در صحنهای از فیلم «شب افتتاح» وقتی هواداران اطراف «جان کاساوتیس» برای امضا گرفتن جمع میشوند، او «جینا رولندز» را نشان میدهد و میگوید که او ستاره نمایش است و برای امضا گرفتن باید به سراغ او بروند.
این اتفاق نهفقط در دنیای داستانی فیلم رخ میدهد، بلکه در جهان واقعی نیز کاساوتیس به عنوان خالق فیلم خودش را کنار میکشد و همه نگاهها را به سوی جینا هدایت میکند. انگار این جیناست که با نوع برداشت و تفسیر خود از نقشی که بر عهده دارد، متن را در لحظه شکل میدهد و فیلم را میسازد. جینا در این فیلم نقش بازیگر تئاتری را بازی میکند که یکدفعه از بازی کردن در نقشی که برایش نوشتهاند، سرباز میزند و حاضر به اجرای از پیش تعیینشده متن نمیشود و درنهایت روی صحنه به سمت اجرایی از نقش میرود که خودش آن را در لحظه و درست جلوی مخاطبان حاضر در سالن خلق میکند.
آنهایی که کاساوتیس و آثارش را میشناسند، میدانند که یکی از ویژگیهای مهم و اساسی سبک وی استوار کردن روایت بر اساس بداههپردازیهای بازیگران است و متن و بازیگر چنان در هم آمیختهشدهاند و از دل یکدیگر برمیآیند و مدام در حال تغییر و تبدیل به یکدیگرند که به دشواری میتوان تعیین کرد که کدام لحظه از فیلم از دل متن برمیآید و کدام لحظه حاصل اجرای بازیگر است. درواقع کاساوتیس با باز گذاشتن آگاهانه پیرنگ و فقدان عامدانه یک طرحواره معین به بازیگرانش این امکان را میدهد تا با متنی که در پیش رو دارند، بازی کنند و در لحظه آن را به مسیرهای متفاوت و تازهای بکشانند.
ریموند کارنی از کاساوتیس نقل میکند که در توضیح اینکه چرا فیلمهایش این قدر بینندگان را به زحمت میاندازد، گفته است که «تماشاچیان وارد سالن میشوند و مینشینند و وقتی فیلم شروع میشود با خود میگویند «بسیار خب، بزن بریم». چنددقیقهای از فیلم را تماشا میکنند و دوباره همین را تکرار میکنند. چند دقیقه بیشتر میگذرد و باز هم همین را میگویند اما آنچه متوجهش نیستند این است که فیلم تمام مدت «زده و رفته»، با سرعتی دیوانهوار؛ اما به جایی که آنها درک نمیکنند و با جایی که شاید دوست ندارند بروند.» درواقع بازیگران در فیلمهای کاساوتیس از مسیرهای پیشبینیشده و نتایج قابلاطمینان منحرف میشوند و نوعی حس آماتوری، دلبخواهی و تصادفی به مخاطب منتقل میکنند که گویی نه آنها و نه کاساوتیس نمیدانند قرار است داستان چطور پیش برود و به کجا ختم شود. مخصوصاً فیلمهایی که جینا رولندز در آنها حضور پررنگی دارد که مهمترین آنها فیلمهای «چهرهها»، «زنی تحت تأثیر»، «شب افتتاح»، «مینی و موسکوویتز»، «گلوریا» و «جویبارهای عشق» است. کاساوتیس برای نخستین بار جینا را در نمایشی به نام «تنگناهای خطرناک» دید و به او علاقهمند شد و چهار ماه بعد باهم ازدواج کردند و از آن پس جینا به بازیگر فیلمهای او تبدیل شد ولی جینا فقط بازیگر آثار کاساوتیس نبود، بلکه آن دو باهم فیلمهایشان را میساختند، مثل زندگی مشترکشان. هرچند کاساوتیس همواره با بازیگرانی برآمده از حلقه دوستان و خانوادهاش فیلمهایش را ساخته است و آنها نقشی بیش از یک بازیگر در پروسه فیلمسازی او دارند اما هیچکسی بهاندازه جینا فیلمهای کاساوتیس را تحت تأثیر حضور خود قرار نداده و در پیوندی عمیق و ناگسستنی با آنها نبوده است.
در این زمینه بخوانید:
جان کاساوتیس و تولد سینمای هنری در قلب نیویورک
شخصیتهای زنی که جینا بازی کرده است، بهشدت غیرقابلپیشبینی، کنترل ناشدنی و غیرعادی به نظر میرسند و نوعی جنون و پریشانی در رفتارهایشان دیده میشود که آنها را نمیتوان با هیچ نوع معیار و الگوی روانشناختی توضیح داد و یا بر اساس اصول شخصیتپردازی در درام تحلیل کرد. درواقع آنها برای پشت پا زدن به قالبهای مشخص و قواعد معین نمیتوانند شخصیت ثابت و منسجم و قابلتعریفی داشته باشند و مجبورند دست به کارهای عجیبوغریبی بزنند تا خود را از حصار قوانین ناگزیر زندگیشان برهانند. این سیال و فرّار و لغزنده بودن که در شخصیت، بازی و اجرای جینا دیده میشود، بهشدت با نوع سبک مبتنی بر ساختارشکنی و سنت گریزی کاساوتیس تناسب و هماهنگی دارد. درواقع آن گریز دیوانهوار کاساوتیس از تن دادن به قواعد و کلیشههای رایج که از او کارگردانی تک افتاده و مطرود میسازد، دقیقاً در رفتار افسارگسیخته جینا برای رهایی از قیدوبندهای تحمیلی و جبری دنیای اطرافش در فیلمهای مشترکشان تجلی میکند.
درواقع آنچه از سوی دیگران رفتاری بیمارگونه و روان نژند به نظر میرسد، نوعی فوران مهار ناشدنی و غیرمنتظره احساسات خالص و بکر در لحظه است و اینطور القا میکند که خود جینا نیز نمیداند قرار است چه تصمیمی بگیرد و دست به چه کنشی بزند و همه چیز در همان لحظهای که او در آن قرار دارد، رخ میدهد و تکوین مییابد. گویی هیچ متنی از قبل وجود ندارد و هیچ طرح و نقشهای پیش روی او نیست و وی بهطور ناگهانی رفتاری از خود بروز میدهد و ناخواسته و نادانسته جلو میرود و سعی میکند در لحظه چیزی را بسازد. انکار، خشم و یا خشونتی که غالباً مردان فیلمهای کاساوتیس در برابر شور و رازوارگی و عصیان جینا از خود بروز میدهند، از دل ناتوانی، درماندگی و استیصال آنها برای درک و تحمل واکنشهای انفجاری و رفتارهای آتشفشانی او در لحظه است که امکان همراهی از مردان دلبستهاش را میگیرد.
اضطراب، بیقراری و ناآرامی که در نگاه جینا پرپر میزند، او را به شوریدهای مالیخولیایی شبیه میکند که نمیتواند در یکجا بند شود و مدام میخواهد بگریزد. هرلحظه ممکن است که در چشم برهم زدنی برود و ناپدید شود و دیگر نتوان او را پیدا کرد. مدام در حال تغییر ناگهانی از حالتی به حالتی دیگر است که او را به زنی دمدمی مزاج و پریشان احوال شبیه میکند که انگار وسط مسیر طی شده مقصدش را عوض میکند و به سوی هدف نامعلومی تغییر جهت میدهد. دقیقاً مثل خود ساختار فیلمهای کاساوتیس که انگار آغاز و پایانی ندارند و از وسط شروعشدهاند و هرلحظه ممکن است جایی که انتظارش را نداریم تمام شود و یا موقع پایانش میتواند همچنان ادامه یابد و مسیر تازهای را باز کند. یکجور سیر نامنظم و تعیین نشده از شکلگیری آزاد روایت که به نظر میرسد کارگردان در آن دخالت مستقیمی ندارد و بهطور خودانگیختهای در حال شدن است.
حرکات مضطرب و بیقرار دوربین کاساوتیس که منجر به قاببندیهای نامتعارف و غیرعادی میشود و حتی گاهی به نظر میرسد که با قاب ناقص و نیمهتمامی روبهرو هستیم که نتوانسته بهطور کامل جینا را در خود جای بدهد، تلاش دیوانهوار او را نشان میدهد که نمیخواهد هیچ لحظهای از بروز غیرمنتظره پیشبینینشده احساسات جینا در لحظه را از دست بدهد. انگار کاساوتیس هم نمیداند که این سودازده گریزپا کی و چطور بخشهای پنهانی و کشف ناشده از وجودش را عیان میکند و برای اینکه بتواند چنین لحظات کمیاب و دستنیافتنی از زن محبوبش را تصاحب کند، چارهای ندارد جز اینکه مدام او را دنبال کند و تمام رفتارها و حالاتش را زیر نظر بگیرد تا مبادا لحظهای را از دست بدهد و حسرت آن بر دلش و دل ما بماند. رابطه کاساوتیس با جینا در فیلمهای مشترکشان آمیزهای از عشق و حیرت است و نوعی کنجکاوی مردانه برای کشف زنی را مینمایاند که هرچند دوستش دارد و با او زندگی میکند اما هنوز او را نمیشناسد و در هراس و نگرانی از دست دادن او به سر میبرد و انگار هر چه بیشتر به او نزدیک میشود و خیره میماند، کمتر درمییابد که در درونش چه میگذرد.
کاساوتیس فیلم «زنی تحت تأثیر» را به درخواست جینا برای او نوشت که یکی از بهترین نمونههای مشترک همکاری آن دو بهحساب میآید و چشماندازی نامحسوس از رابطه پیچیده و متناقض آن دو در زندگی مشترک و حرفهایشان را نشان میدهد. جینا در این فیلم نقش زنی به نام «میبل» را بر عهده دارد که نمیتواند و یا نمیخواهد که جلوی برون ریزی احساسات و افکارش را بگیرد و یکجور انرژی انباشتهشده و غیرقابلکنترل در روابط با دیگران دارد که او را غیرعادی نشان میدهد اما مجبور است که مدام بیپروایی و جنون و عصیانش را مهار کند و دست به سرکوب امیال افسارگسیخته و آزادشدهاش بزند تا بتواند در کنار خانوادهاش بماند و به آسایشگاه روانی رانده نشود؛ اما در تمام مدت فیلم میتوان تلاش عاشقانه کاساوتیس را در مقام دوگانه همسر/کارگردان با جینا در جایگاه زن محبوب/بازیگر الهامبخش احساس کرد که میکوشد تا با پنهان کردن خود در پشت دوربین و غیاب خود عرصه امن و راحتی را برای جینا فراهم کند تا او بتواند خودش را آنچنان که هست بنمایاند و دست به هیچ پنهانکاری و ملاحظه و مراعاتی نزند تا از دل این رهایی و شوریدگی و دیوانگی لحظهای را بیرون بکشد که هر زنی بنا بر سنت دیرینه موروثیاش آن را حتی در حضور نزدیکترین مرد زندگیاش افشا نمیکند و از آن پرده برنمیدارد. اگر آن لحظه نایاب به دست آید، میتوان مطمئن بود که میتوان هر زن غیرقابل نفوذ و دور از دسترسی را تصاحب کرد. بیدلیل نیست که جینا درباره همکاریاش با کاساوتیس گفته است «کار کردن با جان همان رؤیایی است که وقتی وارد حرفه سینما میشوی و آرزوهای معصومانهای داری، دربارهاش خیالپردازی میکنی. اینکه یک کارگردان که خود بازیگر هم هست، تو را دوست دارد و مشکلاتت را درک میکند و به تو شهامت میدهد و ایمان دارد که تو قادری وارد حیطههایی شوی که در کنار کارگردانهای دیگر به خاطر ترس از سرزنش یا شرم از ورود به آنها هراس داری». با این وجود وقتی فیلمهای مشترک این زوج حسرت برانگیز را میبینیم، احساس میکنیم روح دربند کشیده جینا در جستوجوی راه فراری برای بیرون زدن از تنگنای فیلمهای کاساوتیس که گرفتارش کردهاند، در حال دستوپا زدن است. روح مهار ناشدنی زنی که نمیخواهد حتی مرد دلباختهاش به درون پنهان و رازناک زنانهاش پی ببرد و آن را کشف کند و مالکیتش را به دست آورد.
نزهت بادی/سینما چشم