سعید اسدی
یادآوری «زمین» در قابهایِ چشماندازی مجموعهای به همین نام، دعوت به نگریستن است؛ نگریستنی از دور، اما نزدیک، به همهی عناصری که چه مجزا تجربه شوند و چه درهم کِردشان انگیزنده باشد، بازآشنایی زیباشناختی خانهای است که در آن زاده شدهایم و خواهیم مرد.
ایستادن در برابر هر قاب چونان ایستادن در میانهی زمان-مکانِ ناپایدار و کوتاه زندگی است. این مجموعه درنگی ویژه و برگزیده در لحظات دوباره دیدن «زمین»، همسانِ فرصتِ کوتاهِ زیستن میان دو حادثهی شگرف زندگی، زادن و مردن و زدایندهی بیحسی ادارکی ماست؛ در این درام عجیب و در میان این آغاز و پایان ناگزیر، تنها فرصت سیزیفوسی ما در فرود آمدن از کوه، نظارهگری تصویر حیرتانگیز طبیعت در رخداد لحظهبهلحظهی «شدن» آن و احضار تمامی تداعیهایی از زیستِ ماست که در این خانه ممکن بوده است.
بودن، عمل کردن و مردن، همان خَرسنگی است که از سراشیب بالا میبریم، به قله میرسانیم، رها میکنیم و خود شتابان به کوهپایه فرو خواهد غلتید؛ اما «زمین»، با «زمین-بودگی»اش تنها صحنهی وقوعِ این فعل ناگزیر نیست، عرصهای است که خود را در تجلی باشکوهش به وجود و حواسِ ما عرضه میکند، خواه در بیحسیِ مفرط و عادت زدهی ما محو و یا در بیداری حسی ما از نو زاده و آشکار شود. در این مجموعه فراخوانِ حسی مهمی به درک مادیتِ زمین وجود دارد که میانجی تجربتی مایل به معنایابی شود. بازگشت به این اصالتِ مفهومی است که سخن گفتن از معنای زمین بدون دیدنِ دوباره و آگاهانهی آن کفایت نخواهد کرد.
از خاک و خردهسنگ تا کوههای سترگ و از مِهِ سیال تا آسمان ابر اندود، نه در درخشانترین ساعاتِ نورانی روز، بلکه در لحظاتی که جلوهی «زمین» با کژتابهای نورِ غروب یا صبحگاهان و یا تیرگی شباهنگامی که هیئت و هیبتِ این عناصر حادثهی «زمین-بودگی»یایای را ممکن کرده، موجِد پویاییِ تکاملیِ نگاهِ به «زمین» در مجموعهای است که جواد علیمحمدی اردکانی به همین نام فراهم آورده است. تأثیر سایهها یا تجلیِ شگفتانگیز نور خورشید در پیکرهی ابرها و یا پرهیبِ حس انگیز تاریک و روشنِ شبانگاهی بر دامنه و قامت کوهها انتخاب و بازآفریده شدهاند تا دیالکتیکی از تلفیق ادراک دیداری مخاطب از عناصر سختِ زمین، درهمتنیده با عناصرِ نرم آن به وجود آورد. این دیالکتیک از رویارویی دور/نزدیک، آشکار/پنهان، تاریک/روشن و نور/سایه در ادراک مخاطب حاصل میشود.
این دوگانهها بهطور عمده در انتخاب زاویهی دید، افقِ نگاه و ترازِ ایستادنِ مخاطب صورتبندی میشود، چراکه نقاش چشمانداز را نه از نگاهی فرادست یا فرودست، بلکه از نگاه متناظر با اندازهی قامت یک انسانِ ایستاده بر روی پاهای خود مصور میکند و در این حین بدون مداخلهی ذهنیتِ نگاهِ نگرندهیِ درونِ قاب در دفرماسیون طبیعت پیش رویاش، مخاطب را به تجربهی دوبارهی مادیت و شکل طبیعت دعوت میکند. چه، مخاطب در درونِ خود این ماده/شکل را به هر تصویر خیالانگیزی تبدیل کند یا نکند. خودِ دیدن باید بر موضوع دیدن تفوق یابد که اگر چنین شود موضوع دیدن در تمامی ظرفیتش در ادراک ما حاضر خواهد شد.
انسان در کارهای این مجموعه بیش از آنکه در جستجوی نقشِ بهجای مانده از خود بر «زمین» باشد به شاهدی تجربهگر در زیستن در «زمین» تبدیل میشود، چراکه از آدمی حداقلِ دستساختههایش فرصتِ نمود پیدا میکنند و اغلب، نماهایِ باز از شکوه «زمین» او را دوباره در آغوش میگیرد و رازوارگیاش را در گوش او نجوا میکند. زمین با انسانِ خردمندِ ابزارساز، دستخوش تغییراتی ناگزیر شده است؛ فوزیسِ خودکار، چون ماده/شکلی اولیه برای فراآوری انسانی به ماده/شکلهای بیشماری برای صناعت تبدیلشده است، چنانکه نوستالژیای ما داشتن فرصتِ تجربهی همان ماده/شکلی است که زمین بدون مداخلهی انسان در اختیار ما قرار میدهد.
شهرها نمودِ انباشتگیِ دگرگونسازیِ انسانی بر زمین است و جواد علیمحمدی در بردن ما به فضای بیرون شهر برانگیزانندهی این نوستالژی است. اگر شهری هم هست، یا جادهای با تیرهای برقی که مثل رگها، نیروی تحول انسانی برای شهرنشیتان را در شریانهای خود جاری میکنند، در فاصلهای بسیار دور به نمایش درمیآیند و به همین واسطه، باید که در شکوه و عظمتِ زمین خُرد و کوچک به نظر برسند.
«زمین-بودگیِ» زمین، با استقرار ما در آن نفی نخواهد شد. «زمین» نشانههای «زمین-بودگیِ» خود را سخاوتمندانه در شبانهروز پیش روی ما میگذارد. مجموعهی «زمین» پاسخی به این سخاوتمندی است. فراخوانی است برای احضار نشانههای «زمین-بودگی» در قابهایی که بر سینهی دیواری در شهری مملو از ما و برساختههای ما. دریچههایی گشوده به «زمین»، درجایی که ساختمانها دیگر فرصتی برای حضور کوه و آسمان باقی نمیگذارند و خردهسنگها را نخالههایی میپنداریم که رفتگرها باید از شمایلِ شهر بروبند و بزدایند.
مواجهۀ با جهان معاصر
مهدی انصاری
انسان در کارهای مجموعۀ «زمین» بیش از آنکه در جستجوی نقش بهجامانده از خود بر زمین باشد، به شاهدی تجربهگر در زیستن در زمین تبدیل میشود[1] و این امر مناسبت پدیدارشناسانۀ[2] انسان و زمین را از دریچهای دیگر بازنمود میدهد. همین نکته لزوم واکاوی این مجموعه را از چشمانداز نظریه، تبیین مینماید تا بتوان آثار را عاری از توصیف و تفسیر مورد تحلیل قرار داد.[3]
مجموعۀ «زمین» بازتاب و عینیتِ[4] پاراردایم[5] حاکم برجهان معاصر است. مواجهۀ ما با جهان معاصر، عمدتاً در سطوح ظاهریِ تکنولوژیک و بعضاً در سطوح عمیقتر علمی و نظری تحققیافته است. همواره نوعی سردرگمی در مواجهه با جهان معاصر به چشم میخورد که ناشی از سردرگمی ما در شناختِ تناقضات و تجلیات چندجانبۀ حاکم بر آنهاست.
آثار مجموعۀ «زمین» در تاروپود مفهومی با نام «فرهنگ حاکم»، قابلیت تحلیل و بازخوانی دارد. نقد حاضر، نقدی بر نقدی است که این آثار در قالب رنگ، طرح و بافت بر این فرهنگ وارد مینمایند. حال پرسش آن است که جهان معاصر و فرهنگ حاکم بر آن واقعاً چیست؟ به این پرسش پاسخهای بسیاری دادهشده است، اما برای ارائۀ پاسخی غیر کلیشهای و بنیادین به این پرسش باید منظر و سطح مواجهه را تغییر داد و بهجای نتایج و ظواهر، به ریشهها و مبانی شکلگیری جهان معاصر پرداخت. روشن است که چیستیِ جهان معاصرِ امروز، محل مناقشات فلسفی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و تکنولوژیک است.[6]
آنچه جهان معاصر میخوانیم، نه برآمده از امیدها و شعارها و آرمانهای مدرن، بلکه ناشی از شکست آنها و سرخوردگی انسان مدرن از تمامی مختصات مدرنیته است. همین فرهنگ حاکم بر جهان معاصر باعث شده است که انسان خاستگاه خود، یعنی زمین را به محاق فراموشی بسپارد. این مؤلفه را میتوان به یاری اندیشۀ هانا آرنت[7] بسط داد، زیرا جهان در اندیشۀ او سرشتی پدیداری دارد و هر آنچه در آن هست اعم از آدم و اشیاء در این خصیصۀ اشتراک دارند که نمود پیدا میکنند و اساساً اگر دریافتکنندگان نمودها وجود نداشتند، نه نمودْ معنایی داشت و نه چیزی نمود مییافت. ازاینرو، در این جهان، بود و نمود بر هم منطبقاند و هیچکس و هیچچیز بدون ناظری که نمود چیزها را تصدیق و بازشناسی کند، وجود ندارد.[8] این همان مناسبت پدیدارشناسانهای است که از آن سخن راندیم. بهطورکلی، آرنت معتقد است که این سیاره (زمین) نه مسکون انسان، بلکه مسکون انسانهاست و تکثر، قانون زمین است[9] و این قانون میتواند روایت مناسبی از رهایی ما (من و تو) از ظلمت جای گرفته در فرهنگ معاصر باشد. زمین همان گوهر وضع بشر است و طبیعت زمینی (خاکی) از این لحاظ که زیستگاهی در اختیار انسانها نهاده است که در آن میتوانند دم برآورند، در عالم نظیری نداشته است.[10]
آثار مجموعۀ «زمین» جواد علیمحمدی اردکانی، با شاعرانگی، خوانشی است برای بازگشت به زمین. ما در مجاورت و مرافقت و نه در مفارقت با زمین هستیم -زمینی که گاه جنبۀ زیبایی دارد و گاه جنبۀ والایی[11]. اهمیت کارهای او در این است که مفهوم لذت را از تنگنای مواجهه با زیبایی خارج و گهگاه به والایی نیز معطوف میدارد و فارغ از استشعار پدیدآورنده، در یک نظام بازی با مخاطب استقرار مییابد. امر والا جنبهای بیحدوحصر و دلالت بهنوعی بزرگی، هیبت و هیمنه دارد بهنحویکه در مقایسه با آن سایر امور کوچک و حقیر مینمایند. بهعنوانمثال، کوههای سر به فلک کشیدهای که در مقابل آن ایستادهایم و یا کویر و دشتی که طوفان و گردبادی آن را به تلاطم درآورده است. به هر ترتیب، لذتی که در امر والا ادراک میگردد با نوعی احساس احترام و تحسین همراه است و در ضمن، نوعی وقوف به عجز خود را در پی دارد.
در این بزنگاه است که احساس خوفورجا توأمان بروز میکنند.[12] «زیبایی» در سایۀ تناسب و هماهنگی و یگانگی کامل فرم و صورت، روح آدمی را آرامش میبخشد، اما آنچه تمام قواعد زیبایی را در هم میشکند و در مقابل آنها طغیان میکند و فراسوی همۀ تناسبها سیر مینماید، «والایی» نام دارد. آنچه در مجموعۀ «زمین» اهمیت دارد، ملازمت این دو مفهوم است. این آثار به جهان معاصر و فرهنگ گسیختۀ حاکم بر آن نهیب میزند و فراخوانی است به مواجه بیواسطه با زمین. دعوتی است از ما برای هرمنوتیک[13] زمین و آیهای است برای بازگشت به زمین و درک التذاذی[14] که در ذات آن، چه در جنبۀ زیبایی و چه در جنبۀ والایی، مستتر است. تذکری است بر آنکه خاستگاه خود را فراموش نکنیم. زمین مخرج مشترک تمام ما انسانهاست.
«برادران! شما را سوگند میدهم که به زمین وفادارمانید و باور ندارید آنانی را که با شما از امیدهای ابر زمینی سخن میگویند. اینان زهر پالایند، چه خود دانند یا ندانند. اینان خوار شمارندگان زندگیاند و خود زَهر نوشیده و روبهزوال که زمین از ایشان به ستوه است. پس بِهِل تا سر خویش گیرند! اکنون، کفران زمین سهمگینترین کفران است.»[15]
بیشتر بخوانید:
به بهانه برگزاری نمایشگاه آثار جواد علیمحمدی در گالری فرمانفرما
[1]. برگرفته از متن استیتمنت
.[3] اکبری، مجید. همپوشانی نقد و امر زیباشناختی در هنر نو (نقد فعالتر از خیال)، نشریۀ هنرهای زیبا، هنرهای تجسمی، شماره 1، بهار 1394.
[4] Objectivity.
[5] paradigm.
[6]. اردبیلی، محمدمهدی. (1400). فلسفۀ فرهنگ از هر در تا نیچه، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
[7] Hannah Arendt.
[8]. علی حسینی، سارا نجف پور، علی تدین راد. روششناسی هانا آنت در فهم پدیدههای سیاسی، فصلنامۀ عملی-پژوهشی روششناسی علوم انسانی، شماره 92، پاییز 1396.
[9]. آنت، هانا (1391). حیات ذهن. ترجمۀ مسعود علیا، نشر ققنوس.
[10]. آنت، هانا (1389). وضع بشر. ترجمۀ مسعود علیا. نشر ققنوس.
[11] sublime.
[12]. کانت، ایمانوئل. (1388). نقد قوۀ حکم. ترجمۀ عبدالکریم رشیدیان. نشر نی.
[13] Hermeneutics.
[14] hedonic.
[15]. نیچه، فردریش ویلهلم. (1380). چنین گفت زرتشت. ترجمۀ داریوش آشوری. نشر آگه.