نگاهی به فیلم «ماجرای نیمروز» ساخته محمدحسین مهدویان

15 فروردين 1396
«ماجرای نیمروز» «ماجرای نیمروز»

ماجرای یک سال

مهدی سلیمانی

قاعدتاً انسان وقتی سینما می‌رود، فیلم می‌بیند، نه یک مقاله سیاسی، اجتماعی یا روان‌شناسانه. از این منظر «ماجرای نیمروز» سعی کرده که حق مطلب را ادا کند. محمدحسين مهدویان پس از دومین فیلم سینمایی (و سومین اثر مهمش) نشان داده که صاحب سبک است و توان نگه‌داشتن مخاطب را پس از صدوبیست دقیقه به‌راحتی دارد.

توانمندی هدایت لوکیشن های پرتنش و البته فضاسازی منحصربه‌فرد اوایل انقلاب (چه در حوزه جنگ، چه در حوزه فضای شهری) و حتی پیش از انقلاب، توانایی بی‌نظیری است که شاید خلأ آن کاملاً احساس می‌شد. سن و سال مهدویان نشان می‌دهد که قاعدتاً نباید از فضای ابتدای انقلاب شناخت درستی داشته باشد. اما رفتار هوشمندانه‌اش چیز دیگری می‌گوید. (آنچه جوانان سینماگر ابتدای انقلاب و میان‌سالان این سال‌ها در بازسازی‌اش عملاً ناموفق بوده‌اند. نگاه کنید به فیلم «امکان مینا» که در داستان‌سرایی و القای فضای دهه شصت ابتر است، آنچه از کمال تبریزی که سریال خوش ساختی همچون «سرزمین کهن» را ساخته، بعید بود) این مهم البته در سریال خوش‌ساخت و موفق و غیرمتعارف «آخرین روزهای زمستان» و البته در بخش‌های ابتدایی «ایستاده در غبار» مشهود است (سکانس بازارچه و مغازه قنادی پدر احمد بی‌نظیراست، نمایی لانگ شات که سگ ولگردی در میان مردم کوچه و بازار می‌چرخد، کدام تصویر مشابه این را در فضاسازی دهه سی و چهل دیده‌اید؟) رنگ‌بندی (رنگ‌ها کمی به سپیا (Sepia)نزدیک‌اند که فضای رنگ‌بندی عکس‌ها و تصاویر آن دوران است) و افکت‌های تصویری نویز و خراش که ذات فیلم‌های هشت و شانزده میلی‌متری دهه شصت بود، دیگر خصیصه‌ای است که در این سه فیلم اخیر در القای فضای رئالیستی اثر بسیار دخیل بوده است.

جدای از این‌ها دوربین مهدویان جنس متفاوتی دارد، دوربین او همواره پیش‌زمینه دارد(اگر عناصر تصویری در یک قاب را به سه بخش پیش‌زمینه (Foreground) تصاویر میانی (Midground) و پس‌زمینه (Background) در نظر بگیریم) دوربین مهدویان همیشه چیزی را در نزدیکی دوربین دارد؛ در فضاهای بسته، سیاهی یک قاب، که می‌تواند چهارچوب در باشد یا پرده‌کرکره، و در فضاهای باز که عمدتاً برگی از یک درخت است و همیشه هم ناواضح (Out of Focus)است، چراکه عنصری تزیینی است برای القای بیشتر حس واقع‌گرا به مخاطب. (گو اینکه تکرار این رفتار در برخی پلان‌ها آزاردهنده است و دوربین مهدویان را از دوربینی خبری به دوربینی پلیسی-جنایی و در موقعیت تعلیق و مراقبت قرار می‌دهد.) همه این‌ها به همراه اتفاقات دیگری که حاصل آن کارگردانی درست را رقم می‌زند، مهدویان را به کارگردانی صاحب سبک تبدیل کرده است. (فراموش نکنید که طراحی لباس، گریم، و تصویربرداری و انتخاب بازیگر، همگی نشان از ذکاوت مهدویان در همراهی و مدیریت یک تیم یکپارچه را می‌دهد.) البته نوع برخورد سینمایی مهدویان در این دو اثر نیز گواه دیگری است بر صاحب سبک بودن این فیلم‌ساز جوان. برای نمونه به «ایستاده در غبار» اشاره می‌کنم که از صداهای واقعی در کل فیلم استفاده کرده و در کنار آن از مکمل تصویری خود. تصاویری که مهدویان مکمل آن صداها کرده، متفاوت‌اند. او در «ایستاده در غبار» اصولاً از لانگ شات استفاده کرده است. استفاده از لانگ شات فاصله مخاطب را با قهرمان حفظ می‌کند و اجازه نمی‌دهد که تصویر بر صدا غالب شود. ضمن آنکه در این تصاویر عمدتاً راویانی صادق که هم‌رزمان حاج احمد بوده‌اند، بخش‌هایی از قصه را روایت می‌کنند. این قاب‌بندی تقریباً عکس آن چیزی است که در فیلم «ماجرای نیمروز» می‌بینیم. در «ماجرای نیمروز»، به‌جز صحنه‌های زدوخورد خیابانی، عمدتاً قاب دوربین بر مدیوم شات و کلوزآپ بسته‌شده است. از این منظر نزدیک شدن به فضای احساسی قهرمانان صمیمی‌تر خواهد بود.

اما آنچه چشم اسفندیار مهدویان در دو فیلم اخیر وی بوده، ضعف قصه‌گویی است. این نکته شاید برای مخاطب عادی سینما که اطلاعاتی از شخصیت‌ها و البته وقایع آن دوران نداشته باشد، چندان به چشم نیاید، اما نکته‌ای نیست که مغفول بماند. (از این لحاظ «آخرین روزهای زمستان» استثناست، و شاید به دلیل فرصت مناسبی که سریال برای پرداخت شخصیت در اختیار او گذارده است، باشد) قصهٔ احمد متوسلیان سرگشته است. گویی سکانس تماشایی و تأثیرگذاری که در «آخرین روزهای زمستان» از متوسلیان درصحنهٔ تماس به بی‌سیم وی با شهید باقری دیده بودیم، اکنون گسترده شده و به فیلم متوسلیان بدل گشته است. حال‌آنکه متوسلیان (که همه امیدوار بر زنده و سالم بودن ایشان داریم. از این لحاظ و با توجه به صحبت‌های مقام‌های ارشد نظام از لفظ شهید و یا جاویدالاثر پرهیز می‌کنم) عمده جایگاهش را به لحاظ فرماندهی در عملیات بیت‌المقدس (فتح خرمشهر) می‌گیرد. چنین امر مهمی در روایتگری که سعی دارد همه‌چیز را از کودکی تا گروگان گرفته شدن، واکاوی کند، خطایی مشهود است که نمی‌توان به‌راحتی از آن عبور کرد. در عمدهٔ آثار بیوگرافی، هنرمند بخش مهمی از داستان زندگی قهرمان را که ازنظر او مهم و حاوی نکات قابل‌تأملی است نشان می‌دهد. نمایش این دوره به‌قصد روشن شدن شخصیت قهرمان کافی است. مقطعی که حتی می‌تواند برشی چندروزه از یک قهرمان باشد (چه: ابراهیم حاتمی کیا). در این نحوه برخورد، به نظر می‌رسد کارگردان سرسری گذشته است، چراکه بدون هیچ دلیلی مهم‌ترین فصل زندگی احمد متوسلیان، که مهم‌ترین بخش داستان نیز هست، را بدون اشاره‌ای قابل‌توجه گذشته است. فیلم البته در ادامه هم به همین صورت ناقص به روایتگری خود می‌پردازد. آنجا که وارد ماجرای گروگان‌گیری دمشق و فالانژها و مسئله اسرائیل می‌پردازد. در اینجا هم مهدویان بسیار گذرا و بدون پرداخت خاصی قصه را تمام می‌کند. و مخاطب را همچون خود فیلم معلق رها می‌کند.

مشکل روایتگری و به هم ریختن قصه‌ای واقعی، در فیلم «ماجرای نیمروز» به شکلی دیگر مشهود است. (نمی‌توان از هوشمندی مهدویان در انتخاب اسم فیلم که یادآور شاهکار فرد زینه مان است و نوع روایتگری وی که بسیار شبیه آن اثر بی‌بدیل است به‌سادگی گذشت.) در «ماجرای نیمروز» خواستگاه مجاهدین/منافقین مشخص نیست. فیلم به‌جز چند جملهٔ کوتاه و سکانسی که به بیانیه‌ای از مجاهدین/منافقین می‌پردازد، نتوانسته دلیل این آشفتگی در دههٔ شصت را بازگو نماید. مجاهدین/منافقین در تابستان شصت عملیات‌های گسترده‌ای در جهت به شهادت رساندن بسیاری از بزرگان نظام انجام دادند. فیلم اساساً به‌جز از تلویزیون هیچ صحنه‌ای را، ولو صدای یک انفجار از ساختمان نخست‌وزیری یا حزب جمهوری اسلامی، از آن اتفاقات رقت‌انگیز و ناراحت‌کننده نمایش نمی‌دهد. در نزدیکی به افکار مجاهدین/منافقین و مواضع خصمانه‌شان بسیار محافظه‌کار است (مقایسه کنید با «سیانور» بهروز شعیبی که در چالش فکری مارکسیست‌های اسلامی و مسلمانان واقعی و قصهٔ شهادت شریف واقفی بسیار موفق عمل کرده است) کل چالش فکری دو تفکرانقلابیون- مجاهدین خلق منحصر شده است در دو جلسهٔ ناقص عاشق و معشوقی که بیشتر مونولوگ است تا دیالوگ. و طبیعتاً پیروز میدان پسر انقلابی است.

اساس قصه مربوط به تابستان شصت است، که آبستن مهم‌ترین وقایع تلخ در تاریخ بعد از انقلاب بود. انفجار 6 تیر و مجروح شدن حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، انفجار 7 تیر و شهادت جمع کثیری از اعضای حزب جمهوری اسلامی و در رأس همه شهید آیت‌الله بهشتی، و انفجار 8 شهریور در دفتر نخست‌وزیری و شهادت رجایی و باهنر، رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر وقت. تمامی این اتفاقات در محفلی که اتفاقاً رأس تیم ضدخرابکاری جمهوری اسلامی هستند، شنیده و دیده می‌شود! تأکید می‌کنم تنها شنیده و از تلویزیون دیده می‌شود! بعلاوه آنکه اتفاقات تابستان شصت به همین‌جا هم ختم نمی‌شود؛ در چهاردهم شهریورماه دفتر دادستانی توسط یکی از نفوذی‌های منافقین منفجر می‌شود که منجر به شهادت آیت‌الله علی قدوسی دادستان کل کشور می‌شود[1]. قسمتی بسیار مهم از تاریخ آن دوران که بازهم توسط مهدویان مغفول می‌ماند و به‌یک‌باره مخاطب را پرتاب می‌کند به چند ماه بعد. ضمن اینکه معلوم نیست هدف مهدویان از نزدیک یا دور شدن به شخصیت‌های شهدا چیست؟ دو تصویر از شهید بهشتی نشان می‌دهد (که الحق بسیار خوب شبیه‌سازی‌شده است) بدون هیچ نمایشی از منش یا شخصیت شهید بزرگوار. این سؤال پیش می‌آید که هدف از نمایش شخصیت شهید بهشتی چه بوده است؟ و چرا این رویه را در دفتر نخست‌وزیری و برای شهدای دیگر ادامه نداده است.

مهدویان در نمایش رفتارهای ناجوانمردانه مجاهدین/منافقین سنگ تمام گذاشته است. بسیاری از اتفاقاتی را که در سال‌های بعد نیز رخ دادند وی در همان سال شصت گنجانده است. این مسئله البته به لحاظ روایتگری خالی از ایراد است؛ ایراد آنجاست که فیلم ادعا بر واقعی بودن وقایع در سال شصت دارد.[2] ضمن اینکه در پایان تیم ضدخرابکاری به این نتیجه می‌رسند که سه منزل تیمی وجود دارد که احتمالاً فرماندهان منافقین دریکی از آن‌ها حضور دارند. این‌گونه القا می‌شود که با توجه به ضعف تیم پشتیبانی و کمبود نیروی کافی جهت پاک‌سازی خانه‌های تیمی تنها باید به یک مکان حمله و اطمینان حاصل شود که آن مکان قطعاً محل اختفای موسی خیابانی است. این قصه هم البته کاملاً با واقعهٔ اصلی منافات دارد.[3] این نکات شاید آن‌چنان اهمیت نداشتند اگر فیلم در ابتدا این‌گونه تأکید نمی‌کرد که بر پایهٔ رویدادهای واقعی ساخته‌شده است، چراکه جدای از این نکته فیلم اساساً به دنبال تحلیل و چگونگی وقایع نمی‌پردازد و حقیقتاً ادعایی هم در نمود این مسائل ندارد و البته مهدویان هم به‌خوبی این نکته را دریافته است به همین دلیل است که خودش در مصاحبه‌ای اعلام داشته که «خیلی بعید می‌دانم سیاستمداران تماشاگران خوبی برای این فیلم باشند».

«ماجرای نیمروز» در حواشی سیاسی آن و تقابل با سینمای روشنفکری در بحبوحهٔ جشنواره 95 وارد فاز دیگری از نقد شد. انگار که محق بودن یا نبودن فیلم به مواضع سیاسی افراد کاملاً وابسته است. رفتاری که به شکلی دیگر و به‌اشتباه با طرح مسائلی فارغ از دنیای فیلم «فروشنده» باعث شد به‌درستی با فیلم برخورد نشود. برخوردها با فیلم چنان بود که گویی عمدهٔ مخالفان این فیلم به دلیل محافظه‌کاری و یا ترس از رفتارهای منافقین در خارج از ایران آن را ندیده‌اند، حال‌آنکه فیلم فارغ از ویژگی‌های منحصربه‌فردش، که حول شخص مهدویان می‌گردد، حاوی مواردی قابل نقد و بررسی است. شاید درزمانی فارغ از مواضع سرسختانه که افراد در آن از انگ زدن یا انگ خوردن آزاد باشند.

 

[1] آیت‌الله علی قدوسی براثر انفجار یک بمب آتش‌زا در دادستانی کل انقلاب در ۱۴شهریور ۱۳۶۰، جان سپرد. فردی نفوذی از کارمندان دادستانی زیر اتاق قدوسی بمبی تعبیه نموده و از این مکان خارج می‌شود تا آن‌که در ساعت هشت و چهل دقیقهٔ روز شنبه ۱۴شهریور ۱۳۶۰انفجار مهیبی رخ می‌دهد به‌نحوی‌که دیوار پشت سر او جداشده و او از اتاقش در طبقه دوم به کف حیاط پرتاب می‌شود. در ابتدا او را به بیمارستان ۵۰۱ارتش انتقال می‌دهند و سپس برای معالجه دقیق‌تر به بیمارستان شهدا انتقال می‌یابد و تحت عمل جراحی قرار می‌گیرد، اما اقدام پزشکان ناموفق است و ضربه و خونریزی مغزی باعث جانباختن وی می‌گردد.

[2]...در سال 60 موردی نداشتیم که ] منافقین[در پوشش لباس کمیته ایست بازرسی بگذارند و افراد را قلع‌وقمع کنند.... به‌عنوان نمونه اتفاقی که مربوط به سال 61 است را در وقایع 60 گنجانده‌اند...(منافقین در همه ارگان‌های نظام آدم داشتند، میزگرد مسعود صدرالاسلام-خسروتهرانی-اکبر طاهری-خلیل شجاعی، مهر نامه ش 51، اسفند 1395، ص 258)

[3] ...صبح نوزده بهمن 60، نه خانه تیمی عملیات شد و همه عملیات‌ها هم با موفقیت به پایان رسید...(همان، ص 259)