پرواز بر فراز آشیانه فاخته (4)
آزاده فخری (عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران)
آواز فاخته نرم و حزنانگیز و شبیه کلمه «کوکو» است. این آواز اغلب در آغاز فصل بهار شنیده میشود. نکته موردتوجه در مورد فاخته این است که این پرنده تخم خود را در آشیانه پرندگان دیگر میگذارد تا پرنده صاحب لانه، جوجه را بزرگ کند و بعد نگران بر فراز آن آشیان پرواز میکند و آواز حزنانگیز کوکو سر میدهد.
این رفتار غریب را بر پیشانی این متن آوردهام تا بهنوعی استعارهای باشد از هنرمندانی که از وطن خویش کوچ میکنند و محصول عمر خود را در آشیانی دیگر میگذارند؛ و چه نزدیک است حنجره غربت به آواز غریبانهٔ کوکوی فاخته.
از لیستی پرتعداد از این نویسندگان که پیشازاین به آنها پرداختهایم و همگی تاکنون غیر ایرانی بودهاند، این بار به نام یک هموطن میرسیم.
غلامحسین ساعدی، زاده ۱۳ دی ۱۳۱۴ تبریز-درگذشته ۲ آذر ۱۳۶۴ پاریس؛ بانام مستعار گوهرِ مراد، نویسنده، فیلمنامهنویس، نمایشنامهنویس و روانپزشک ایرانی بود.
ساعدی در ۱۳ دی ۱۳۱۴ در تبریز و در خانوادهای کارمند و به قول خودش اندکی بدحال به دنیا آمد. پدرش علیاصغر، کارمند دولت و مادرش طیبه خانهدار بود. اگرچه پدربزرگ مادری او از مشروطه خواهان تبریز بود و خانواده پدریاش در دستگاه ولیعهد وقت مظفرالدین شاه شغل و مقامی داشتند ولی وضع اقتصادی خانواده مناسب نبود. در مهرماه ۱۳۲۱ دوره ابتدایی را در دبستان بدر آغاز کرد و در سال ۱۳۲۷ توانست گواهینامه ششم ابتدایی خویش را بگیرد.
علیاکبر ساعدی برادر غلامحسین درباره برادرش و مدرسه طالقانی (منصور سابق) تبریز میگوید: «غلامحسین ساعدی پس از پایان تحصیلات ابتدایی در دبستان بدر، کوچه غیاث در خردادماه سال ۱۳۲۷ گواهینامه ششم ابتدایی گرفت و در مهرماه همین سال برای ادامه تحصیل وارد دبیرستان منصور شد. دبیرستان منصور در زمینی بناشده بود که قبلاً قبرستان بود، به هنگامیکه منصور استاندار آذربایجان شده بود این دبیرستان سروسامان گرفت و برای همین نام منصور را روی دبیرستان ما گذاشته بودند، دبیرستان خیلی خوبی بود، معروف بود، اتوریته داشت و خیلی هم از خانه ما دور نبود.»
هنگامیکه در دبیرستان مشغول به تحصیل بود اولین داستانهایش در هفتهنامه دانشآموز چاپ شد، همچنین داستان بلندی به نام از پانیفتادهها نوشت که مجله کبوتر صلح آن را به چاپ رسانید. در نوجوانی به سازمان جوانان فرقه دموکرات آذربایجان پیوست و در هفدهسالگی مسئولیت انتشار روزنامههای فریاد، صعود و جوانان آذربایجان را به عهده گرفت. در تابستان ۱۳۳۲ و هنگامیکه ۱۸ سال داشت به اتهام همکاری با فرقه مدتی در زندان شهربانی تبریز حبس شد. ساعدی در خردادماه ۱۳۳۳ توانست دیپلم طبیعی خود را بگیرد و یک سال بعد و در بیستسالگی در دانشگاه تبریز تحصیل پزشکی را آغاز کرد.
دوران دانشجویی ساعدی در تبریز با فعالیتهای سیاسی و شرکت در جنبشهای دانشجویی و آشنایی و دوستی با افرادی چون صمد بهرنگی همراه بود. وی در همین دوران نوشتن داستان کوتاه را نیز با جدیت بیشتر پیگیری کرد. داستانهای «شکایت» و «غیوران شب» و نمایشنامه «سایههای شب» حاصل آن دوره کاری او است. او همچنین در همین زمان مجموعه داستان کوتاه «شبنشینی باشکوه» را در تبریز منتشر کرد و نمایشنامه «کلاته گل» را نیز بهصورت مخفی در تهران به چاپ رساند.
به دلیل محتوای مقالهها و داستانهایش، بهرغم داشتن مدرک پزشکی بهعنوان سرباز صفر در پادگان سلطنت آباد تهران خدمت کرد و از همین دوران با محافل ادبی و هنری تهران آشنا شد و داستانهای او در مجله سخن به چاپ رسید. وی تحصیلات خود را با درجه پزشکی عمومی و دکترای تخصصی روانپزشکی در تهران به پایان رساند. در بیمارستان روانی روزبه مشغول به کار شد و پیش از اینکه حرفه پزشکی را به نفع نویسندگی رها کند، در مطبش که در خیابان دلگشا در تهران قرار داشت، بیشتر اوقات بدون گرفتن حق ویزیت بیماران را معاینه میکرد. تجربههای این دوران به شناخت عمیقتر او از انسان و پیچوخمهای روح و روان کمک کرد.
ساعدی با چوب به دستهای ورزیل، بهترین بابای دنیا، تکنگاری اهل هوا، پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت، پرواربندان، دیکته و زاویه و آی با کلاه! آی بیکلاه و چندین نمایشنامه دیگری که نوشت، وارد دنیای تئاتر ایران شد و نمایشنامههای او هنوز هم از بهترین نمایشنامههایی هستند که ازلحاظ ساختار و گفتگو به فارسی نوشتهشدهاند. او همراه بهرام بیضایی و اکبر رادی و نویسندگان دیگری چون علی نصیریان، رحیم خیاوی، بهمن فرسی، عباس جوانمرد، بیژن مفید، آربی اوانسیان، عباس نعلبندیان، اسماعیل خلج و... تئاتر ایران را در سالهای ۴۰–۵۰ دگرگون کرد.
او که خود تُرکزبان بود و به زبان مادری خویش نیز بسیار علاقهمند بود، درباره زبان فارسی و جایگاهش در ایجاد همبستگی و نقشِ آن در وحدت ملی ایرانیان، در گفتگویی چنین میگوید: «زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من میخواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند.»
سه فیلم بر اساس فیلمنامههای غلامحسین ساعدی ساختهشده است؛ گاو و دایره مینا به کارگردانی داریوش مهرجویی و آرامش در حضور دیگران به کارگردانی ناصر تقوایی که هر سه این فیلمها از آثار درخشان و بهیادماندنی سینمای ایران هستند. او علاوه برنوشتن چندین قصه و نمایشنامه و تکنگاری، چند مورد تجربه مطبوعاتی هم داشت که یکی از آنها سردبیری مجله «انتقاد کتاب» بود و دیگری هم مجله «الفبا». وی پس از مهاجرت از ایران و اقامت در فرانسه هم تا مدتی به فعالیتهای مذکور پرداخت.
در خردادماه سال ۱۳۵۳ حین تهیه تکنگاری شهرکهای نوبنیاد توسط ساواک دستگیر میشود و ابتدا به زندان قزلقلعه و سپس به مدت یک سال به زندان اوین منتقل میشود. پس از آزادی از زندان سه داستان گور و گهواره، فیلمنامه عافیت گاه و داستان کلاته نان را مینویسد و در سال ۱۳۵۷ به دعوت انجمن قلم آمریکا روانه این کشور میشود.
احمد شاملو درباره تجربه زندان ساعدی و احوالات او پس از آزادی چنین گفته است: «آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازه نیم جانی بیش نبود. آن مرد با آن خلاقیت جوشانش پس از شکنجههای جسمی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهستهآهسته در خود تپید و تپید تا مرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره میکنید، با این کار در نیروی بالندگی او دست نبردهاید، بلکه خیلی ساده او را کشتهاید. ساعدی مسائل را درک میکرد و میکوشید عکسالعمل نشان بدهد؛ اما دیگر نمیتوانست. او را اره کرده بودند.»
پس از ۱۳۵۷ ساعدی مجبور به ترک ایران شد و در فرانسه اقامت نمود. نمایشنامه اتللو در سرزمین عجایب را در غربت نوشت.
غلامحسین ساعدی در سحرگاه دوم آذرماه سال ۱۳۶۴ شمسی مطابق با ۲۳ نوامبر ۱۹۸۵ میلادی، پس از یک خونریزی داخلی در بیمارستان سنت آنتوان پاریس درگذشت و روز جمعه هشتم آذرماه مطابق با ۲۹ نوامبر در قطعه ۸۵ گورستان پرلاشز، نزدیک آرامگاه صادق هدایت به خاک سپرده شد.