شاید وقتی دیگر...
حمیده وطنی/ عضو انجمن نویسندگان و منتقدان سینما
احمدرضا معتمدی در هفتمین ساخته خود «راه رفتن روی سیم» این بار از منظری دیگر به طرح و بیان اندیشههای فلسفی و البته دغدغههای اجتماعیاش پرداخته است. فیلم جدید او درباره یکی از بحرانهای نسل جوان در باب هویت، تقابل سنت و هویت و فروپاشی زندگی سنتی در جامعه امروز ایران است.
«راه رفتن روی سیم» در نگاه نخست فیلمی درباره موسیقی است و با محوریت قرار دادن یک گروه موسیقی زیرزمینی و محدودیت آنها در برگزاری کنسرت به دنبال طرح مشکلات جوانان در این عرصه و بیان تضاد اندیشهها، ایدئولوژی و تنگناهای ارتباطی است. فیلم میکوشد از طریق مواجه و مفاهمه با کنار هم قرار دادن موسیقی سنتی و مدرن، تلفیقی از سنت و مدرنیته را به نمایش بگذارد که به دلیل ساختار و طراحی ضعیف فیلمنامه این امر تحققنیافته و راه بهجایی نمیبرد و حتی زمینه گفتوگو را هم فراهم نمیکند.
فیلم در تعریف شخصیتها، خواستگاه و دنیای آنها ناموفق است و متأسفانه تعدد شخصیتها هم به گنگی رابطهها افزوده است. در این میان خرده داستانها هم به پیشبرد قصه اصلی کمکی نمیکنند و در میان حوادث بیمنطق و غیر باور رها میشوند و جز پیچیدهتر کردن ماجرا کاری از پیش نمیبرند.
کارگردان تعمداً از روبهرو شدن با مشکلات و دلایل ناکامیهای شخصیتهایش خودداری میکند و علاقهای هم به ریشهیابی و بررسی گرایش آنها به مهاجرت از خود نشان نمیدهد. نوازنده تنبور که نمادی از گذشته و سنت تاریخی است مظلومانه آواره است و درنهایت در کنار گروه موسیقی زیرزمینی سرگردان بین دریا و آسمان. آیا این گفتمان راه بهجایی میبرد؟
«راه رفتن روی سیم» در شکل فعلی حقیقتاً بهدشواری راه رفتن روی سیم است.
«درساژ» ساخته پویا بادکوبه
طغیان دختری نوجوان
نخستین ساخته پویا بادکوبه یک درام روانشناختی درباره طغیان و سرکشی دختری نوجوان به نام «گلسا» از طبقه متوسط جامعه است که به دنبال اثبات هویت خود و دیده شدن است.
فیلم با یک ماجراجویی بازیگوشانه چند نوجوان آغاز میشود در سرقت از یک سوپرمارکت و تلاش آنها برای پاک کردن نشانه سرقت خودشان که از طریق دوربین مداربسته مغازه ثبتشده و گلسا بهاجبار دوستانش(که اغلب از طبقه مرفه جامعهاند در مقابل خانواده گلسا) مجبور میشود دوباره به آنجا بازگردد و فیلم سرقت را بردارد. اگرچه گلسا این کار را انجام میدهد اما حاضر نمیشود فیلم را به دوستانش بدهد و از آنها دوری میکند. همین موضوع باعث نگرانی و تشویش آنها میشود تا جایی که پای خانوادههایشان هم به این ماجرا باز میشود و گلسا با مشکلات بسیاری مواجه میشود، از تهدید دوستان تا اعمال محدودیت از سوی والدینش.
گلسا دو راه در مقابل خود میبیند: یا خواسته همه را بپذیرد یا در مقابل آنها بایستد. او راه دوم را انتخاب میکند بدون اینکه کارگردان تحلیل درستی در مورد دلیل این انتخاب ارائه دهد. بااینحال گلسا ترجیح میدهد در مقابل تحقیر دیگران بایستد. او ابتدا به خانواده خود رو میآورد اما در آن خانه سرد و بیروح مأمنی برای آرامش روح آزردهاش نمییابد. خانوادهای که بهشدت درگیر روزمرگیهایشان هستند و از نوجوان خود فاصله گرفتهاند. فاصله گلسا با والدینش زمانی بیشتر میشود که میبیند جامعه و مناسبات اجتماعی و اقتصادی جسارت ایستادن و زندگی کردن را از آنها هم گرفته و در حال مماشات هستند و برای احقاق حقوق خود تلاش نمیکنند و مدام برای درگیر نشدن کوتاه میآیند. انفعال و ناتوانی والدین، گلسا را متقاعد میکند که برای اثبات خود باید کاری کند. ویژگی فیلم هم در نمایش همین طغیان و ایستادگی گلسا در برابر تحقیر دیگران و بیعدالتی اجتماعی است.
دلبستگی گلسا به الوند(اسب موردعلاقهاش) بیشباهت به زندگی خودش نیست، ارتباط عاطفی او با این حیوان که هر دو بهنوعی «دربند» اند و محصور اگرچه قوام نمییابد اما گویای وضعیت تنهای آنهاست.
فیلم «درساژ» در عین اینکه به نوجوانان، طغیان، سرکشی، مشکلات بلوغ و مسائل مربوط به آنها میپردازد، اشارهای هم به تبعیض اجتماعی و فاصله طبقاتی و پیامدهای آنها در جامعه امروز ایران دارد. این موضوع بهخوبی در جایجای فیلم و روابط افراد قابلمشاهده است.
از نکات موفق «درساژ» میتوان به فیلمبرداری اشکان اشکانی، موسیقی شهاب پرنج و بازی درخشان «نگار مقدم» در نقش گلسا اشاره کرد. اما فیلم ضعفهایی هم دارد که مهمترین آن طولانی بودن آن است، همچنین رو آوردن به کلیشههای رایج سینمای ایران که اغلب در فیلمهای دیگر هم میبینیم و درنهایت پایانبندی اخلاقی و آموزنده که اساساً در تناقض با ساختار کلی فیلم است.