سلیس: بیش از دو دهه از ساخت «تلما و لوئیز»، ساخته رایدلی اسکات میگذرد و طی این سالها رفتهرفته اهمیت و اعتبار روزافزونی یافته و بهعنوان یک فیلم کالت (film cult) قابل رجوع شده و تأثیرات بسزایی را بر سینمای پس از خود نهاده است؛ همانگونه که خود از اسلافش تأثیر بسیار پذیرفته و درواقع نوع مدرن یک الگوی کلاسیک است که بهدرستی بهروز شده و کارکرد اجتماعی مییابد.
تلما و لوئیز چه داستانی دارد؟
تلما و لوئیز، دو دوست هستند که یک سفر تفریحی را آغاز میکنند، اما در همان ابتدای کار مردی که با تلما میرقصد، در بیرون کافه سعی دارد به او تجاوز کند. لوئیز از راه میرسد و طی یک درگیری لفظی مرد را میکشد. آن دو میگریزند درحالیکه تحت تعقیب هستند و این تازه شروع ماجراست.
تلما و لوئیز را چطور میتوان تحلیل کرد؟
باکمی دقت در داستان فیلم درمییابیم که مشابه این قصه را بارها به شکلهای مختلف دیدهایم: شما فقط یکبار زندگی میکنید (فریتس لانگ، ۱۹۳۷)، بانی و کلاید (آرتور پن، ۱۹۶۷)، بوچ کسیدی و ساندنس کید (جرج روی هیل، ۱۹۶۹)، تاندربالت و لایت فوت (مایکل چیمینو، ۱۹۷۷) و...؛ فیلمهایی که جملگی به مرگ قهرمانها میانجامند و همگی بازتابنده شرایط نامساعد اجتماعی حاکم هستند که یاغیگری و درنهایت مرگ را موجب میشوند.
تلما و لوئیز بهمانند اسلافش قصه تلخ دو قهرمان مغلوب شرایط را بازمیگوید که به مرگ تراژیک آنها میانجامد، اما اینبار بهجای یک زوج- یک زن و مرد، با دو زن طرف هستیم، دو زن که میخواهند یک سفر کوچک تفریحی داشته باشند، اما سفرشان ناخواسته به یاغیگری منتهی میشود و به سفر ابدی پیوند میخورد.
آشناییزداییای که سازندگان از یک قصه تکراری میکنند، تلما و لوئیز را بهکل از نمونههای مشابه جدا کرده و درنهایت به یک بیانیه سینمایی علیه مردسالاری حاکم بر جامعه بدل میکند و اینگونه است که یک قصه تکراری، هم مدرن و امروزی میشود و هم کارکرد انتقاد اجتماعی- در جهت حمایت از حقوحقوق زنان- پیدا میکند. به همین دلیل تلما و لوئیز بهعنوان یک فیلم دهه نود- با همه خصوصیات یک فیلم دهه نود- خودی مینمایاند و بهعنوان یک فیلم ماندگار ثبت میشود و در این مدت نسبتاً کوتاه، تأثیرات محسوسی بر آثار پس از خود بر جای میگذارد.
هر نوع نزدیک شدن به تلما و لوئیز، لزوماً به کارکرد اجتماعی فیلم واصلیترین مایه آنکه جانبداری از حقوق زنان است، مرتبط میشود. ازاینرو شاید تحلیل فیلم بدون توجه به جنبههای فمینیستی آن ره بهجایی نمیبرد؛ چراکه تمامی ساختار فیلم- چه در مضمون و پرداخت این فیلمنامه بهدقت کارشده و چه در جنبههای بصری تحسینآمیز تصاویر، بر همین مبنا استوارشده است. به همین دلیل، چه با جنبههای فمینیستی اثر موافق باشیم یا نه، نزدیک شدن به فیلم و تحلیل آن تنها بر این مبنا و پذیرش جهان فیلم معنا مییابد.
در ابتدای فیلم خیلی ساده مختصری با دو شخصیت اصلی آشنا میشویم و سفر آنها آغاز میشود. آنها وارد یک کافه میشوند. از بدو ورود، تلما- جینا دیویس که بهوضوح زیباتر و جذابتر از لوئیز است، زیر نگاههای مردان قرار میگیرد و از همینجا یکی از مضامین اصلی فیلم یعنی مسئله «چشمچرانی» مطرح میشود؛ اینکه زنان دائم در زیر نگاه مردان هستند و ناخواسته مجبورند به آنها لذت بدهند. این دو در نظر مردان کافه، جنس و کالای قابلمصرف بهحساب میآیند که حالا تلما- که آشکارا زنانگی بیشتری دارد- جنس بهتری است و مشتری بیشتری دارد.
فیلم از همین سکانس کافه، دو نوع زن را رو درروی ما قرار میدهد؛ اولی لوئیز که زیبا نیست اما سرد و گرم چشیده به نظر میرسد (با بازی زیرپوستی عالی سوزان ساراندون) و دومی، تلما، زنی است که جذابیتهای زنانه بیشتری دارد و ساده و بازیگوش به نظر میرسد و البته کمعقلتر (با بازی عالی جینا دیویس که متناسب باشخصیتش در فیلم رو و سطحی است).
این دو زن در طول فیلم در لایههای زیرین باهم تقابل دارند و دو نوع شخصیت کاملاً متفاوت را رو درروی ما قرارمی دهند: زنی که در جهان فیلم که بر مبنای فمینیسم بناشده، عاقلتر است، ازدواج ناموفق نداشته و اجازه سوءاستفاده به مردان نمیدهد (لوئیز) و برعکس زنی که بازیگوش و هوسران به نظر میرسد، ازدواج ناموفق داشته و مردان مختلف از زنانگیاش سوءاستفاده میکنند (تلما).
این تقابل میان دو شخصیت از ظاهرشان آغاز میشود (لوئیز با موهای کوتاه و لباس پوشیدهتر و تلما با موهای بلند و لباس بازتر) و در سکانس کافه عیانتر میشود: وقتی مردی به سر میز آنها میآید، لوئیز برعکس تلما که از او استقبال میکند، بهروشنی با حضور او سر میز مخالف است. او دود سیگارش را به طرز توهینآمیزی بهطرف مرد حواله میکند و بعد از کنار رفتن مرد، به تلما اعتراض میکند؛ اما تلما با اصرار، به رقص با مرد میپردازد و لوئیز را هم به رقص دعوت میکند. لوئیز برخلاف میلش با مرد دیگری میرقصد، ولی خیلی زود سر جایش برمیگردد و احساس بدی دارد؛ گویی گمان میکند از او سوءاستفاده شده؛ اما تلما راه را باز میگذارد تا سوءاستفاده شکل عملی پیدا میکند و فاجعه از همینجا آغاز میشود.
هرچند درنهایت، فیلم، تلما را قربانی جو مردسالار جامعه معرفی میکند، اما بههرحال در مقایسه بین تلما و لوئیز تا نیمههای فیلم با تحسین کردار لوئیز و مذمت رفتار تلما روبهرو هستیم؛ چراکه در دنیای فیلم تلما قدر زنانگیاش را نمیداند و تمام مشکلات، از تجاوز تا فریب خوردن او از کابوی جوان و از دست دادن پولهایشان و درنهایت لو رفتن مقصد نهایی آنها، از رفتارهای تلما ناشی میشود. اما لوئیز رفتهرفته همهچیز را به تلما یادآوری میکند. تلما حالا دیگر میتواند به روی یک مرد- فرقی نمیکند؛ اینجا یک پلیس- اسلحه بکشد و او را به گریه وادارد (معادل صحنه تجاوز که مردی او را به گریه انداخته بود.) تلما حالا دیگر از مرگ مرد متجاوز ناراحت نیست: «متأسف نیستم که اون مرد حرومزاده مرد» و حتی میتواند با خشونت تمام انتقامش را از یک مرد بددهن (راننده کامیون) – با آتش زدن کامیون او- بگیرد؛ انتقامی که پیشازاین جرئت گرفتنش را نداشت و حالا به مدد لوئیز این شهامت را یافته که حتی از آزار راننده ارضاء نشود و کامیون او را هم هدف قرار دهد (کامیون در طول فیلم نمادی از مردانگی است. در طول جادهها، فقط این کامیونها را شاهدیم که اتومبیل کوچک و ظریف این دو زن را احاطه کردهاند، ازاینرو به آتش کشیدن کامیون توسط تلما و لوئیز، معنای عمیقتری مییابد.)
اینجاست که تقابل دو زن به یک اتحاد بدل میشود؛ اتحادی علیه یک دشمن مشترک: جامعه مردسالار. به همین دلیل درصحنه پایانی زمانی که از همه سو توسط پلیسها- مردان- محاصرهشدهاند، به نشانه همدلی، دستبهدست هم به استقبال مرگ میروند و این است که مرگشان بسیار باشکوه جلوه میکند؛ به همان شکوه و جلال مرگ قهرمانان وسترن.
وسترنِ واژگون
انگار فیلم باید در همین گرند کنیون تمام میشد و جز این اگر بود عجیب بود؛ «تلما و لوئیز»، این فیلم چندوجهی ریدلی اسکات از همان نمای آغازینش، از همان تصویر سیاهوسفیدش از بیابانی بیانتها که لوحِ قرار گرفتن نام فیلم و عواملش است و بعد آرامآرام رنگی میشود و در آخر هم آرامآرام در سیاهی محو میشود، به ما میگوید که با یک وسترن روبهرو هستیم اما وسترنی واژگون. این بار بهجای مردهای تکافتاده و مبادیآداب دو زن خسته از ملال روزمره و مردان بیمبالات دوروبرشان هستند که بهجای اسب، سوار بر ماشینی روباز میشوند و به دل جاده و بیابان میزنند تا دَمی از همان اصولی رها شوند که در فیلمهای وسترن سنگشان به سینه زدهشده است.
همهچیز «تلما و لوئیز» در همین نمای ابتدایی و پایانی خلاصه میشود؛ شروعی که آنچه قرار است در آینده ببینیم را الهام میبخشد و پایانی که انگار پایانی است بر هرچه وسترن که دیدیم. نمای سیاهوسفید ابتدایی و رنگی شدنش بیش از آنکه ترفندی جذاب برای جلب نظر مخاطب باشد، اشاره است؛ اشاره به همان وسترنهای رنگووارنگی که دیدیم و قرار است بدلش را، نسخه واژگونش را حالا مشاهده کنیم و همین است که حسوحالی حُزنانگیز در همین مقدمه دو، سهدقیقهای تزریق کرده؛ حزن و اندوهی که در ادامه، باوجود همه سرخوشیهای رهاشدهای که تلما و لوئیز از خود بروز میدهند از یاد نمیرود. دو زنی که میدانند دیگر سفرشان برگشتی ندارد، میدانند آخر این جاده به دره ختم میشود اما تصمیم میگیرند تخت گاز بهپیش بروند، دلشان را به جاده بزنند و هر آنچه را از آنها دریغ شده، بازستانند و برای یکی، دو روز هم شده زندگی کنند.
در این فیلم وسترن فقط با بدلشدن مرد به زن و اسب به ماشین، واژگون نمیشود. واژگونی آنجایی رخ میدهد که ارزشها جابهجا میشوند. تمامی آمال مردانهای که در وسترن میدرخشیدند اینجا رنگ میبازند، مردانگی ارزشی میشود که با شرارت و خودخواهی گرهخورده، ستاره درخشانی که بر سینه کلانتر جا خوش کرده بود در اینجا دیگر برقی ندارد و تلاشهای کاراکتر هاروی کایتل هم بیشتر کاریکاتوری از مردان قدرتمند وسترن سنتی است و مردان قانون حالا فقط به فکر ختم غائله هستند، نقش سنتی زن بهمثابه گرمکننده فضای خانه، آشپز یا خوشگلِ کافه بهناگهان و در لحظهای کلیدی در یک پارکینگ بینِراهی (شاید بدل امروزی اصطبل که فضایی اساساً مردانه دارد) تغییر پیدا میکند و حالا زنها همان چیزی هستند که وسترن از آن فراری بود: موجودات مؤنث سرخوش، در لحظه زندگی کن، اهل معاشرت و تفریح، صاحبنظر، صاحب اراده، تصمیمگیرنده و سبکبال همچون هر مردی دیگر و همینهاست که باعث میشود وسترن در «تلما و لوئیز» واژگون شود.
همهچیز به گرند کنیون ختم میشود؛ چشماندازی که سالیان سال محل جولان سوارانی بینامونشان بود، سوارانی که هفتتیر را همچون اسباببازی در دست میچرخاندند و نجاتبخش زن و مرد، پیر و جوان بودند و در انتها در افق محو میشدند، مردانی تنها که زندگی را کنار گذاشته بودند و دنبال آرمانی بودند که در آن زن همان نقشهای سنتی را داشت و مردان در آن هرازچندگاه نیاز به ادبشدن.
تلما و لوئیز اما در این نقطه پایان دنیا، کاری به آن آرمان ندارند. آنها میخواستند چند روزی را زندگی کنند و قدر لحظهلحظه آن را بدانند و تمامی اصولی را که بردنیای وسترن بنا شد، به بازی بگیرند و خب به کام دل رسیدند.
حالا شروع و پایان فیلم، معنا و منزلتی دوچندان پیدا میکند: با وسترن سنتی خداحافظی میکنیم، وسترن واژگون را در آغوش میگیریم و با تلما و لوئیز، با تخت گاز به دل دره میزنیم، دست در دست هم و در سفیدی خیرهکننده محو میشویم... «تلما و لوئیز» فرزند مشروع «بانی و کلاید» است که حدود ۳۰ سال بعد به دنیا آمده، پایانِ یک شورش با دلیل زنانه نیست، این شیرجهزدن از مرز سنت به مدرنیته است، گذر از مرزهای وسترن سنتی و قدمگذاشتن به نئووسترن است، این کنار گذاشتن پایان خوش مرسوم هالیوودی و پذیرفتن واقعیت گریزناپذیری است که جز با وارونهکردن دنیای مردانه وسترن، جز با واژگونکردن وسترن ممکن نبوده، اینیک آغاز است.
حسین عیدیزاده، شرق
تلما و لوئیز Thelma & Louise
کارگردان: ریدلی اسکات. نویسنده فیلمنامه: کارولاین کوری. بازیگران: سوزان ساراندون، جینا دیویس، برد پیت، هاروی کایتل و... . محصول ۱۹۹۱ آمریکا، ۱۲۹ دقیقه. جوایز مهم: برندهی ۱ اسکار و کاندیدای ۵ اسکار دیگر