حمیده وطنی/سلیس: یانگ متولد 1970 در لانگ بیچ کالیفرنیاست. از کودکی به نوشتن و کار روزنامهنگاری علاقهمند بود و چند رمان نیز منتشر کرده است. مدتی به تولید برنامههای تلویزیونی پرداخت و سپس تا مهرومومها بهعنوان مدیر هنری با جشنوارههای فیلم تائورمینا و ترایبکا همکاری نمود. علاوه بر این وی تاکنون عضو هیئتداوران بینالمللی جشنوارههای مختلفی مانند قاهره، ادینبورگ، ترایبکا، بیتالمقدس، حیفا، ریودوژانیرو، سارایوو، وارنا، کارتاژ، روتردام، میلان فیلم آفریقایی بوده است. وی چندی قبل نیز میهمان جشنواره فیلم فجر بود. در ادامه مروری داریم بر بخشی از نوشتههای او بر فیلمهای سینمای ایران.
گفتوگو با سایه (خسرو سینایی)
زندگی نویسنده ایرانی صادق هدایت که آثار کافکا، چخوف و سارتر را ترجمه کرد و یکی از شخصیتهای اصلی ادبی تهران قدیم است، موضوع فیلمی است با لحظههایی بسیار جذاب موسوم به گفتوگو با سایه. این فیلم یک معرفی کنجکاو برانگیز و تحریککننده برای بینندهای است که هدایت را نمیشناسد. آشکار است که در این فیلم سینایی، فیلمساز کهنهکار ایرانی و خالق آثاری چون در کوچههای عشق، این فیلم را از سر عشق ساخته است. آنچه مایه تأسف است این است که موضوع فیلم میتواند برای بسیاری از مخاطبان، حالتی ناآشنا و خاص داشته باشد. این فیلم مستند دراماتیزه شده به روش یک فیلم پلیسی ساختهشده است. سهمرد روشنفکر، یک منتقد فیلم، یک استاد ادبیات و یک محقق تصمیم میگیرند زیربناهای فکری آثار هدایت را بیابند.
قصهها (رخشان بنی اعتماد)
فیلمساز پرآوازه ایرانی، رخشان بنی اعتماد همراه با بازنگری نگرانیهای اجتماعی منعکسشده در 9 اثر سینمایی و فیلمهای مستند متعدد پیشین، تصویری کاملاً بهروز از زادگاه خود ارائه میدهد. به نمایش کشیدن چالشهای بوروکراسی، اعتیاد، مادران مجرد، فحشا و گسترهای از آسیبهای دیگر، هرچند تاریک و غمانگیز است و جذابیت کمتری از اصل فیلمها دارد، اما هنوز یک اثر بنی اعتماد است، مملو از درگیریهای عاطفی و بازیهای دقیقی که مسائل اجتماعیِ روز را به درامی تماشایی تبدیل کرده است. بااینکه مدتزمانی از ساخت فیلم گذشته است، اما بالاخره فیلم از کمد بیرون آمده و برای نمایش در خارج از کشور آماده است. فیلم روی چهره یک راننده تاکسی تنها که با اکراه یک مادر جوانِ زیبا و فرزندش را سوار میکند، آغاز میشود. وقتی راننده متوجه میشود که زن هیچ مقصد مشخص و پولی برای پرداخت کرایه ندارد، اولین واکنش او راندن مسافران است. پسازآن، در نمای کلاسیک ایرانیِ داخل خودرو، آنها شروع به صحبت میکنند و مرد با واقعیت تکاندهندهای مواجه میشود که تا حدودی غمخواری وی را به دنبال دارد. غمخواری حسی است که در مخاطب نسبت به بسیاری از شخصیتها ایجاد میشود، شخصیتهایی که از پایینترین، تنهاترین و راندهشدهترین اقشار جامعه هستند.
از دیگر قصههای بسیار تأثیرگذار، نماهای مربوط به کمدی اندوهبار درون خانه است. یک کارگر بیسواد کارخانه (فرهاد اصلانی) وقتی متوجه میشود، همسر عزیزش نامهای گرفته از مردی که قبلاً صیغهاش بوده، بهشدت حسادت میکند. برای اینکه بفهمد در نامه چه نوشتهشده، ناچار است ابتدا از پسر کوچکش و بعد همسرش بخواهد که نامه را برای او بخوانند. اصلانی و فاطمه معتمدآریا که نقش مادر یک سرباز معلول در فیلم گیلانه بنی اعتماد را بازی میکند، بیننده را دچار نوسانات عاطفی شدیدی میکنند که از یکسو به سمت کمدی میرود و دوباره بهسوی تراژدی بازمیگردد. تِم تکرارشونده در فیلمهای کارگردان توجه او به زنان است، نهتنها در رابطهشان با مردان، بلکه در جدال آنها در نقشِ مادری، معشوقه و نانآوری. زنان او اغلب با مسائل جدی مانند اعتیاد درگیرند (خون بازی، زیرپوست شهر) در اینجا نیز دو داستان است که به این معضل اشاره دارد. در یک مرکز بازپروری معتادان، یک مددکار اجتماعی و معتاد سابق به نام نرگس با خشونت از طرف شوهر معتادش که قبلاً نیز بهصورت او اسید پاشیده تهدید میشود. در به روی ملودرام با فریاد مرد زمانی که در پی زن میگردد گشوده میشود.
در قصه آخر فیلم که دقیقاً در «بهار 2011" هنگامیکه فیلم به پایان رسیده بود، تهیهشده، سارا (باران کوثریِ بینظیر) نقش مددکار اجتماعی را بازی میکند که همراه زنی جوان متزلزل که بهتازگی اقدام به خودکشی کرده و به مرکز بازپروری آمده، میشود. راننده ونِ این مؤسسه (پیمان معادی، ستاره جدایی نادر از سیمین)، تقریباً هم سن و سال با سارا، او را درگیر گفتوگوی پرتنش میکند که در پس آن متوجه علاقهاش به سارا میشویم. رفتهرفته، بحث خستهکننده آنان به یکی دیگر از نماهای داخل ماشین کیارستمی تبدیل میشود که در آن زن و مرد در یک فضای کوچک محصور به دام افتادهاند و ناچارند باهم تعامل کنند. هرچند بازیگران بیپروا در نقش خود غرق میشوند، این صحنه بیشازحد طولانی است و فیلم در ابهامی پررنگ به پایان میرسد. علیرغم اینهمه تنوع موضوعی، جای تعجب است که فیلم اینقدر منسجم است، گویا تمام این قصهها با ریسمانی از اندوه و مبارزه به هم وصل شدهاند، مادامیکه بازیگران میان سایه-روشنهای نمادین کوهیار کلاری درحرکتاند.
درباره الی (اصغر فرهادی)
درام جذاب، محکم و درگیر کننده «درباره الی» که داستان آن حول محور ناپدید شدن پررمزوراز یک دختر جوان میچرخد اصغر فرهادی را بهعنوان یک نابغه در سینمای ایران مطرح میکند. کسی که تواناییهایش در به تصویر کشیدن و شرح جزءبهجزء معضلات طبقه متوسط ایرانی بیهمتاست. این فیلم پیچیده و ماهرانه که از بازیگران مطرحی برخوردار است، نظر جشنوارهها را جلب کرده و مخاطبان گستردهای خواهد داشت و به نظر میرسد درهرحال به خاطر نیمه اولش، موفقیت اقتصادی نیز داشته باشد. دور زدن سیستم ممیزی و ساختن «چهارشنبهسوری» (درامی اجتماعی در مورد طبقه متوسط ایرانی) در شرایطی که صنعت سینمای ایران بهشدت تحتفشار بوده و ظرف سه سال گذشته طی روندی رو به تزاید کارگردانان خلاق خود را به ورطه نابودی کشانده است، تنها به معجزهای میماند.
فیلم «درباره الی» نیز مانند «چهارشنبهسوری» به روابط بین زنان و مردان و همچنین شبکه درهمتنیده دروغ، بین کسانی که در حال از دست دادن معصومیت و پاکی زندگی خود هستند، میپردازد. گروهی از دوستان که شامل سه زوج بهعلاوه احمد (شهاب حسینی) و الی (ترانه علیدوستی) هستند با شور و شوق زیادی برای گذراندن سه روز تعطیلات خود عازم سواحل دریای خزر میشوند. دراینبین سپیده (گل شیفته فراهانی) قصد دارد احمد را که تازه از همسر خود جداشده و به دنبال یافتن همسری جدید است، با الی که یک معلم کودکستان است، آشنا کند. تمام گروه در یک مقدمهچینی بیشازحد طولانی و تدریجی الی (دختری دوستداشتنی که هیچکس بهدرستی او را نمیشناسد) را به ازدواج با احمد (نباید فراموش کرد که او در آلمان زندگی میکند و تنها 10 روز برای یافتن همسر جدید وقت دارد) تشویق میکنند.
اولین دروغگویی فیلم، معرفی کردن احمد و الی بهعنوان تازهعروس و داماد به پیرزنی است که ویلای ساحلی بزرگی را به آنها اجاره میدهد. دروغی که به خاطر ریشهداشتن در قراردادهای اجتماعی ایرانیان قابلدرک است اما در آخر نتایج وخیمی در پی دارد. الی درست زمانی ناپدید میشود که دیگر حوصله همه از رقص، لالبازی، والیبال و مسخرهبازی درآوردن سر رفته است. از این لحظه به بعد لحن فیلم تلخ و گزنده است، آیا او بدون اینکه به کسی چیزی گفته باشد به تهران بازگشته؟ یا وقتیکه قصد نجات دادن یکی از بچهها را داشته، در دریا غرقشده است؟
با ورود قایقهای نجات، غواصها و پلیسهایی که منتظر بازگشت جسد الی به ساحل هستند، خاطرهفیلم «ماجرا» آنتونیونی (درامی در مورد گمشدن یک زن) برای بیننده تداعی میشود. در این لحظات پر تبوتاب سپیده و شوهرش امید (مانی حقیقی کارگردان فیلم «کارگران مشغول کارند») اضطرابی خاص و مضاعف دارند، زیرا تنها سپیده میداند که الی نه برای آمدن به آنجا و نه برای ازدواج با احمد تمایلی نداشته است. با نزدیک شدن به انتهای فیلم حجم دروغهایی که بین شخصیتها ردوبدل میشود و به خانواده الی گفته میشود، افزایش مییابد. اینجاست که تنها راه فرار باقیمانده برای گروه تخریب شخصیت الی است، چیزی که بیننده در ساحل نشسته آن را منطقی نمیبیند اما نباید فراموش کرد که فرهادی در حال به تصویر کشیدن چهره جامعه خویش است، جامعهای که به سمت غرق شدن در دریایی از دروغ عریان حرکت میکند.
تمامی بازیگران عالی هستند اما شور و شوق ولنگارانه گل شیفته فراهانی در نقشش که در پایان بدل به تصویری بهتزده و شوکه شده از او میشود، او را از دیگران متمایز میسازد. در آخر باید از کار تصویربرداری حسین جعفریان که بسیار تأثیرگذار و مدرن است، یادکرد.
بازهم سیب داری؟ (بایرام فضلی)
«بازهم سیب داری؟» فیلمی است که بایرام فضلی با هزینه شخصی تولید کرده است و تنها فیلم ایرانی بود که توجهها را در ونیز به خود جلب کرد؛ فیلمی که ترکیبی بین کمدی اجتماعی و مکس دیوانه است، این فانتزی مشخصاً خرابکارانه، در مورد یک احمق قهرمان سرگردان در بیابان است که با فیلمبرداری عالی خود فضلی که بیشتر بهعنوان فیلمبردار شناخته میشود، همراه است و مطمئناً توجه مخاطبان خارجی کنجکاو را به خود جلب خواهد کرد. تیتر ابتدائی فیلم، جهانی بیزمان و مکان را با حاکمانی مهاجم و خطرناک و مردمی مطیع توصیف میکند. در یک پلان گذرا سوارکاری بومی دوشبهدوش رزمندگان موتورسوارش در دشت فراخی میتازند. اینان داس داران ترسناکاند. کلاههای عجیبوغریب و لباسهای سیاهشان یادآور طالباند، هرچند نشانهای از دین بهطور رسمی در فیلم مشهود نیست.درحالیکه بسیاری از مردم درخطر قربانی شدن بهوسیله داس داران هستند، یک روستایی (با بازی ذبیح افشار) وارد میشود و به نظر میرسد همه در انتظار کسی هستند که تبدیل به قهرمانش کنند. افشار، نقش یک آدم سفیه و احمق سر تراشیدهای را بازی میکند که تنها در فکر پر کردن شکم خود است، اما او توانائی آن را دارد که از سریعترین اسبی که به دنبال اوست پیشی بگیرد. او در مسیر خود، با زنی بسیار منطقی (با بازی «لیلا موسوی») همسفر میشود که بسیار جدی و با شوخی و طنز بیگانه است. آنها روستا به روستا مردم خفته را (به معنای واقعی کلمه) بیدار و آنها را در مقابل داس داران قرار میدهند. بااینحال در چشمانداز صادقانه بایرام، آدم بدها فوقالعاده حیلهگرند و آدم خوبها واقعاً بازنده. فیلم پوشیده شده در ابهامی اینگونه به پایان میرسد. این فیلم یک دنیای فانتزی از معماری و سنت را خلق میکند که هرگز در دنیای واقعی وجود نداشته است. صحنههای افسانهای یک روستای پر از مردم خوابزده و یا یک قبرستان مفروش با جمجمه و روستاییانی که تا سر به خاک سپردهشدهاند، در برابر یک پسزمینه بیابانی، نفسگیر است.
چهارشنبه 19 اردیبهشت (وحید جلیلوند)
دوستی سینمای ایران در میان ابرهای اندوه «فیلم چهارشنبه 19 اردیبهشت» میدرخشد، فیلمی که به رنج مردم بیپول و فردی خیّر میپردازد که قصد دارد به آنها کمک کند. این فیلم تقریباً نسخهای از فیلم «سلام سینما» است که در آنیک کارگردان برای انتخاب بازیگر فراخوان میدهد و تمام بیکارهای شهر را جمع میکند، اما در فیلم «چهارشنبه 19 اردیبهشت» مبلغ قابلتوجهی پول جمعیت رنجدیده را مجذوب خود میکند. گرچه داستان فیلم بسیار اندوهآور است اما بازیهای قدرتمند آن را از حالات احساسی اغراقآمیز دور میکند. نیکی کریمی نیز یکی از بهترین و پختهترین بازیهایش را در این فیلم در نقش یک زن کارگر و مادر ایفا کرده است، گرچه نقش او خیلی جذاب نیست. دورنمای اصلی این فیلم اصیل و خوب کارگردانی شده که اولین ساخته بلند سینمایی وحید جلیلوند است حضور در جشنوارهها و جریان سینمای هنری است.
فیلم در نگاه اول فیلمی اپیزودی و در ردیف فیلم «قصهها» ساخته رخشان بنیاعتماد به نظر میرسد اما در ادامه سه درام رنج و درد و بیعدالتی به هم میپیوندند و در قالب یک داستان واحد دنبال میشود.
گذشته (اصغر فرهادی)
اصغر فرهادی، جستجوی خود در وادی احساسِ گناه، انتخاب و مسئولیت را در درامی با فیلمنامه و کارگردانی استادانه بهگونهای پی میگیرد که در هر گامش توجه خاص مخاطب را طلب میکند.
همچون ساخته قبلی، قصه در متن یک خانواده میگذرد و بار دیگر کودکان قربانیان اصلی داستان هستند، اما اینبار فیلمنامهی تقریباً بینقص فرهادی شوکهای انفجاری «چهارشنبهسوری»، «درباره الی» و همانهایی که با آنها «جدایی نادر از سیمین» جایزه اسکار بهترین فیلم زبان خارجی را به خود اختصاص داد را به دست فراموشی سپرده و «گذشته» زیر انگشتان نوازنده پیانوی چیرهدستی است که میداند هر نُت را با چه ضربی بنوازد و به تأثیر هر جمله بر کل اثر آگاه است.بازی مرکزی، بسیار پویا و غیر سانتیمانتال «برنیس بژو»، در کنار بازی خوب علی مصفا و «طاها رحیم» تماشاگر را در برقراری رابطه با قصه یاری میدهد.هرچند قصه در فرانسه میگذرد، اما فیلم عمدتاً در فضاهای بسته و بهویژه در خانهای شلوغ در حومه پاریس سپری میشود که درها و پنجرههای فراوانش یادآور آپارتمان فیلم «جدایی نادر از سیمین» است.ماری (بژو) از همسرش احمد (مصفا) میخواهد تا پس از چهار سال جدایی به فرانسه بیاید تا بالاخره طلاقشان جاری شود؛ اما احمد نمیداند در چه لانهزنبوری قدم میگذارد. تلاش برای باز کردن کلاف سردرگم روابط بزرگسالان که در مسیر خود به کودکانی بیاحساس امنیت مبدل شدهاند، تماشاگر را در تمام مدت مجذوب فیلم نگه میدارد.احمد در اکثر اوقات ناظری آرام و متعادل و شاهد مراودات ماری و نامزد تازهاش سمیر (طاها رحیم) و سه بچهای است که با آن دوزندگی میکنند. خود این بچهها هم بیگناه نیستند، شاید بشود گفت «بیلکه» نیستند و این نکتهای اصلی در قصه است؛ اما از زاویه دید فرهادی، آنها همیشه بازندگان نبرد والدینشان هستند.
جذابترین وجه فیلمنامه، روش برملا کردن انگیزهها، بدون جانبداری از شخصیتهاست. در حقیقت نه «برنیس بژو» بهعنوان مادر و عاشقی بیمهار، نه «علی مصفا» بهعنوان غریبهای دور که خانواده را ترک کرده و نه «طاها رحیم» بهعنوان عبوسی که رابطهای خارج از ازدواج دارد، هیچیک از آداب اجتماعی قصور نمیکنند. حضور محمود کلاری، مدیر فیلمبرداری نیز با صراحتی صمیمی و دقتی نمادین، تقریباً در تمامی صحنهها، به اوج خود رسیده است.
جدایی نادر از سیمین (اصغر فرهادی)
فیلم «جدایی نادر از سیمین» در عین سادگی و سرراستی روایت به لحاظ اخلاقی، روانشناسی و اجتماعی بهشدت فیلم پیچیدهای است. فرهادی در «جدایی نادر از سیمین» هم بهمانند فیلمهای قبلیاش «درباره الی»(که دو سال پیش جایزه خرس نقرهای بهترین کارگردانی جشنواره برلین را برایش به ارمغان آورد) روی معضلات پنهان اجتماعی تمرکز میکند. به نظر میرسد «جدایی نادر از سیمین» هم بهمانند فیلم قبلی فرهادی قابلیت برقراری ارتباط با تماشاگران غربی را داشته باشد. در این فیلم هیچ اثری از مسائل سیاسی دیده نمیشود. جوهر اصلی داستان، ماجرای جدایی زوجی از طبقه متوسط جامعه را روایت میکند. سیمین میخواهد به خارج از کشور مهاجرت کند تا آینده بهتری را برای دختر 11 سالهاش ترمه رقم بزند؛ اما مشخص است که این دلیل واقعی جدایی میان زن و شوهر نیست.
نادر آدمی معقول اما یکدنده است که نسبت به همسرش بیتوجه به نظر میرسد. او مغرورتر از آن است که از همسرش بخواهد خانه را ترک نکند و با او بماند. نادر میگذارد تا سیمین به خانه مادرش برود و او و دخترشان ترمه را با پدری سالخورده و مبتلابه آلزایمر تنها بگذارد.نادر ناامیدانه زنی فقیر به نام راضیه را استخدام میکند تا به نظافت خانه و مراقبت از پدر پیرش مشغول شود. زن به نادر نمیگوید که باردار است (آیا واقعاً هست؟). چند روز بعد نادر راضیه را اخراج کرده و در خروجی را به او نشان میدهد. زن درراه پله به زمین میخورد (احتمالاً) و نوزادش سقط میشود. ازاینجا به بعد تمام داستان به رویارویی همسر بیمنطق و عصبی راضیه (حجت) با نادر و شکایت از او به اتهام قتل فرزندش منحصر میشود.
هر سکانس که از فیلم میگذرد جزئیات بیشتری از واقعیت ماجرا روشن میشود که دیدگاه اخلاقی فیلم و بهتبع آن تماشاگر را دستخوش تغییر میکند. فیلمنامه اصغر فرهادی با هیچیک از شخصیتهای خود همدلی نمیکند و جانب آنها را نمیگیرد. در مقابل همه شخصیتهای اصلی به یک اندازه محق یا محکوماند. همه آنها در چنبرهای از غرور، خودخواهی، اخلاقگرایی، مذهب، مالاندوزی و شرافت اسیرشدهاند. اصغر فرهادی در سومین فیلم سینماییاش «چهارشنبهسوری» از نگاه یک زن نظافتچی زندگی زوجی از طبقه متوسط را به نظاره مینشیند. فرهادی در فیلمهایش روی بزرگترین طبقه اجتماعی ایران یعنی طبقه متوسط دست میگذارد و هوشمندانه تفاوت میان اشرافیت و افراد عادی اجتماع را به تصویر میکشد. سیمین، نادر و ترمه به طبقه متوسط اجتماع تعلق دارند. خانهشان، خودرویشان، شغلهایشان، مدرسهای که میروند و دنیایشان کاملاً متعلق به این قشر است.
آنها حتی وقتی با یکدیگر به مشاجره میپردازند فریاد نمیکشند و بهراحتی میتوانند قاضی دادگاه را تحت تأثیر قرار دهند. از سوی دیگر راضیه و حجت فقیرند، جنوب شهر زندگی میکنند و بیکاری و بیپولی آزارشان میدهد. راضیه آدمی بهشدت مذهبی است. جایی از فیلم او به یک مرکز اطلاعرسانی مذهبی تلفن میزند تا بداند میتواند پیژامه پیرمردی 80 ساله و بیمار را عوض کند یا نه. او بهشدت به اعتقادات دینیاش پایبند است.دیگر شخصیت بهشدت اخلاقگرای فیلم ترمه است. او دختری کاملاً جدی است که میآموزد چگونه در جامعه روی پای خود بایستد و حقش را طلب کند. او در لحظهای که حقیقت را مییابد واکنشی متفاوت از راضیه نشان میدهد؛ مانند کارهای قبلی کارگردان، گروه بازیگران بازیهای خوب و بهشدت واقعگرایی ارائه میدهند.
آنها به عمق وجود شخصیتهایی که بازی میکنند نفوذ کردهاند. فیلمبرداری خوب محمود کلاری بازی هر پنج شخصیت اصلی فیلم را جلوهای تازه و خاص میبخشد. تدوین متناسب هایده صفییاری در یکدست شدن ریتم در تمام دو ساعت طول فیلم تأثیرگذار بوده است.
لانتوری (رضا درمیشیان)
یکی از اصیلترین و صریحترین صداهای سینمای نسل جوان ایران، رضا درمیشیان - نویسنده و کارگردان- است که با فیلم «لانتوری» بهحداعلای خود میرسد؛ فیلمی با داستانی اخلاقی که چنان شوکآور است که تقریباً تماشایش ناممکن جلوه میکند. داستان فیلم روایتی است از حضور روانپریشانه یک گروه تبهکاری که به یک فعال اجتماعی خوشسیما ابراز علاقه میکند و خود را با این وهم فریب میدهد که آن دختر نیز علاقه متقابلی به او دارد و نهایتاً هر دو سوی این ماجرا را به بدترین شیوه ممکن به فرجام میرساند.
بعد از گذشت یک ساعت پرتنش و عصبی با مونتاژی سرشار از بازیگوشی، فیلم سویه تاریکش را با یک حمله اسیدپاشی رو میکند که جلوههای بصری آن اصلاً برای آدمهای نازکدل قابلتحمل نیست. این تنبیه بصری و عاطفی در سکانسهای خشن پایانی فیلم نیز ادامه مییابد و به یک محاکمه قضایی منجر میشود که اکثر تماشاگران فیلم را بیشتر در صندلیشان فرومیبرد تا از خودشان بپرسند که حد مطلوب نمایش خشونت روی پرده کجاست؟
درحالیکه استعداد و شهامت درمیشیان غیرقابلتردید است، اما شاید او از خط مرزی آستانه تحملی که تماشاگر بهطور معقول میتواند از آن برخوردار باشد، عبور کرده است. البته او تنها کسی نیست که خشونت را به شکلی افراطی به نمایش میگذارد -برای نمونه میتوان از تارانتینو هم نام برد- اما ضیافت هول و هراس فیلم «لانتوری» چنان واقعگرایانه است که نمیتوان آن را تنها باصفت «کارتونی» توصیف کرد. این نوعی سینمای عمیقاً حزنآلود است که بهسختی میتواند خارج از فضای فستیوالها، بختی برای نمایش داشته باشد.
مشکل دیگر این فیلمنامه عمدتاً درخشان این است که میخواهد به همهجا سر بکشد و تقلا میکند تا کارهای بسیاری را درآنواحد انجام دهد و همین باعث میشود تمرکزش روی فرجام و نتیجه را از دست بدهد. حقوق زنان، تعصب مذهبی و ناکارآمدی قانون، طبقات فرودست و مرفه، جنایت و مکافات و عشق و خیانت همه و همه در فیلم گنجاندهشدهاند و سخت است که موضوع اصلی فیلم را از میان آنها پیدا کرد. فیلم از نقطهای آغاز میشود که درمیشیان فیلم قبلی خود «عصبانی نیستم» را -که نقدی ویرانگر بود، بر جامعه معاصر ایران - خاتمه بخشیده بود. همان دو بازیگر -نوید محمد زاده و باران کوثری- در قالب اعضای گروه تبهکاری لانتوری در تهران، گرمِ وحشتآفرینی هستند. آنها کارشان را با کیفقاپی و زورگیری از بچه پولدارهای سوار بر ماشینهای لوکس آغاز میکنند و بعد رو میآورند به گرفتن حقالسکوت، سرقت خودرو، آدمربایی و توزیع مواد مخدر. آنها چاقوی ضامندار، قمه و کارد در دست با غرور و تفاخر در خیابانهای شهر گام برمیدارند.
روزی پاشا -با بازی دیوانهوار محمدزاده با یک پرفورمنس تماشایی دیگر- اختیار از کف میدهد و یکی از قربانیان نشانکرده را به قتل میرساند. بعد به خاطر کاری که کرده میزند زیر گریه. باران (کوثری در گرمترین بازیاش) در نقش زنی فاسد که به گنگستری تمامعیار تبدیلشده و دیوانهوار عاشق این مرد دیوانه است، وارد میشود؛ اما از وقتیکه پاشا با روزنامهنگاری به نام مریم (مریم پالیزبان) که زنی بسیار سرد است، آشنا میشود و به او دل میبندد انگار دیگر متوجه حضور باران نیست. مریم یک فعال اجتماعی است، برآمده از خانوادهای اشرافی. کمپینی با عنوان «نه به خشونت» به راه انداخته و گروه او میکوشد تا اولیای دم قربانیان خشونت را راضی کند تا مجرمان و قاتلان فرزندانشان را عفو کنند.
درمیشیان این توانایی را دارد تا بااحساس رقت، دلسوزی و همدلی مخاطب را در قبال این ماجرا برانگیخته کند؛ اما پرسش این است که اگر جنایت چنان خشونتبار و سنگدلانه بود که هیچ بخششی میسر نباشد، چه باید کرد؟ حملهای که زنی معصوم را نابینا میکند و چهرهاش را از هم میپاشد، آنهم با دلیلی چون «اگر قرار است من تو را نداشته باشم، چه کسی میتواند تو را داشته باشد؟» فیلم ماهرانه میان یک کمدی سبکسرانه و یک تراژدی تکاندهنده در نوسان است و نیمه دوم فیلم بیننده را با آزمایش مجدد آگاهی و ایدههای لیبرالش شگفتزده میکند.
اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود. قانون اسلامی ایران قانون قصاص یا مقابلهبهمثل دارد. «چشم در برابر چشم» یعنی قربانی جنایت قانوناً حق دارد تا مجازاتی مطابق با نوع آسیبدیدگی خود را بر مجرم اعمال کند. خب، کسانی که با تماشای جیمز باند روی صندلی جراحی در فیلم «اسپکتر» درحالیکه سوزن توی سرش فرومیکردند مشکل داشتند، این هشدار را جدی بگیرند که آن صحنه در برابر مقدمات عمل در اختتامیه فیلم «لانتوری» هیچ نیست و آدم بهزحمت میتواند آن خشونت را حقیقتاً فراموش کند و با خودرویاش به سمت منزل براند. تمام داستان ازنقطهنظر چیدمانی از آدمهای برآمده از مشاغل و سبک زندگیهای متفاوت به شکل گیجکنندهای تزیینشده: یک لیبرال عینکی، یک کارگر جناح راستی، یک دانشجو، یک قاضی، یک وکیل و غیره. این افکت، یک سیر کمیک خفیف را در میانه فشار عصبی فیلم فراهم میکند که جایی برای نفس کشیدن به مخاطب میدهد.