نگاهي به فيلم «دیترویت» ساخته کاترین بیگلو

11 شهریور 1396
دیترویت (Detroit) دیترویت (Detroit)

فیلمی فرساینده

فیلم جدید «کاترین بیگلو» با نام دیترویت (در مقایسه با ابعاد ماجرا اسم گسترده‌ای دارد)، فیلم فرساینده‌ای است که به نمایش واقعه متل الجیرز می‌پردازد که در سومین شب شورش‌های دیترویت در سال ۱۹۶۷ روی داد. در این شورش‌ها چهل‌وسه نفر، ازجمله یک پلیس سفیدپوست کشته شدند. عمداً به این پلیس اشاره می‌کنم چراکه همچنان که تانک‌ها به خیابان‌ها ریخته بودند، قتل این پلیس تنها چیزی بود که در ذهن نیروهای پلیس و گارد امنیت ملی باقی‌مانده بود. نیروهای حافظ صلح از گلوله تک‌تیراندازها می‌ترسیدند و ادعا می‌کردند که صدای شلیک چند گلوله را در الجیرز شنیده‌اند. در آن شب تابستانی در الجیرز، گروهی از سیاه‌پوست‌ها (و دو دختر نوجوان سفیدپوست) مشغول خوش‌گذرانی بودند. آنچه که بعداً در آن متل اتفاق افتاد، جلسات طولانی شکنجه‌های روانی و جسمی بود که منجر به قتل سه سیاه‌پوست شد. 

بی‌انصافی نیست اگر بگوییم بیگلو و «مارک بول»، نویسنده کارهایش ارادت خاصی نسبت به شکنجه دارند. آن‌ها در آخرین همکاری خود در فیلم سی دقیقه نیمه‌شب، نوعی «بازجویی پیشرفته» (چیزی که جرج بوش در دوران ریاست جمهوری خود از آن یادکرده بود) را به تصویر کشیدند که هولناک، ولی ثمربخش بود. زمانی که میزان نمایش  آن‌ها مورد سؤال قرار گرفت (هیچ‌وقت ثابت نشد این شکنجه‌ها در شناسایی محل اختفای بن‌لادن تأثیر داشته‌اند)، بیگلو با لحنی مستبدانه ادعا کرد که: «به تصویر کشیدن اتفاقات به معنی تأیید آن‌ها نیست.» حال او  و نویسنده‌اش این بار به سراغ به تصویر کشیدن فیلمی رفته‌اند که شکنجه را نه باهدف دستیابی به اطلاعات، بلکه در قالب مجموعه‌ای از اعمال روان پریشانه و نژادپرستانه نشان می‌دهد. در فیلم با تئاتری از خشونت و بی‌رحمی طرف هستیم که در آن، ترحم اولین قربانی است و عدالت، آخرین. 

نمی‌خواهم بگویم دیترویت فیلمی است که تنها به خودش فکر می‌کند. حرف من این است که بیگلو و بول بار دیگر تصمیم گرفته‌اند داستان خود را به شیوه‌ای روایت کنند که غریزه واکنش جنگ یا گریز ما را تحریک می‌کند و هم‌چنین از ما توقع دارند که دیوانگی افرادی که در این اعتراضات حضورداشته‌اند را مدنظر داشته باشیم. اولین دیوانه یک پلیس گشتی به نام کراوس (اسامی قربانیان عوض نشده است، اما برای بعضی از نیروهای پلیس از اسم مستعار استفاده‌شده است) با بازی «ویل پولتر» است که با ابروهای خمیده و اهریمنی خود بخش عمده‌ای از اقدامات بسیار اضطراب‌آور این ماجرا را انجام می‌دهد. همان اوایل فیلم، او یک دزد را کنار یک فنس می‌کشد (مرد خون‌ریزی می‌کند و زیر یک ماشین می‌رود و به یک پیرزن التماس می‌کند که با همسرش تماس بگیرد). در ایستگاه پلیس، یک کارآگاه به کراوس خبر می‌دهد که او به خاطر قتل بازداشت خواهد شد. سپس او دوباره بدون هیچ توجیهی وارد خیابان می‌شود. شاید این مسئله آن‌قدرها هم غیرقابل‌توجیه نباشد. ارتش آمریکا زمانی که مشغول ثبت‌نام برای ارسال سرباز به عراق بود، کمی از استانداردهای خود عقب‌نشینی کرد تا بتواند نیروهای بیش‌تری استخدام کند. در جولای ۱۹۶۷ هم دیترویت در حال سوختن بود، باید هر نیروی نظامی که در دسترس بود وارد خیابان‌ها می‌شد. 

فیلم به‌گونه‌ای آغاز می‌شود که گویی می‌خواهد داستان کل شهری را روایت کند که در شرف شعله‌ور شدن است. چند سکانس انیمیشنی که با الهام از طراحی‌های «جیکوب لورنس» ساخته‌شده است، داستان مهاجرت سیاه‌پوستان جنوبی را بعد از جنگ جهانی اول روایت می‌کند که به دنبال مشاغل صنعتی بهتر بودند، آن‌ها مجبورند در نواحی پرازدحام و ویرانه در کنار همسایگان خود زندگی کنند. فیلم‌ساز سپس به نمایش نقطه اشتعال شورش‌های ۶۷ می‌پردازد، یک پلیس به یک باشگاه شبانه که در آن سربازهای جنگ ویتنام (و گروهی دیگر) در حال گذراندن اوقاتی خوش و آرام‌بخش هستند، حمله می‌کند. این زاویه دید گسترده که یکی از مزیت‌های فیلم است تنها تا نیم ساعت اول ادامه می‌یابد. دیگر نمی‌بینیم این شورش‌ها چگونه به چنین آسیب و پایانی رسید. برای بیگلو و بول، تمام‌مسیرهای روایت داستان به الجیرز ختم می‌شوند. 

آن‌ها داستان خود را همراه با گروهی از افرادی که روز بدی را گذرانده‌اند، وارد الجیرز می‌کنند. «لری رید» (الجی اسمیت)، همراه با یک گروه موسیقی سول آواز می‌خواند. آن‌ها قرار است بر روی صحنه اجرا کنند که به دلیل این اتفاقات، سالن نمایش خالی می‌شود. اتوبوس آن‌ها موردحمله دسته‌ای از افراد خشمگین قرار می‌گیرد. لری که ناراحت و غمگین است همراه با دوست خود به نام «فرد تمپل» (جیکوب لاتیمر)، چراغ چشمک‌زن متل الجیرز را می‌بیند. در آنجا مردم طوری مشغول خوش‌گذرانی هستند که انگار در سال ۱۹۶۶ قرار دارند. هر دو وارد می‌شوند نوشیدنی می‌خورند و با دختر سفیدپوست محلی گرم می‌گیرند (هانا موری و کیتلین دور). ولی همان‌طور که «مارتا ریوز» و «وندلاز» در آهنگی که قرار بود اجرا کنند باهم می‌خوانند: «جایی برای فرار نیست، جایی برای پنهان شدن نیست.» 

بیگلو و بول شاید باهدف نمایش یک مقدمه برای ماجراهای اصلی، این نمایش پرتنش اما خوشایند را به نمایش می‌گذارند که به نظر می‌آید در واقعیت، چنین چیزی رخ نداده است. ولی به‌قدری خوب اجراشده است که اصلاً مهم نیست. لری، فرد و دخترها در اتاق مردی به نام «کارل کوپر» (جیسن میچل) جمع می‌شوند و او یک نمایش عجیب و کوچک برای آن‌ها اجرا می‌کند. او نقش پلیس سفیدپوستی را بازی می‌کند که در حال عذاب دادن یک شهروند سیاه‌پوست است و درنهایت درحالی‌که اوضاع خیلی واقعی به نظر می‌آید، این شهروند را می‌کشد. این‌یک شوخی است و او هم از تفنگی استفاده می‌کند که معمولاً برای شروع مسابقات دوومیدانی استفاده می‌کند. ولی این نمایش به یک نتیجه می‌رسد و نوعی شرارت و خشم را در کارل بیدار می‌کند. به حدی که با همین اسلحه به نیروهای پلیس و گارد ملی که در فاصله دوری قرار دارند تیراندازی می‌کند و می‌گوید: «باید به این خوک‌ها یه درسی بدیم!» در دل چنین نمایشی است که تراژدی‌های غم‌انگیزی رخ می‌دهد و واقعاً اوضاع خیلی واقعی می‌شود. 

اینجاست که وارد قلب تاریک دیترویت می‌شویم. صحنه‌ای که در آن پنج مرد سیاه‌پوست و دو زن سفیدپوست به دستور پلیس‌ها رو به دیوار قرار می‌گیرند. این پلیس‌ها آن‌ها را زیر مشت و لگد و شکنجه می‌گیرند و از آن‌ها می‌خواهند اسلحه و هویت فردی که به آن‌ها تیراندازی کرده است را لو دهند. شاید تصور کنید بعد از پنج یا ده دقیقه این بازجویی به پایان می‌رسد، ولی هم چنان ادامه می‌یابد طوری که فکر می‌کنید ساعت‌هاست مشغول تماشای آن هستید. جمعیتی که در کنار من فیلم را می‌دیدند در میانه آن به گریه افتادند. من هم از صمیم قلب می‌خواستم بر سر پلیس‌های داستان و سازندگان فیلم فریاد بزنم که تمامش کنید! سؤال مهم این است که آیا به‌کارگیری تکنیک‌های فاشیستی برای انتقاد از فعالیت‌های ضد فاشیستی واقعاً باعث نفرت از فاشیسم می‌شود یا خیر؟ شاید تنها باعث شود ما هم خواستار شکنجه آدم بدهای داستان شویم. 

سه مأمور پلیس دیترویت قربانیان خود را تنها مورد شکنجه یا توهین قرار نمی‌دهند. آن‌ها را جدا می‌کنند و طوری وانمود می‌کنند که انگار دو نفرشان را اعدام کرده‌اند، به امید این‌که بقیه اعتراف کنند. تمرکز بر روی دختران فیلم و آن لباس‌های کوتاه باعث می‌شود شکنجه گران بُعد دیگری از خشم خود را به نمایش بگذارند. با ورود نیروهای بیش‌تر به متل امیدوار می‌شویم که این ماجرا به خاتمه برسد. بعضی از آن‌ها شوکه می‌شوند. ولی کسی پادرمیانی نمی‌کند، حتی یک نیروی امنیتی سیاه‌پوست به نام «ملوین دیزماکس» (جان بویگا) که امیدوار است ارتقا درجه پیدا کند به همین دلیل با نوعی انفعال اضطراب‌آور به این ماجرا نگاه می‌کند. یک سرجوخه پلیس ایالتی به افرادش می‌گوید که علاقه‌ای به دیدن این صحنه‌ها ندارد و از آن‌ها می‌خواهد آنجا را ترک کنند. در سال ۱۹۶۸، در کتابی که سال ۱۹۶۸ به نام واقعه متل الجیرز نوشت، معتقد بود خارج شدن این پلیس از صحنه، «بی‌شرمانه‌ترین» بخش این ماجرا است. برای نائل شدن به این افتخار، گزینه‌های شایسته زیادی وجود دارد. 

پرسشی که بیگلو و بول بدون پاسخ باقی می‌گذارند این است که چرا هیچ‌کدام از قربانیان به نیروهای پلیس نمی‌گویند که اسلحه‌ای که با آن شلیک‌شده اصلاً واقعی نبوده است؟ این مسئله ما را به ماهیت چرایی انجام شکنجه می‌رساند و درنهایت می‌توانیم به این پرسش اصلی برسیم، چراکه این شکنجه‌ها به نتیجه‌ای نمی‌رسد و این قربانیان وحشت‌زده درنهایت کشته می‌شوند؟ شاید می‌ترسند اطلاعات بیش‌تر آن‌ها را وارد شکنجه‌های خشونت‌آمیزتری کند. 

بیگلو و بول، دیترویت را چندان وارد پیچیدگی‌های اخلاقی نمی‌کنند. آن‌ها تمایلی به نمایش مشکلات روحی پلیس‌ها یا این احساس اساسی نشات گرفته از ضعف که مردم را به چنین خشونت‌هایی می‌کشاند، ندارند. آن‌ها انفعال دیزماکس یا تفکرات بعدی او درباره کارهایی که انجام نداده است را چندان موردتوجه قرار نمی‌دهند. کاری که بیگلو در عوض انجام می‌دهد این است که در آن لحظه، ما را با این افراد در این اتاق تنها می‌گذارد. او نوعی احساس ناتوانی را به نمایش می‌گذارد که فراتر از حد تصورات ماست. او همین ناتوانی را درصحنه‌های دادگاه و حتی تا عنوان‌بندی پایانی ادامه می‌دهد. حتی زمان کهٔ به دنیای خود برمی‌گردیم بازهم می‌توانیم ببینیم که همین سناریو در چرخه‌ای بی‌پایان در حال تکرار است. فیلم‌هایی همچون دیترویت کم‌ترین کارکردی که دارند این است که مانع فراموشی این ماجراها می‌شوند. آنچه در دیترویت رخ‌داده است قرار نیست حتماً در دیترویت باقی بماند. 

دیوید ادلستاین، Vulture

 

دیترویت (Detroit)

 کارگردان: کاترین بیگلو. نویسنده فیلم‌نامه: مارک بول. بازیگران: جان بویگا، ویل پولتر، الجی اسمیت، جیسن میچل. سال: ۲۰۱۷