بیان پیچیده و پیچیدگی بیان دو مقوله کاملاً مجزا از یکدیگر است و هر بیان پیچیدهای الزاماً حامل یک مفهوم پیچیده نخواهد بود. گاهی میشود، مفاهیم پیچیده را با کلامی ساده بیان کرد و گاه میتوان یک مفهوم پیچیده را به همان پیچیدگی ذاتیاش بیان کرد اما بیان پیچیده حکایت دیگری دارد و گاه پیش میآید که متن یا شعری را میخوانیم که پیچیده است و پر از تشبیه و تمثیل اما دریغ از هیچ مفهومی که بتوان از آن استخراج کرد.
این مقدمه را تلاش کردم، ساده بیان کنم چون خود مسئله پیچیدهای است و ساده بیان کردنش سخت؛ اما مثال قابللمس آن را میتوان در آلبوم تازه محسن چاوشی یافت. «ابراهیم» با سروصدا و تهدید و حاشیه، منتشر شد؛ با دو قطعه که در نسخه دیجیتالش به فروش میرسید و بعد از مدتی نرسید و در نسخه فیزیکی هم که از ابتدا حذفشده بود. بالاخره مشخص نشد که سرنوشت این دو قطعه چگونه است و تهدیدهای محسن چاوشی چه اثری بر انتشار اثرش داشته است.
آلبوم «ابراهیم» با بهرهگیری از فضاسازی الکتریک و خوانش اشعاری بهظاهر پیچیده آغاز میشود. قطعه «ابراهیم» آغازکننده است و شعر، سرشار از تشبیه و تمثیل است و قرار نیست به مفهومی برسد که از این نظر بیشباهت به کارهای سیاوش قمیشی در آلبومهای دهه هفتاد و اوایل هشتاد است. «به دستِ آه بسوزانم/ که شعلهور شدنم دود است/ کفن به سرفه بپوشانم/ که نخ به نخ دهنم دود است/ غمت غلیظترین کام است...» بخشی از ترانهای است که اگرچه صنعت مراعاتالنظیر را بهکفایت درنوردیده اما درنهایت معلوم نمیکند که قرار است چه بگوید و چه میخواهد که در ادامه به این بند میرسد: «دسیسههای تو! میبینی؟/گلوی پاک امیرم من/ که در تدارک حمام است» و البته این ایراد تاریخی هم به آن وارد است که چنانچه منظور از «امیر»، امیرکبیر باشد (با توجه به مصرع بعدی و اشاره به حمام) باید برای شاعر روشن کنیم که امیرکبیر در حمام فین با بریده شدن رگهای دستوپا و خونریزی ناشی از آن به قتل رسید و هیچگاه گلوی ایشان بریده نشده است.
اما قطعه دوم نیز تفاوت موسیقایی با قطعه اول ندارد. یک ملودی یکخطی بسیار ساده و خوانش شعر که چیزی مبهم میان دکلمه و آواز است. البته در میانه این قطعه با یک تکنوازی گیتار الکتریک روبهرو هستیم که اتفاقاً در سطح خوبی قرار دارد و شنونده را برای لحظاتی از فضای دکلمهوار این ترانه جدا میکند. تنظیم این قطعه نیز تنظیم خوبی است و این نشان میدهد که شهرت و میزان مخاطب محسن چاوشی میتواند موزیسینهایی که بهمراتب از سطح او بالاترند را به همکاری با این خواننده مجاب کند.
قطعه «همراه خاکاره» نیز از همان بیانهای پیچیده عاری از مفهوم است و با فضای تکراری و مأیوسکننده چاوشی روبهرو هستیم و چیز تازهای در آن نمییابیم؛ در میان حجم انبوهی معانی بیربط و با ربط به یکدیگر و خوانش دکلمهوار چاوشی که کلام را بر موسیقی ارجح میداند و تمام وزن قطعاتش بر کلام استوار بوده و هست. نکته جالب دیگری که در این آلبوم وجود دارد، نام قطعات آلبوم است که همه آنها بهاتفاق، با یک فرمول ساده نامگذاری شدهاند و نام هر قطعه، مصرع اول (با توجه به قالب شعر بهتر است بگوییم جمله اول) هر ترانه است و با این حساب برخی قطعات نامهای طولانی دارند. این پدیده نیز اتفاق تازهای بهحساب نمیآید، چراکه پیشازاین نیز چاوشی در انتخاب نام قطعات نشان داده بود که در این مورد بیسلیقه است و نمونه بارز آن قطعه «قراضهچین» است که اتفاقاً از معدود قطعاتی است (ازنظر نگارنده) که چاوشی، خوانش درستی از شعر مولانا دارد اما عجیب است که میان آن همه واژه موجود در شعر مولانا، چاوشی سراغ این کلمه رفته و آن را برگزیده است.
«لطفاً به بند اول سبابهات بگو» یکی دیگر از همین کجسلیقگیهاست و نامی چنین طولانی برای یک قطعه چندان زیبا و حرفهای به نظر نمیآید. البته که در دنیا، قطعات موسیقی با نامهای طولانی کم نداریم؛ بهعنوانمثال ترانه «Nothing EleseMatters» از گروه متالیکا، به این دلیل انتخابشده که این عبارت اصلیترین پیام ترانه است و بهعنوان ترجیعبند مدام تکرار میشود اما «لطفاً به بند اول سبابهات بگو» بیشتر یک بدسلیقگی است تا انتخاب هوشمندانه؛ اما خود قطعه نیز چیزی بیش از انتخاب نامش ندارد. خوانش بهشدت احساسی- تصنعی خواننده بیش از هر چیز توی ذوق میزند. همچنان با یک دکلمه روبهرو هستیم تا یک قطعه موسیقی که البته صدایی داریوشگونه این دکلمه را دکلمهتر میکند و در طول آلبوم نیز حضور این صدا تکرار میشود.
«ای ماه مهر» یکی از قطعات خوشتنظیم این آلبوم است گرچه تنظیم قطعات دیگر بد نیست اما با ملودی خاصی روبهرو نیستیم، چه در این قطعه و چه در قطعات دیگر و سؤال این است که انتخاب عنوان آهنگساز برای محسن چاوشی از چه روی بوده است. شعر این قطعه نیز یک «بیان پیچیده» بهحساب نمیآید و از عیار دکلمهای خواننده نیز کاسته شده است و شاید شاخصترین قطعه این آلبوم بهحساب بیاید و به یک موسیقی نزدیکتر است تا فضاسازیهای الکترونیک و بالاخره استفاده از سازهای آکوستیک که گویی محسن چاوشی خیلی آنها را جدی نمیگیرد. «جهان فاسد مردم را» نیز با یک عنوان بیمعنی، بازهم تفاوتی با قطعات دیگر (جز قطعه پیش از خودش) ندارد و دف و همخوان و باقی صداها کمکی به آن نمیکند.
فارغ از تمام مسائل آنچه تا به امروز محسن چاوشی را در زمره پرطرفدارها نگهداشته، سطح سلیقه عموم است. سلیقهای که دنبال صدای خوش نیست و میخواهد همراه خواننده، قطعه را بخواند و خواندن قطعات محسن چاوشی با همان کیفیتی که خودش میخواند، تقریباً برای تمام کسانی که قدرت تکلم داشته باشند، ممکن است. خوانندهای که صدای جذابی ندارد و بیش از آنکه بخواند، دکلمه میکند و با بهره از اشعاری که برخی از آنها «بیان پیچیده» بهحساب میآید تا «پیچیدگی بیان» و البته به مدد حواشی مفصل میتواند به صدر فروش راهیابد.
در سایت بیپ تیونز، آلبوم «ابراهیم» دومین آلبوم پرفروش، پس از «ایران من» همایون شجریان است اما این آمار نشان از کاهش طرفداران محسن چاوشی ندارد و میشود با اطمینان گفت که محسن چاوشی بیشتر از همایون شجریان شنیده میشود و طرفداران همایون شجریان صرفاً به قانون کپیرایت احترام بیشتری میگذارند.
طاها افشین
سلبریتی تجربهگرا
حالا که تقریباً یک ماه از انتشار آلبوم ابراهیم گذشته و جوها خوابیده، شاید وقت مناسبی باشد که سر فرصت بنشینیم و نگاه دقیقتری به آلبوم محسن چاوشی داشته باشیم؛ آلبومی که جنجالهایش قبل از خودش آمد و تا چند روز بعد از ریلیز شدن نیز ادامه داشت.
جنجالهایی نظیر مجوز نگرفتن آلبوم و تهدید چاوشی به انتشار بدون مجوز آن و حتی زمزمههای رفتن این خواننده محبوب از کشور و چیزهایی ازایندست. مناقشاتی که البته ارتباطی به خود آلبوم بهعنوان یک اثر هنری ندارند و ما میتوانیم بدون در نظر گرفتنشان به متن اثر بپردازیم. آن حواشی و بالا پایین شدنها هم البته در جای خودش و با دیدگاه متفاوت قابلبحث و بررسی هستند. اینکه ارشاد چرا برای خودش هزینهتراشی میکند، درحالیکه دیدیم آلبوم هم منتشر شد و هیچ اتفاقی هم نیفتاد، یا پرداختن به این شایعه که چاوشی با دستاویز قرار دادن عدم گرفتن مجوز میخواسته حساسیتها را بالا ببرد و نظرات را به سمت آلبومش جذب کند، یا درگیریهایی که بین بعضی هنرمندان عرصه موسیقی ازجمله جدل بهروز صفاریان و چاوشی اتفاق افتاد. همگی قابلبحث و قابل ردگیری بهعنوان پارامترهای اثرگذار در تثبیت یا رد یک آلبوم موسیقی هستند؛ اما بپردازیم به خود آلبوم.
بحث در مورد آلبوم را میتوان در ۳ محور اصلی پیگیری کرد؛ البته باید همینجا بگویم که من در مورد آلبوم رسمی حرف نمیزنم که 6 ترک دارد. من در مورد آن آلبوم 8 ترکی که در فضای غیررسمی منتشرشده صحبت میکنم. چراکه مجوز دادنها یا ندادنهای ارشاد برای من در راستای نگاه به یک اثر هنری محلی از اعراب ندارد. اولازهمه اینکه وقتی ابراهیم را از ترک ۱ پلی میکنیم و به انتهای ترک ۳ میرسیم، احتمالاً از خودمان میپرسیم چرا این ۳ آهنگ اینقدر شبیه به هم بود، از هر نظر. ملودیک، متنی و زبانی. در توضیح این رخداد باید گفت که هر ۳ موزیک ابتدایی آلبوم روی یک وزن عروضی نوشتهشدهاند. مفاعلن فعلاتن اما در زحافهای متفاوت. مثلاً در ترک ۱ و 2 از مفاعلن فعلاتن فع و در ترک ۳ مفاعلن فعلاتن استفادهشده. این وزن، وزن موردعلاقه حسین صفاست و هم در کتابش و هم در ترانههایی که قبلاً برای چاوشی نوشته زیاد استفادهشده.
«خیال میکردم/ برای پیشونیم» یا «قطار رد شد و رفت» یا «بدون تو ابرم/ کنار تو سنگم/ بیا تا گریه کنم» یا «برای این گل قرمز/ نماز مرده بخوانید» ولاخ. طبیعتاً نوشتن ملودی روی یک وزن ثابت به تعداد دفعات بالا باعث شباهتشان میشود. چراکه ریتم شعر یکی است. حالا چاوشی این شباهت را تشدید هم کرده. با گذاشتن ۳ موزیک پشت سر هم که یک وزن عروضی، یک ترانهسرا و یک نوع استفاده از زبان دارند. در مورد ساختار زبانی شعرهای حسین صفا در یادداشتی که روی مجموعه شعرش به نام «منجنیق» نوشتم بهطور مفصل توضیح دادم که صفا در بیشتر آثارش از یک نحو زبانی استفاده میکند و این به خاطر نبود راوی در آثارش است. در شعر صفا راوی همان مؤلف است. به همین خاطر شما میتوانید شعرهای هموزن او را بچسبانید به هم و کسی هم نتواند تشخیص دهد که کجا یک شعر تمام و شعر دیگر شروعشده. این به فرم هم برمیگردد البته. بگذریم. خلاصه اینکه نتیجه گذاشتن سه ترک ابتدایی شبیه به هم در آغاز آلبوم باعث میشود احساس تکرار به آدم دست بدهد. شاید اگر چینش آلبوم عوض میشد نتیجه بهتری میداد.
در ادامه آلبوم ترکهای چهار و پنج و شش و هفت وزنی متفاوت و درنتیجه ملودی متفاوتی دارند و باز در ترک آخر همان وزن مفاعلن فعلاتن را شاهد هستیم. در کل از 8 ترانه آلبوم 4 تای آن یک وزن دارند، اما غیر از بحث ملودی همه موزیکها شباهتهای بسیار زیادی به هم دارند؛ اما اینکه این شباهتها را اینجا آوردم و از شباهتهای بالا جدا کردم به این خاطر است که نمیتوان با قطعیت گفت که این شباهت زیاد موزیکها به هم خوب است یا بد. آیا این شباهت را باید یک ویژگی مثبت در نظر گرفت یا منفی. عده زیادی از منتقدین گفتند که اگر چاوشی از متنهای دیگر ترانهسراها لابهلای این 8 ترک استفاده میکرد آلبومش رنگبندی بهتر و بیشتری میداشت؛ کاری که پیشازاین نیز در آلبومهای قبلیاش انجام داده بود؛ اما عده دیگری معتقدند که کلیت آلبوم ابراهیم بر اساس یک ایده شکلگرفته و طبیعتاً برای پروبال دادن به آن ایده محوری چاوشی مجبور بوده متنهایی که در یک فضا میگنجند را انتخاب کند. حالا سؤال اصلی اینجاست که آیا آن ایده محوری وجود دارد یا خیر.
شاید بهتر باشد برای پیدا کردن ایده محوری آلبوم چاوشی کمی به گذشته برگردیم. از زمانی که چاوشی پا به عرصه موسیقی گذاشت، یک تلاش در او بهوضوح دیده میشود. ترکیب گذشته و حال. این تلاش در استفاده او از آلات موسیقی سنتی در کنار ابزارآلات موسیقی مدرن، استفاده از اشعار شعرای کلاسیک در ساختار موسیقی پاپ و پاپ راک، استفاده از کلام ترانهسراهایی که دینی به ادبیات کلاسیک در نوشتههایشان به چشم میخورد، ازجمله حسین صفا یا امیر ارجینی و چیزهایی ازایندست. یکجور تقابل و ترکیب مکاشفه و منطق. یکجور همنشینی سنت و مدرنیته. پستمدرن؟ نه! این کاملاً متفاوت است از بحث اصلی؛ اما آیا فقط چاوشی در این چند سال به این فکر افتاده که این کار را بکند؟ آیا فقط حسین صفاست که در متنش مینویسد: که نقشی از «رژ» گلگونت/ هنوز بر لب این «جام» است؟ یا «جهان پریشی مولانا/ دهان پریشی مولانا/ تو خانقاه منی با من/ بچرخ یا حق و یاهو کن؟» آیا فقط او میتواند از عنصر صابون در داستان قدیمی روباه و کلاغ کارکردی مدرن بگیرد و بنویسد؟ «هیهات اگر روزی/ صابون بیاموزد/ مکار بودن را؟» قطعاً پاسخ به این دو سؤال خیر است.
در سالهای اخیر بهوفور خواننده و ترانهسرا و موزیسین داشتهایم که سعی کردهاند پلی باشند بین گذشته و حال؛ اما چاوشی و صفا موفقتر بودهاند. چه زمانی که موزیک «قطار» را باهم کارکردند و چه زمانی که موزیک «خواب» را منتشر کردند و مثالهایی ازایندست؛ اما به نظر میرسد هر دو نفر، در آخرین همکاری مشترکشان بسیار رادیکالتر به این ایده پرداختهاند. «بگو ستاره دردانه/ در انزوای رصدخانه/ کدام کوزه شکست آن روز/ که با گذشتن نهصد سال/ هنوز حلقه دستانش/ به دور گردن خیام است/ یا/ منم که لکلک غمگینی/ به روی دوکشت هستم/ منم که ماهی دریای/ بلند موی مشت هستم/ (آیا دودکش برای قافیه شدن با مِش آمده؟ شاید، اما جالب شده)/ یا/ هزار ماهی تنها/ فدای آبی دریا/ هزار بسته مسکن/ فدای این غم برنا...«
مثالها زیاد است؛ اما همین تلاش برای همنشینی این عناصر، باعث شده که متنهای صفا بعضیاوقات دچار دوگانگی زبانهای وحشتناک نیز شوند. مثل «غرور منقطعالنسل»، «ورید پاک امیرم من!»، «در از خودش جلای وطن گفته مثل من»، «بس است حزن مبارک»، «به عطر نافه خود خو کن!»
البته در کنار تلاشی که ذکر شد میتوان به ویژگیهای مشترک دیگری نظیر حضور همیشگی معشوق، یکجور بدبینی مزمن که هر از چند گاهی خودش را نشان میدهد مثل «یه اعدامی که امیدش به دنیا نیست/ ولی دنیا براش جذابیت داره»، «اره رو چون فروکنی چه در کشی چه توو کنی»، یا «تو برگزیده نبودی/ قبول کن که نبودی» و نگاهی به مسائل اجتماعی نیز اشاره کرد. مثلاً در مورد نمونه آخر ترک شماره 6 و 7 را در آلبوم اخیر داریم. در ترک 7 که به اسم «ما بزرگ و نادانیم» منتشرشده، قرار است نقدی به جامعه حال حاضر ایران صورت بگیرد که البته متن آن بسیار سطحی و کلینگر است. جمع میبندد و نگاهی دیکتاتور گونه و از بالا به پایین به مخاطب دارد. شاعر هرچقدر هم تلاش کرده با آوردن ضمیر جمع «ما» بگوید من هم جزو همان بزرگ نادانان هستم موفق نبوده. گرچه ملودی این قطعه نسبت به ملودی سایر قطعات متفاوتتر است.
اما تلاش رادیکال چاوشی و صفا در این آلبوم منجر به یک نوع واکنش خاص از سوی مخاطبان شده. در کامنتهای زیر پستهای مربوط به آلبوم، در صفحات مجازی، مابین صحبت شنوندگان و گپ و گفت با دوستان متوجه یک نکته مشترک بین حرفها شدم. عده زیادی میگفتند ما خیلی جاها معنی شعرها را نمیفهمیم. برخی از دوستانم که میدانستند من دستی در شعر دارم میپرسیدند که «صابون بیاموزد مکار بودن را» یا «چه اسبها که درونت/ به اهتزاز درآمد»، یا «کفن به سرفه بپوشانم» یعنی چی؟ در کامنتها نیز این سؤالات به چشم میخورد. در پاسخ به این سؤال دو رویکرد وجود دارد. فارغ از آلبوم چاوشی.
یکی اینکه همه ما را از بچگی عادت دادهاند به معنی کردن شعر و این کار بسیار غلطی است. اینکه معلم ادبیات میآمد و میگفت: بنویسید! از نیستان تا مرا ببریدهاند یعنی... واقعاً مسخره بود. چراکه اگر قرار بود یک معنای مشخص برای یک بیت شعر وجود داشته باشد، یا اگر شاعر میخواست اینقدر صریح با مخاطب حرف بزند که شعر نمیگفت! اصلاً معنی کردن شعر یکی از عبثترین کارهای دنیاست؛ بنابراین سؤالی که مخاطبان میپرسند بخشی از آن برمیگردد به همان سنت اشتباه گذشته که با آن بار آمدهاند. آنها تلاش نمیکنند در تصویر غرق شوند و در شعر مکاشفه کنند و بیشتر دنبال یک حرف واضح میگردند. به همین خاطر زمانی که چاوشی یکی از شعرهای روزبه بمانی را خوانده بود که یکجایش میگفت «دیوار دور خانه من چینی است»، برخی مخاطبین بدون توجه به اینکه اینجا چینی بودن اصلاً ربطی به کشور چین ندارد، این مصرع را یکجور کنایه سیاسی به حکومت در مسئله مراودات با کشور دوست ولی نه همسایه قلمداد کردند! اما رویکرد دوم این است که بالاخره مخاطبان امروز ما این شکلی هستند و با این مخاطبان چه باید کرد. این همان سؤال بزرگی است که میپرسد هنر برای مخاطب خاص یا عام. فیلم گیشهای یا فیلم هنری. یوسا یا میم مودبپور. من وارد پاسخ دادن به این سؤال نمیشوم و نمیخواهم تصمیم بگیرم که چاوشی یوسا است یا مودبپور! اما یکی از اهداف اصلی چاوشی ایجاد تعادل بین مخاطب خاص و عام بوده. او از ابتدای کارش تاکنون قدمبهقدم خودش رشد داشته، در کنار همکاران و مخاطبانش. چاوشی یکی از معدود هنرمندان عرصه موسیقی ماست که کارش توسط هم مخاطب خاص و هم عام لااقل شنیده و پیگیری میشود. واکنش مثبت و منفیاش به کنار؛ اما در ابراهیم ما با وضعیتی مواجهیم که ممکن است ریزش زیادی در بخش مخاطبان عام چاوشی به وجود بیاید چراکه تفاوت این آلبوم با آلبومهای قبلی او بهیکباره بیشتر از حالت معمول شده.
چاوشی دوستدار ادبیات است و شعر را خوب میشناسد. به همین دلیل حسابی با صفا عیاق شده و این دو در یک نگاه تبدیل به زوجی نسبتاً موفق شدهاند. متنهایی که صفا مینویسد، غزل با فرمت خاص خودش که از چند نیم مصرع تشکیلشده و دیر به قافیه میرسد را فقط چاوشی میتواند آهنگسازی و اجرا کند. این تجربه شخصی خودم است که وقتی متنی متفاوت از ترانههای موجود در بازار، بدون ترجیعبند و بیشتر از 4 یا 5 بند به دست آهنگساز دادهام بلافاصله گفته این به درد ملودی گذاشتن نمیخورد یا اصلاً نمیشود روی این ملودی گذاشت؛ اما چاوشی روی غزلی با شش نیم مصرع ملودی گذاشته تا نشان بدهد نهتنها این کار امکانپذیر است، بلکه میتوان نتیجه موفقیتآمیزی هم از آن گرفت. خلاصه اینکه چاوشی و صفا از تجربه کردن هراسی ندارند؛ تجربهای که در ابراهیم به نتایج متفاوتی رسیده. یکجا تبدیلشده به موزیک موفق «در آستانه پیری» و یکجا هم شده «لطفاً به بند اول سبابهات بگو» که بیشتر شبیه روضه است (بدون ارزشگذاری) تا یک ترک موسیقایی. ولی درعینحال تجربهگرایی چاوشی بهعنوان یک سلبریتی که میتواند به بازتولید کارهای مخاطب پسندش ادامه دهد تا گیشه را از دست ندهد، اما این کار را نمیکند قابلاحترام و ستایش است.
علی ولیاللهی