ظاهراً حکایت قهرمان معترضی که فارغ از مناسبات قانونی و رسمی، خود دستبهکار تسویهحساب و گرفتن انتقام میشود از آن حکایتهای تمامنشدنی سینماست که هرازگاهی شاهد قالب تازهای از آن بر روی پرده سینما هستیم.
محمدحسین مهدویان که ظرف چهار سال گذشته با مستندِ بازسازیشده «آخرین روزهای زمستان» (پخششده از تلویزیون) و دو فیلم بلند «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» سبک و سیاق متفاوتی از بازسازی رویدادهای تاریخ معاصر را عرضه و بهشدت مورد تشویق و تحسین مخاطبین عام و خاص سینما قرارگرفته بود شاید برای پیشگیری از کلیشه شدن و سکون در بستری که دیگر تازگی و طراوت اولیهاش را ازدستداده از سینمای شناختهشدهاش فاصله گرفته و با محور قرار دادن دستمایه «انتقامِ شخصی» پای در دوره تازهای از مسیر فیلمسازی خود گذاشته است.
قهرمان فیلم «لاتاری»، امیرعلی (ساعد سهیلی) که دختر موردعلاقهاش نوشین (زیبا کرمعلی) را در اثر افتادن در دام یک باند فساد اخلاقی ازدستداده و از سوی دیگر از واکنش خانواده دختر به عوامل قتل او ناامید شده با فرورفتن در جلد «قیصر» قهرمان آشنایی که احتمالاً همه سینما دوستان ایرانی او را میشناسند راسا وارد معرکه انتقامگیری و دفاع از ناموس (در مفهوم کلیاش) میشود.
در لاتاری هم درست مثل سلف پنجاهسالهاش «قیصر» این مقوله دفاع از ناموس و بسزای عمل رساندن هتاکین به آن است که در جایگاه هسته اصلی داستان قرارگرفته و مقولات دیگر ازجمله زمینههای منجر به بروز چنین واکنش تندی همه و همه در فرع و زیر سایه این کلیت انتقامآمیز قرار میگیرند. البته گذشته از اشتراکات مضمونی با قیصر و آثار سینمایی دیگری که به تبعیت از موج قیصریسم مضمون انتقام ناموسی را دنبال میکردند. سومین ساخته مهدویان بهطور حتم و یقین به سینمای معترضی که ابراهیم حاتمی کیا بنیانگذار آن است همنسب میبرد. قهرمانی معترض و جوشی که از شرایط حاکم بر اجتماع خسته و دلسرد شده و تاب پیگیری و حلوفصل معضلات خود و اطرافیانش را از مجاری کند و منفعل رسمی ندارد در یک تصمیم احساسی دست به خشونت میزند؛ خشونتی که اگرچه بیش از قربانیان بیگناه احتمالی آن مناسبات ناامیدکننده، تبعیضآمیز و عافیت طلبان را هدف گرفته است.
حالا در لاتاری هم دقیقاً همین دو خط سیر مضمونی به چشم میخورد هم ناموس آینده امیرعلی (از منظر عاطفی و نه به لحاظ قانونی و شرعی) بهوسیله بیگانگانی مرفه و بیدرد که غالباً با ایرانی جماعت خصومت دیرینه دارند مورد تعرض قرارگرفته و به قتل رسیده، هم قهرمان زخمخورده که هنوز نسبتی با مقتول ندارد از منظر قانونی کاری از دستش برنمیآید و هم رایزنی با مقامهای امنیتی به لحاظ لزوم حفظ امنیت ملی و مناسبات دوستانه و فاقد تنش با کشور عربی محل وقوع جرم بهجایی نمیرسد، شرایطی بهمراتب وخیمتر از دو قهرمان اسطورهای اواخر دهه چهل و اواسط دهه ۷۰ سینمای ایران یعنی قیصر (بهروز وثوقی) و حاج کاظم (آژانس شیشهای).
قیصرِ ساخته و پرورده سینمای خاص مسعود کیمیایی که به خواهرش تعرض میشود به معترضین خواهر و قاتلین برادرش دسترسی داشت و این فرهنگ طبقاتی و روحیه انتقامجویانه شخصیاش بود که قصاص خون عزیزانش در کوتاهترین زمان و به دل خنکترین شیوه ممکن را واجبالاجرا میکرد و دومی (حاج کاظم) هم بهاندازه امیرعلی تنها و بیکس نبود و سوابق جبهه و وجهه اجتماعی، داشتن دوستانی ذینفوذ در میان مأموران امنیتی و وارد شدن در کشاکشی که بههرحال آدمهای جناح مقابلش مشخص و معلوم بودند او را در جایگاهی بسیار بهتر از قهرمان تنهای لاتاری قرار میدهد. جوانکی کمبضاعت که از دار دنیا تنها یک موتورسیکلت و عشق دختری به نام نوشین را دارد و حتی از نعمت داشتن مادر و امکان زندگی کردن در کنار خانواده هم محروم بوده است.
اما از قرابتهای مضمونی فیلم با آثار پیشین سینمایی که بگذریم، میرسیم به شیوه به تصویر کشیدن و پرداخت درونمایهای که شرح آن داده شد. اگرچه مهدویان در لاتاری بهعمد از بهکارگیری شگرد ثابتشدهاش در بازسازی خلاقانه و قرین به واقعیت رخدادهای تاریخی انصراف داده و راه سینمای داستانی را در پیشگرفته است اما به نظر همچنان بهواقع گرایی (رئالیسم) آنقدر تعلقخاطر دارد که در رنگآمیزی کلیدیترین شخصیت فیلم یعنی «امیرعلی» بازهم رگههایی پررنگ از این نوع نگاه دیده میشود. قهرمانِ مدل نودوشش سینمای اجتماعی ایران، نه شبیه به اسلافش در آثار قیصرمآبانه، هیکل ورزیده و فرهنگ بزنبهادری پایینشهری دارد و نه به تأسی از سینمای متأثر از آژانس شیشهای، هیبت مردانه و نگاه نافذ و لحن تأثیرگذار. قهرمانی بسیار شبیهتر به مردم عادی کوچه و بازار که هرچند از بیپروایی و جنم نمونههای متأخرش دررفتن وسط معرکه و دل حادثه، ژنهای کمتری را به ارث برده ولی شاید در مقایسه با آنها باورپذیرتر و نزدیکتر به تماشاگران آنسوی پرده به نظر برسد. قهرمانی که جنبههای قهرمانانه فیلم تنها در وجود او خلاصه نمیشود که قیصر وار و سلطانمنشانه (سلطان/ قهرمان فیلمی به همین نام ساخته مسعود کیمیایی) برادران آب منگل را با چاقو و زمینخواران تهرانِ پس از جنگ را با نارنجک و البته بهتنهایی از پای دربیاورد، قهرمانی که برای گرفتن انتقام از متجاوزین به عشق زندگیاش، با کمک گرفتن از مربی ورزشیاش (موسی) و دیگر دوست صمیمیاش، با شریک کردن آنها در قهرمانیاش همزمان که از پرسونای اسطورهای فاصله میگیرد به دنیای واقعگرایی هم نزدیکتر میشود.
همانگونه که در طول تاریخ سینما، قهرمانان متوسل شونده به اقدامات تلافیجویانه شخصی موردانتقاد بخشی از منتقدین و مصلحین اجتماعی بودهاند دو قهرمان اصلی لاتاری «امیرعلی» و «موسی» هم به جهت اقدام خودسرانه سفر به کشور عربی و حذف فیزیکی عوامل تعرض (و یا دستکم اقدام به تعرضِ منجر به قتل نوشین) از همان شب اولین نمایش فیلم در جشنواره بهشدت موردانتقاد قرار گرفتند. فیلم، مصداق ترویج تروریسم و عاملی برای تیرگی احتمالی روابط ایران با آن کشور همسایه تشخیص داده شد و آنقدر بر این طبل کوبیده شد که ویژگیها و نقاط قوت و ضعف فیلم از منظر سینمایی کمتر دیده شد؛ یکی از مصائب همیشگی نقدها و اظهارنظرهای شتابزده و فاقد تعمق جشنوارهای که ظاهراً به این زودیها دست از سر سینما برنمیدارد؛ اما اکنون و پس از اکران عمومی فیلم و امکان تأمل بیشتر و غیراحساسیتر درباره کلیت آن به نظر میرسد مثل اکثر پرسشهایی که در حوزه علوم انسانی و اخلاقیات جای میگیرند پاسخ بهدرستی یا نادرستی اقدام قهرمانان لاتاری یا در سطحی بالاتر از آن رویکرد فیلمساز به چگونگی پرداخت ایدهای که جنبههای متفاوتی از فقر و زندگی در شرایط بد و نابرابر اقتصادی در جامعهای رانت زده تا دفاع از ناموس شخصی و ملی و شکل روابط با کشورهای همسایه را در برمیگیرد، به این آسانیها هم نیست، درواقع در اینجا هم با مقوله نسبیت در برابر این سؤال چالشبرانگیز روبهرو هستیم و شاید به تعداد آدمهایی که در زندگی واقعی خود با موقعیتهای دشوار اینچنینی مواجه شده باشند انتخاب و مسیر راه وجود داشته باشد.
البته بدیهی است که هیچکس با شکستن قانون و حرکات خودسرانه آنهم در خارج از مرزهای کشور که با دیدگاه بینالمللی نسبت به کشورمان ارتباط تنگاتنگی دارد موافقتی نداشته باشد ولی یادمان نرود که ما با یک فیلم سینمایی روبهرو هستیم و نه یک قاعده و مرامنامه کلی عرب ستیز برای شیوههای مقابله با فریب دختران ایرانی که اگر اینگونه بود شاید بسیاری از آثار سینمایی شناختهشده دنیا که در ابعادی بسیار فراگیرتر از «لاتاری» به نمایش درآمدهاند میتوانستند مقدمهای برای درگیری و تنشهای کشور سازنده با کشور مورداشاره فیلم باشند، مصداقها بسیارند ولی شاید اثر سینمایی مشهور «ربودهشده/ Taken» ساخته پیر مورل، فیلمساز فرانسوی که البته دنبالهای هم داشت از بهترین و ملموسترین نمونهها باشد. اثری که بالقوه میتوانست مبنای اختلاف و درگیری میان امریکا و فرانسه بهعنوان کشورهای سازنده فیلم و آن کشور اروپای شرقیای میبود که اتباعش بهعنوان مافیای بینالمللی قاچاق دختران در فیلم معرفیشده بودند درحالیکه در عمل نه در این مورد بهخصوص و نه در دیگر موارد مشابه چنین اتفاقی در ابعاد وسیع نیفتاده و اساساً نمیتوان جهتگیری یک فیلم خاص را مبنای ظهور و بروز آن در جامعه واقعی بیرون از دنیای فیلم قرارداد هرچند که بعید است هیچ کارشناس سینمایی یا اجتماعی هم منکر تأثیرگذاری حداقلی سینما بر زندگی واقعی آدمها شود.
به اعتقاد نویسنده، جهان ترسیمشده در فیلم و رخدادهایی که تا پیش از رسیدن خبر درگذشت (قتل) نوشین شاهدش بودیم درمجموع برای رسیدن «امیرعلی» به نقطه ورود به حیطه انتقام شخصی کافی به نظر میرسیدند، جوانی درمانده که عشقِ زندگیاش تنها داشته و امیدش در دنیا بوده و حالا دستش برای گرفتن انتقام خون او به هیچ جا بند نیست به سیم آخر زدنش چندان هم دور از ذهن به نظر نمیرسد و مهدویان هم دقیقاً همین تصمیم دشوار احساسی و آغشته به عرق ملی را نقطه زوم و تمرکز کارش قرار داده وگرنه پرداختن به ریشههای منجر به این تصمیم و ارزشگذاری کلیت قضیه را که میتوان در عرصههایی خارج از سینما مورد ارزیابی و تدقیق جدیتر و کارشناسانهتر قرارداد.
اینکه تصمیم مهدویان در تغییر شیوه فیلمسازیاش بهقولمعروف برای او آمد خواهد داشت یا خیر را آینده پاسخ خواهد داد اما ایکاش کارگردان جوان ما که دقت و وسواس فراوانش در ترسیم جزییات بر کسی پوشیده نیست کاش لااقل به خودش پاسخ بدهد که چگونه به چفتوبست دراماتیک و فراهم کردن زمینههای لازم برای برخی از مهمترین درونمایههای فیلمش درست فکر نکرده است؟ بهعنوانمثال کسی در عرق ملی و تعصب دینی «موسی» بهعنوان یک رزمنده دوران جنگ تحمیلی که زمانی برای حفظ همین آرمانها جانش را در کف دست گرفته تردیدی به خود راه نمیدهد ولی شکل مجاب شدن موسی برای دخالت در ماجرایی تا این اندازه حساس تماشاگران لاتاری را مجاب نمیکند. در یکسوم ابتدایی فیلم که حکم مقدمه دارد رابطه امیرعلی و موسی آنچنان مرید و مرادی و رفیق گرمابه و گلستان بودن تعریفنشده که جانفشانی موسی را توجیه کند، آنچنانکه مثلاً شکل رابطه دوستانه و رفاقت چندین و چندساله حاج کاظم و عباس در آژانس شیشهای، اقدام تهورآمیز حاج کاظم و گذشتن از زن و زندگیاش را باورپذیر میکرد. با چنین نقطهضعف بزرگی دوربین مهدویان ما را به کشور محل اقامت متجاوزین ناموس میبرد و بازهم این نارساییهای دراماتیک هستند که خود را به رخ تماشاگر میکشانند، اینکه موسی دقیقاً در همان شهر مقصد دوست قدیمی قابلاعتمادی داشته باشد که نقش راهنمای محلی را برای قهرمانان ایفا کند و اینکه همین راهنمای محلی (نادر سلیمانی) با آن مقام امنیتی کشور (حمید فرخ نژاد) بهقدری دوست و نزدیک باشد که به او دسترسی داشته و بتواند او را در جریان نقشه امیرعلی و موسی قرار داده و فرشته نجات شود دستکم در مختصات دراماتیک دقیقی که مهدویان تا پیشازاین برایمان ترسیم کرده بود نمیگنجد تا سومین ساخته او در عین اینکه برخورداری از اندازههای قابلقبول، درمجموع پایینتر از دو اثر درخشان پیشینش بایستد.
همانگونه که در طول تاریخ سینما، قهرمانان متوسل شونده به اقدامات تلافیجویانه شخصی موردانتقاد بخشی از منتقدین و مصلحین اجتماعی بودهاند دو قهرمان اصلی لاتاری «امیرعلی» و «موسی» هم به جهت اقدام خودسرانه سفر به کشور عربی و حذف فیزیکی عوامل تعرض (و یا دستکم اقدام به تعرضِ منجر به قتل نوشین) از همان شب اولین نمایش فیلم در جشنواره بهشدت موردانتقاد قرار گرفتند.
مازیار معاونی