«خجالت نکش» اولین تجربه سینمایی «رضا مقصودی» در مقام کارگردان است که در جایگاه فیلمنامهنویس آثاری چون «لیلی با من است»، «شیدا»، «مهر مادری» و... را در کارنامه دارد. فیلم در نگاه اول یک کمدی روستایی یا بهتر است بگوییم غیرشهری به نظر میرسد که ماجراهایش بهدوراز شلوغی و هیاهوی آدمهای شهری اتفاق میافتد اما هسته اصلی قصه یعنی اشاره به بحث فرزند آوری در انحصار روستا یا شهر نیست و به قشر یا طبقه خاصی هم تعلق ندارد و مخاطب به محض دیدن فیلم، در ذهنش نمونههای عینی شخصیتهای اصلی در میان آدمهای دور و اطرافش را به خاطر میآورد و شاید به همین خاطر فیلم تا پایان تماشاچی را با خود همراه میکند.
«خجالت نکش» تلاش دارد یکی از معضلات اجتماعی را با زبان طنز بیان کند؛ «قنبر» (احمد مهرانفر) و «صنم» (شبنم مقدمی) زن و شوهر میانسالی هستند که در آستانه پیری با داشتن فرزندان بزرگسال و دو عروس، بچهدار میشوند! موضوع محوری فیلمنامه به قدر کافی جذاب است و ذهن مخاطب در ابتدا حسابی درگیر میشود اما در ادامه و در پرداخت موقعیتها به خوبی و به جذابی سوژهاش پیش نمیرود و گاه به نظر میرسد نویسنده با هر شوخی دمدستی و به هر قیمتی فقط سعی دارد مخاطب را بخنداند.
با وجود لحظههای شیرین و شوخیهای بامزه اولیه و به ویژه شوخی با جمله «ما میتوانیم» عصبانیتهای گاه غیرضروری «صنم» و پرتاب کردنهای مکرر دمپایی و زمین خوردنهای پیدرپی «قنبر» از یکسو و اقتدار شخصیت «صنم» در مقابل بیمسئولیتی، بزدلی و سرخوشی افراطی «قنبر»، از سوی دیگر باعث رنگ باختن جذابیت ابتدایی برای تماشاچی میشود و با ورود پسران و عروسهای قنبر و صنم و در پی آن رفتارهای سادهلوحانه زن و شوهر، ضمن اینکه فیلم از ریتم میافتد لحنش نیز تغییر میکند و از این به بعد اگرچه اتفاقات شبیه دومینو پشت هم رخ میدهند اما هیچکدام به معنای واقعی کلمه نقطه عطفی در کنشهای دراماتیک بعدی بهحساب نمیآیند و هنوز شروع نشدهاند و کارکردشان مشخص نیست و تأثیر مورد انتظار را نگذاشتهاند که تمام میشوند! و این باعث میشود که فیلم از مسیر قصه اصلی منحرف شود و به بیراهه برود.
برای مثال گمشدن نوزاد و بردن آن توسط مرد دورهگرد و پیدا شدن آن توسط زن همسایه که سالهاست بچهدار نمیشود، رها شدن دوباره نوزاد جلوی مسجد، بردن آن توسط زن همسایه که علاقه زیادی به بچه دارد و دستآخر افتادن سبد بچه در آب، به تماشاچی مجال تجزیه و تحلیل نمیدهد. حال زنی که در ابتدا بچهاش را نمیخواسته است حالا بهیکباره و اغراقشده با گمشدن بچه، آن هم به سادهلوحانهترین شکل ممکن متحول میشود و خانه به خانه دنبال نوزاد میگردد و نوزاد شبیه توپ از خانهای به خانه دیگر پاس داده میشود که مخاطبان بارها شاهد چنین کلیشهای در سینما و تلویزیون ایران بودهاند.
یکی دیگر از داستانکهای فیلمنامه، ماجرای دختر افغانی است که «لیندا کیانی» نقشش را بازی میکند. این شخصیت که از ابتدا تا انتها در خانه «قنبر» و «صنم» است، اصلاً معلوم نمیشود که چرا در این خانه حضور دارد و مشخص نمیشود که چه تأثیری در پیشبرد روند قصه دارد؟ این موضوع تقریباً در مورد سایر شخصیتهای فرعی هم صدق میکند.
ضمن ارج نهادن به بازی خوب شبنم مقدمی و طراحی قابلقبول صحنه و لباس فیلم، خجالت نکش در اجرا هم کاستیهایی دارد؛ ازجمله تغییر لحن سام درخشانی در حرف زدن که در نقش افسر آگاهی و برادر صنم ظاهرشده است و یکجاهایی انگار یادش میرود که باید راکورد بازی و لحن بیانش را حفظ کند و چهرهپردازی شبنم مقدمی در سالهای جوانی که متقاعدکننده نیست و در جوانی هم مثل میانسالها به نظر میرسد.
خجالت نکش در مجموع به عنوان فیلمی مفرح قادر است برای لحظاتی شما و اعضای خانوادهتان را سرگرم کند و سینمای ایران طی سالهای اخیر نشان داده است که چنین آثاری میتوانند در گیشه با اقبال مواجه شوند.
کیمیا خلج/فیلم