حتماً شما هم با شنیدن خبر کنارهگیری دانیل دیلوئیس از دنیای بازیگری غافلگیر شدهاید. در بیانیه منتشرشده از سوی لزلی دارت نماینده دیلوییس آمده «دنیل دیلوییس دیگر به فعالیت درزمینه بازیگری ادامه نخواهد داد. این مسئله تصمیمی شخصی است و او یا نمایندهاش توضیح بیشتری دراینباره ارائه نخواهند کرد.»
دانیل دیلوییس شصتساله با سه جایزه اسکارش یکی از افسانههای زنده سینما به شمار میرود. از کمالگراییاش برای رفتن در قالب شخصیتها بسیار گفتهاند و اینکه پیشنهاد نقشهای اسکاری بسیاری از فیلمهای مشهوری همچون «فهرست شیندلر»، «فیلادلفیا» و «بیمار انگلیسی» را رد کرده است. بااینحال دانیل یکی از آن معدود افرادی است که بیتردید برای بازیگری زاده شدهاند. او برای بازی در «آخرین موهیکان» شش ماه در جنگل زندگی کرد و شکار و پوست کندن حیوانات و ساخت قایق را آموخت. برای بازی در « سبکی تحملناپذیر هستی» (بار هستی) زبان چک را آموخت و برای «ساحره سوزان» (بوته آزمایش) نجاری را فراگرفته است. هنگام فیلمبرداری فیلم «پای چپ من» تمام مدت روی ویلچر مینشست و عوامل فیلم به او غذا میدادند. برای آمادهسازی خود برای فیلم «به نام پدر» مدتی را در زندان سپری کرد و از نگهبانان میخواست که با او همانند دیگر زندانیها رفتار کنند. برای آمادهسازی فیلم «بوکسور» سه سال به تمرین بوکس پرداخت. مربی وی بری مکگیان که خود قهرمان جهان نیز بوده دربارهی دنیل گفته که وی بهراحتی میتوانست بهصورت حرفهای بوکس را دنبال کند. برای آمادهسازی خود برای فیلم «امتحان سخت» نجاری را بهطور کامل یاد گرفت بهطوریکه خانهای که در فیلم در آن زندگی میکند را با دستهای خودساخته بود. برای آموختن کفشدوزی به مدت پنج سال از سینما دوری گزید و به ایتالیا رفت تا اینکه با «دار و دستههای نیویورکی» اسکورسیزی دوباره به سینما بازگشت. وقتی از اسکورسیزی پرسید که چرا برای نقش بیل قصاب او را در نظر گرفته است. مارتین به او جواب داد «تو قادری که حتی ذات خشم را درک کنی». اسکورسیزی تعریف میکند وقتی دی لویس در طول فیلمبرداری سرمای سختی خورده بود، با این استدلال که در قرن نوزدهم آنتیبیوتیک کشف نشده بوده از خوردن دارو اجتناب میکرده است و بازتعریف میکند که در اوج بحران کاری؛ وقتی اعصاب همه بهشدت بههمریخته بود تنها او بود که خونسرد باقیمانده بود. چراکه او خود «بیل قصاب» شده بود. دیلوییس همیشه عادت دارد خودش را به خاطر نقشهایش به خطر بیندازد اما سکانس نزاع دستهجمعی فیلم «دار و دستههای نیویورکی» در سرمای طاقتفرسا به دلیل نیاز به فعالیت فیزیکی شدید نزدیک بود به بروز عارضه قلبی برای این بازیگر منجر شود، اما تیم پزشکی بهموقع به داد «دیلوییس» رسید. برای همین فیلم آموزش قصابی و چاقوتیزکنی دید. در سکانسی از فیلم لئوناردو دیکاپریو سهواً بینی دنیل را شکست اما وی به بازی خود ادامه داد و صحنه را قطع نکرد. در تمام صحنههای فیلم «فیلم خون به پا خواهد شد» بهویژه سکانسهای چاه نفت خود حاضر شد و از بدل استفاده نکرد. صحنهی شکستن نردبان و افتادنش در چاه واقعی است و منجر به آسیب دیدن دو دندهاش شد. وی برای فیلم «نه» زبان ایتالیایی آموخت و آموزش خوانندگی دید. پل تامس اندرسون که شیفته بازی او در فیلم «خون روان خواهد شد» است، میگوید: «خیلیها نمیفهمند که او چرا اینقدر به خود زحمت میدهد، اما وقتی او را در حال کار کردن ببینید از خودتان خواهید پرسید که چرا دیگران مثل او عمل نمیکنند؟» اما دیلوییس به این موضوع کوچکترین اهمیتی نمیدهد. جیم شریدان میگوید: «او ساختهشده است برای نقش قدیسین و شیاطین.»
میل مبهم هوس
تاکنون در تاریخ سینمای جهان ۹ مرد بودهاند که دو بار برنده جایزه اسکار شدهاند، از بین این افراد میتوان به اسپنسر تریسی و گری کوپر، مارلون براندو، جک نیکلسون و داستین هافمن اشاره کرد. تنها بازیگری که توانسته مانند دیلوییس سه بار این جایزه را به نام خود ثبت کند، اینگرید برگمن بوده که البته سه بار جایزه بهترین بازیگر نقش اول زن را دریافت کرده بود. به هر صورت دریافت این جوایز در کنار دهها جایزه دیگری که دیلوییس دریافت کرده، نشان از تواناییهای گسترده او دارد. طوری که به گمان بسیاری اکنون دیگر میتوان او را بهترین بازیگر در قید حیات جهان دانست. علت چنین ادعایی فقط به خاطر کسب جایزه اسکار نیست. بلکه به دلیل تنوع کاراکترهایی است که وی نقش آنها را بازی کرده است.
بهراستی چه کسی باور میکند ایفاگر نقش کریستی براون در «پای چپ من»، دانیل پلین ویو در «خون به پا خواهد شد»، هاوک آی در «آخرین موهیکانها» و جانی در «ماشین لباسشویی زیبای من» یک نفر باشد؟ واقعاً او چگونه به اینجا رسید و توانست خود را بهعنوان بهترین بازیگر دنیا مطرح کند؟
اگر زمان را به عقب بازگردانیم، به زمانی که دانیل دی لوییس جوانی ۱۹ ساله بود، او را میبینیم که با الهام از بازی فوقالعاده رابرت دونیرو پا به عرصه بازیگری گذاشت. او زمانی دراینباره به نیویورکتایمز گفت: «هفته اول نمایش فیلم راننده تاکسی، پنج یا شش بار به سینما رفتم و این فیلم را دیدم. کاملاً مسحور این فیلم شده بودم.» دانیل سال ۱۹۸۹ تنها چهار سال بعد از «ماشین لباسشویی زیبای من» که شروع کار حرفهای او بهحساب میآید، موفق شد بهترین اجرای تمام دوران حرفهای خود را که برایش اولین جایزه اسکار را به همراه داشت، بازی کند. این فیلم «پای چپ من» بود که وی در آن نقش کریستی براون، نویسنده و نقاش معلول ایرلندی را داشت. اجرای او در این فیلم نهتنها بهترین اجرای خود او بود که بهترین اجرای یک بازیگر در تاریخ سینما نیز محسوب میشود.
«کریستی براون» از معلولیت شدید مادرزادی رنج میبرد و بهجز پای چپش بقیه بدنش فلج بود. همین باعث میشد ایفای نقش این کاراکتر برای هر بازیگری تقریباً غیرممکن باشد. دیلوییس نیز با اشاره به همین سختی کاراکتر کریستی براون به نیویورکتایمز گفته بود: «میدانستم که نمیشود این نقش را بازی کرد... اما درست همین ویژگی مرا وسوسه میکرد.» او به همین دلیل پسازآنکه نقش را پذیرفت تا روزی که پروژه به اتمام رسید، حاضر نشد ویلچر کاراکتر خود را ترک کند.
دانیل دی لوییس این سبک را در کارهای بعدی خود نیز ادامه داد و برای مثال هنگامیکه قرار بود نقش بیل قصاب را در «دار و دستههای نیویورکی» بازی کند، با تلاش فراوان مهارت بسیاری در کار با چاقو پیدا کرد. او همچنین قبل از ایفای نقش هاوک آی در «آخرین موهیکانها» مدتها بهتنهایی در کوهستان و حیاتوحش آن زندگی کرد و شکار و هر کاری را که برای این نقش لازم بود، آموخت. دی لوئیس همچنین برای بازی در یکی از سکانسهای فیلم «به نام پدر» که در آن نقش یک زندانی را دارد که بازجویی و شکنجه میشود، سه شبانهروز اصلاً نخوابید تا هنگام برداشت این سکانس چهره و حالات روانی کاملاً طبیعی داشته باشد. این سبک که در زمان مارلون براندو به آن متد اطلاق شد، برای همیشه دانیل دیلوییس را جذب خود ساخت. او چندی پیش در این مورد با شوخی گفت که متد او طوری است که ۵۵ سال است او را در نقش نگهداشته است. این ادعا در عین غلوآمیز بودن، چندان بیربط نیست. بین اتمام نگارش فیلمنامه «خون به پا خواهد شد» تا شروع فیلمبرداری آن دو سال فاصله بود. این زمان یقیناً طولانیتر از زمانی است که هر بازیگری لازم دارد تا بتواند در نقش خود فرو رود، اما آیا به نظر او این زمان بیشازحد زیاد بود؟ او پاسخ میدهد: «نه، اصلاً تازه خیلی هم خوب بود؛ زیرا این مدت برای تحقیق درباره یک کاراکتر کاملاً خوب است. البته اگر در میانه کار تمرین را رها کنید نه، اما اگر به آن ادامه دهید، نتایج خوبی به بار میآورد. من حاضر بودم تا سالها برای این نقش تمرین کنم.» او باآنکه دو سال تمام روی این نقش تمرین کرده بود، به تمرینات سبک متد خود در خلال فیلمبرداری هم ادامه داد و حاضر به ترک آن نشد، ازجمله دیلوییس با توجه به اینکه او و پل دانو در این فیلم (خون به پا خواهد شد) نقش دشمن قسمخورده یکدیگر را داشتند، در طول فیلمبرداری حاضر نشد با دانو رودررو شود و در خارج از صحنه فیلمبرداری هم رفتار خصمانهای با او داشت. همانطور که در «لینکلن» هم خارج از زمان ایفای نقش، صدای زمخت و خشن خود در طول فیلمبرداری را حفظ میکرد و از دوستان و همکاران انگلیسیاش که مثل او لهجه انگلیسی داشتند، خواسته بود با او حرف نزنند تا لهجه آمریکایی را حفظ کند.
دانیل دیلوئیس و خواهرش تاماسین که مستندساز و آشپز یک برنامه آشپزی تلویزیونی، در گرینویچ بزرگ شدند. پدرش، سسیل دی لوئیس که یک ایرلندی تبار بود، از سال ۱۹۶۸ تا چهار سال بعدازآن که درگذشت لقب ملکالشعرا داشت. مادرش جیل بالکن نیز یک بازیگر بود. هرچند به نظر میرسد جمع این خانواده خلاق، میبایست جمعی صمیمی باشد، اما واقعیت این بود که پدر آنها ساعتها پشت درهای بسته مشغول به کار بود و مادرشان هم به تمرینات بازیگریاش میپرداخت؛ بنابراین هرکدام از آنها مجبور بودند، حتی غذای خود را در تنهایی و در اتاقهایشان صرف کنند. با توجه به چنین مطالبی که درباره خانواده دی لوییس منتشر میشود، شاید اینگونه به نظر برسد که او کودکی غمگین و متلاطمی داشته است، اما اینطور نیست. دانیل دیلوییس هنگامیکه جایزهاش را در بفتا میگرفت، آن را مدیون مادرش (که سال ۲۰۰۹ درگذشت) دانست و گفت: «او همیشه به من ایمان داشت. حتی آن زمان که خودم هیچ ایمانی به خود نداشتم.» او هنگامیکه سومین اسکار خود را دریافت کرد نیز این جایزه را به مادرش تقدیم کرد.
دی لوییس اولین گامهایش در بازیگری و ایجاد خلاقیت در خود را در مدرسه براس در همپشایر برداشت و در همان زمان یعنی در ۱۶ سالگیاش اولین نقش خود را که یک نوجوان آشوبطلب در فیلم «یکشنبه، یکشنبه خونین» بود، بازی کرد. او در این زمان، موازی با بازی در این فیلم به عشق و علاقه دیگرش یعنی مبلسازی نیز میپرداخت. اندکی بعد او به مدرسه تئاتر اولدویک بریستون رفت تا برای بازی در نقشهای کوچک آماده شود. اولین بازی او که موردتوجه قرار گرفت، «ماشین لباسشویی زیبای من» بود. او بلافاصله پسازآن در نقش یک بازرگان در درام «اتاقی با یک چشمانداز» بازی کرد. دی لوییس هرچند این دو فیلم را در یک سال بازی کرد اما هر دو نقش کاملاً متفاوت از یکدیگر بودند. گفته میشود او در همین سال (۱۹۸۹) برای یک اجرای تئاتری نیز دعوت شد. این نقش هملت بود، اما ازآنجاکه هنگام تمرینات دچار یک شکستگی جدی شد، کار را ترک کرد. برخی شایعات میگویند او روح پدرش را دیده بود. چیزی که خود او چند سال بعد نیز تأیید کرد. دانیل دی لوییس پسازآن هرگز به تئاتر بازنگشت.
او هرچند کار تئاتر را رها کرد اما به همان نسبت تمام تمرکز خود را بر روی کار در سینما نهاد. دی لوییس زندگی خصوصیاش را واقعاً خصوصی نگهداشته. بااینحال ازنظرها دور نمانده است که او شش سال با ایزابل آجانی بازیگر فرانسوی زندگی کرد. حاصل زندگی مشترک آنها پسری به نام گابریل است که حال ۱۷ سال دارد. بعدازاین جدایی، در سال ۱۹۹۶ هنگام بازی در «آزمون سخت» که بر اساس نمایشنامهای از آرتور میلر ساخته میشد، با دختر آرتور میلر یعنی ربهکا که خود نیز نویسنده و هنرمند است، آشنا شد و ازدواج کرد. این ازدواج هنوز هم دوام دارد و حاصل آن دو پسر ۱۴ و ۱۰ ساله است. او و همسر و فرزندانش دریکی از مناطق دورافتاده ایرلند زندگی میکنند.
با توجه به چنین پیشینهای دیگر کاملاً مشخص است که چرا هر مخاطبی با شنیدن اسم دانیل دیلوییس بلافاصله کلماتی مانند عجیب، باهوش، خلوتنشین به ذهنش راه مییابد و اذعان میدارد که او بهترین بازیگر زنده دنیاست. این لقب بعد از مرگ ناگوار و ناگهانی مارلون براندو در سال ۲۰۰۴، نصیب دانیل دی لوییس شد زیرا حالا دیگر بازیگران شروع به تقلید و آموختن تکنیکهای بازیگری او کرده بودند. هرچند که هنوز هیچیک از آنان نتوانسته در سطح دی لوییس حرکت کند. تکنیکهای بازیگری دی لوییس حتی کارگردانها را هم به تحسین واداشته است. جیم شرایدان که در سه فیلم خود («پای چپ من»، «به نام پدر» و «مشتزن») دی لوییس را کارگردانی کرده است، وی را بهعنوان کسی توصیف میکند که خشمی ذاتی دارد… مثل بارقهای از نور که از دل تاریکی به بیرون میزند. اگرچه دیلوییس اذعان داشته که در تمامی سالهای گذشته کارهایی را که فکر میکرده لازم است، انجام داده اما در کل موفقیت او مرهون پنج ویژگی خاص اوست: همانطور که اشاره شد. دانیل دی لوییس پیرو سبک متد است و به همین دلیل در بازیگری از تمامی وجود خود برای هر چهبهتر ایفا کردن نقش استفاده میکند. بهجز مواردی که به آنها اشاره شد. او برای بازی در فیلم «سبکی تحملناپذیر هستی» زبان چکی را آموخت و هرگز از قالب کاراکتر خود که یک جراح است، خارج نشد. او برای فیلم «مشتزن» واقعاً مشتزنی را آموخت. چنین تلاشهایی در بازیگری باعث استقبال مخاطبان و منتقدان شده است. او در همه نقشهایش چنان غرق میشود که تبدیل به آنها میشود و به نظر میرسد او واقعاً لینکلن یا بیل قصاب است.
دی لوییس هنگام بازی، به دلیل تمرینات سختی که برای خود قائل میشود، اجرایی سلیس و روان دارد و علاوه بر آن گفتاری فصیح دارد. او بهخوبی میداند که موقع سخن گفتن، چگونه باید دستش را تکان دهد یا حالت ایستادن و نشستنش باید چگونه باشد. این در حالی است که خیلی از بازیگران اینگونه مسائل را سرهمبندی میکنند و کاملاً متوجه آنچه که در اطرافشان میگذرد، هستند، امانگاهی کوچک به کارهای دانیل نشان میدهد او تا چه حد سکانسی را که در حال اجرای آن است، میشناسد. او طوری کار خود را انجام میدهد که نهفقط خودش که مخاطبش نیز دوربین، کارگردان و تهیهکنندهای که آنسوی دوربین ایستادهاند را حس نمیکند. شاید هم این خصلت و فصاحت و بلاغت را از پدرش به میراث برده باشد.
دانیل دیلوییس همواره و از همان اولین سالهای بازیگریاش به بازیگری منزوی و گوشهگیر، شهرت داشته است. جدا از ایام اکران فیلمها و دریافت جوایز، هرگز نمیتوان مصاحبهای از دیلوییس دید یا خواند، زیرا آنچنان ناپدید میشود که هیچ خبرنگاری توانایی یافتن او را ندارد. او جدا از ایامی که گفتیم یا در ارتفاعات شمالی ایرلند به سر میبرد، یا در حال ماهیگیری است، یا در حال قدم زدن است و یا در سالن نمایش شخصی خود در حال مشاهده فیلمی و یا گریستن برای آن فیلم (اگر غمگین باشد) است. او در خلال این مدت فارغ از نور فلاش دوربینهاست تا به شایعات اجازه ندهد آرامش او را برهم بزنند. به همین دلیل هم هست که تقریباً هرگز شایعهای در مورد او منتشرنشده و هر خبری هست، کاملاً واقعی و حقیقی است.
دیلوییس بهشدت در انتخاب نقش وسواس دارد و در این زمینه گوی سبقت را از یواکین فونیکس میرباید. به همین دلیل هم هست که شمار فیلمهای او در طول ۳۰ سال بازیگری به ۱۹ فیلم میرسد. اغلب بازیگران همچون رابرت دونیرو بدون وقفه و بدون اینکه تأمل کنند، نقشها را یکی پس از دیگری میپذیرند، اما دیلوییس با دقت کاراکترهای خود را انتخاب میکند و به همین جهت عموماً بین فیلمهایی که او در آنها ایفای نقش میکند، فاصلههای زمانی چندساله وجود دارد، اما این فرصتهای طولانی به او اجازه میدهد تا با چهرهای جدید در نقش فوقالعادهای ظاهر شود. او هرگز نمیتواند دانیل دوستداشتنی سینما روها باشد اگر سراغ نقشهایی مثل «فاکرها» یا دنبالههای پولساز برود.
دانیل دیلوییس حتی الآن که شصت ساله است، آنقدر چهره مناسبی دارد که میتواند نقش کاراکترهای خیلی جوانتر از خودش را همبازی کند. او وقتی جوانتر از حالا بود. زمانی که مارلون براندو بازیگر فقید در قید حیات بود مورد تحسین براندو و هم رابرت دونیرو قرار داشت. چهره مناسب و بازی خوب و به عبارتی فوقالعاده او باعث شده است کارگردان و تهیهکنندهای خواهان استعداد و چهره او در فیلم خود باشند. این برای آنها افتخار بزرگی است که در پایان فیلم خود با غرور بنویسند: «دانیل دیلوییس در نقش…».
در ادامه گزیدهای از سخنان دانیل دی لوئیس را درباره بازیگری میخوانید:
من برای منصرف کردن افراد همه کار میکنم، برای آنکه به آنها بگویم من فرد مناسب برای نقش نیستم. تا آنجایی که دیگر حق انتخاب نداشته باشم. سپس مانند اغلب کمالگرایان این احساس رادارم که از هیچ شروع میکنم وهم اینطور با ناامنیها. در طول کارنامهام برایم پیشآمده و به من ثابتشده که وقتی فکر میکردم بازیگر کاملی نیستم حق با من بوده است. نمونه آن «سبکی تحملناپذیر هستی» [بار هستی] است که از دید من عمق لازم برای ایفای نقش را به دست نیاوردم. در مورد «خون روان خواهد شد» قضیه برایم محرز بود که دیگر راه برگشت ندارم. در ضمن وقتی پل به من اعلام کرد که فیلمبرداری عقبافتاده است، احساس باخت شدیدی داشتم. دیگر قسمتی از این داستان شده بودم.
خلق یک شخصیت؛ یک بازی است که شما با خودتان و دیگران انجام میدهید. شما باید این تصور را ایجاد کنید که زندگی دیگری در درون شما جان میگیرد. این به نظر بسیار با طمطراق میآید؛ اما خلق این تصور مرحلهای مهم در شیوه من برای یافتن شخصیت است و این از خلق صدایی متفاوت با صدای خودم شروع میشود. برای «خون روان خواهد شد» از گوش کردن به نادر صداهای ضبطشده «جویندگان» در دهه بیست و سی شروع کردم... که هیچ کمکی به من نکردند! نمیتوانم انکار کنم که برای یکلحظه به خود نگفتم که میتوانم از لحن صدای بم و دورگه جان هیوستون همانگونه که در محله چینیها میشنویم، استفاده کنم؛ اما این مسئله خودآگاه نبود و تبدیل به یکی از منابع الهام من نشد. من چند ماه به تنهایی با خودم به صدای بلند حرف میزدم. کمی مانند دانیل پلین ویو که بهتدریج بلند و بلندتر فریاد میکشد و صدای خودم را ضبط میکردم و کاست را به پل میدادم تا نظرش را بگوید.
من هرگز هیچچیزی از یک نقش را برای نقش دیگر استفاده نمیکنم. حتی بعضیاوقات دوباره از یک ابراز استفاده نمیکنم. با خودم حرف زدن به مدت ساعتها روی یک دیکتافون با آگاهی از اینکه اینیک تمرین تکنیکی است و بهخوبی به من اجازه میدهد صدای دیگری را در سرم پیدا کنم این کاستها را دور نریختهام اما شک دارم به نظرتان جالب بیاید!
وقتی مشغول بازی نیستم همه فیلمها را میبینم؛ اما هرگز به فیلمی نگاه نکردم با این فکر که دوست میداشتم که در آن بازی میکردهام. متأسفانه سینمای دهکدهای که در آن زندگی میکنم (در ویکلوهیلز در جنوب دوبلین) همین اواخر بسته شد و شهر از ما دور است. به لطف دیویدی جبران میکنیم اما همینکه بتوانم به سالن سینما میروم. این اواخر من و همسرم از بازی ماریون کوتیار در «ادیت پیاف» مبهوت شدیم. این را به خاطر اینکه شما یک مجله فرانسوی هستید نمیگویم.
آیا وقتی بازی میکنیم بازیگر هستیم؟ یا وقتی بازی نمیکنیم؟ مطمئن نیستم. من خیلی راحتتر در زندگی حل میشوم. من بین این دو دوره تمایزی قائل نیستم، این دوزندگی لازم و جداییناپذیر هستند و از همدیگر تغذیه میکنند؛ و چون هرگز نخواستم از زندگی خارج از فیلمهایم حرف بزنم موجب برداشتهای آنچنانی شده است. تا زمانی که دهانم را بسته نگاهدارم. یک رمز و راز حیاتی را محفوظ نگاه داشتهام.