شعار فروشگاه زنجیرهای معروف والمارت «تخفیف بیشتر، زندگی بهتر» است. گویا خرید بیشتر ولی ارزانتر در وال مارت، به شما حس رضایت و شادمانی میدهد. البته، «قدرت خرید مردم» یکی از نگرانیهای اصلی سیاستمداران و اقتصاددانان است. خوشبختی هم بر اساس توقعات عمومی چیزی نیست جز شغل، حقوق، ماشین و خانه خوب. اگر حقوق شما چندمیلیونی باشد، معنایش این است که در حرفهتان موفقید، وزندگی آسوده و شادی دارید.
اما کسانی، مانند جاشوا و رایان، هم پیدا میشوند که مشاغل پردرآمد، خانههای بزرگ، ماشین و تعطیلات لوکس خود را رها میکنند تا خوشبختی و آسایش روحی و روانی را در یک زندگی ساده پیدا کنند. برای آنها پول و اموال بسیار نشانه یک زندگی خالی و تلخ است که باید شب و روز برای به دست آوردن و حفظش جان کند و زندگی خود را طی ساعات طولانی کار، اضطراب دنیای پررقابت شرکتی و اشتهای سیریناپذیر برای درآمد و مصرف بیشتر، صرف کرد. آنها در کتاب جدیدشان روایت زندگی خود را بهعنوان دو مدیر موفق برای ما بازگو میکنند که همهچیز را رها کردند تا رضایت و شادمانی را در سادگی دنیای غیرمادی بیابند.
بدون شک، برای بسیاری از ما داستان جاشوا و رایان تا حدی تجملی و از روی «شکمسیری» مینماید. آنها از این طعنه آگاهند و خود نیز در کتاب خود به آن اشاره میکنند. ولی سرگذشتشان این پرسش را پیش روی ما میگذارد که اگر روزی به تمام آرزوهای مادی خود برسیم، آیا واقعاً به خوشبختی و رضایت درونی نیز دست خواهیم یافت؟ پاسخ این دو نویسنده منفی است.
بیشتر بخوانید:
حرف حسابشان چیست؟
به باور آنان، جامعه روی افراد فشار میآورد که شدیداً کار کنند، برای کسب درآمد بیشتر، با دیگران رقابت کنند و اگر حس کسالت و نارضایتی داشتند، بیشتر و بیشتر مصرف کنند؛ اما «خوشی واقعی از درون انسان، از داشتن یک زندگی معنادار به دست میآید» و نه خرید و مصرف بیشتر. برای چنان الگویی، باید فشارهای زیادی را تحمل کرد و از همه مهمتر، زندگی، خانواده و دوستان خود را قربانی کرد. آنها این حس نارضایتی ناشی از تقلیل زندگی به مصرفگرایی و تقلای جنونآمیز برای درآمد بیشتر را درک کردند و به سبک زندگی «مینیمالیسم» روی آوردند.
این سبک زندگی چیست؟
مینیمالیسم یعنی «دور انداختن تمام آن چیزهایی که به آن نیاز ندارید و تمرکز روی آنچه برای شما اهمیت دارد. مینیمالیسم، جستوجوی خوشبختی نه از طریق مادیات، بلکه جدی گرفتن خود زندگی است؛ زندگی معناداری که سرشار از شوق و آزادی است، افراد در آن رشد میکنند و بر زندگی انسانهای دیگر اثر میگذارند.» در این سبک زندگی، وقت و منابع خود را صرف آن چیزی میکنیم که برای ما حیاتی و پراهمیت است. آیا شما چنین زندگیای را با ساعات کاری طولانی، مشاغل پراضطراب و فرصتی اندک برای لذت بردن از زندگی و رابطه با انسانهایی که دوستشان دارید اما وقت لازم را برای آنها ندارید، میتوانید به دست آورید؟
برای جاشوا و رایان، زندگی معنادار مینیمال پنج بخش دارد: سلامت، روابط، علاقه و شوق، رشد فردی و کمک به دیگران. برای آنها «سلامتی آغاز زندگی معنادار است که دو عنصر اصلی دارد: غذای سالم و ورزش».
رژیم غذایی سالم که آنها توصیه میکنند، بسیار مشابه سبک زندگی گیاهخواران است که در آن حذف گوشت و لبنیات، غذاهای پر شکر و پرکالری اساسی است. بههرحال، حتی اگر کسی به سبک زندگی گیاهخواری نیز تمایلی نداشته باشد، توصیههای غذایی آنها جالب است، چون روی غذای طبیعی، ورزش منظم، کاهش مواد آسیبزا مانند الکل، شکر و غذاهای فراوریشده، تأکید میکنند.
جاشوا و رایان به خوانندگان خود توصیه میکنند که روابط با اطرافیان خود را جدی بگیرند، زیرا زندگی خود را با آنها تقسیم میکنند و از منظر عاطفی به آنان نیاز دارند. بااینحال، سؤال اینجاست که در الگوی زندگی مصرفی، «آیا این روابط ما را راضی میکند؟ آیا اطرافیانمان از ما حمایت میکنند؟ آیا به رشد ما کمک میکنند و در زندگی ما نقشی مثبت و سازندهای دارند؟» حرف آنها مشخص است: «دوستان خود را نمیتوانیم تغییر دهیم، ولی میتوانیم دوستانی دیگر انتخاب کنیم. روابطی را که ما را آزار میدهد، باید فارغ از هزینههای آن، ترک گفت».
انسان در زندگی مشاغل و حرفههایی را انتخاب میکند که اغلب اوقات، زیر فشار اجتماعی به آن تن داده است. ولی اگر هدف زندگی خوشی و رضایت درونی باشد، حرفهها و مشاغل ما باید شور و شوق را در ما برانگیزد؛ اما واقعیت این است که برای گذران زندگی و درآمد مناسب، مشاغل خود را تحمل میکنیم. نویسندگان این کتاب صریحاً میگویند که «چهل سال برای شغلی جان میکنیم، به این امید که در دوران بازنشستگی روزهای آسودهای داشته باشیم؛ اما شرکتهای بیمه بر اساس پژوهشهای خود میدانند که سطح امید به زندگی پس از بازنشستگی، بهطور متوسط تنها سه سال است». تصور کنید که شما با درآمد محدود بازنشستگی و با عالمی از درد و بیماری و افسوس، از تعطیلات خود در سواحل هاوایی لذت ببرید.
این نکته را نمیتوان نادیده گرفت که زندگی مصرفی، بخشی از استراتژی بازار برای فروش و سود بیشتر است. طبقه فقیر هم آرزویی جز دستیابی به استانداردهای زندگی طبقه ثروتمند یا دستکم متوسط مرفه ندارد و گاهی برای رسیدن به آن مجبور به هر کاری میشود. ازاینرو توصیههای آنان برای یک زندگی متناسب با درآمد، حرص نخوردن برای یک زندگی «تجملی» و درنهایت، پذیرفتن «زندگی مینیمال» شاید مهم باشد:
- با صرفهجویی قرضهایتان را بپردازید.
- خانهتان را بفروشید.
- تا جای ممکن پرداختهای ثابت ماهیانه را کم کنید.
- پولتان را صرف تلویزیون و اینترنت نکنید و وقت خود را با دیگران و فعالیتهای خلاق پر کنید.
- از خرید بیشتر صرفنظر کنید و آنچه نیاز ندارید، به دیگران ببخشید.
- اتومبیلتان را بفروشید و از سرویسهای حملونقل شهری استفاده کنید.
باید اعتراف کنم که این کتاب مرا بیشتر به یاد پیامهای صوفیانه بریدن از مال دنیا و تعلقات دنیوی انداخت؛ اما تنها تفاوتش در این است که جاشوا و رایان، این صوفیهای هیپی، علاوه بر معنویات آدمیزاد و «اجر اخروی»، به فکر جیب و «شادی این جهانی» نیز هستند.
منبع: The Independent