سلیس: در میان تمام جوایز مهمی که «جدایی نادر از سیمین» موفق به کسب آن شده است شاید جذابترین و درستترینشان کسب جایزه بهترین بازیگری برای گروه بازیگران فیلم است. گاهی در یک اثر سینمایی نمیتوان سهم مشخصی برای یک بازیگر قائل شد؛ حتی تفکیک بازیگر مکمل و اصلی نیز نمیتواند پاسخ درستی به تلاش جمعی یک گروه باشد. برای همین است که در تاریخ سینما بارها از یک فیلم چند بازیگر در نقش مکمل به همراه نقش اصلی نامزد دریافت جایزه شدهاند و گرچه این امکان وجود نداشته که همهشان بتوانند جایزه را کسب کنند اما به معنی این بوده که گروه بازیگران آن فیلم در کنار هم و در یک کار گروهی دیدهشدهاند. اهمیت جایزه جشنواره برلین به گروه بازیگران «جدایی نادر از سیمین» نیز از همین روست. اینکه برلین بر یک کار گروهی درجهیک چشم نپوشید.
حالا «سرکوب» رضا گوران اگر به دلایل فرا متنی از شرکت جشنواره فیلم فجر محروم نمیشد لایق فتح چنین جایزهای بود. قطعاً یکبار دیدن فیلم کافی است تا هرکسی بفهمد حضور نداشتن این فیلم در جشنواره فیلم فجر ابداً نمیتواند ارتباطی باکیفیت ساختاری آن داشته باشد و حیف که همچنان فرا متنها نمیگذارند سینما راه خودش را برود.
«سرکوب» گرچه ادعای زنانه بودن ندارد اما مخاطب مردهای قصهاش را نمیبیند تا زنانی شکسته تنهای راویان قصهای تلخ باشند. در این خانه نا گرفته از غم اولین چیزی که به چشم میآید فراموشی و گمشدگی است اما چیزی نمیگذرد که مخاطب درمییابد شاید فراموشی در میانه تل اندوه این خانه بیشتر شبیه به یک هدیه باشد، حتی معجزه!
سختترین و البته شیرینترین اتفاق درباره «سرکوب» این است که تو نمیتوانی روی یک بازیگر خاص متمرکز شوی و دقیقاً در لحظهای که در حال تماشای بازی متفاوت کوثری هستی، نمیتوانی از بههمریختگی کردا غافل شوی و یا از حرکات تعمداً اگزجره سارا بهرامی چشم بپوشی و یا احمدیه را که به نظر کمتر از سایر اعضای خانواده دچار مشکل است و امید دارد شاید آینده روشنی درجایی دیگر در انتظارش باشد؛ رها کنی. درعینحال در تمام این لحظات حواست پی افشار است و اینکه این مادر تنها چه میکند و حتی در همان لحظه درگیر «پرویز» هستی که حتی یک عکس هم از او نمیبینی و درگیر «خسرو» که گوشیاش خاموش است و حتی درگیر «بهمن».
بدیهی است کارگردان کار بلدی چون رضا گوران که تئاترهای درجهیکی روی صحنه برده، بلد است بازیگرانش را چطور در یک صحنه و لوکیشن بنشاند؛ او از پس این کار در مدیومی دیگر هم به نحو احسن برآمده و چنان شیمی جذابی میان کاراکترهای قصهاش ایجاد کرده که میتواند بهراحتی مخاطب را قریب به نود دقیقه در یکخانه حبس کند و غم و اندوه آن خانه را به جانش بکشاند. مهم نیست که عدهای همین را پاشنه آشیل کار بدانند و بگویند فیلم تئاتری از آب درآمده! این بحث تکراری سالهاست که هم به هنگام ورود تئاتریها به سینما به راه میافتد و هم برعکس. انگار یک نگرانی از اینکه مبادا این گروه جای گروه دیگر را تنگ کند وجود دارد! این حرفها اما مهم نیست وقتی تئاتریها همیشه توانستهاند درخشان باشند و ما را به حسهای نابی روی پرده مهمان کنند؛ از بهرام بیضایی بزرگ و دکتر رفیعی گرفته تا همین رضا گوران و همایون غنیزاده. اتفاقاً روح تئاتریای که در «سرکوب» جریان دارد همان چیزی است که آن را از همتایانش متمایز میکند. این گروهِ مقابل دوربین و پشت دوربین که همه انگار یکتن واحدند همان روحی است که در تئاتر در جریان است.
افشار، کوثری، کردا و بهرامی که سابقه جدی تئاتر دارند در این فیلم چون یک آنِ واحد چنان تحت هدایت گوران یک خانوادهاند که گویی هیچکدام را پیشازاین فیلم نمیشناختیم و البته که احمدیه هم بهخوبی همراهشان میشود. جدا نشدن از زنهای قصه و بازیهای یکدست گروه بازیگران فیلم بهقدری مخاطب را با خود میبرد که درست وقتی غرق بازی برونگرای سارا بهرامی هستی و فکر میکنی شاید چند سر و گردن بالاتر از همتایان تئاتریاش باشد؛ بازی متفاوت الهام کردا خودنمایی میکند. او که برخلاف سارا بهرامی شخصیت روشن و مشخصی ندارد و هرلحظه تغییرات جدی دارد. مخلوطی از آرامش، بیتوجهی، مهربانی، عصبانیت و… درواقع دشواری کار کردا در «سرکوب» در تغییر حالت مداوم است.
از سویی پردیس احمدیه که از همان ابتدای حضورش در سینما خودی نشان داده در حالی با ظاهری تینایجری وارد قصه میشود که در ادامه با جوانان همنسل خودش تفاوتهای چشمگیری دارد. سرکوبهایی که آدمهای این خانواده را تغییر داده شاید در جوانترین عضو خانواده نمود بیشتری داشته باشد. او جز مدل مو و پرسینگ ابرویش شباهتی به دختران پر شر و شور همسنش ندارد.
باران کوثری هم بهعنوان آدمی که حالا تقریباً عضوی از این خانواده شده اما چیز زیادی دربارهشان نمیداند؛ دچار یک گیجی است که دربازیاش کاملاً دیده میشود. او برخلاف غالب نقشهایی که تاکنون بازی کرده اینجا نه یک زن جسور و بازیگوش که نقش زنی تنها را که از بیپناهی به کسی پناه برده که تکیهگاه خوبی به نظر نمیرسد را ایفا میکند. زنی ساده که موهای نارنجی دارد و خودش را بیشتر از یک پرستار نمیبیند و حتی نامش به نظرش خندهدار و مضحک میآید. زنی تنها که شادی را در یک غمخانه جستجو میکند! بازی بهدوراز اغراق و خودنمایی او وجوه دیگری از هنرمندی را به نمایش میگذارد که انگار حالا حالاها برای غافلگیر کردنمان برگ برنده دارد.
رویا افشار اما این میان چیز دیگری است. بازیگری که همیشه کمکار بوده است و عمده فعالیت هنریاش را در تئاتر گذرانده. او در «سرکوب» از پس نقش دشواری برآمده، زنی که بهندرت حرف میزند و مبتلابه فراموشی است. مادری که زندگی معمولیای نداشته و با مردی زندگی کرده که به نظر میرسد در کنارش هر چیزی را میشد تجربه کرد الا آرامش. کلمه درخشان در توصیف بازی افشار کاملترین و دقیقترین کلمه است. بازیاش در سکوت و در مقابل صحنههای پر اکتاش، نگاه ماتش به هنگام فراموشی و برق شور و شوق چشمهایش وقتی به گذشته پرتابشده و خاطرهای شیرین را نقل میکند، بهقدری چون نتهای جذاب یک موسیقی شنیدنی بالا و پایین میشود که دوست نداری از او چشم برداری.
گوران قصه مهمی را برای روایت انتخاب کرده و چنان به آنهم در مقام فیلمنامهنویس و هم کارگردان مسلط است که حتی کجفهمیها و جرحوتعدیلها نتوانسته فیلمش را دچار لکنت کند.
«سرکوب» یک فیلم دوستداشتنی اما بهشدت دلگیر است، از آن فیلمها که روحت را میخورد اما برای برخی غمها درمانی نیست جز مرورشان! مثل زخم عمیقی که حالا حالاها خوب نمیشود اما کندنش و خون افتادنش از نو گرچه دردآلود اما تسکینبخش است. غم «سرکوب» وررفتن با زخمی است که خوب نمیشود اما خون انداختنش کمی تسلیمان میدهد. غبار غم سنگینی که در دلوجان جهان «سرکوب» نشسته را هیچچیز نمیتواند از روح کسی که پایش را به آن خانه گذاشته بزداید، حتی همان باران تند نهایی… اما شاید آن باران برای شستن رد خون زخمی که دوباره سر باز کرده کافی باشد، شاید…
مرسده مقیمی، دنیای تصویرآنلاین