سلیس: "خوشبختی خوشبختها" آخرین اثر یاسمین رضا، درامنویس برجستهی جهان معاصر است که اخیراً انتشار یافته است. در این سالها، چاپ هر اثری از یاسمین را میتوان حادثهای در ادبیات جهان به حساب آورد. او را بزرگترین تراژدینویس معاصر میدانند. در دو دههی اخیر همیشه اثری از او در بزرگترین تماشاخانههای جهان بر صحنه بوده است. "هنر"، "خدای کشتار"، "سه روایت از زندگی"، "گفتوگوهای پس از خاکسپاری"، و "اندوه ژرف" از جمله مشهورترین آثار اوست. از "خدای کشتار" دو سال پیش رومان پولانسکی فیلمی تحسینبرانگیز با همین عنوان ساخت که به دریافت چندین جایزه موفق شد. یاسمین رضا که 54 سال دارد، از پدری ایرانی و مادری لهستانی است، در پاریس زندگی می کند و به فرانسه مینویسد. "گفتوگوهای پس از خاکسپاری" نخستین اثر او بود که در همان سال انتشار جایزه معتبر مولیر را از آن خود کرد.
"خوشبختی خوشبختها" رمان است، اثری که به زندگی آدمیان بر می گردد، آدمهایی که به رغم شکستها، ناکامیها و دردها، همچنان امیدوار زندگی می کنند، سودای خوشبختی در سر دارند و در پی هر شکستی دوباره آغاز می کنند تا چیزی را بسازند. یاسمین می گوید: "زندگی خود تئاتر است، هر کسی طی روز در واقع دارد نقشی ایفاء می کند". شاید به همین علت باشد که شخصیتهای رمان او انگار بر صحنه تئاتر حضور دارند و صحنهها در کلیت خویش داستانی را باز می گویند. نویسنده در این میان می کوشد شکلی نو بیابد تا بدانوسیله بتواند راوی این روابط باشد. رابطهها در آثار رضا همیشه نقشی مهم دارند.
یاسمین تابوشکن هم هست. در این رمان خنده نقشی بزرگ دارد، پنداری از وجود انسان خارج می شود تا او را محافظت کند، باری از دوش او بردارد، وی را آزاد کند. به نظر یاسمین، خنده را باید به آنجا رساند که از شکل تابو بودن خارج گردد و به شکلی درآید که انسان حتا بتواند بر خویش نیز بخنند. و اینجاست که خنده در واقع انتقاد از خود می شود. او در "یک تردید" از زبان یکی از شخصیتها می گوید: من می خندم، ولی این دلیلی بر خوشبختی من نیست... آدمهای عاقل همیشه بدبین هستند. آنان در عین حال شوخطبع و نکتهپرداز هستند... آدم نمی تواند با فردی خوشبین خوب بخندد، ولی با افراد بدبین می توان خوب خندید. خوشبختی یکی از موضوعهای مهم ادبیات است. بعضی آن را در عشق می یابند، کسانی در ثروت. برای یاسمین رضا فکر بر این پدیده در انسانها مهم است؛ اینکه انسان به موقعیت خویش بیندیشد، و در این میان تنهایی را هم بشناسد. یاسمین در این رمان جملهای از بورخس می آورد که می گوید؛ "نه تنها عشاق خوشبختند، آنان هم که از عشق صرفنظر می کنند نیز می توانند خوشبخت باشند".
در "خوشبختی خوشبختها" روابط آدمها را با هم می بینیم، رابطه زوجها را با یکدیگر در آرزوها و درگیریهایشان شاهدیم. نویسنده البته خود هیچ تعریفی از خوشبختی ندارد، اگرهم داشته باشد، طرح نمی کند، ولی می کوشد چگونگی آن را در دیگران بجوید. می خواهد بداند که انسانها از چه چیز خود را خوشبخت احساس می کنند. آنچه را که برای یک نفر خوشبختی است، شاید برای دیگری چنین نباشد.
یاسمین انسانها را در موقعیتهای خاصی قرار می دهد تا چرایی این موقعیت و نتیجه آن به پرسش درآید. این رمان در 21 فصل نوشته شده، هر فصل شخصیتهایی جداگانه دارند. همهی این افراد به شکلی در واقعیت امر خوشبخت نیستند، اگرچه بسیاری در زندگی چیزی کم ندارند. عدهای به قشر مرفه پاریس تعلق دارند، یا روزنامهنگار و کارمند عالیرتبه دولت هستند، ولی احساسی از خوشبختی را نمی توان در آنان یافت. این روند را می توان در اقشار مختلف جامعه پی گرفت؛ در اتاق انتظار مطب پزشک، در سوپرمارکت، در رستورانهای کوچک و یا جاهایی دیگر دید و شنید. گفته می شود آنکه تنهاست، خوشبخت نیست. اگر چنین است، چرا این همه افراد که با هم هستند، خود را خوشبخت احساس نمی کنند. فصلی از این اثر به جریان "آندرآس برایویک" در نروژ مربوط می شود. او همان کسی است که 69 جوان را در یک جزیره و هشت نفر دیگر را در یک حادثه انفجاری کشت و در برابر دادگاه در شهر اسلو گفت: "بسیار کسان مرا شخصی مهربان می دانند" او نیز به این شکل احساس خوشبختی خویش را از این کشتار می خواست اعلام دارد. همهی شخصیتهای رمان افرادی هستند طبیعی، مثل من و شما، با این تفاوت که در شرایطی قرار گرفتهاند که به شکلی درون خویش باز می گویند. یکی از همین افراد است که می گوید: "مردم به این شکلها عادت کردهاند. همهی عمر خویش را صرف این کار می کنند که تکههای شکستهای از زندگی را به هم بچسبانند و به آن خانواده بگویند".
نویسنده از ناامنی انسانها ی گوید، از جنگ، فقر، نابرابری، عشق، لشگرکشیها و به طور کلی از همان موضوعهایی که دستمایه اصلی ادبیات است. می خواهد بدینوسیله به چگونگی وجود انسان در جامعه و جهان موجود بپردازد. به نظر یاسمین، وظیفه هنر تابانیدن نوری است بر تاریکیهای زندگی...هنر باید انسانها را در موقعیتی قرار دهد تا به پیرامون خویش کنجکاوانه بنگرند. هنر باید در خوشبختی انسانها بکوشد. اینکه آدم از طریق هنر به این مهم دست می یابد یا نه، می گوید: من نمی توانم حکمی صادر کنم. "خوشبختی خوشبختها" در همین راستا اثریست خواندنی.