دوستی استن لورل و اولیور هاردی، یکی از شگفتانگیزترین پدیدههای تاریخ سینما در سالهای طلایی دهه ۱۹۲۰ تا ۱۹۵۰ است. لورل و هاردی بیش از یکصد فیلم از خود به جای گذاشتهاند. بسیاری از این فیلمها در سالهای قبل از انقلاب در سینماها و در تلویزیون ایران به نمایش درآمد و به حافظه تاریخی ایرانیان هم راه پیدا کرد. جستوجوی اندکی خوشبختی در زندگی مهمترین درونمایه این آثار است. جان کونولی، نویسنده پرکار ایرلندی بر همین اساس رمانی نوشته است.
رمان «او» نوشته جان کونولی درباره دوستی دو کمدین سینمای کلاسیک جهان از پایان کار لورل و هاردی آغاز میکند و به تدریج به سرآغاز دوستی آنها به عنوان یک زوج هنری و رابطه پرتنششان با زنان راه میبرد. کونولی رابطه این دو کمدین را با شرح صحنه یکی از فیلمهای لورل و هاردی آشکار میکند: «فیلمی از آنها از سالهای دهه ۱۹۳۰ به جای مانده به نام «اولین اشتباه». زن اولیور هاردی او را از خانه بیرون انداخته و او که جایی ندارد به خانه استن پناه آورده و در رختخواب او دراز کشیده است. استن از او میپرسد که چه اتفاقی افتاده؟ اولی جواب میدهد: زنم میگوید من بیشتر به تو فکر میکنم تا به او.»
کونولی برای نوشتن این رمان بیش از ده سال درباره زندگی هنری این دو کمدین تحقیق کرده است. داستان با مرگ هاردی آغاز میشود: لورل سالخورده در هتلی با چشماندازی رو به دریا روزگار میگذراند. او سخت احساس تنهایی میکند و ارتباطش با محیط نیز قطعشده. او که همواره معتقد بوده فیلم کوتاه بر فیلم داستانی بلند ارجحیت دارد اکنون یکبار دیگر به درستی این نظر پی میبرد: در زندگی پیرنگی وجود ندارد. تقدیر و سرنوشت است که زندگی را رقم میزند نه اراده آدمی.
سرنوشت چنین میخواسته که آرتور جفرسون، فرزند یک کارگردان تئاتر با چارلی چاپلین آشنا شود. این آشنایی به زودی به یک دوستی پایدار بدل میشود. از طریق چارلی چاپلین است که جفرسون با یک تهیهکننده قدرتمند به نام «هال روچ» آشنا میشود. روچ او را با هاردی که در آن زمان آپاراتچی سینماست آشنا میکند. از آن به بعد آنها همکاری خود را به عنوان یک زوج کمدین روی صحنه آغاز میکنند. جفرسون نام هنری استن لورل را برای خودش انتخاب میکند. یکی از درونمایههای همیشگی فیلمهای لورل و هاردی، دشواریهای رابطه با زنان است. کونولی مینویسد: «در فیلمهای لورل و هاردی، مرد در زناشویی مغلوب است. از دیدن «مرد ذلیل» خندهات میگیرد اما فقط به این دلیل که در زندگی، چنین موقعیتی که یکی خوار و خفیف شود، وحشتناک است. لورل و هاردی در ارتباط با زنان این تجربه را مدام از سر میگذرانند.» هاردی سه بار در زندگی ازدواج کرد و لورل پنج بار!
هاردی میتواند آواز بخواند. فیلمنامهنویسی و کارگردانی فیلمها هم با اوست و تنها چیزی که برای این زوج هنری مطرح نیست، شهرت است. آنها در سال ۱۹۳۲ در سفر به بریتانیا از استقبال مردم به محبوبیت خود پی میبرند. کونولی مینویسد: «هجوم جمعیت غافلگیرکننده بود. در گلاسکو پلیس سوار بر اسب به جمعیت زد که مردم را مهار کند و موفق نشد. چند نفر در اثر ازدحام و هجوم پلیس مجروح شدند. استن لورل که به هتل برگشت، تازه متوجه شد که ساعت مچیاش را در ازدحام از دست او کندهاند و بردهاند. تازه در آن لحظه بود که آنها به میزان شهرت و محبوبیتشان در بین مردم پی بردند.»
لورل و هاردی همدیگر را نهتنها یافته بودند بلکه شخصیت تازهای را هم در کنار هم و با تکیهبر یکدیگر روی صحنه ابداع کرده بودند. سالهای طلایی سینما اما سپری میشد. هال روچ ورشکست شده بود. در این میان وضع مزاج لورل و هاردی هم رو به وخامت گذاشته بود. کونولی مینویسد: «اولی لاغر و نحیف شده بود. در اثر سکته مغزی نیمی از بدنش فلج شده و زمینگیر شده بود. او دیگر نه میتوانست از خانه بیرون بیاید و نه حتی از رختخواب. او حتی دیگر نمیتوانست کلمهای به زبان بیاورد. استن لورل که به درماندگی رفیقش پی برده بود، از آن لحظه به بعد خاموش ماند. از آن پس بود که آنها فقط مثل دو بازیگر پانتومیم با همصحبت میکردند: با ژست و ادا. جلوه بینظیری از محبت و همدردی بین دو انسان.»
بعد از درگذشت هاردی، لورل با پنجمین همسرش در هتلی دریکی از سواحل لسآنجلس زندگی میکرد. او سراسر روز را به پاسخ دادن به نامههایی میگذراند که طرفدارانش برای او میفرستادند. وقتیکه فیلم کوتاه «جعبه موسیقی» برنده اسکار شد، لورل از شرکت در مراسم اسکار امتناع کرد. او گفته بود بدون اولیور هاردی در مجامع هنری هرگز ظاهر نخواهد شد و بر سر این عهد هم ماند. کونولی مینویسد: «نشانی آپارتمان کوچک او در ساحل سنتا مونیکا در دفتر تلفن موجود بود. هر کس میتوانست به دیدن او برود. برایت چای دم میکرد و اگر از تو خوشش میآمد ممکن بود کلاه ارزانقیمتی هم به یادگار به تو هدیه دهد. او هرروز طرحی برای اجرای دونفره با اولی مینوشت و کنار میگذاشت. این طرحها هرگز روی صحنه اجرا نشدند.»