ريچارد براتيگان، هيپي غمگين ادبيات

«ريچارد براتيگان» «ريچارد براتيگان»

مرا از روي جلد كتاب‌هايم مي‌شناسند...

شهريار وقفي‌پور

ريچارد براتيگان، شاعر و نويسنده‌ آمریکایی كه در 49 سالگي خودكشي كرد، يكي از پرطرفدارترين نويسندگان پسامدرن در ايران است.

اگرچه اين شكوفايي شهرت و محبوبيت اندكي غريب و زمان‌پريشانه مي‌نمايد، چراكه امروزه براتيگان چندان حضوري در بحث‌هاي جدي نقد ادبي ندارد. البته نبايد «گل كردن» يك نويسنده، هنرمند يا چهره‌اي فرهنگي در يك كشور، برخلاف روند جهاني را امري بيمارگون يا نشانه‌ عقب‌ماندگي فرهنگي/هنري/نظري آن كشور يا فرهنگ دانست.

جدا از مواردي كه نويسنده يا هنرمندي بزرگ در خارج از جغرافياي زباني/فرهنگي خودش كشف مي‌شود، مثلاً فيليپ كي. ديك و ديويد لينچ يا سينماي نوآر آمریکایی كه در فرانسه تقدير و تحسين مي‌شوند و سپس در زادگاه خود به جايگاه پيامبري مي‌رسند (همان‌گونه كه عيساي ناصري گفته، هيچ پيامبري در سرزمين خود تصديق نمي‌شود)؛ نبايد از اين نكته غافل شد كه پذيرش يا خوش‌آمد يك پديده يا اثر به عوامل متنوعي وابسته است و دانش تنها عامل تعيين‌كننده نيست. مضاف بر آن، تاريخ ادبيات نيز امري واحد نباشد؛ به‌عبارت‌دیگر، نظر غالب منتقدان آمریکایی و فرانسوي چراغ راه آينده‌ هیچ‌کس نيست.

ريچارد براتيگان يكي از پرطرفدارترين نويسندگان پسامدرن در ايران است.

بااین‌همه، خود اين ناسازگاري‌ها هنگامی‌که شكل «سندروم» مي‌يابند، امكاناتي را براي تحليل‌هاي اجتماعي فراهم مي‌آورند؛ مثلاً محبوبيت براتيگان و چهره‌هايي حاشيه‌اي چون بوكوفسكي در ايران، مي‌تواند شماري از سازوكارهاي پيوند خوردن قدرت دولتي و رسمي با عملكرد نهادهاي ادبي را توضيح دهد. بااین‌حال، براتيگان علاوه بر نويسنده، شمايلي فرهنگي نيز بوده است و لقب‌هايي چون «نويسنده‌ هيپي» يا «جان لنون عالم ادبيات» يا «هنرمند تابستان عشق» ناظر به اين صورت‌بندي‌اند، اگرچه مضامين آثار براتيگان، ژست ظاهري و زندگي‌اش نيز در صورت‌بندي اين شمايل دخيل بوده‌اند: دل‌تنگی براي امريكاي پيش از صنعتي شدن فورديستي؛ ساده‌دلي و اومانيسم خوش‌بينانه‌اي كه در سنت امرسوني مي‌گنجد؛ ستايش از مردانگي (براتيگان را همينگوي هيپي هم مي‌خوانند) و لاقيدي در لباس پوشيدن، نمايش اعتقاد به انقلاب جنسي و بي‌اعتنايي به قواعد اجتماعي.

اگرچه نبايد ازنظر دور داشت كه اين شمايل، مثل هر تصوير ديگري، با واقعيت ناهمخواني‌هاي بسياري دارد: براتيگان الكلي، برخلاف هيپي‌ها، از مواد مخدر دوري مي‌كرد و چندان با شورشگري و طغيان عملي نسبتي نداشت و همين فقدان خشم در نوشته‌ها و شخصيت براتيگان، موجب فاصله‌اش با نويسندگان نسل بيت شد. گينزبرگ او را الكي‌خوش مي‌دانست و فرلينگتي كه نقش بسزايي در معرفي او داشت، براتيگان را نويسنده‌اي با نثر خام مي‌شمرد، بچه‌اي بااستعداد كه بايد منتظر سن آوری و بلوغش ماند. در اين داوري‌هاي منفي حقيقتي هست، اما مانع از آن نمي‌شود كه در ميان شاهكارهاي ادبي قرن بيستم، كتاب كم‌حجم و سبك‌سرانه «صيد قزل‌آلا در امريكا» جايي براي خود دست‌وپا كند.

اين رمان يا كتاب كه بهترين نوشته‌ براتيگان و (اگرچه دومين رمانش) چكيده‌ تكنيكي و مفهومي آثارش است كه برخورد ادبي و خلاقانه‌اش با زبان و مقوله‌ نام‌گذاري، نثر غيرادبي و شوخ‌وشنگش، ارجاعات طنزآلود به ادبيات و خود اثر حاضر، تركيب خودزندگينامه‌نويسي و تاريخ ادبيات و نظايرش، طليعه‌دار شماري از بهترين آثار ثلث آخر قرن بيستم مي‌شود. از همین رو شايد بتوان نتيجه گرفت كه اين رمان را بايد در فهرست خواندني‌هاي ضروري گنجاند و باقي رمان‌هايش را جدي نگرفت (مجموعه داستان انتقام چمن، تنها مجموعه براتيگان نيز شامل شماري از بهترين داستان‌هاي امريكاست).

 

نكاتي خواندني درباره ريچارد براتيگان، شاعر و نويسنده آمریکایی

سايه همينگوي روي حرفه براتيگان

بهار سرلك

منتقدان بهترين و معروف‌ترين رمان ريچارد براتيگان، رمان‌نويس و شاعر آمریکایی را «صيد قزل‌آلا در امريكا» مي‌دانند. براتيگان در «صيد قزل‌آلا در امريكا» اثر تازه‌اي به ما ارائه مي‌كند؛ اثري كه اگرچه داستاني را روايت مي‌كند، به معناي واقعي كلام رمان نيست و زبان را با عباراتي درخشان به نمايش مي‌گذارد، اما شعر هم محسوب نمي‌شود. اين نويسنده حرفه ادبي را با شعر شروع و نخستين دفتر شعرش را در سال 1957 منتشر كرد. نخستين رمان او «ژنرال متفقين، اهل بيگ سور» (1964)، درباره مردي متوهم كه باور دارد از نوادگان ژنرال متفقين است، بود. او تا سال 1982 شعر سرود و نوشت اما هرگز نتوانست اقبالي را كه با خلق «صيد قزل‌آلا در امريكا» نصيبش شد، به دست بياورد.

ريچارد براتيگان سي‌ام ژانويه 1935 به دنيا آمد به همين دليل در متن پيش‌رو نگاهي به زندگي و حرفه او داشته‌ایم.

 بزرگ‌شده جنگ

براتيگان سي‌ام ژانويه ۱۹۳۵ در تاكوماي واشنگتن به دنيا آمد و طي دوره‌ ركورد بزرگ و پايان جنگ جهاني دوم كه فقر بيداد مي‌كرد، در واشنگتن و پسيفيك نورث‌وست بزرگ شد. مركز نظامي فورت لوييس در نزديكي‌شان بود و تاكوما پايگاه هواپيماهايي بود كه به سمت جبهه اقيانوس آرام مي‌رفتند. براتيگان در دفتر يادداشتش به سال ۱۹۷۶ تلاقي دوران كودكي و جنگ را اين‌طور شرح داده بود: «من حين فیلم‌برداری اخبار پيش از فيلم‌ها بزرگ شدم. فيلم‌هايي كه از بمباران آلماني‌ها گرفته مي‌شد... من بزرگ‌شده جنگم.» در دفتري ديگر به سال ۱۹۷۵ براتيگان «نخستين‌باري را كه (هواپيماي) فلايينگ فورترس را ديد» به خاطر مي‌آورد.

اما براتيگان از حرف زدن درباره شرايط به دنيا آمدن و دوران كودكي‌اش اكراه داشت. فقط در نخستين داستان‌ها و آثاري كه در جواني منتشر كرد دوران كودكي و روابط خانوادگي‌شان را با خيالاتش درهم‌تنیده و شرح داده بود. پدرش، برنارد براتيگان، زماني كه مادرش او را باردار بود رهایشان كرد. مادر براتيگان هم‌زمانی كه ريچارد ۹ سال داشت او و خواهرش را ترك كرد و وقتي برگشت كه ديگر ريچارد مطمئن بود مادرش براي هميشه رفته بود. حداقل سه پدرخوانده داشت و گفته بود يكي از آن‌ها دائم‌الخمر بود و هميشه او را «كتك مي‌زد». ريچارد نه‌تنها مي‌بايد در دوران كودكي‌اش روي پاي خود مي‌ايستاد بلكه مي‌بايد زماني كه مادرش سر كار مي‌رفت از خواهر كوچك‌ترش مراقبت مي‌كرد.

تأثیرگذاری ديكنسون و كارلوس ويليامز

سال ۱۹۵۳ سر كلاس دوازدهم در دبيرستان يوجين حاضر مي‌شد. معلم انگليسي‌اش، جوليت كلر گيبسن ازجمله افراد تأثیرگذار روي شخصيت حرفه‌اي براتيگان بود. از طريق گيبسن بود كه اشعار اميلي ديكنسون و ويليام كارلوس ويليامز را كشف كرد. هردوی اين شاعران روي آثار براتيگان تأثیرگذار بودند: ديكنسون با پرسوناي شاعري‌اش كه ديگري گوشه‌گيري است كه از دنيايي موازي تلگراف مي‌فرستد و پافشاري ويليامز بر خودداري كردن از قالب‌هاي شعري كهنه براي محاوره نویسی درباره سوژه‌هايي كه تأثیری آني روي خواننده‌ها مي‌گذارند. براتيگان طي دوره دبيرستان مي‌نوشت و طبق گفته‌هاي خواهر ناتني‌اش، باربارا، تمام شبش را در اتاق سردش به نوشتن مي‌گذراند. مادر و پدرخوانده‌اش از تلاش‌هاي او حمايت نمي‌كردند. باربارا در خاطراتش درباره براتيگان گفته بود: «آن‌ها مدام دستش مي‌انداختند. اصلاً به چيزي كه او مي‌نوشت اهميتي نمي‌دادند. نمي‌فهميدند نوشتن برايش مهم است. مي‌دانم بارها به او گفته بودند از آن خانه برود.»

راهيابي به دنياي شعر

نوشتن دليلي شد تا براتيگان خانه را ترك كند. اواسط دهه 1950 درست زماني كه نخستين پايه‌هاي جريان «بيت» در منطقه خليج پي‌ريزي مي‌شد، براتيگان هم كه ميلش به نوشتن فروكش نمي‌كرد تصميم گرفت به مركز نويسندگي يعني سانفرانسيسكو برود. در آنجا بود كه با آلن گينزبرگ شاعر و فيلسوف، لارنس فرلينگتي شاعر و ناشر، مايكل مك‌كلر شاعر و فيليپ والن شاعر عضو جريان بيت (كه مدتي با او هم‌خانه شد) دوست شد. گينزبرگ با خواندن «جغد» در سال 1965 در جلسه «خوانش سيكس گالري» عصر جديدي از شعر آمریکایی را پي‌ريزي كرد و خيلي زود ناشران كوچكي در منطقه خليج و اطراف آن تأسیس شدند و مشتاق انتشار كتاب‌هاي اين جريان بودند. به‌این‌ترتیب براتيگان در نقش شاعر راه خود را به دنياي نشر هموار كرد.

دستگيري براي ايجاد بي‌نظمي

چهارشنبه چهاردهم دسامبر ۱۹۵۵ براتيگان شيشه در مركز پليس شهر يوجين را شكست. او را دستگير كردند و به زندان كين كاونتي فرستادند. ۲۵ دلار جريمه و به ده روز زندان محكوم شد. بعد از گذشت هفت روز از مدت حبسش او را بيمار روحي تشخيص دادند و دستور داده شد براي درمان و نظارت بر احوالش او را به بيمارستان ايالتي اورگن منتقل كنند؛ اما ماجرا چه بود؟

آن شب براتيگان براي تهيه غذا به پول نياز داشت و به دنبال پيت وبسر به خوابگاه كالج نورث‌وست كريستين رفته بود. براتيگان از وبستر خواسته بود ۲۰ دلار به او قرض بدهد و وبستر در جواب گفته بود: «۲۰ دلار بهت مي‌دهم اگر تمام آن پول‌هايي را كه تا حالا قرض گرفته‌اي پس بدهي.» براتيگان سرخورده به خانه ادنا وبستر رفت و اميدوار بود گفت‌وگو با او آرامش كند.

اما كمي بعدتر براتيگان كه هنوز ناراحت بود براي ايجاد بي‌نظمي در مركز پليس يوجين دستگير شد. طبق گزارشي كه ويليام اسميت، مأمور پليس در پرونده براتيگان آورده است، اين شاعر و نويسنده حدود ساعت 30: 9 دقيقه شب وارد مركز پليس و به اسميت كه افسر كشيك آن شب بود، نزديك شد و خواست او را زنداني كنند. اسميت در جواب به براتيگان گفت جرمي از او سر نزده كه زنداني‌اش كنند. براتيگان مركز پليس را ترك كرد و با سنگ برگشت و با همان سنگ قسمت شيشه‌اي در جلويي مركز پليس را نشانه رفت. اسميت هم او را براي ايجاد بي‌نظمي بازداشت كرد. در گزارش‌هاي ديگري گفته‌شده است كه براتيگان با جيب پر از سنگ وارد مركز پليس شده و براي بازداشت و زنداني شدن مصمم بود.

منتقدان بهترين و معروف‌ترين رمان ريچارد براتيگان، رمان‌نويس و شاعر آمریکایی را «صيد قزل‌آلا در امريكا» مي‌دانند.

محاسبه‌گر يا دست‌ودل‌باز

«صيد قزل‌آلا در امريكا» (1967) زماني محبوب پاد فرهنگ‌ها بود و بيش از دو ميليون نسخه در امريكا فروش كرده بود. اگرچه براتيگان در سال‌هاي آخر عمرش ديگر آن شور و حال را ميان خواننده‌ها ايجاد نمي‌كرد. آخرين رمان منتشرشده‌اش «پس باد همه‌چيز را با خود نخواهد برد» (1982) كمتر از ۱۵۰۰۰ نسخه فروش كرده بود و منتقدان كشور يا كتاب را پس مي‌زدند يا ناديده‌اش مي‌گرفتند؛ اما براتيگان مي‌بايد مثل هميشه با بدهي‌هايش دست‌وپنجه نرم مي‌كرد.

براتيگان هرگز رابطه خوبي با پول نداشت. مثل بسياري از آدم‌هايي كه در فقر بزرگ مي‌شوند و راه فراري از آن ندارند، هم خسيس و محاسبه‌گر بود و هم دست‌ودل‌باز. گاهي براي خريد يك بسته آدامس هم قبض درخواست مي‌كرد و گاهي هنگام پرداخت 5 دلار كرايه تاكسي، 50 دلار انعام مي‌داد باوجوداین مبلغ قبض‌هاي تلفنش از دو يا سه هزار دلار مي‌گذشت چون عادت داشت داستان‌هايش را براي دوستانش كه در آن‌سوی كشور زندگي مي‌كرد از پشت تلفن بخواند. دوست داشت اين حس را در ديگران ايجاد كند كه پول برايش هيچ معنايي ندارد. بيشتر به دست‌ودل‌بازي مشهور بود اما زماني كه از دوستانش مبلغي مي‌گرفت، خيلي دير قرضش را پس مي‌داد. اغلب سعي مي‌كرد با «پول قزل‌آلايي» قرضش را پس بدهد؛ روي تكه‌اي كاغذ تصوير كج‌وكوله‌ يك ماهي را مي‌كشيد و معتقد بود اين كاغذها ارزش خاصي دارند چراكه ريچارد براتيگان آن‌ها را امضا كرده بود؛ اما از سال ۱۹۷۶ عمده درآمدي كه داشت را صرف زندگي در خارج از كشور كرد به‌خصوص براي زندگي در ژاپن. در اين كشور هنوز هم مي‌توانست روي اينكه او را Sensei يا نويسنده‌اي جدي و پركار بخوانند حساب باز كند.

تابلوهاي نئون تداعي‌گر دوران كودكي

همان دوره در ژاپن به ستاره‌اي بدل شده بود. براتيگان توكيو را «نيويورك من» مي‌خواند چون فضاي نقد ادبي ژاپن چنان آغوشي روي او گشود كه منتقدان كشورش هرگز به روي او نگشودند. به نظر مي‌رسد منتقدان ژاپني به علاقه براتيگان به شرح جزييات و تكرار و رمان‌هاي بدون پيرنگ او واكنش نشان داده بودند. اين نويسنده هم به‌نوبه خود كشف كرد كه ذهن و نگاهي شرقي داشت. مي‌گفت توكيو را به خاطر تابلوهاي نئونش دوست داشت. او گفته بود: «اين تابلوها من را ياد بچگي‌ام مي‌اندازند وقتی‌که نئون معناي جادو، هيجان و احساسات را مي‌دادند. تابلوهاي نئوني توكيو، نگاه يك بچه را به من مي‌دهند.»

نويسنده ثروتمند در ژاپن

منتقدان ژاپني براتيگان را اواسط دهه 70 كشف كردند؛ زماني كه ستاره شهرت و بختش در امريكا سوسو مي‌زد و رو به خاموشي بود. آن‌قدر منتقدان ژاپني از كتاب‌هايش تعريف و تمجيد كردند كه حق امتيازهاي انتشار كتاب‌هايش در ژاپن دست‌كم مدت كوتاهي او را به نويسنده‌اي ثروتمند بدل كرد. زماني كه كرت جنتري، نويسنده امريكا كه مشهورترين اثرش «هرج‌ومرج» شناخته مي‌شود، براي ديدن ريچارد براتيگان به ژاپن سفر كرد، متوجه شد براتيگان روزي 145 دلار براي اقامت در اتاق هتل كيئو پلازا مي‌پرداخت.

براتيگان يك سالي را در اين اتاق زندگي كرده بود. كرت بي‌معطلي اتاقي لوكس‌تر با نصف اين قيمت در هتلي ديگر براي او جفت‌وجور كرد؛ اما سه هفته بعد ريچارد دوباره به كيئو پلازا بازگشت. براتيگان اصلاً از حساب‌وکتاب‌های مالي سر درنمی‌آورد.

دنياي اسرارآميز يك بوهمين

براتيگان هرگز براي يادگيري زبان ژاپني خودش را به‌زحمت نينداخت: غرق شدن در دنياي اسرارآميز و معنا كردن اتفاقات از نگاه خودش برايش لذت‌بخش بود. جنتري تعريف مي‌كند كه روزي با براتيگان در منطقه شينجوكوي توكيو قدم مي‌زدند و آدم‌ها چشم‌ از آن‌ها برنمي‌داشتند.

جنتري مي‌گويد: «بگذاريد برایتان بگويم. ريچارد ريخت و قيافه عجيبي داشت. موهاي بلند و سبيل‌هاي انبوه؛ يك سال تمام يكدست لباس زهوار دررفته مي‌پوشيد و يك كلاه بزرگ روي سرش مي‌گذاشت؛ هيكل گنده‌اي هم داشت. زل زدن مردم به او عجيب نبود. بچه‌ها به او مي‌خنديدند؛ اما در چنین اوقاتی ريچارد مي‌گفت: «مي‌بيني كرت، ژاپني‌ها همه‌شان من را مي‌شناسند. من را از روي جلد كتاب‌هايم مي‌شناسند.»

دلخور و دل‌زده از تمام دنيا

ريچارد براتيگان ۴۹ ساله بود كه در خانه‌اش در بوليناس كاليفرنيا، شهر ساحلي كوچكي كه در ۲۰ مايلي شمال سانفرانسيسكو قرار دارد، خودكشي كرد. گزارش‌هاي پليس حاكي از آن است كه براتيگان لبه پاييني تختش و رو به پنجره اتاقش ايستاد و هفت‌تيرش را روي شقيقه‌اش قرار داده بود. هفت‌تير «اسميت‌اند وِسن» كه از دوستش جيمي ساكاتاي ۶۰ ساله -كه مالك رستوران ژاپني «چو چو» در سانفرانسيسكو بود و براتيگان علاقه خاصي به آنجا داشت- گرفته بود. براتيگان در نخستين روزهاي اكتبر ۱۹۸۴ خودكشي كرد. تاريخ دقيق خودكشي‌ او مشخص نشده است چون آن زمان تنها زندگي مي‌كرد و جسدش را كه شدیداً متلاشی‌شده‌ بود تا بيست‌وپنجم اكتبر همان سال كشف نكردند.

در برخي گزارش‌ها آمده است كه براتيگان هيچ يادداشتي درباره علت خودكشي‌اش به‌جا نگذاشت. يك ماهي را تك‌وتنها در خانه بوليناس زندگي كرده بود و از وسايل شخصي‌اش- حدود دو دلار پول خرد، يك بطري نوشيدني جك دنيلز، چند قرص آرام‌بخش و ...- اطلاعات زيادي عايد پليس نشد؛ اما نزديكان و اطرافيان براتيگان هم از اقدام او به خودكشي غافلگير نشدند. دخترش گفته بود قبل از آن‌هم تهديد به خودكشي كرده بود و در سال ۱۹۸۱ پس از جدايي از همسر دومش، آكي، سعي در خودكشي داشت. مدتي دلخور و دل‌زده از تمام دنيا شده بود. مدام مي‌نوشيد. پنج رمان آخرش شکست‌خورده بودند و وقتي نتوانست ناشري براي چاپ رماني كه در سال ۱۹۸۳ تمام كرده بود، پيدا كند ديگر طاقتش طاق شد.

انتقام از همينگوي

پس از مرگ او بسياري از دوستانش در كافه انريكوز، از محبوب‌ترين پاتوق‌هاي ريچارد در سانفرانسيسكو، جمع شدند تا ياد و خاطره‌اش را زنده نگه‌دارند. برخي مشاهير دنياي سينما، شعر و ادبيات و برخي هيپي‌هاي قديمي، يكي از بيوه‌هاي ريچارد و چند دوست‌دختر سابق و چند خیال‌باف دائم‌الخمر كه براتيگان مثل پول خرد جمعشان مي‌كرد، به اين كافه رفته بودند. درباره علت مرگ ريچارد و آنچه او را كشت، صحبت كردند. اغلبشان الكل و علاقه‌اش به زن‌ها را علت درگذشتش مي‌دانستند اما جالب است كه برخي ارنست همينگوي را دليل مرگ او مي‌دانستند.

لارنس فرلينگتي، شاعر و ناشر، بخش‌هايي از «صيد قزل‌آلا در امريكا» را در نشريه‌اش «City Lights Journal» منتشر كرد اما نمي‌توانست نوشته‌هاي «بامزه» براتيگان را تحمل كند و معتقد بود براتيگان با لحن كودكانه‌اي كه دارد هرگز نمي‌تواند مثل همينگوي نويسنده‌اي مهم و جدي شناخته شود. اين اظهارنظرها براتيگان را كه هميشه مي‌خواست نويسنده‌اي جدي تلقي شود، دلسرد مي‌كرد. اوايل دهه 70 زماني بود كه طلسم همينگوي روي حرفه او سايه انداخته بود. انگار كه تنها وظيفه براتيگان نوشتن آثاري بود كه منتقدان آن‌ها را رد مي‌كردند. انگار كه از ناديده گرفتن اين نويسنده خوششان مي‌آمد. براتيگان نه‌تنها نمي‌توانست در اوج و كنار استاد داستان‌نويسي قرار بگيرد بلكه به‌سرعت در ناشناختگي كامل سقوط كرد؛ اما در دنياي خيالي‌اش زندگي مي‌كرد و به كافه‌دارها سپرده بود او را به دخترها «نويسنده‌اي مشهور» معرفي كنند. به همين دليل براتيگان رؤیای دريافت جايزه نوبل را در ذهنش پروراند؛ رؤیایی كه اگر به واقعيت مي‌پيوست انتقامي بزرگ از همينگوي محسوب مي‌شد.

اعتماد