حمید مشکلانی*
در تاریخ سینما فیلمهای بسیار تأثیرگذار و مطرحی در زندان و یا درباره افراد زندانی ساختهشده که برخی از آنها جزء ماندگارترین و برترین فیلمهای تاریخ سینما قرارگرفتهاند.
فیلمسازی در این ژانر بسیار سخت است و چالشی برای فیلمساز محسوب میشود، کاراکترهای محدود، فضای محدود و نبود پرسوناژهای زن که باعث جذابیت بیشتر برای مخاطب میشود، ازجمله این سختیها است؛ اما فضای کم و کاراکترهای محدود به فیلمنامهنویس و کارگردان این اجازه را میدهد که به خوبی پرسوناژ موردنظر را شخصیتپردازی کنند و درون وی و روحیات او را بکاوند و به مرور و باورپذیر مخاطب را با شخصیت داستان همراه سازند. این مسئله خود دارای بار ایهامی برای کارگردان است، به آن معنا که همزمان لازم را برای پروراندن شخصیت داستان خوددارند و از طرفی هم شخصیتپردازی صحیح از سختترین و کلیدیترین اصول فیلمنامهنویسی و فیلمسازی است.
اگر در سینما ساخت فیلم درباره زندان و زندانی را یک ژانر بهحساب بیاوریم، کارگردانان بزرگی در این ژانر کارکردند و فیلمهای ماندگاری ساختند. (بازداشتگاه شماره هفده 1953) ساخته ویلی وایلر، «حفره» (1960) ساخته ژاک بکر، «فرار بزرگ» (1963) ساخته جان استر جز، «پاپیون» (1973) ساخته فرانک جی شافنر، «فرار از آلکاتراز» (1979) ساخته دان سیگل، «رستگاری در شاوشنک» (1994) ساخته فرانک دارابنت، «مسیر سبز» (1999) ساخته فرانک دارابنت و... که هر کدام فیلمهای بزرگی در تاریخ سینمای جهان هستند که از بازیگر گرفته تا آهنگساز، داستان و کارگردان، همه و همه نامهای بزرگ و در خور تأملی هستند. در این بین نام دو فیلم که در زندان نمیگذرد و در بیمارستان بیماران روانی اتفاق میافتد، بیشتر ذهن بیننده را به سمت زندانی غیرقابل گریز میبرد تا تیمارستان و بیشک زندانی مخوفتر از زندانهای معمولی است. دو فیلم مشهور و مانای این دسته، «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» و یا «دیوانه از قفس پرید» (1975) ساخته میلوش فورمن و «جزیره شاتر» (2009) ساخته مارتین اسکورسیزی است.
در بین آثار یادشده فرانک دارابونت کارگردان صاحب سبک سینما با دو فیلم «رستگاری در شاوشنک»(1994) و «مسیر سبز»(1999) پا را فراتر از زندان و شخص گرفتار در بند میگذارد و دنیای درام جنایی و فلسفی را با چاشنی مسائل فرازمینی و ماورائی در چشم و ذهن مخاطب باز میکند و افقی شگفتانگیز را با بیننده به اشتراک میگذارد که همه اصول، قواعد، پیشفرضها و دیدگاهها را دگرگون میکند و مخاطب را به تفکر و تأمل عمیقی فرومیبرد.
فرانک دارابونت کارگردان، فیلمنامهنویس و تهیهکننده آمریکایی و با اصلیتی مجارستانی است که در 28 ژانویه 1959 در اردوگاهی در فرانسه که مهاجران مجار را در آن اسکان داده بودند چشم به جهان گشود و در سهسالگی به همراه خانواده به آمریکا مهاجرت کرد، وی هنرمندی کمکار و گزیده کار است و در چهل سال فیلمسازی تنها پنج فیلم سینمایی، دو فیلم تلویزیونی و دو سریال تلویزیونی را کارگردانی کرده است. وی یکی از بهترین سازندگان فیلمنامه اقتباسی در تاریخ سینماست و تقریباً تمامی آثارش را بر اساس رمان ساخته است. همکاری وی با استیون ادین کینگ رماننویس و فیلمنامهنویس بزرگ آمریکایی باعث خلق دو شاهکار در تاریخ سینما شد. دو فیلم «رستگاری در شاوشنک» و «مسیر سبز» حاصل همکاری داربنت و کینگ است. فیلم «مه» (2007) نیز حاصل همکاری این دو هنرمند است که در گیشه موفقیت خوبی دارد ولی از نظر هنر سینمایی اثری متوسط محسوب میشود. لازم به ذکر است که استنلی کوبریک کارگردان بزرگ و مؤلف سینما، فیلم «درخشش» (1980) را بر اساس رمانی از استیون کینگ میسازد. ناگفته پیداست که سبک نوشتاری کینگ درام جنایی، خیالپردازانه، ماورایی و ترسناک است که مسئله معاد و جهان آخرت در داستانهایش بسیار پررنگ است. داستانهای کینگ به خصوص مسیر سبز و رستگاری در شاوشنک بهگونهای رمزآلود، پیچیده و فرازمینی است و خواننده را به دنیایی میبرد که تابهحال به آنجا پا نگذاشته است و تمام ذهنیت و اصول را به هم میریزد و جهانبینی عمیقتر و والاتری را پیش روی مخاطب قرار میدهد و تا میتواند ساختارشکن و آوانگارد است و مفاهیم عمیق انسانی و فلسفی را بهگونهای متفاوت و خاص در دل دارد.
رستگاری در شاوشنک به روایت دارابونت
در وصف و بزرگی این اثر جاودان سینما همین بس که در بسیاری از نظرسنجیها و سایتهای معتبر انتخاب بهترین فیلمهای تاریخ سینما در لیست 250 فیلم برتر این فیلم رتبه یک را به خود اختصاص داده است؛ یعنی رستگاری در شاوشنک بهترین فیلم تاریخ سینما شناختهشده است و فیلم پدرخوانده ساخته فرانسیس فورد کاپولا در رتبه دوم قرار دارد.
گذشته از این رتبهبندیها، این فیلم از ساختار و فرمی شگفتانگیز برخوردار است و همین امر مهم باعث خلق محتوای شاخص فیلم نیز شده است. در هنر هفتم هیچگاه نمیتوان فورم را نادیده گرفت و به محتوا رسید، با آنکه اصل داستان دارای محتوای عمیقی است، اما این عینیت ذهنی در داستان بهگونهای درست و باورپذیر باید به فعلیت دربیاید و محتوا نمیتواند فورم بسازد و اینجاست که هنر والای داربنت رسیدن محتوای ناب اثر به فرم و ساختاری بسیار سنجیده را حادث میشود و خواست نویسنده را به تمامی با فرم به محتوایی ماندگار تبدیل میکند. وی به اصل داستان بسیار وفادار است بهگونهای قصه را از فیلتر خود عبور میدهد و با اندک تغییرات به تمامی، متن را به تصویر میکشد. همکاری دارابنت و کینگ بسیار یادآور همکاری ماریوپزو و فرانسیس فورد کاپولا است.
وفاداری به متن اصلی داستان توسط کارگردان و اعتماد نویسنده به کارگردان برای تغییرهایی که به فیلم شدن داستان کمک میکند. «رستگاری در شاوشنک» فیلمی بسیار ساده و روان است و در لایههای زیرین خود حرفهای عمیقی درباره، امید، زندگی، روابط زناشویی، مرگ، روز رستاخیز و داوری با خود به همراه دارد. اندی دوفرین بانک دار جوان تحصیلکردهای است که به اتهام قتل همسرش به حبس ابد در زندان ایالتی شاوشنک محکوم میشود، در صورتی که اندی بیگناه است و همسرش را شخص دیگری به قتل رسانده. اندی با تمام زندانیان تفاوت فاحشی دارد، این تفاوت تا نیمه داستان فقط در تحصیلات و سطح دانش او خلاصه میشود، ولی رفتهرفته تغییر فاحش وی با بقیه زندانیان آشکار میشود. امید و شرافت در اندی موج میزند و سالهای سال این روند ادامه دارد و اندی به تمامی شرافت و امید خویش را حفظ میکند. این روند تدریجی در طول فیلم که در طول بیست سال در زندان است بسیار هوشمندانه و درست است و برای بیننده باورپذیر و اندی میتواند بیننده را با خود همراه کند.
در ابتدا فیلم اندی جوان خود را بیگناه میداند و بهواقع بیگناه هم هست اما پس از بیست سال پی میبرد که درست است که ماشه را نکشیده است و مستقیم همسرش را به قتل نرسانده است ولی با بیتوجهی به همسرش و غرق شدن در کارش باعث دلسردی و دلزدگی همسرش شده است و همین همسرش را به نابودی کشانده است. اندی دوفرین در طول بیست سال در زندان به خودباوری و پذیرش حقیقتی-ذهنی میرسد که این همان رستگاری است که همه به آن باور دارند و به زیبایی در فیلم نشان داده میشود که رستگاری فقط با خواندن انجیل و رفتن به کلیسا میسر نخواهد شد و در طول سالها سختی کشیدن، تلاش و کوشش و مفید بودن برای افراد و امید به رحمت الهی است که باعث رستگاری میشود.
تمام المانهایی که باعث رستگاری میشود را بهمرورزمان و کاملاً ملموس در شخصیت و رفتار اندی دوفرین میتوان دید. فیلم از جسارت ستودنی برخورداراست و دارابنت استاد به هم ریختن مناسبات و پیشفرضهای معمول و مرسوم ذهن مخاطب در سرتاسر جهان است. رئیس زندان که انجیل را از حفظ است و باید مردی شریف باشد و الگویی برای زندانیان، خود بزرگترین خطاکار و گناهکار است و برای رفاه و آسایش مالی خود دست به هر جنایتی میزند و در دفتر کار خود در زندان بر روی دیوار قابی نصبکرده که چنین متنی روی آن نوشتهشده است. (روز داوری فرا خواهد رسید، به زودی). داربنت با چیرهدستی تمام این تفاوت رفتار رئیس زندان با اعمالش را به خوبی با همین قاب بر روی دیوار نشان میدهد، در زیر قاب، گاوصندوقی در دل دیوار قرار دارد که دفتر سندسازیها و پول شوییهای رئیس زندان در آن قرار دارد. اینجاست که کارگردان به شیوایی بازگو میکند که در زیر جلد این فرد به اصطلاح خوب و شهروند عالی جامعه، چه جنایتکار کثیفی نهفته است، اما روزنامهها، مردم و سیاستمداران ظاهر خوب او را میبینند.
از این دست استعارههای بینظیر بصری در فیلم زیاد است. انجیلی که همواره در دست اندی است که طی سالها همواره همهجا با خود میبرد، علت بینش و بیداری وی نیست و رنجهای اندی است که باعث بینش و بیداری وی است، در دل کتاب چکش کوچک سنگتراشی است که اندی با آن طی بیست سال حفرهای در سلولش کنده که در آخر نیز از طریق همین حفره از زندان فرار میکند. فیلم در به تصویر کشیدن امید در تاریخ سینما شاخص و برجسته است و تنها فیلم «پاپیون» ساخته شافنر است که توانسته هم پای فیلم دارابنت امید را به تصویر بکشد. داربنت در مقام کارگردانی، تمام نکات ظریف را هم مدنظر قرار داده است و ساختار کلی فیلم از انسجام بینظیری برخورداراست و در هیچچیز اغراق نشده است و در فورم و محتوا همه المانها و اتفاقها همراستا و باورپذیرند. بهطور مثال زمانی که اندی دوفرین وارد شاوشنک میشود جوان است و بیست سال در شاونک میماند. دقت در گریم اندی با بازی (تیم رابینز) بینهایت استادانه کارشده است و گویا فصل به فصل به طوری طبیعی بیننده پیر شدن اندی را حس میکند. گریم تیم رابینز بهگونهای است که طبق معمول فقط موهایش سپید نمیشود و یا ریش و سبیلی بگذارد، بلکه به مرور و کاملاً طبیعی کارشده و در پایان فیلم در زمان فرار اندی حتی فروغ جوانی چشمهایش گرفتهشده است و گذر ایام و رنج در چهره وی موج میزند. نهتنها اندی دوفرین بلکه آلیس بوید ردینگ با بازی (مورگان فریمن)، رئیس زندان، پیرمرد ناامید زندانی و جوانی که شاگرد اندی است تا خواندن و نوشتن بیاموزد، همه و همه حتی زندان ایالتی شاوشنک نیز دارای شخصیت است.
درونمایه فیلم ستایش بالاترین خصلت انسانی است که آن چیزی جز امید و امیدواری نیست. در ابتدای فیلم زمانی که اندی از رد درخواست میکند برایش یک چکش کوچک سنگتراشی تهیه کند، رد به او میخندد و میگوید: ششصد سال طول میکشد تا با چکش کوچک در دل دیوار زندان تونلی برای فرار ایجاد کند! و یا زمانی که اندی در حیاط زندان درباره زندگی در جزیرهای زیبا و دورافتاده در مکزیک به نام (زواتانئو) صحبت میکند، رد با تعجب و نگرانی به او میگوید: خیالبافی کافی است، کسی که محکوم به حبس ابد است نباید به آزادی امید داشته باشد چون این مسئله میتواند او را نابود کند. درگیریهایی که برخی زندانیان با اندی دارند و او را تا سر حد مرگ کتک میزنند و وی ماهها در بیمارستان زندان بستری میشود تا سلامتی خود را به دست بیاورد، پول شویی و حسابسازی و سرپوش گذاری بر روی کارهای کثیف رئیس زندان، بعد از گذشت سالها با علم به آنکه بیگناه است با مخالفت رئیس زندان باید به محکومیت خود ادامه دهد، همه این رنجها و سختیها باعث نمیشود که اندی دوفرین امید و تلاشش را از دست بدهد و جمله اصلی و بار محتوایی فیلم را در جملهای که بعدها معروف و حتی تکه کلام شد اینگونه بیان میکند: (آدم یا باید به زندگی کردن مشغول باشه، یا به مرگ). دارابنت با «رستگاری در شاوشنک» بار دیگر به شیواترین بیان از فرمی بیبدیل، محتوایی جاودان میسازد و امید را درونمایه اصلی اثر خویش قرار میدهد و با تمام توان دکوپاژ و میزانسنها را در خدمت پیام والای فیلم قرار میدهد و باورپذیری همذاتپندارانه خلق میکند.
مسیر سبزی که تابوها را شکست
یه اعدامی داره میاد، یه محکوم به اعدام، ما اینجا یه اعدامی داریم، یه محکوم به مرگ، یه اعدامی داره میاد...! هرگز این مونولوگها با صدای استاد خسرو خسروشاهی و میزانسن و دکوپاژ شگفتانگیزی که دارابونت میآفریند تا را برای اولین بار جان کافی را به بیننده نشان دهد از ذهن سینما دوستان نخواهد رفت. فیلمی ماندگار با مدیریت دوبلاژ دقیق و استادانه خسرو خسروشاهی که زیبایی این اثر را برای مخاطب فارسیزبان چند برابر کرده است. «مسیر سبز» متفاوتترین رمان استیون کینگ است که مسائل کاملاً ماورائی و متافیزیکی را آن هم به شکلی کاملاً تابو شکن عنوان میکند و چه کسی بهتر از دارابنت که در اینگونه ژانر تخصص و استعدادی شگرف دارد. در این فیلم همچون فیلم گذشته داستان یک راوی دارد و داستان در یک فلاشبک طولانی میگذرد.
داستانی پر کشش، عجیب، پر تعلیق و در مجموع شگفتانگیز با درونمایهای پر از حرفهای ضد نژادپرستانه، آوانگارد و ضد اومانیستی است که خدا گرایی را در بهترین شکل بیان میکند. جان کافی رنگینپوستی زمختی که هر کار خلاف و غیرانسانی به او میآید و چنان جنایتکار و کثیف است که حتی میتواند به دو دختر خردسال تجاوز کند و آنها را به قتل برساند، اما این ظاهر امر است و از همین جاست که شگفتی اثر آشکار میشود و سکانس به سکانس با تعلیقی حسابشده مخاطب درمییابد که تمام این جنایتها توسط سفیدپوستی خوشچهره انجامگرفته است و نهتنها جان کافی موجود خطرناک و وحشی نیست، بلکه او یک قدیس است! فردی برگزیده از طرف خداوند که معجزه هم میکند! اما شگفتیها به همین جا ختم نمیشود، جان کافی که خصلتهای فرازمینی دارد، شفا میدهد و معجزه میکند، خود از تاریکی میترسد و آرزویش دیدن یک فیلم سینمایی است! «مسیر سبز» با داشتن شاخصههای عجیب و ژرف است که اثری کاملاً مجزا و متفاوت میشود و نهتنها در کارنامه کارگردانش بلکه در تاریخ سینما اثری خاص و مورد تعمق است. در مورد این فیلم واکنشهای مخالف کم نبوده است و کارگردان و نویسنده داستان را به سانتی مانتالیسم گرایی و بیش از حد انتزاعی بودن متهم میکنند و پرسوناژها را بسیار دور از ذهن و غیر همذاتپندارانه میخوانند.
همواره در تاریخ سینما فیلمهایی که تابو شکن و خلاف جریان فکری جامعه و کمپانیها حرکت کند را موردانتقاد شدید قرار میگیرند و یا بهکل نادیده گرفته میشوند. حتی فیلم قبلی دارابونت «رستگاری در شاوشنک» با آنکه در چندین رشته نامزد جایزه اسکار شد حتی یک جایزه هم به آن تعلق نگرفت چون در آن اثر نیز نظام بانک داری، بورژوازی، دادگستری ایالاتمتحده و سیستم زندانهای ایالتی آمریکا به چالش کشیده شده است. «مسیر سبز» نیز با بر هم ریختن قواعد معمول فکری و حتی عقیدهای که در درونمایه خود دارد در جشنوارهها و اسکار نادیده گرفتهشده است. به تمامی میتوان بار معنوی این فیلم را از زبان جان کافی و رئیس زندان قبل از اعدام جان به خوبی دریافت:
رئیس زندان: بگو میخوای برات چی کار کنم؟ میخوای ازاینجا ببرمت بیرون؟ بذارم فرار کنی؟ ببینم چقدر میتونی از اینجا دور بشی؟
جان کافی: چرا باید یه همچین کار احمقانهای بکنین؟!
رئیس زندان: جان، میترسم روز قیامت وقتی جلوی خداوند حاضر میشم و خدا ازم بپرسه چرا یکی از معجزاتش رو کشتم، چی دارم بگم، چی جوابشو بدم؟ بگم که کارم این بوده، کارم؟!
جان کافی: میگین از سر لطف این کارو کردین، خیلی خستم رئیس، خسته از تنها سفر کردن، تنها مثل یه چلچله زیر بارون، خسته از اینکه هرگز رفیقی نداشتم که پیشم باشه بپرسه از کجا میام و به کجا میرم، انقدر خستم از اینکه آدما همدیگرو اذیت میکنن، خسته از تمام دردایی که حس میکنم و میشنوم، هر روز دردا بیشتر میشه، دردا تویه سرم مثل خردههای شیشست تمام مدت.
*عضو انجمن نویسندگان و منتقدان سینمای ایران