تازهترین فیلمِ نرگسِ آبیار روایتی است دراماتیک از یک واقعیتِ تاریخی. خوانشِ من از این فیلم بر اساسِ همین نکته استوارشده است که چگونه امرِ تاریخی میتواند در تقابل از «واقعیت تاریخی» عمل کند و چگونه «کشتن» بهعنوان یک امرِ باستانی در هیات یک تفکرِ رادیکالِ دینی سر از خاک برآورده و به زبان و روایتی خاص دست یابد. فیلم درباره عروسِ خانواده مشهور ریگی است. دختری تهرانی که همسر عبدالحمید ریگی شده و ناخواسته در مسیرِ منویاتِ عبدالمالکِ ریگی؛ تروریستِ مشهورِ تکفیری قرار میگیرد. یک روایتِ نفسگیر...
نرگس آبیار داستانی ساخته از یک عشق. عشقِ پسرِ مال دار بلوچ به دخترِ تهرانی. عشقی که صادقانه است و مردِ عاشق حاضر است برای آن به بخشهای مهمی از هویت و جغرافیای خود پشت کند. تولدِ این عشق در همان ساختاری تعریفشده که کموبیش آشناست. یک اتفاقِ لحظهای و بعد تداومِ آن. فائزه (بازیِ دیدنی الناز شاکر دوست) نیز این عشق را میپذیرد و نسبت به هراسها و برخی شایعاتی که پیرامونِ خانواده عبدالحمید (با بازی شگفتانگیزِ هوتن شکیبا) توجهی نمیکند. تکههای ابتدایی فیلم در حالِ تثبیت و روایتِ این عشق هستند. نماهای بسته متعدد در چهره بازیگران و روایاتِ درونیاتِ آنها تکنیکی است که در ادامه فیلم اهمیت خود را نشان میدهد.
از سویی دیگر با خانواده ریگی مواجه هستیم؛ خاندانی قدرتمند و مشهور که برخی پسرانش متمرد شدهاند. با درکِ این واقعیت فائزه تصمیم میگیرد خود را از هویتِ تاریخی این خانواده تا جایِ ممکن دور کند. او که حالا پسری کوچک هم دارد از عبدالحمید میخواهد ترتیبِ مهاجرات یا پناهندگیشان را به انگلستان بدهد و او هم میگوید بهترین روش حضورِ همه آنهاست در پاکستان؛ و با سفرِ فائزه به پاکستان است که فیلم واردِ مرحله تقابلِ واقعیتِ تاریخی و امرِ تاریخی میشود. واقعیتِ تاریخی بیانگرِ رفتارها و سکنات و کردههای گروهِ عبدالمالکِ ریگی است؛ واقعیتی که در فیلم مدام بر آن تأکید میشود و اتفاقهای دلخراشی را رقم میزند. آبیار در ابتدای فیلم تأکید میکند که داستانِ فیلم برگرفته از داستانی واقعی است اما عملاً این واقعیت را بهسوی شخصیتی نسبتاً فرعی میچرخاند که میتواند با توجه به وجوهِ احساسی و عاطفی و رواییاش واقعیت را تاریخی را بُرش بزند. امرِ تاریخی در این مفهوم تبدیل میشود به شخصیتهای اصلی که دچارِ داستانی شدهاند خاص. بهویژه عبدالحمید که تلاش میکند میانجی باشد میانِ برادرِ تروریستش و همسرش که بازهم باردار است؛ همسری محصورشده در خانه که هیچوقت فکرِ فرار به سرش نزند؛ جبری که در واقعیتِ تاریخی وجود دارد خود را ماقبلِ امرِ تاریخی قرار میدهد و آن را به حاشیه میراند. امرِ تاریخی قرار است واقعیت را مخدوش کند، نظمش را به هم بزند و قرائتی شخصیتر بسازد.
درواقع پیِ استقلال است از واقعیت تاریخی و برای همین است که به دست او دچارِ شکنجه و آزار میشود. دچارِ حصر. آبیار در اینجا با کادرهای بسته و کلوزآپهای فراوان فضای تنگی میسازد که کاملاً مخاطب را در منگنه قرار میدهند. زندانی که نمیخواهد اجازه دهد امرِ تاریخی یا همان عشق و رویه رؤیا ساز و نجاتبخش زندگی این زوج خود را اثبات کند. برای همین واقعیتهای تاریخی چنان متصلب و قدرتمند نشان داده میشوند که حتی اجازه جعل هم پیدا نمیکنند. این فضا از نیمه فیلم تکلیف را روشن میکند. اینکه خشونتی که در بطنِ فیلم وجود داشته و در نیمه اول نیز حضورش به شکلی محسوس درک میشده خود را عریان میکند؛ اما این خشونت نیز وجوهی متفاوت دارد که مهمترینشان دگردیسی عبدالحمید است و آزاد شدن دیوِ درونش.
فیلم مصداقهای متعددی از خشونت دارد. شاید در میزانسنهای آبیار مخصوصاً در کوچهها و خیابانهای کویته پاکستان بشود این خشونت را در فضای ناپاک، مضطرب و مملو از خون و کثافتی دید که به شکلهای مختلف قهرمانِ زن او را محاصره کردهاند. از سویی دیگر عبدالحمید که در ابتدا مردی عاشقپیشه است و مخالفِ برادرِ کوچکتر اما مشهورش بهتدریج مقابلِ او تسلیم میشود، بنابراین مراحلِ تولدِ یک تروریستِ تکفیری را مشاهده میکنیم؛ مردی که در ذهنش غوغایی برپاست. شر و خیر او را به خود میخوانند و مدام در حالِ مبارزه هستند. او بهتدریج این باورِ تندرو را میپذیرد که باید بهسوی برادرش حرکت کند چون خشونتی در اوست که متمایزش میکند. اویی که عطر و لوازمآرایش زنانه میفروخته مردِ جهاد میشود و مدام هم عرصه را بر زنِ محصورش تنگتر میکند.
عبدالحمید نیازمندی اثباتِ نرینگی خود است و بهترین راه دست زدن و همراهی با خشونت و شر است که تحت لوای مذهب آرایش و بزک شده. او فروشنده ابزارِ بزک بوده و حالا هم این جعلِ بزکشده را باور میکند و میپذیرد که رسالتی دارد؛ رسالتی که طیِ آن جان گرفتن از دیگران و مخالفان باعث میشود بیشازپیش اثبات شود. بیشازپیش به او احترام بگذارند و بیشازپیش خود را بر زنِ ناآرامش تحمیل کند. از سویی زن نیز واقعیت تاریخی را پذیرفته و دیگر تکهای جدا از آن نیست. وجهِ امریتِ او فروریخته و تنها واکنشش ایستادن است مقابلِ ایدههای برادرانِ ریگی. زنی که به نظرِ عبدالمالک باید هرچه زودتر کشته شود. حذف شود تا بهنوعی بدویت و یکپارچهای خانوادهای که او خود را زعیمش میداند حذف شود.
با این نگاه «کشتن» چیزی ورای یک رفتارِ سیاسی یا مخاصمهجویانه است. کشتن با تعریف و باور او تبدیلشده به مناسکی مهم؛ و برای همین شکلهای مختلف دارد. او در تکهای از فیلم میگوید برای این سَر میبرد و جلوی دوربین گلوله به مغزها شلیک میکند که کفار عصبانیتر شوند و بیشتر سراغش بیایند تا آنها هم بیشتر بکشندشان و خداوند را راضیتر کنند (نقل به مضمون) عبدالحمید که کمکم مسخ و مستحیل در ایدههای تکفیری شده در سکانسِ درخشان نهایی نیز این مناسک را کاملاً آیینی بهجا میآورد. او قربانی ناآرامش را آرایش میکند، به او هدیه میدهد و درنهایت جانش را میگیرد و این در حالی است که هنوز مردد است.
تردیدی که در تمامِ فیلم با او همراه است ولی میل و حظ و افتخارِ کشتن آنقدر زیاد هست که او را تحتِ سیطره خود درآورد. آبیار ساختارِ روایی خود را در این مرحله بر اساسِ همین میل به کشتن قرار میدهد. در فیلم بارها صحنههایی از بزها و گوسفندان یا مرغ و خروسهایی میبینیم که یا کشتهشدهاند یا در آستانه این سرنوشت هستند. رگههای خون تمامِ کوچههای کویته؛ این شهرِ متعفنِ بویناک را فراگرفته و راهی برای رهایی از این تعفنِ ریشه دوانده وجود ندارد. پس در چنین شرایطی کشتن به هر وسیلهای یک ارزش محسوب میشود و همانطور که در فیلم میبینیم ریگی از احترام و شأن اجتماعیِ مهمی در منطقه مذکور برخوردار است چون این توانایی را دارد که دیگران را، کفار را بهراحتی بکشد و از سویی ابایی از سختیکشی نیز ندارد.
این خشونتِ افسارگسیخته که توجیههای مذهبی نیز پیدا میکند، دوچندان جذاب به نظر میرسد. کاملاً متمایز است با بخشِ نخستِ فیلم که درش جهانی میبینیم از زندگی روزمره میانِ این زوجِ جوان. حتی فائزه نیز به شکلی دیگر درگیر این خشونت میشود. او در آخرین لحظاتِ زندگی همسرش را «تحقیر» میکند و این تحقیر جنبهای تکاندهنده دارد چون نرینگی و مردانگی او را نشانه میرود. وقتی میفهمد برادرِ جوانش را مقابلِ دوربین سربریدهاند، انزجار و نفرتش را جمع میکند تا در شبی که ماه کامل شده است مردِ تکفیری شده را تحقیر کند و به او بباوراند چیزی نیست جزِ یک مفهومِ اخته. فائزه کاری نمیکند، فقط ذهنِ مرد را هدف قرار میدهد و او را از درون متلاشی میکند و برای همین جانش را هم از دست میدهد. مادرِ او و دیگر برادران ریگی که در فیلم نقشِ مهمی دارد نمونهای است از زنِ نابودشده تحتِ ظلم این حجم از نرینگی اما هم او به فائزه نشان میدهد که چه گونه خودش را و هویتش را نگه دارد و برایش بجنگد. به همین خاطر فیلم مملو از تنش است؛ تنشهایی گوناگون که شخصیتها را دچار میکند. تمامِ این اتفاقها هم بر محورِ تفوقِ واقعیت تاریخی بر امرِ تاریخی شکل میگیرد و البته حضورِ خشونت و کشتن. چه تبارشناسیِ این کشتن است که اجازه میدهد به شکلِ جنونآمیزش پی ببریم.
به همین دلیل و با توجه به همین مؤلفهها آدمهای فیلم هیچکدام ثباتِ زیستی پیدا نمیکنند. هیچکدام نمیتوانند خود را برای مدتی طولانی به متن تحمیل کنند و عملاً مستحیل میشوند در سیاهچاله کشتن. شهرِ کویته نیز مصداقِ بیجانِ این ماجراست. مملو از خون و چرک و پوسیدگی. انسانِ فیلم «وقتیکه ماه کامل شد» توانِ فاعلیتِ خود را ازدستداده است. امری بیرونی و جادویی او را کنترل میکند و دیوِ درونش را بیرون میکشد. در کلِ فیلم میشود سیرِ تولدِ این دیو را در صورتِ عبدالحمید بهخوبی مشاهده کرد. او خود را تسلیمِ شر میکند تا برتریاش را اثبات کند. از سویی دیگر زنش را با این جایگاه به انقیادِ کامل خود درآورد.
زنی که در سالهای نخست او را وادار کرده بود در تهران زندگی کنند و به شیوهای که او میخواست؛ اما حالا روحِ سنتی و بدوی خود را آشکار کرده و مرد است که باید حاکمِ این ماجرا و فاعلِ عشق باشد؛ عشقی که عملاً از بین رفته است بعدِ بلاهایی که سرِ زنِ محصور میآید. آبیار در ترسیمِ چهره کشنده این جماعتِ تکفیری اغراق نمیکند بلکه نشان میدهد چگونه عقاید همراهِ جغرافیایی مملو از پوسیدگی و ماندگی میتواند باعثِ تولدِ کشتن و خشونتهای متفاوت شود. دوربینِ ناآرامش نمیتواند خونسرد باقی بماند و درعینحال دورتر بایستد از فاجعه استفاده مکرر از کلوزآپ که در این مرحله جبری میسازد برای تماشا کردن آدمهای فیلم. آنها به بیننده خود بسیار نزدیک شدهاند و این بیننده است که باید دربارهشان قضاوت کند؛ قضاوتی که در پایانِ فیلم عملاً مخاطب را خود میخواند و از او خواهش میکند نشان دهد که قربانی و جلاد چه کسانی هستند. او هرچند یک قصه تاریخی از ماجراهای حادثشده تاریخی را به تصویر میکشد اما درباره روحِ فاسد شده عبدالحمید هنوز مردد است؛ تردیدی که برآمده است از عمقِ ذهنِ این شخصیت اما تراژدی رقم میخورد و هیچ روزنهای باقی نمیماند.
کشتن باقدرت جلو میرود و مادربزرگِ پیر با نوههای بیمادرشدهشان در حالِ بازگشت به ایران است. نرینههایی که خود را پیروز میدانند و اوست که در حالِ ترکِ این مسیر و واقعیت است و آنها را به حالِ خود رها میکند تا حظِ کشتن جنونشان را به نهایت برساند.
مهدی یزدانی خرم، سازندگی
مصداق فیل هوا کردن!
حالا دیگر میشود با اطمینان گفت متر و معیار تعیین کیفیت در سینمای امروز ایران، شده قرار دادن چند ستارهی محبوب وسط چند لوکیشن که طراح صحنه برایش «زحمت» کشیده و تلاش برای ضبط تعدادی سکانس مرعوبکننده که میخواهند با استفاده از دوربین روی دست یا هر نوع حرکت دوربین دیگر، کارگردانی و تدوین چشمگیر و مجموعه تمهیدات تکنیکی متنوع به ما تذکر دهند با چه فیلم «خوشفرم» و «ماهرانه»ای طرفیم. رقابت آمده در این عرصه.
شاید نوعی روکمکنی هم قرار است اتفاق بیفتد. کمدیهایی از جنس «هزارپا» و «رحمان 1400» که تکلیفشان معلوم است، سندروم کپی کردن از «فرهادی» هم فروکش کرده، میدانِ بازی شده این. پاسخ هر مخالفی را هم میشود این شکلی داد که تو «تکنیک» نمیفهمی؛ حواست به اینهمه زحمت برای فضاسازی و طراحی بصری نیست و جهش تکنیکی سینمای ایران در این فیلمها را درک نمیکنی.
حداقل در مورد خودم میتوانم بگویم حواسم هست که توانایی تکنیکی سینماگران ایرانی بسیار رشد کرده و حالا چند مدیر فیلمبرداری، طراح صحنه، تدوینگر و کارگردان نزدیک به سطح کیفی امروز سینمای دنیاداریم؛ اما به همین نسبت حواسم هست که سالبهسال داریم فیلمنامههای بدتری مینویسیم و همین جهش تکنیکی، باعث شده شهوتی کنترل نشدنی شکلگرفته باشد برای زودتر رفتن سر صحنه و درگیر شدن در پروسهی تولید. به گمانم واضح است که روزبهروز از این پیشفرض حیاتی دور میشویم که نوشتن فیلمنامه هم بخشی از همان پروسهی تولید است و شاید درستش این باشد تا تکلیف همهچیز روی کاغذ شروع نشده، قراردادی باکسی بسته نشود و عوامل استخدام نشوند که آنوقت ناچار شویم با فیلمنامهی شکستهبسته برویم سر صحنه. به گمانم واضح است که کسی باور ندارد آن چیزی که اسمش را گذاشتهایم ارتقای تکنیکی، در فیلمنامه هم باید اتفاق بیفتد. فیلمنامهنویسی هم تکنیک میخواهد. نویسندهی فیلمنامه باید چیزهایی دربارهی شخصیت، روایت و بسط دادن ایدهی اولیه بداند و کارگردان باید باور کند که نمیشود بارنگ و لعاب تصویر، به شخصیتهایی که وجود ندارند حیات بخشید.
خروجی این ندانستنها میشود فیلمهایی که همهشان مصداق فیل هوا کردن است: پروژههایی «بزرگ» که برای تصاویرش ماهها زحمتکشیده شده، اما آخرش، در پایان فیلم از خودت میپرسی من حتی پنج دقیقهی دیگر هم به این فیلم فکر خواهم کرد؟
فیلم «شبی که ماه کامل شد» با این کپشن آغاز میشود که: «این فیلم بر اساس یک ماجرای واقعی ساختهشده». بسیار خب. خیلی هم عالی. ولی این دیگر هیچ ویژگی قابلذکری برای یک فیلم سینمایی نیست. در دهههای اخیر فیلمهایی بر اساس ماجراهای کاملاً واقعی ساختهشدهاند اما در هیچ جای فیلمشان این را مؤکد نکردهاند و برعکس، فیلمهایی از همین کپشن استفاده کردهاند و در ادامه، ماجرایی مطلقاً خیالی را برای ما روایت کردهاند. فیلمها چه بر اساس واقعیت باشند چه بر مبنای خیال، وقتی شروع میشوند باید واقعیت خودشان را بسازند. تماشاگر قرار نیست بداند «عبدالمالک ریگی» که بوده، چرا جنایت میکرده و مشکلش چه بوده. نشسته فیلمی تماشا کند و متوجه شود حرف حساب این آدم و اطرافیانش چیست. فیلم که تمام میشود میفهمیم ایدهی مرکزی فیلمساز این بوده که داستان را در فاصلهی دو موقعیت شدیداً متناقض روایت کند: مردی که در یک نگاه، عاشق روی زنی میشود و ماهها خودش را آوارهی کوی او میکند تا به دستش بیاورد، در پایان، گلولهای توی صورتش خالی میکند.
قاعدتاً فیلم ساختهشده تا به این سؤال ما پاسخ بدهد که: چرا؟ این مرد چرا از آن نقطه به این نقطه میرسد. سکانس اکشن ساختن خوب است، طراحی صحنهی دقیق و متکی بر جزئیات از آن بهتر است، کار مؤثر با دوربین و هماهنگی با بازیگرها در میزانسنهای متنوع هم عالی است، اما هیچکدام جایگزین آن سؤال اصلی نمیشوند: عبدالحمید چطور تبدیل به نفر دوم دار و دستهی برادرش شد و تا جایی پیش رفت که همسرش/معشوقهاش را کشت؟ چون تحت تأثیر ایدئولوژی منحرف برادرش قرار گرفت؟ خب چطور؟ کجا؟ کی؟ این را باید از خلال آن چند صحنه دیالوگهای عبدالمالک بفهمیم؟ آن حرفها که همان چیزهایی است که در اخبار تلویزیون هم میگویند. بیش از این چه؟ باید خودمان فرض بگیریم آدمهای القاعده و طالبان و داعش، از دم منحرف و دیوانهاند اما نفوذ کلام دارند و همیشه روی اطرافیانشان تأثیر شدید میگذارند؟ خب به چه شکل؟ از چه طریق؟ آمدهایم سینما و بلیت خریدهایم که این را در چارچوب یک درام شبیه زندگی درک کنیم وگرنه در تلویزیون و روزنامهها که از این حرفها شنیدهایم.
«شبی که ماه کامل شد» قرار است یک موقعیت انسانی را نشان دهد بین زن و مرد اصلی قصه و چند زن و مرد اطراف آنها. قرار است یا بفهمیم عشق مرد چطور به تصمیم برای قتل زن منجر شد، یا زن چرا باوجود اینکه حداقل دوازده دفعه میفهمد در چه موقعیت خوفناکی قرارگرفته و به اوج بحران میرسد، دوباره ری استارت میکند و درصحنهی بعد مثل یک سادهلوح مینشیند مقابل یک جانی و بعدازاین، باید درک کنیم آن برادر (شهاب) چرا تا آن حد الکیخوش است، خانوادهی ریگی چرا جوری رفتار میکنند انگار وجود یک زاغه مهمات در خانهشان بخشی از مایحتاج روزمرهی زندگی است و... انبوهی سؤالات دیگر؛ اما فیلمنامه بهجای موظف دانستن خودش برای ساختن این انگیزهها، یک موقعیت را بارها و بارها تکرار میکند چون عجله دارد زودتر برسد به همان پایانی که از پیش در نظر گرفتهشده؛ عبدالحمید قانع شود ماشه را بکشد و تمام.
فیلمی که نمیتواند شخصیت بسازد، قصهای را هم نمیتواند روایت کند و بنابراین در نقطهی پایان همانجایی میایستد که در نقطهی آغاز ایستاده بود. گریم سنگین بازیگرها، تلاششان برای یادگرفتن لهجه و بقیهی زحمات هم دردی را درمان نمیکند. در دنیای واقعی، این روزها مردی دیگر، زنی را که زمانی دوست داشته با گلوله از پا درآورده. همهی ما هنوز بهتزدهایم و اخبار را با دقت میخوانیم؛ اما اگر روزگاری فیلمی دربارهاش ساخته شود نمیرویم بلیت بخریم که دانستههایمان را مرور کنیم. میرویم که ببینیم فیلمساز چطور واقعیت عام را به واقعیت دراماتیک تبدیل کرده. این است که تماشا دارد نه عظمت پروداکشن و مهارتهای فنی.
حسین معززینیا
فیلمی غریب در سینمای ایران
داستان این فیلم درباره دختری است که با وصلت با خانواده ریگی سرنوشت متفاوتی را برای خود رقم میزند؛ فیلمی به لحاظ تولید سخت و پیچیده با داستانی حساسیتبرانگیز و تلخ. کارگردانی که تا پیشازاین فیلمهای زنانه، مادرانه و عاشقانه میساخت و حتی داستانها و رمانهایش همچنین مضامینی داشت.
«شبی که ماه کامل شد» فیلم تحسینشده جشنواره سال گذشته با هفت سیمرغ بلورین است. فیلمی که در میان دیگر آثار جشنواره بهخوبی جلبتوجه کرد، تماشاگران زیادی را به سالنها کشاند و در مراسم اختتامیه جشنواره کارگردان، بازیگران و دیگر عواملش با دستپر به خانه رفتند.
«شبی که ماه کامل شد» چهارمین فیلم نرگس آبیار است. او با ساخت «اشیا ازآنچه میبینید به شما نزدیکترند» در سال ۹۱ وارد سینما شد و در این شش سال ساخت چهار فیلم کارنامه پرباری برای کارگردان زن در سینمای ایران بهحساب میآید. زنی که تا پیش از ورود به سینما نزدیک به ۳۰ رمان و کتاب داستان را روانه بازار کرده بود و پیش از ساخت فیلم بلند ۷ فیلم کوتاه و مستند را مقابل دوربین برد. تازهترین فیلمش «شبی که ماه کامل شد» نهتنها بدون حاشیه بلکه بدون انتشار هیچ خبری ساخته و آماده شد. گویا از ابتدا قرار نبود هیچ خبری درباره این فیلم با توجه به مضمون آنکه میتواند حساسیتبرانگیز باشد، منتشر شود. برخلاف فیلمهای دیگر این کارگردان که کلید خوردنشان با حضور وزیر ارشاد وقت و رئیس سازمان سینمایی و مدیران دیگر همراه بود؛ اما وضعیت این فیلم با دیگر آثار آبیار تفاوت زیادی دارد. او که تا به امروز فیلمهایی مادرانه و عاشقانه و لطیف میساخت، قرار بود سریالی را برای تلویزیون جلوی دوربین ببرد. فیلمنامه آن را هم نوشته بود و تقریباً برای شروع کار کامل شده بود اما سرنوشت چیز دیگری برای این کارگردان زن پرکار سالهای اخیر رقم زد. طرح اصلی این فیلمنامه را مرتضی اصفهانی مشاور کارگردانانی مانند بهروز افخمی، محمدحسین مهدویان، کمال تبریزی و... به آبیار داد و این نویسنده و کارگردان که از این ایده و داستان آن هیجانزده شده بود، ساخت سریال را رها کرد و پیشتولید این فیلم آغاز شد. اصفهانی پیش از آبیار این طرح را به تهیهکنندگان دیگر سینمای ایران که آثاری سیاسی یا مرتبط با وقایع سیاسی تهیه کردند هم پیشنهاد داده بود که آنها حاضر به ساخت چنین فیلمی نشدند.
این چهره پشتصحنه بسیاری از فیلمهای سینمای ایران سعی میکند خود را از مطبوعات دور نگه دارد. نه مصاحبهای انجام میدهد و نه میتوان با او ارتباط برقرار کرد. تنها نامی از او در تیتراژ بعضی از فیلمها وجود دارد. حتی بسیاری از اهالی سینما هم فقط نام او را شنیدند و از نزدیک او را ندیده و ارتباطی با اصفهانی ندارند. او طرح کامل این فیلمنامه را که از اتفاقات واقعی برداشت کرد، به آبیار داد و او به همراه همسرش محمدحسین قاسمی که تهیهکنندگی فیلمهایش را بر عهده دارد، تصمیم گرفتند آن را مقابل دوربین ببرند. آبیار دو تا سه ماه صرف نوشتن فیلمنامه و کامل کردن وقایع و شخصیتها کرد. البته طرحی که اصفهانی به او تحویل داده بود، چون بر اساس اتفاقات واقعی نوشتهشده بود، مسیر اصلی قصه را مشخص کرده بود و آبیار جزئیات سینمایی را به آن افزود تا ساختار دراماتیکتری پیدا کند. آبیار برای اضافه کردن این جزئیات از گزارشها و اخباری که در شبکههای پرس تی وی، العربیه و شبکههای آنطرف آبی عنوان میشود، استفاده کرد. تحقیقات درباره این پروژه زمان زیادی برد تا کارگردان بتواند ماجرای تاسوکی را بنویسد. درواقع دو تا سه ماهی که آبیار صرف نوشتن فیلم کرد، برای تحقیق و پژوهش درباره این ماجرا بود.
داستان این فیلم درباره دختری است که با وصلت با خانواده ریگی سرنوشت متفاوتی را برای خود رقم میزند؛ فیلمی به لحاظ تولید سخت و پیچیده با داستانی حساسیتبرانگیز و تلخ. کارگردانی که تا پیشازاین فیلمهای زنانه، مادرانه و عاشقانه میساخت و حتی داستانها و رمانهایش همچنین مضامینی داشت. با طرحی که اصفهانی به او پیشنهاد ساختش را داده بود، وارد فضای متفاوتی با دیگر فیلمها شد؛ فضایی پر از خشونت و قصهای تلخ و دردناک که عین آن در واقعیت هم اتفاق افتاده بود و اتفاقاً همین هم کار را سختتر میکرد. اینکه یک مرد عاشقپیشه شعر میگوید، ترانهسرایی میکند و ساز مینوازد و از همه مهمتر عاشق میشود، بهتدریج استحاله پیدا میکند و تبدیل به ماشین جنگ میشود، برای آبیار جذابیت داشت. او تلاش کرد درباره هیچیک از شخصیتهای واقعی این فیلم قضاوتی نداشته باشد. آبیار حتی عبدالحمید و عبدالمجید را هم قربانی نشان میدهد به این خاطر که تأکید کند ایدئولوژی و نگاه رادیکال میتواند آدمها را از وجوه بشری خارج کند؛ اما به هر کاراکتری از زاویه شخصیت مقابلش نگاه میکند و ما درواقع از طریق زن داستان، همسر او را میشناسیم و سیر تحول او را میبینیم. اینکه ما این شخصیتها را از نگاه دیگران میبینیم، به اعتقاد آبیار تأثیرگذاری بیشتری خواهد داشت و کاراکتر از زاویه نگاه فرد دیگری به تماشاگر شناسانده میشود و او به همین دلیل بیشتر تحت تأثیر کارکترها قرار میگیرد. این نوع نگاه به شخصیتها مزیت دیگری برای نویسنده و کارگردان دارد و او را از قضاوت شخصی درباره شخصیتها و کاراکترها دور میکند. درواقع کارگردان عقب مینشیند و با به تصویر کشیدن کارکترها از نگاه یکدیگر قضاوت خود را به آنان میسپارد. به همین دلیل در «شبی که ماه کامل شد» همه شخصیتها قربانیاند. قربانی جهل، تکفیر، رادیکالیسم، انتخابهای نادرست و پافشاری بر این انتخابها که همه اینها به تطور، تحول و استحاله شخصیتها میرسد و عدهای را قربانی کرده و عدهای دیگر را ناخواسته در مسیری هدایت میکند که پیش از آن از حرکت در این مسیر اجتناب میکردند.
زمان زیادی از داستانی که در فیلم به تصویر کشیده میشود، نمیگذرد و بیشتر افرادی که در این فیلم حضور دارند، هنوز در قید حیات هستند و با تماشای فیلم نظارهگر سختترین روزهای زندگی خود خواهند بود. همه اینها بود که کار را برای دستاندرکاران این پروژه سختتر میکرد. آنها کار سختی پیش رو داشتند و برای دوری از هر حاشیهای تصمیم گرفتند در سکوت کامل خبری فیلم را بسازند. تنها در اوایل پیشتولید قرار شد هومن سیدی در این فیلم حضورداشته باشد که بعد از مدتی به دلیل به طول انجامیدن این مرحله سیدی نتوانست گروه را همراهی کند و قرعه به نام «هوتن شکیبا» افتاد. پیشتولید این فیلم به دلیل انجام تحقیقات و پژوهش زیاد و انتخاب لوکیشنها کار طولانیمدت و سختی بود و به همین دلیل گروه تولید حتی در برآورد هزینههای فیلم هم دچار مشکلاتی شدند چراکه آنها هزینههایی را بر اساس دلار زیر چهار هزارتومانی برآورد کرده بودند و بعد ناچار شدند تولید فیلم را با دلار بیش از ۱۳ هزار تومان به پایان ببرند. در ابتدا محمد امامی در تأمین سرمایه این فیلم مشارکت داشت که بعد از مدتی به دلیل مشکلاتی که برای او به وجود آمد، محمدحسین قاسمی تهیهکننده این فیلم تمامی سهم امامی را خرید و فیلم توسط سرمایهگذاران دیگری ساخته شد. حالا حضور امامی در اوایل تولید این فیلم به بزرگترین حاشیه پیرامون «شبی که ماه کامل شد» تبدیلشده است. عدهای از این حاشیه جنجالی ساختند و از آن ضد فیلم استفاده کرده و با بهرهبرداری از آن فضای دوقطبی ایجاد کردند و این فیلم و «سرخپوست» را در دو قطب آن قراردادند. آنها تماشاگران را به این بهانه که یکی از این دو فیلم محصول رانت و پول مشکوک است به تماشای دیگری تشویق کرده و منتقدان سینما هم تلاش میکنند این فضای دوقطبی را بشکنند و مردم را تشویق به تماشای هر دو فیلم کنند.
بازیگری یکی از نقاط قوت این فیلم است. میتوان گفت همه بازیگران در نقش خود تا جایی که توان داشتند، خوب کارکردند. در میان بازیها نمیتوان بهراحتی به هیچیک از بازیگران خرده گرفت. همه در جای خود درستکار کردند حالا یک بازیگر توانایی و استعداد ویژهای دارد و دیگری نه. «فرشته صدر عرفایی» چنان در نقش خود درخشیده که در ابتدای فیلم بهسختی میتوان او را با گریمی سنگین و لهجهای غلیظ بهجا آورد. آنچنان نقشش را خوب بازی میکند که بهطورقطع میتوان او را یکی از دارندگان سیمرغ امسال دانست. هوتن شکیبا نقش سختی را بر عهده دارد با اوج و فرودهای حسی و هیجانی بسیار. او هم با پیشینه تئاتری و تجربیاتی که جلوی دوربین داشته، توانسته بازی قابلقبول و خوبی از خود ارائه دهد که در کارنامهاش ماندگار خواهد بود. «الناز شاکردوست» بعد از فیلم «خفگی» چهره متفاوتی از بازیگری خود ارائه داده و «شبی که ماه کامل شد» در ادامه راه تازهای است که پیشگرفته است. او بعد از آسیبدیدگی ستون فقراتش در پشتصحنه فیلم «پیلوت» به کارگردانی ابراهیم ابراهیمیان و طی کردن دوران نقاهت بهسختی وارد فیلمبرداری این فیلم شد و با حضور در لوکیشنهای سخت به لحاظ موقعیت جغرافیایی و سختی فیلمبرداری این فیلم با دشواری زیاد تا پایان کار ایستاد و باوجود درد زیادی که به دلیل آسیبدیدگی تحمل میکرد اما کار را نیمهتمام نگذاشت. امین میری کارگردان و بازیگر تئاتر همبازی خوبی از خود در نقش یک بلوچ ارائه داده و او را هم نمیتوان بهراحتی بهجا آورد؛ اما شاه نقش این فیلم به دست بازیگری به نام «آرمین رحیمیان» افتاده که تجربه بازیگری در تئاتر را دارد. این نقش یکی از مهمترین و حساسیت برانگیزترین نقشهای این فیلم است و او الحق و الانصاف چنان آن را بازی کرده است که بهتر از آن قابلتصور نیست. نقشی مهم پر از فراز و نشیب و کارکتری غریب که تا سالها تصویرش از یاد تماشاگر زدوده نخواهد شد. او با اولین حضورش در سینما برگ برندهای را رو کرد و شانس هم با او همراه بود تا چنین نقشی به نام او خورده شود. رحیمیان با بازی در این نقش یکشبه راه صدساله رفت و بعدازاین فیلم احتمالاً پیشنهادهای زیادی دریافت خواهد کرد. ناشناخته بودن چهرهاش هم به او در بازی در این نقش کمک زیادی کرد.
«شبی که ماه کامل شد» فیلم غریبی در سینمای ایران است. فیلم مهم، بحثبرانگیز و پر از حساسیتهای سیاسی و اجتماعی. همینکه یک کارگردان زن چنین فیلمی را با این مضمون و ساختار مقابل دوربین برده قابلتوجه است. کاری که شاید بعضی از کارگردانان مرد هم توان پذیرش چنین کاری را نداشته باشند. تمامی عوامل این فیلم دستبهدست هم دادند تا نتیجه کار محصولی شگفتانگیز باشد. از فیلمبرداری سامان لطفیان با دوربین روی دست که فوقالعاده عمل کرده و در اولین تجربه سینمای داستانیاش حیرتانگیز است، او پیشازاین در سینمای مستند فعالیت میکرد و فیلمبرداری مستند برگزیده «آتلان» را هم انجام داده تا تدوین حمید نجفی که او هم فیلمهای مستند زیادی را تدوین کرده است. تدوین و فیلمبرداری نقش مهم و عمدهای در موفقیت «شبی که ماه کامل شد» ایفا میکنند. رویهمرفته چهارمین فیلم نرگس آبیار یکی از آثار ماندگار سینمای ایران است که نقش مهمی در رویکرد سیاسی و اجتماعی ایران هم بر عهده دارد.
شهرزاد معتمدی
چالشی پرزحمت و پر ریسک
یک: شاید سخن گزافی نباشد اگر بگوییم اکثر کارگردانان زن سینمای ایران از زیر شنل رخشان بنیاعتماد بیرون آمدهاند؛ کارگردانانی که معمولاً دغدغههای مضمونی برایشان اصل بوده و البته در این دغدغهها حامل پیامهایی بودهاند در حمایت از جنسیت خویش و البته نقدهایی اکثراً درست و معنادار به جامعه مردسالار ایران و نقاط تاریک زیست و فرهنگش. در کنار این دغدغهها اما اکثرشان -همچون خود بنی اعتماد- کوشیدهاند تا از منظر تکنیکی هم فیلمی بسازند که اصول را رعایت میکند، ریتم و آب و رنگ خوبی دارد، بازیگردانی آن قابلتوجه است و درمجموع نمره قابل قبولی میگیرد؛ اما نرگس آبیار با «نفس» و حالا «شبی که ماه کامل شد» نشان میدهد که چه کارگردان جاهطلب و بیقراری است و تا چه حد علاقه دارد دستبهکارهایی بزند که پیش از او تنها برخی کارگردانان مرد سینمای ایران جرات و دانش انجامش را داشتهاند.
اگر سایر کارگردانان زن سینمای ایران در مضمون به دنبال نشان دادن توانایی و حقانیت زنان هستند، آبیار با پروژههایی که انتخاب میکند و کارگردانی صحنههای سنگین و دشوار و پرزحمت به دنبال اثبات این حقانیت است. «شبی که ماه کامل شد» بهطور مشخص این علاقه و شهامت او را به نمایش میگذارد؛ فیلمی با حداکثر صحنههای دینامیک و شلوغ، تعقیب و گریز، تیراندازی، انفجار، هلیشات، سکانسهای تلخ و بسیار خشن، زرقوبرق و جلوههای میدانی و رایانهای فراوان و البته میزانسنهای پیچیده و سکانس-پلانهای پرتنش و پر چالش. چه فیلم را دوست داشته باشید و چه مثل من دوستش نداشته باشید، نمیتوانید چشم بر مهارت و جسارتی که نرگس آبیار از خود نشان داده ببندید.
این رویکرد او از فیلم «نفس» کاملاً قابلاعتنا بود و حالا سنگینتر و پختهتر هم در کل فیلم جلوهگری میکند. آبیار از آن کارگردانهای هایپراکتیو است که میتواند سادهترین سکانسها را هم با چیدمان و دکوپاژ و جاهطلبی شخصیاش به یک چالش پرزحمت و پر ریسک تبدیل کند. مهمتر اینکه او از اکثر این چالشها هم سربلند بیرون میآید و به هر چیزی در فیلمش ممکن است بتوانید خرده بگیرید، مگر توانایی تکنیکی و زیباییشناسی غریبش و البته انتخاب سوژهای که طبیعتاً سیاستگذاران فرهنگی ما رغبتی ندارند ساختنش را به هرکسی واگذار کنند: عبدالمالک ریگی و گروه جند الله.
دو: اما آیا این توانایی و جاهطلبی همیشه به نفع کارگردان و فیلمش تمام میشود؟ پاسخ منفی است. کما اینکه «شبی که ماه کامل شد» (که البته بابت مضمون و کیفیت تکنیکی بالایش بعید است روز اختتامیه عواملش را دستخالی به خانه بفرستد) از این رویکرد کارگردان لطمه دیده است. نرگس آبیار که هوش خود در داستانگویی را با دو فیلم «شیار ۱۴۳» و «نفس» به اثبات رسانده بود، این بار فیلمنامه نامنسجم و قصهگویی پرفرازونشیبی دارد. فیلم تا ثانیه آخر تلاش میکند لطافت عشق و عطوفت را در بستری ناتورال از خشونت به کنتراستی شکیل و معنادار برساند، اما موفق نمیشود.
کنش و واکنشهای آدمها، بردباریها، مجاب شدنها و کوتاه آمدنهای گاه و بیگاهشان باورپذیر نمیشود. این ضعف در پرداخت شخصیت فائزه (الناز شاکردوست) و مادرش (شبنم مقدمی) کاملاً واضح است. از دیگر سو بخش بسیار مهم تحول شخصیت عبدالحمید (هوتن شکیبا) که گره اصلی فیلم را شکل میدهد، کاملاً خارج از قاب اتفاق میافتد. به اینها اضافه کنید دیالوگهای شعاری و کلیشهای که در دفاع از قوم بلوچ از دهان فائزه بیرون میآید و قبل و بعدازاین دیالوگها هیچ نشانی از چنین تفکر ژرفنگر و ادبیات سطح بالایی دیده نمیشود. فیلم چند بار افت میکند و کشدار و ملالآور میشود؛ از ازدواج فائزه و عبدالحمید تا سفرشان به بلوچستان، از رفتن عبدالحمید تا تصمیم فائزه به پیوستن به او و از ورودشان به پاکستان تا دخالت شهاب در ماجرای خواهرش. بسیاری از صحنههای فیلم هیچ کمکی به پیشبرد روند داستان و افزودن بر اطلاعات بیننده نمیکنند. آبیار تقریباً هر چه دوست داشته در فیلم گنجانده و گاهی حس میکنیم انگار به نمایشگاهی از دستاوردهای متنوع او در عرصه کارگردانی آمدهایم که زیاد هم قرار نبوده این دستاوردها ما را به یک کمپوزیسیون منسجم و هارمونیک برسانند.
سه: با اینها اصلاً نمیشود گفت «شبی که ماه کامل شد» فیلم بدی است. میشود دوستش نداشت، اما فیلم بدی نیست، خصوصاً اگر در اکران عمومی قدری از زمانش کاسته شود. نرگس آبیار صحنههایی بهیادماندنی در آن به یادگار گذاشته، حتی بسیاری از لحظاتش خوب است. بازی الناز شاکردوست و آرمین رحیمیان بسیار قابلاعتنا و ستایش است، مسعود سخاوتدوست شعور بالای خود از موسیقی چنین فیلمی را به رخ میکشد و البته توانایی سامان لطفیان در مقام مدیر فیلمبرداری را نباید از قلم انداخت.
علی مسعودی نیا، اعتماد
شبی که ماه کامل شد
نویسندگان فیلمنامه: نرگس آبیار، مرتضی اصفهانی. مدیر فیلمبرداری: سامان لطفیان. طراح صحنه: محمدرضا شجاعی. طراح لباس: محمدرضا شجاعی. طراح چهرهپردازی: ایمان امیدواری. تدوین: حمید نجفی راد. موسیقی متن: مسعود سخاوت دوست. صدابردار: مهدی صالح کرمانی. صداگذار: آرش قاسمی. جلوههای ویژه بصری: فرید ناظر فصیحی. جلوههای ویژه میدانی: آرش آقا بیگ. مدیر تولید: بهزاد هاشمی. سرپرست گروه کارگردانی و برنامهریز: روزبه سجادی حسینی. دستیار اول کارگردان: امین خنکال. عکاس: امید صالحی. مدیر تدارکات: سعید اکبری. بازیگران: الناز شاکردوست، هوتن شکیبا، فرشته صدرعرفایی، پدرام شریفی، امین میری، بانیپال شومون، آرمین رحیمیان، شبنم مقدمی و فرید سجادی حسینی. تهیهکننده: محمدحسین قاسمی. 1397