«خیلی به شکیبایی نزدیک بودم و از یک سالی دیگر دلم نخواست او را ببینم. داشت از بین میرفت و من از بین رفتنش را میدیدم. دوست داشتم همان خسرویی که میشناختم، همان خسرو جذاب بماند. بله من با خاطراتش شادتر بودم تا با دیدنش و متأسفم برای اینکه او از پس زندگی برنیامد».
سلیس: رامبد جوان در سینما و تلویزیون ایران یک استثناست. شخصیتی که با فعالیتهایتصویری گسترده خود، هم بازیگری در سینما را با جدیت دنبال کرده و هم در تلویزیون بازی میکند. هم کارگردانی سینمایی انجام میدهد و هم کارگردان سریالهای تلویزیونی است. جوان هنرمند که حالا دیگر میانسال شده با همه آنچه در کارنامه هنریاش دارداما هنوز هم بافرید خانه سبز شناخته میشود و محبوب است، چراکه خاطره این سریالزیبا از ذهن مردم پاک نمیشود. منتقدان در مورد او میگویند از این شاخه به آن شاخه پریدن برایش خوب نیست وتنوع کارهای جوان در عرصههای مختلف تصویری، همان ضربهای است که شیرازه تمرکز اورا به هم میریزد و اجازه ارتقا در یک شاخه را به او نمیدهد. کارگردانی که با «پسرآدم، دختر حوا» گیشهای بالغبر 900 میلیون را در تهران به دست آورد و با «ورودآقایان ممنوع» این رقم را از مرز چند میلیارد افزایش داد. وی اخیرا نیز فیلم جدید خود را به نام «نگاره» آماده نمایش کرده است.
همچنان فرصت میکنید فیلم ببینید، آخرین فیلمی که دیدید چه نام داشت؟
«آمریکن هاستل» ساخته دیوید اُ راسل بود.
آخرین تئاتری که دیدید چه بود؟
شاید مسخ بود، نمیدانم
و آخرین کتابی که خواندید؟
الآن دارم این کتاب داستان همشهری، آخری را ورق میزنم و تویش میگردم ولی آخرین کتابی که خواندم فکر کنم اسلپ استیک گولتن پلاس بوده است.
اگر هماکنون سه پیشنهاد خیلی عالی از تئاتر، سینما و تلویزیون از نوع درجهیک داشته باشید، کدام را انتخاب میکنید؟
الآن، هیچکدام!
بعد از خندوانه؟
من همیشه خودم به خودم پیشنهاد میدهم!
برخی از فیلمها برای بازیگران خاطرهانگیز و جذاباند. بوده فیلمی که دوست داشته باشید در آن ایفای نقش کنید؟
بسیار!
خب، نام ببرید؟
آخر همه نقشهاییاند که به نظرم فوقالعادهاند. مثلاً نقش جوکر با بازی هیث لجر در فیلم «بتمن» که بازی او بینظیر است. نمیدانم دوست دارم جای او این نقش را بازی کنم یا نه اما اینیکی از شاهکارهای بازیگری است. دیگری در فیلم اخیر مارتین اسکورسیزی «گرگ والاستریت» با بازی لئوناردو دی کاپریو است که آنهم شاهکار است، یعنی نمونههایی هستند که مشابهشان را نداریم، کسی اینگونه بازی نکرده است.
پیشازاین گفته بودید سینمای ما کوتوله است؟
خب الآن دارم به سینمایمان امیدوار میشوم.
چرا؟
به خاطر جوانهایی که دارند وارد میشوند، فیلم میسازند و تغییرات جدی ایجاد میکنند. نمونه آن را چندسال قبل بین سازندگان فیلمهای اولی دیدیم که خیلی امیدوارکننده است. به نظرم فیلمهای «عصبانی نیستم» و «چند مترمربع عشق» کارهای خیلی خوبی هستند.
کمدی یا جدی، کدامیک از این ژانرها مطلوب شما برای کار در سینما است؟
مطلوب من این است که از هر ژانر که دوست داشته باشم فیلم بسازم، اما اکنونکه تعداد کمدی سازها کم است و من هم بلدم فیلم کمدی بسازم، ترجیح میدهم در این ژانر فیلم بسازم. لااقل فیلم کمدی خوب وجود داشته باشد.
چه فیلمی در کودکی روی شما خیلی تأثیر گذاشت؟
اولین فیلمی که در زندگیام دیدم، در 4 سالگیام بود فیلم «تارزان» ولی تأثیرگذارترین «کینگ کنگ» بود، در چهارسالگیام رفته بودیم اصفهان، به سینما رفتیم و من کینگ کنگ را دیدم، من زارزار گریه میکردم به خاطر کشته شدن کینگ کنگ و بعد جالب است که 30 سال بعد در 34 سالگیام فیلم کینگ کنگ پیتر جکسون را دیدم در خانه و دوباره زار میزدم، واقعاً زار میزدم ... یادم است از جلوی تلویزیون میرفتم و دوباره برمیگشتم جلوی تلویزیون و اشک میریختم. من حیوانات را دوست دارم و طبیعت را و متنفرم از آدمهایی که به حیوانات آسیب میرسانند.
کارتونهای موردعلاقه شما کدام است؟
عاشق «شیر شاه» هستم، عاشق «عصر یخبندان» و «تارزان». کارتونهای زیادی هست که دوست دارم مثل «مریاند مکس».
با نیما احساس تام و جری بودن به شما دست نمیدهد!
(خنده) آگه نیما جری باشد و من تام، بله میتواند باشد! میتواند فرمول مشابهی داشته باشد.
و کمدین های موردعلاقهتان چه کسانی هستند؟
زیادند، برادران مارکس، جری لوئیس، باستر کیتون، هارولد لوید و جالب است بدانید از همه کمتر چارلی چاپلین.
چرا؟
نمیدانم، من هیچوقت با چارلی چاپلین نخندیدم، هرگز، از کودکی تا الآن. استاد است و فوقالعاده در روایت و موقعیت اما من نتوانستم با او بخندم.
باستر کیتون که تلختر است!
نمیدانم، ولی با باستر کیتون بیشتر میخندم، مثلاً درصحنهای از فیلم «دریانورد» (1924) که تنها در وسط اقیانوس تو یک کشتیگیر کرده است. لباس غواصی میپوشد و یک تابلوی «کارگران مشغول کارند» نصب میکند و میرود پایین پرههای موتور کشتی را تعمیر کند! خب این خندهدار است. برادران مارکس هم فوقالعادهاند، نابغههای دنیای کمدی. بن هیل را هم دوست دارم، اما برادران مارکس شماره یک کمدی جهاناند ولی چاپلین نه.
تصویری از مجموعه «خانه سبز» وجود دارد که شما سرتان را روی شانههای زندهیاد خسرو شکیبایی گذاشتهاید، مانند نیما که در خندوانه سرش را روی شانههای شما قرار میدهد و گنجشک شما میشود. شما همزمانی گنجشک شکیبایی بودید؟
بله من همهچیز زندهیاد شکیبایی بودم.
خاطرهای از او به یاد دارید؟
اولاً شکیبایی بیرحم بود! آنقدر دوستداشتنی بود که امکان نداشت در مقابلش قرار بگیرید و عاشقش نشوید. بیرحمیاش این بود که متعهد نبود؛ مانند عشقی ناکام بود، نمیماند. همین هم شد و رفت... از خودش آنطور که باید مراقبت نکرد. از رفتنش خیلی غصه خوردم.
خب خیلی غمانگیز بود.
خیلی به شکیبایی نزدیک بودم و از یک سالی دیگر دلم نخواست او را ببینم. داشت از بین میرفت و من از بین رفتنش را میدیدم. دوست داشتم همان خسرویی که میشناختم، همان خسرو جذاب بماند. بله من با خاطراتش شادتر بودم تا با دیدنش و متأسفم برای اینکه او از پس زندگی برنیامد. این اولین بار است که دارم این حرفها را بیان میکنم و تاکنون درباره خسرو اینگونه صحبت نکرده بودم.
قابلدرک است، مانند عزیزی که دوستش دارید اما از دستش هم ناراحتید.
بله وقتی به یکی اینقدر علاقه پیدا میکنید دوست دارید او از خودش مراقبت کند، خسرو از خودش مراقبت نمیکرد، گویی لج کرده بود. یکبار مهرانه مهین ترابی به او گفت انگار تصمیم گرفتهای هیچیک از اعضای بدنت را سالم زیرخاک نبری... خسرو هنرمندی بود که یک ملت عاشقش بودند.
شما چطور، از خودتان مراقبت میکنید؟
بله گمان میکنم.
شکوه و گلایه ندارید؟
نه چون میدانم اگر به گلایه و غر زدن بیفتم، میزان آسیبهایم زیاد میشود.
به یاد دارم در مصاحبهای که در سالهای گذشته با شما داشتیم خیلی گلایه میکردید؟
الآن هم دارم، ولی با آن زندگی نمیکنم.
اصولاً بسیار تلخ بودید؟
بله ممکن است. زندگی کردن واقعاً کار سختی است و مهارت زیادی میخواهد.
و الآن این مهارت را به دست آوردهاید؟
نه اگر اینطور بود که خوشبختترین انسان جهان میشدم ولی نیستم.
و همچنان امیدوارید؟
تلاشم را میکنم، البته الآن هم احساس خوشبختی میکنم. از اینکه یک ایده من در قالب برنامهای مثل خندوانه میتواند با مردم ارتباط برقرار کند، بهویژه آنهایی که ممکن است در برابرش مقاومت کنند و تعدادشان هم کم نیستند، اما همراه میشوند و حالشان بهتر میشود. اینها باعث خوشحالی است. خانمی به من گفت دختر نوجوانی دارد که دچار افسردگی است و حتی از اتاقش هم بیرون نمیآید. آنها نمیدانستند با این مسئله چه کنند؛ اما این خانم گفت از وقتی برنامه خندوانهشروعشده دخترش هر شب آن را میبیند و الآن هم بعد از مدتها با دوستانش دیدار میکند و با آنها به کوه میرود. والدین این دختر بسیار خوشحال بودند و از اینکه دوباره شاهد خندههای فرزندشان بودند تشکر میکردند.
و چه احساس زیبا و خوشبختی بالاتر از این؟
بله همینطور است.
واکنشهای مردم نسبت به شما چگونه است؟
همواره از آنها انرژی مثبت میگیرم و این مسئله برای من بسیار لذتبخش است. یادم است روزی در خیابان داشتم خیلی جدی و با التهاب با تلفن همراه حرف میزدم که ناگهان یک آقایی پیش آمد و جفت دستهای مرا گرفت و آورد پایین، بعد روبوسی کرد!
واقعاً!
بله خیلی هم قوی بود. روبوسی کرد و گفت از کار جدید چه خبر؟! هر چه تلاش کردم نگذاشت با تلفن صحبت کنم.
عصبانی شدید؟
نه اتفاقاً خیلی هم خندیدم! چون بهراحتی حق خودش دانست که بیاید و مرا نبیند!
این روزها حالتان چطور است؟
خوبم، خوبم... از اینکه دارم خندوانه را میسازم خوشحالم. کار کردن در حرفه ما بهاندازه کافی سخت است و در ایران خیلی سختی.
از چه لحاظ؟
از همه لحاظ. رعایت کردن روحیه تماشاچی، با توقعات متنوع و خیلی پیچیده در عین اینکه میشود با آنها ارتباط برقرار کرد اما ممکن است به خاطر برخی نکات ظریف و کاملاً ریز فرهنگی دلخور و عصبانی شوند. ولی در کل کار کردن برای مردم لذتبخش است. وقتی آدم برنامهای را طراحی میکند و پیش میبرد تا جایی که شروع به نتیجه دادن میکند، خوشایند است. اینیک بخش است و بخش دیگر به قوانین و مقررات تلویزیون برمیگردد که ممکن است باعث به هم ریختن ذهن و طراحی آدم شود. بااینحال ما در شبکه نسیم خیلی شرایط خوبی داریم.
و همچنان با مشکلات در تعاملید؟
مجبوریم، اصلاً برای همین پروژه گاه شرایطی پیش میآید که کاملاً عصبانی و بدخلق میشوم. عدم تعهد و درستکار نکردن برخی آدمها باعث خستگی میشود که این خیلی تأسفآور است. من خودم همیشه شش دنگ کار میکنم. معتقدم وقتی کسی مسئولیتی را پذیرفت باید آن را بهخوبی انجام دهد، اگر کسی کارش را درست انجام ندهد، دیگران را دچار آسیب میکند چون مجبور میشوند نواقص کار او را برطرف سازند. ازآنجاکه نمیخواهم کسی آسیب ببیند ناچار خودمان مجبور میشویم ضعفهای همدیگر را بپوشانیم. من هم ممکن است اشتباه کنم، اصلاً همه این آدمها آمدهاند تا کمک کنند یک آدم دیگری گل بزند، اگر آنها پاس درست ندهند، من هم نمیتوانم گل بزنم!
بههرحال کار جمعی نیازمند همکاری همه است.
بله و همه یک مسئولیتی دارند که اگر درست انجام نشود بهکل کار لطمه میزند. برای اینکه برنامه آسیب نبیند تمرکز اصلی را روی مدیریت همه بخشها گذاشتهام که این مسئله خودکار دشواری است. اشتباه یا کمکاری هریک از افراد درنهایت به من که طراح اصلی و کارگردان برنامهام لطمه میزند.
علاوه بر این جلوی دوربین هم هستید و طبعاً پیش بردن همه اینها راحت نخواهد بود؟
خیلی کار دشواری است و به تمرکز زیادی نیاز دارد.
و ارزیابی شما از نتیجه کار تا به اینجا چگونه است؟
به نظرم در مسیری که حرکت میکنیم، موفقیم یا تا الآن موفق بودیم.
واکنشها چطور بوده است؟
خوشبختانه خوب بوده است. مخاطبین برنامه ما طیف گستردهای هستند که بیشتر آنها راضیاند و با برنامه ارتباط برقرار کردهاند و باعلاقه ما را همراهی میکنند. در این میان تعدادی هم هستند که دلخورند، آنها اصولاً دلخورند، یعنی هر کاری بکنید هم اعتراض دارند و ناراضیاند!
یعنی ممکن نیست بخشی از کار درست نباشد، آیا اساساً به نقدها اهمیت میدهید؟
خب به نظرات توجه میکنم، وقتی میشنوم فلان آیتم برنامه موردتوجه قرار نگرفته بررسی میکنم ببینم مشکل چیست. یکچیزهایی ترک عادت است و شکستن آن لازم است. باید این موضوع را فهمید که آیا بیننده در برابر شکستن عادت مقاومت میکند یا واقعاً به دلش نمینشیند. اینجاست که باید دقت کنم اگر درنیامده، اگر دوستداشتنی نشده آن آیتم را حذف کنم، یا حتماً تغییر دهم تا به ذائقه تماشاچی خوش بیاید و بتواند با آن ارتباط برقرار کند. واقعاً پروژه سختی است.
نیما شعبان نژاد چطور وارد برنامه شد؟
ما گروه ایدهپرداز داریم و پس از پخش چند قسمت به پرسوناژی فکر کردیم که بیاید در استودیو و ساز مخالف سر بدهد! به این معنی که نماینده طیفی باشد که اغلب میگویند خب این کارا که چی؟ حتماً هم میبایست جزو تماشاچیها بود، همانطور که اجرا شد و دیدهاید. البته بهغلط فکر میشد پارتنر اجرا است درحالیکه باید از تو جمع تماشاچیها بیرون میآمد و گه گاه این رفتوآمد را تکرار میکرد و مدام میپرسید که چی؟ که چی بخندیم؟ خب این اتفاق هم افتاد و نیما با تماشاگران همراه شد، کنارشان نشست و خیلی عادی با آنها حرف زد و پرسوناژ او اینطوری شکل گرفت. قبل از نیما قرار بود دوست دیگری این کاراکتر را بازی کند که منصرف شد و نیما را معرفی کرد.
پرسوناژی که الزاماً نمیبایست چهرهای آشنا باشد؟
بله ما نیاز به کسی داشتیم که تماشاچی او را نمیشناخت و دارای قابلیت و توانایی خوبی بود. مهمترین نکته این ماجرا مخالفت او با حرفهای ما بود. میآمد نظر خودش را بیان میکرد، یکجاهایی همدست میزد و آواز میخواند. بههرحال برخی از تماشاچیهایی که در خانه برنامه را میبینند ممکن است بگویند این کارها الکی است، یا لوسبازی است و یا بگویند که چی؟ یک عدهای هم هستند که در برابر تغییر نکردن مقاومت میکنند. مسئله مهم این است که بدانند آنچه بارها و بارها در برنامه گفته میشود نتایج تحقیقات و یافتههای متخصصان و پزشکان خیلی درجهیک است که خنده را معجزهای برای روبهرو شدن با غمها و استرس میدانند. باید آموخت با شاد بودن و خندیدن میتوان طول عمر بیشتری داشت، میتوان موفق بود و اغلب آدمهای موفق شوخطبع ند.
ظاهراً کشور ما جزو دومین کشورهای افسرده جهان است.
به خاطر اینکه بلد نیستیم چهکار باید بکنیم. بله گرانی وجود دارد، اما مگر در اروپا گرانی وجود ندارد؟ مگر وسعت خانههای آنها چقدر است؟ من خود دیدهام چه در اروپا و چه در شهرهای مختلف، خانهها کوچک است، در حد یک تختخواب و وسایل بسیار کم؛ اما خب چه میکنند؟ آنها هم از صبح تا شبکار میکنند که بتوانند زندگی روزمرهشان را بگذرانند، تحصیل و کار هم میکنند و تفریح هم دارند، میبینید که اینهمه هم موفقاند. همه اینها بهراحتی به دست نمیآید. ما در خندوانه میگویم خودمان موظفیم خودمان را شاد کنیم، خوشبخت کنیم. این ماییم که تعیین میکنیم خوشبختیم یا نه.