فیلیپ راث، یکی از مهمترین چهرههای ادبیات نیمه دوم قرن بیستم آمریکا، سهشنبهشب در نیویورک در ۸۵ سالگی درگذشت. او در رمانها و داستانهای کوتاه خود نظارهگر تیزبین، منتقد، آگاه و گاه سختگیر جامعه آمریکا طبقهٔ متوسط آن بود. فیلیپ راث با ترسیم چهرههای نمادین، همواره ناخرسندیهایی را نیز در میان گروهها و اقشاری که نوشتههای او آینهٔ راست نمای رفتارها و گرفتاریهای درونی و اجتماعی آنان بود، برمیانگیخت. نام فیلیپ راث در سالهای اخیر همواره برای دریافت جایزهٔ نوبل ادبیات برده میشد. او که در ۲۷ سالگی با رمان «خداحافظ کلمبوس» به جهان ادبیات گام نهاده بود، نویسندهٔ ۳۳ رمان، بسیاری داستانهای کوتاه و نوشتههای فراوان دیگری است که «شکایت پورتنوی»، «زندگی من بهعنوان مرد»، «پاستورال آمریکائی» و «لکه» ازجملهٔ آنهاست.
«فیلیپ راث» متولد سال ۱۹۳۳ در نیوجرسی آمریکاست که پس از اتمام تحصیلاتش در دانشگاه شیکاگو، در همان دانشگاه به تدریس ادبیات مشغول شد. او از سال ۱۹۷۵ عضو موسسه ملی هنر و ادبیات آمریکا بوده است. همچنین تا سال ۱۹۸۹ بهعنوان ویراستار آثار ادبی با انتشارات «پنگوئن» همکاری میکرد، اما از سال ۱۹۹۲ وقت خود را فقط صرف نویسندگی کرد و سال ۲۰۱۲ با رضایت کامل، این حرفه را کنار گذاشت. وی در مجموعه رمانهایش آمریکا را از دریچه تناقضات شخصی خود مورد کاوش قرار میداد و به موضوعاتی چون هویت، اخلاقیات، فناپذیری بشر میپرداخت و یکی از اصلیترین شکلدهندگان ادبیات آمریکا در نیمه دوم قرن ۲۰ میلادی بود.
«راث» با اولین کتاب خود که با عنوان «خداحافظ کلومبوس» در سال ۱۹۵۹ که مجموعه داستان کوتاه بود به موفقیت و شهرت دستیافت و با این کتاب موفق به کسب جایزه ملی کتاب آمریکا شد اما بهواسطه نگارش این کتاب مورد هجمه عدهای هم قرار گرفت که او را نویسندهای ضدیهود میخواندند. وی ده سال بعد و در سال ۱۹۶۹ رمان «شکایت پورتنوی» از یک نویسنده جوان و نوظهور به یک سلبریتی جنجالی تبدیل کرد. وی سپس به نوشتن رمانهایی چون «دارو دسته ما» و داستانهایی کافکایی چون «سینه» روی آورد. بین سالهای ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۷ «راث» سفرهای منظمی به چکاسلواکی داشت و در آنجا با نویسندگانی چون «میلان کوندرا» و «واتسلاو هاول» ملاقات میکرد.
وی در داستانهایش چون «زندگی من بهعنوان یک انسان» و از طریق شخصیتهای «دگر خود" «ناتان زوکرمن» و «دیوید کپش» شروع به بررسی رابطه میان نویسنده و آثارش کرد و شخصیت «زوکرمن» بهتدریج به نزدیکترین مابهازای داستانی «فیلیپ راث» تبدیل شد هرچند خودش اعتقاد داشت شخصیتهای موجود در داستانهایش ارتباطی با او ندارند و همه اتفاقات خیالی هستند.
«راث» بعدازآن با نگارش مجموعهای از رمانهای قدرتمند نام خود را بهعنوان یکی از بزرگان ادبیات مدرن آمریکا تثبیت کرد و پس از کسب دومین جایزه کتاب ملی آمریکا با رمان «نمایش یکشنبه» در سال ۱۹۹۵، به ارائه نگاهی انتقادی به جنگ ویتنام پرداخت و رمان معروف و برنده جایزه پولیتزر «پاستورال آمریکایی» را نوشت و متعاقب آن رمانهای «من با یک کمونیست ازدواج کردم» (۱۹۹۸)، «ننگ بشری» (۲۰۰۰) و «توطئه علیه امریکا» (۲۰۰۴) را روانه بازار کرد.
این نویسند آمریکایی در سالهای پایان زندگی دوباره به موضوع اخلاقیات روی آورد و کتاب «همه مردان» را در سال ۲۰۰۶ و کتاب «شبح خروجی» را در سال ۲۰۰۷ نوشت. وی در سال ۲۰۱۰ آخرین رمانش را به نام «شکستناپذیر» نوشت و یک سال بعد و پس از دریافت مدال افتخاری از سوی «اوباما» بهپاس خدماتش به ادبیات آمریکا اعلام کرد این رمان آخرین اثر او بوده است و خود را از نویسندگی بازنشسته کرد.
فیلیپ راث برنده جوایز متعددی ادبی ازجمله پولیتزر و بوکر شد و شاید تنها جایزه ادبی که به دستش نرسید، نوبل ادبیات بود. او به خاطر کتاب نغمه آمریکایی (پاستورال آمریکایی) برنده جایزه پولیتزر شد. فیلیپ راث از سال ۲۰۰۹ نوشتن کتاب را متوقف کرد. او گفته بود در ۷۴ سالگی متوجه شده که عمرش رو به پایان است، بنابراین همه رمانهای محبوبش (آثار داستایوسکی، تورگنیف، جوزف کنراد و همینگوی) و همه کتابهای خودش را دوباره خوانده است.
فیلیپ راث، در سال ۲۰۱۱ برنده جایزه بوکر بینالمللی شد و یکی از داوران جایزه که ناشری فمینیست بود، در اعتراض به انتخاب او از داوری این جایزه کنارهگیری کرد.
فیلیپ راث؛ آمریکاییترین نویسنده آمریکایی
نوشتن تلاشی است برای بازتاب دادن حقیقت شخصت انسان و وقایع انسانی
فیلیپ راث در شهر کارگر نشین نیوآرک، بزرگترین شهر ایالت نیوجرسی و در نزدیکی نیویورک، در یک خانوادهٔ یهودی به دنیا آمد. پدربزرگ و مادربزرگ او از یهودیان اروپای شرقی بودند که به آمریکا مهاجرت کرده بودند. نیوآرک چهرههای شناختهشدهٔ بسیاری در عرصههای مختلف هنری اعم از ادبیات و معماری و سینما و موسیقی را عرضه کرده است که پاول استر یکی دیگر از آنها است؛ اما شهرت این شهر بیشتر به خاطر حضورش در بسیاری از کتابهای راث است. راث میگوید: «من حافظهٔ این شهرم». شهر نیوآرک با دعوت از مهمانانی از سراسر دنیا شب هشتادمین سال تولد نویسندهاش را جشن گرفت و راث که همیشه از چنین مجالسی گریزان بود، در آن شرکت کرد. هشت سال پیش در اکتبر ۲۰۰۵ نیز میدانی در نیوآرک را به نام راث نامگذاری شد.
فیلیپ راث اکتبر سال ۲۰۱۲ اعلام کرد که نوشتن را برای همیشه کنار گذاشته است و کاری نمیکند مگر مطالعه و کمک به زندگینامهنویسش برای نوشتن زندگینامه. کار دیگرش هم رمانی است که از طریق ایمیل با یک کودک هشتساله مینویسد. این رماننویس آمریکایی با پنجاه سال قلمزدن در هفت روز هفته، صبحها از ساعت نُه تا پنج بعدازظهر، بیش از سی اثر انتشار داده است. کمتر جایزهٔ ادبی معتبر آمریکایی یا بینالمللی است که به راث که سالهای بسیاری را بهتنهایی و با ماشینتحریرش در خانهای جنگلی انزوا گزید و نوشت، تعلق نگرفته باشد. باوجودآنکه سالها گمانهزنی در مورد دادن جایزهٔ ادبی نوبل به او جریان داشت، اما این تنها جایزهٔ مهمی است که هنوز نصیب او نشده است.
راث پنج سال پیش در گفتگویی با روزنامه دی تسایت آلمان گفته بود: «بدترین زمان، فاصله نوشتن بین دو کتاب است. وقتی مینویسم، زندهام؛ اما وقتی نمینویسم، مثل اتومبیلی هستم که چرخهایش در برفگیر کرده باشد.» راث معتقد است: «به نظر من نوشتن تلاشی است برای بازتاب دادن حقیقت شخصت انسان و وقایع انسانی.»
نخستین مجموعه داستان راث «خداحافظ کلمبو» را که تصویری از جامعهٔ آمریکایی – یهودی در نیویورک است، در ۲۶ سالگی او و در سال ۱۹۵۹ منتشر و با استقبال منتقدین و خوانندگان روبرو شد و سال بعد یکی از معتبرترین جایزههای ادبیات آمریکا را برای او به ارمغان آورد. رمان سوم راث «شکایت پورتنوی» که در سال ۱۹۶۹ او را به شهرت جهانی رساند، مونولوگ یک یهودی آمریکایی است که پیوند بین جنسیت و احساس گناه را بازمینماید. این کتاب راث با زبانی روشن و درعینحال رکیک در مورد جنسیت باعث سروصدای بسیاری شد، چنانکه عدهای آن را پورنو گرافیک دانستند. بسیاری شخصیت این کتاب الکساندر پورتونی را همان فیلیپ راث میدانند. برخی منتقدان به ستایش این کتاب نشستند و برخی دیگر آن را بیارزش خواندند. منتقدان یهودی یکبار دیگر او را به عدم وفاداری به یهودیت و یهودیستیزی متهم کردند؛ اما «شکایت پورتنوی» به صدر لیست کتابهای فروش آمریکا صعود کرد و تا سال ۲۰۱۲ در سراسر جهان شش میلیون نسخه از آن به فروش رسید. این رمان در سال ۱۹۷۱ با کارگردانی ارنست لمان و با شرکت ریچارد بنجامین و کارن بلاک دستمایهٔ فیلمی با همین عنوان قرار گرفت.
«ننگ بشر» نیز عنوان یکی دیگر از رمانهای اوست که بر اساس آن فیلمی در سال ۲۰۰۳ به کارگردانی روبرت بنتون و با بازی نیکول کیدمن و آنتونی هاپکینز و اِد هریس ساخته شد. کارگردان زن اسپانیایی ایزابل کواکست در سال ۲۰۰۸ از اثر دیگر راث «حیوان در حال مرگ» فیلمی ساخت با عنوان «مرثیه».
شخصیتهای آثار راث اغلب مردانی یهودی و متعلق به طبقهٔ متوسط رو به پاییناند، مکان آثار او اغلب شهر محل تولدش و حاصل تجربههای او از زندگی و دو ازدواجی است که به جدایی کشیده شد. در بسیاری از داستانهای راث مردها در برابر جهانی که از آمدهاند، در برابر هویت خود یعنی یهودیت دست به شورش میزنند و میکوشند با فتح زنها و جهان، به سنتها و آیینها و آموزههای خانوادگی – دینی خود پشت پا بزنند. منتقدان آثار راث متفقالقولاند که وقایع زندگی راث در اغلب آثار او بازتابی انکارناپذیر مییابد، بهعبارتدیگر آثار راث غالباً بازتاب بیوگرافی خود اوست، امری که راث همیشه و با شدت تمام با آن مخالف بوده است. او همچنین این ادعا را که شخصیتهای آثارش خود او هستند، رد میکند و مینویسد، کتابهایش «نامههایی پیچیده و جعلی به خودند که به آن داستان میگویند.»
نیویورک مگزین بهتازگی در یک همهپرسی از سی تن از همکاران جوان خود پرسید آیا فیلیپ راث را بزرگترین نویسنده در قید حیات آمریکا میدانند. ۷۷ درصد پاسخها به این پرسش بله بود و در پاسخ به این پرسش که آیا راث از زنها متنفر است، ۱۷ درصد پاسخ مثبت دادند، ۳۰ در صد منفی و ۵۲ درصد اظهار بیاطلاعی کردند.
فیلیپ راث، تمثال ادبی امریکا
همه لذتهای حرفه نویسندگی
همانطور که کلودیا راث پایرپون در سال ۲۰۰۶ در مجله نیویورکر نوشت، دلمشغولیهای این نویسنده در سطح جامعه به خانواده یهودی، آرمانهای آمریکایی، خیانت به آرمانهای آمریکایی، تعصبهای سیاسی و هویت فردی مربوط میشد و در مقیاسی کوچکتر به جسم انسان در اوج قدرت، در سستی و در داشتن نیازهای مضحک میپرداخت.
راث نخستین داستان کوتاهش، «آدمی که من هستم» را سال ۱۹۵۸ به نیویورکر سپرد. سال بعد، داستان دیگری با نام «مدافع ایمان» را به این مجله داد که جنجالی در میان متعصبان یهودی به پا کرد. سال ۱۹۷۹ مجله نیویورکر در دو شماره رمان کامل «نویسنده پشت پرده» را منتشر کرد؛ این رمان نخستین رمان راث است که به زبان خود دیگر (alter Ego) نویسنده، ناتان زاکرمن، روایت میشود. زاکرمن در شمارههای بعدی نیویورکر حضوری پررنگ داشت؛ در «پول قمار» (بخشی از داستان «زاکرمن رهیده از بند» ۱۹۸۱) و «کمونیست» (بخشی از رمان «شوهر کمونیست من» ۱۹۹۸).
راث در طول حرفهاش بارها نقش شخصیتهای مختلف را خود بر صفحه کاغذبازی کرد؛ شخصیتهایی که در پی معنای کشف آمریکایی بودن، یهودی بودن، نویسندگی یا مردانگی بودند. سال ۱۹۸۴ نیز در مصاحبه با پاریس ریویو گفته بود: «این شغل لذتهایی دارد، همین بس است. با نقاب بگردی. نقش بازی کنی. آدمها باور کنند تو کسی هستی که درواقع نیستی. وانمود کنی. بالماسکهای است مکارانه و شیطنتآمیز.»
راث را آخرین نویسنده قدر سفیدپوستها میدانند؛ سال به لو و جان آپدایک و فیلیپ راث، سه زمامدار ادبیات امریکا بودند که در قله ادبیات نیمه دوم قرن بیستم این کشور ایستادند. راث بیشتر از این دو نویسنده عمر کرد و درنتیجه رمانهای بیشتری را به رشته تحریر درآورد. راث در مصاحبهای گفته بود: «آپدایک و به لو چراغهایشان را در جهان روشن کردند و آنچه در دنیا روی میدهد را نمایش دادند. من چالهای کندم و چراغقوهام را درون این چاله گرفتهام.»
جایزه نوبل از اعطای برترین عنوان ادبیات به این نویسنده سر باز میزد اما او عنوانهای افتخارآمیز دیگری را به نام خود ثبت کرد: دو جایزه کتاب ملی، دو جایزه حلقه منتقدان کتاب ملی، سه جایزه پن/فاکنر، یک جایزه پولیتزر و جایزه من بوکر بینالمللی.
در دهه هفتم زندگیاش زمانی که اغلب نویسندهها به استراحت میپردازند، او مجموعهای از رمانهای تاریخی بینظیر را روانه کتابفروشیها کرد- «نغمه آمریکایی»، «ننگ بشری» و «شوهر کمونیست من»- که بدل به محصولی از دلمشغولیهای او از امریکا و درونمایههای آمریکایی شد اما افت حرفهاش را با «آدمیزاد» در سال ۲۰۰۶ آغاز کرد؛ راث ۷۳ ساله با سرعتِ یک کتاب در سال پیش میرفت و آثاری را منتشر میکرد که نهتنها چنگی به دل نمیزدند بلکه نه هوشمندانه بودند نه نظارتی کارشناسانه بر آنها شده بود. درونمایه آنها ویرانگری سن و مرگومیر و تنها هدف راث از چاپ آنها راندن زوال از حرفهاش بود.
مرز مبهم واقعیت و خیال
ابزار محبوب راث در خلق فهرست آثارش، خودش یا به عبارتی بهتر خودهای دیگرش بودند؛ این خودهای دیگر را بهعنوان واسطههایی بهصف کرد تا آنها مرزهای حقهآمیز میان خودزندگینامه و ابداع و مبهمکردن عامدانه مرزهای میان زندگی حقیقی و خیالی را محو و سپس به خواننده منتقل کنند. ناتان زاکرمن، رماننویسی که همانند خالقش به حرفه نویسندگی مشغول است، ۹ رمان راث را روایت میکند. ۳ رمان دیگر را دیوید کپش، استاد دانشگاهی حکایت میکند که علاقهمندیهایش با راث مشترک است.
شخصیت محوری نوزدهمین رمان او، «عملیات شایلاک» فردی به نام فیلیپ راث است که خود را بهجای کسی جا میزند که در حقیقت هویتش را از او دزدیده است. راث در همان مصاحبه با پاریس ریویو گفته بود: «خلق زندگینامه اشتباه، تاریخ غلط، جعل وجودی نیمه خیالی از درام حقیقی زندگیام، زندگی من است. باید لذتهایی در زندگی باشد و همین کفایت میکند.» بنابراین در رمان کمحجم «نیرنگ» (۱۹۹۰) نویسندهای به نام فیلیپ از نویسندهای دیگر که رابطهای با یکی از شخصیتهای خیالیاش دارد، روایت میکند، درست مانند تردستی شعبدهبازها سرگرمکننده اما گیجکننده است. راث مجموعهای مقاله، نقد و دستسازهای دیگر نیز نوشت که آدام گاپنیک سال گذشته در مقالهای با عنوان «فیلیپ راث، میهندوست» آنها را بررسی کرد.
فیلیپ راث که بود؟
نوزدهم مارس ۱۹۳۳ فیلیپ میلتون راث در نیوآرک به دنیا آمد. او فرزند دوم خانواده بود. پدرش، هرمان، مدیر بیمه کمپانی «متروپولیتن لایف» بود که احساس میکرد مدیران اجرایی کمپانی، او را در حرفهاش منفعل کردهاند. فیلیپ راث یک بار او را با ویژگیهای ناخدای ایهب، شخصیتی در رمان «موبی دیک» و ویلی لومن، شخصیت محوری نمایشنامه «مرگ فروشنده» توصیف کرده بود. مادرش پیش از ازدواج منشی بود پسازآن خدمتکار مدرسه شد. خانواده آنها در آپارتمانی پنج خوابه در خیابان سامیت زندگی میکرد که فقط سه کتاب سهم این خانه از ادبیات بود؛ کتابهایی که قوموخویشها برای آنها هدیه آورده بودند. او به دبیرستان «Weequachic High» رفت و باوجودی که دانشآموز خوبی بود اما همانطور که امیدوار بود بورسیه دانشگاه راتگرز را در رشته حقوق به دست نیاورد. او که مشتاق بود دور از خانه و خانواده باشد سال بعد به کالج باکل رفت. تحت تأثیر آموزههای میلدرد مارتین، یکی از اساتیدش قرار گرفت و علاقهاش را از حقوق به ادبیات تغییر داد. به پایهگذاری مجله ادبی دانشگاهی کمک کرد اما در همان آغاز با تقلید و تمسخر روزنامه دانشگاه از سوی مسئولان کالج تذکر گرفت.
پس از فارغالتحصیلی از این کالج بورسیه دانشگاه شیکاگو را گرفت و در سال ۱۹۵۵ با مدرک کارشناسی ارشد از این دانشگاه نیز فارغالتحصیل شد. در همان سال در ارتش نامنویسی کرد اما طی آموزشهای اولیه دچار کمردرد شد و معافیت پزشکی گرفت. در سال ۱۹۵۶ به شیکاگو بازگشت تا دکترای رشته انگلیسی را بخواند اما بعد از گذشت یکترم از درس خواندن کناره گرفت. پسازآن شروع به نوشتن و انتشار داستانهای کوتاه کرد و در سال ۱۹۵۹ فلوشیپ هیوتون میفلین را دریافت کرد تا با توسل به آن نخستین مجموعه داستانهای کوتاهش «خداحافظ، کلمبوس» را منتشر کند. این اثر جایزه کتاب ملی سال ۱۹۶۰ را از آن خود کرد.
بهار سرلک
مروری بر اقتباسهای سینما از آثار فیلیپ راث
اتفاقی که شکست خورد
اقتباسهای سینمایی که تا امروز از آثار فیلیپ راث نویسنده تازه درگذشته آمریکا شده است اغلب اقتباسهایی کمجان بودهاند که فاصله زیادی باکیفیت نوشتههای وی دارند.
فیلیپ راث نویسنده بزرگ آمریکایی برنده جایزه پولیتزر که سالها نامش در میان گزینههای اصلی کسب جایزه نوبل ادبیات نیز قرار داشت و البته هیچگاه این جایزه را دریافت نکرد روز گذشته ۲۲ می در سن ۸۵ سالگی درگذشت و انتشار این خبر درگذشت یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم آمریکا، جهان ادبیات را تحت تأثیر قرارداد.
این نویسنده بزرگ آمریکایی که در ادبیات بسیاری از جوایز مهم دنیا ازجمله پولیتزر، من بوکر، پن/فاکنر و ... را از آن خودکرده است از همان ابتدا اقتباس سینمایی از آثارش از سوی تهیهکنندگان هالیوود موردتوجه قرار گرفت. این اقتباسهای سینمایی هرچند برای وی شهرتی در عالم سینما به همراه داشتند اما تقریباً در همه موارد موفقیت چندانی کسب نکردند.
فیلم «خداحافظ کلمبوس» (۱۹۶۹) اولین رمان کوتاه راث بود که فیلمنامه آن توسط آرنولد شولمن نوشته شد و با بازی الی مکگرو در اولین نقشآفرینی مهم سینماییاش به کارگردانی لری پیرس ساخته شد. مک گرو که بعدها با فیلم «داستان عشق» به شهرتی جهانی رسید در این فیلم نقش برندا پاتیمکین دانشجویی از خانوادهای ثروتمند را ایفا میکند که درگیر رابطه عاشقانهای با نیل (با بازی ریچارد بنجامین) میشود. «خداحافظ کلمبوس» جوایز متعددی به دست آورد و توانست در میان ۱۰ فیلم پرفروش سال ۱۹۶۹ جای بگیرد و شاید تا به امروز بهعنوان موفقترین اقتباس از آثار راث لقب گرفته است.
سه سال بعدازآن «شکایت پورتنوی» رمان جنجالی راث راهی سینماها شد. این رمان که بخش اعظم آن با مسائل جنسی و هویت یهودی سروکار دارد در استرالیا ممنوع اعلام شد. بااینحال اقتباس سینمایی اثر توسط ارنست لمن در اولین و تنها تجربه کارگردانیاش از سوی منتقدان با استقبال روبرو نشد. راجر ایبرت منتقد سرشناس سینما یکی از مخالفان سرسخت این فیلم بود. او فیلم و بهویژه بازی لی گرانت در نقش سوفی پورتنوی (مادر شخصیت اصلی داستان) را به باد انتقاد گرفت.
تا پایان قرن بیستم هیچ اقتباس دیگری از کارهای راث صورت نگرفت تا اینکه پس از موفقیت این نویسنده در سال ۱۹۹۸ و دریافت جایزه پولیتزر برای رمان «پاستورال آمریکایی» و متعاقب آن نوشتن رمان «ننگ بشری» موجب شد که در سال ۲۰۰۳ نیکلاس میر فیلمنامهنویس دست به اقتباس سینمایی از رمان «ننگ بشری» بزند. این فیلم به کارگردانی رابرت بنتون با بازی آنتونی هاپکینز، نیکول کیدمن و گری سینایس با نظرات متناقضی روبرو بود بهگونهای که منتقد نیویورکتایمز ا. اُ اسکات فیلم را فاقد جان کلام رمان توصیف کرد درحالیکه راجر ایبرت شجاعت شخصیتها و نقشآفرینی کیدمن و هاپکینز را ستود.
در سال ۲۰۰۸ فیلم «مرثیه» بر اساس رمان «حیوان در حال مرگ» با بازی بن کینگزلی، پنه لوپه کروز، دنیس هاپر و پاتریشیا کلارکسون به کارگردانی الیزابت کوشت چهارمین اثر راث بود که به سینما راه یافت. این فیلم که بسیار به روح کار راث نزدیک شده است در میان منتقدان نظرات نسبتاً مثبتی دریافت کرد و راجر ایبرت به فیلم سه ستاره داد بااینحال گفت که «مرثیه» فیلم بزرگی نیست.
در سال ۲۰۱۴ گرتا گرویگ در مقابل آلپاچینو در اقتباسی از رمان «حقارت» که در سال ۲۰۰۹ توسط این نویسنده نوشته شد، قرار گرفت. این فیلم ساخته بری لوینسون داستان بازیگر سالخوردهای است که اعتمادبهنفس خود را ازدستداده و عقلش روبهزوال است. پاچینو ایفاگر نقش این بازیگر سالخورده است. «حقارت» هم با نقدهای متناقضی روبرو شد. بیشتر منتقدان به نکوهش فیلم پرداخته و البته بازی پاچینو را ستودند.
«خشم» دیگر اثر راث است که در سال ۲۰۱۶ توسط جیمز شاموس بر اساس رمانی به همین نام نوشته راث ساخته شد. فیلم با نقدهای اغلب مثبتی مواجه شد. بیل زوکر منتقد شیکاگو سان تایمز از «خشم» بهعنوان یکی از معدود فیلمهای سال ۲۰۱۶ یادکرد که حتماً باید دیده شود. این فیلم که قطعاً یکی از موفقترین اقتباسهای آثار راث در سینماست در گیشه تنها سه و نیم میلیون دلار به دست آورد.
آخرین اقتباس از کارهای راث در دوران حیاتش یکی از برجستهترین رمانهایش «پاستورال آمریکایی» بود که در سال ۲۰۱۶ توسط ایوان مک گرگور در اولین تجربه کارگردانیاش ساخته شد. «پاستورال آمریکایی» زندگی ورزشکار موفقی است که با یک ملکه زیبایی ازدواجکرده و وارث ثروت و کسبوکار پررونق پدر او میشود اما این زندگی ظاهراً بیعیبونقص زمانی به هم میریزد که دخترش در اعتراض به جنگ ویتنام وارد فعالیتهای تروریستی و بمبگذاری میشود. این اقتباس که با نقدهای اغلب منفی روبرو شد در گیشه جهانی با فروش کمتر از ۲ میلیون دلار برای سازندگانش یک شکست مطلق بود.
در پایان میتوان گفت که این اقتباسهای اغلب کم اثر از آثار برجسته راث، کار را بهجایی رسانده که به گفته پیتر مورگان فیلمنامهنویس بریتانیایی خیلیها دیگر ترجیح میدهند فیلمی درباره زندگی واقعی راث و چیزهایی که روی او تأثیر گذاشته ببینند تا اینکه شاهد یک اقتباس ضعیف دیگر از آثار او باشند.
محمدامین شکاری