیند غرقش میکند.
مهم نیست که داستان هر شخصیت به کجا ختم میشود و حق با کیست، تصویر اصلی و نقطه تمرکز فیلم، چشمانداز هولناک جامعهای خشن، عصبی و شتابزده و روبه سقوط است که در تناقض و دوگانگی غرقشده و آدمهایش گریزگاهی ندارند. جامعهای که مدعی اخلاقمداری و حتی معرفت و جوانمردی است، اما سازوکارهای اصلیاش شامل زورگویی و حیله و رشوه و نابرابری طبقاتی است و آدمها را به انتخابی هولناک وامیدارد: اینکه در دسته خورندگان قرار بگیرند و به تعقیب دیگران بپردازند یا خود در معرض خورده شدن باشند و در قاعده هرم اجتماع و زیر بار سنگین فقر و نابرابری و ناامیدی اجتماعی، جایی به خود اختصاص دهند.
شخصیتهای «سد معبر» در هر یک از دو سوی این انتخاب، ویژگیهای «قربانی» را بروز میدهند و چشمانداز روشنی پیش رویشان نیست. این توهم که هر کس زرنگتر باشد میتواند از این مهلکه جان به در برد کاملاً بیمعناست، چون حتی کسی که وجدانش را زیر پا میگذارد و زرنگی میکند و با دزدی، تقلب و خشونت به دنبال نجات خودش از مخمصه میرود نیز دستآخر سیاهبخت است و راهی بهجایی ندارد.
قرار دادن دو شخصیت خاکستری در برابر یکدیگر، محملی شده برای بروز تمام این مفاهیم و کارگردانی خوب و سنجیده محسن قرایی هم باعث شده این دوئت فیلمنامه بهدرستی در مقابل دوربین اجرا شود. مأموری که از سروکله زدن با دستفروشها خسته شده و دنبال یک کار نانوآبدار میشود (با بازی مسلط حامد بهداد) و دستفروش ژولیده و خستهای که حالتی تهدیدآمیز در سکوت و نگاهش پنهان است (با بازی نادر فلاح که این حس تهدید را ماهرانه مؤکد کرده است) و کشمکش میان این دو که معلوم نیست چرا باید تا این حد با یکدیگر درگیر باشند.
حیف که در ادامه، مایههای ظریف و درونی فیلمنامه، به سطح آورده میشوند و مثلاً حامد بهداد در بیمارستانی که همسرش (با بازی متفاوت باران کوثری) در آن به سقطجنین مشغول است فریاد میکشد و شعارهای طبقاتی میدهد: «مگه گناه کردم که کامیون خریدم؟ پول دست اونیه که باباش مایهدار بوده، چرا یقه منو میگیرین؟...» و خطابههایی ازایندست. قضیه تصادف و قربانی شدن دستفروش در مقابل مأمور طماع و پولدوست نیز لابد بهانهای برای طعنه زدن به این باور عمومی است که ظالم باید تقاص اعمالش را پس بدهد! در اینجا تیر غیب به سینه دستفروش اصابت میکند، درحالیکه مأمور لابه کنان به خدا قول میدهد اگر همسرش بچه را سقط نکرده باشد پول را پس خواهد داد؛ یعنی در موقعیت مناجات و تقاضای حاجت نیز تناقض وجود دارد و تناقضهای این جامعه مغشوش زمینی حتی به آسمان هم سرایت کرده است!
در کل، تصویری که فیلم «سد معبر» از جامعه پیرامونش ارائه میدهد تیره و تلخ است، اما نه به آن تلخی و تیرگی مرگباری که در هر یک از ویدئوهای واقعی برخورد مأموران شهرداری با دستفروشها دیدهایم. محسن قرایی در انتخاب معادلهای بصری مناسب برای بازنمایی وجوه تلخ و تیره زندگی شخصیتها، هوشمندی به خرج داده و کارگردانیاش روان و سنجیده و ضمناً عاری از خودنمایی و جولانهای تکنیکی است؛ درحالیکه فضا و ساختار بصری فیلم به برخی جلوهگریها راه میداد و خودداری این کارگردان نشاندهنده پختگی اوست. انتخاب نمای نقطهنظر و نزدیک کردن دوربین به خصوصیات چشم انسان، چه در اندازه بندی نماها، چه در ریتم و قاببندی و طراحی حرکتهای دوربین، باعث شده «سد معبر» با تمام تنش و تحرک درونیاش فیلمی آشفته و سرگیجهآور به چشم نیاید و انسجام ارگانیک نماهای متعدد (به یاری دینامیسم پویا و منعطف تدوین) حفظ شود.
شاید این رویکرد خوددارانه در نزدیک نشدن به تمام ظرفیتهای بالقوه در کارگردانی، میتوانست به فیلمنامه هم انسجام بهتری بدهد، اگر روستایی هم مثل قرایی میتوانست خود را قانع کند که از برخی جاذبههای متنش (چه موقعیتهای دراماتیک و چه دیالوگها و شخصیتهای فرعی) به نفع داستان اصلی و روند محوری درام چشمپوشی کند. در شکل کنونی این انباشتگی از یکسو و انحراف فیلم به سمت شعارها و جهتگیریهای اخلاقی، باعث شده «سد معبر» در آرشیو تاریخی فیلمهای دهه 90، در ردهای پایینتر از شایستگیاش بایگانی شود، درحالیکه شاید میتوانست پدیده سال باشد.
شاهین شجریکهن