سی سال پس از مرگ بورخس، از تعدادی از نویسندگان آرژانتینی سوال شده نقلقول موردعلاقه خودشان را از میان آثار او برگزینند و توضیح دهند چرا امروزه هنوز باید آثارش را خواند.
مائورو لیبرتیا، نویسنده و روزنامهنگار متولد ۱۹۸۳
«هر اثر ادبی از دیگری متفاوت است، چه پیشین و چه بعدی، کمتر به خاطر متن و بیشتر به خاطر نحوهای که خوانده و درک خواهد شد. اگر من این امکان را داشتم که هر متن امروزی را به آن نحوی که در سال دو هزار خوانده و درک خواهد شد بخوانم میتوانستم بفهمم که ادبیات سال دو هزار چگونه خواهد بود». بخشی از مقاله "یادداشتی درباره برنارد شاو"
این جمله خارقالعاده است و معتقدم تمام آنچه را که بورخس برای ما بهجا گذاشته خلاصه میکند. نهتنها نثری کامل و روشی بینظیر برای بیان مفهوم بلکه اعتقادی راسخ به این نکته است که نه خود متن بلکه روش برخورد ما به آن مهم است. بورخس هنوز هم بسیار مهم است چون بعد از او هیچکسی بهتر از او نیامده به این معنا که هیچکس نتوانسته نثری بهتندی و نیشداری او خلق کند. هیچکس مثل بورخس در مورد ادبیاتی که قبل از او خلقشده بود و در مورد تغییر ساختارهای آنها نی اندیشیده است. هیچکس نبوده که بتواند عناصری را که او باهم ترکیب میکرد در هم بیمزد، عناصری مثل طنز. وفاداری مطلق به نگارش و اراده او برای انجام هر کاری از روزنامهنگاری و فیلمنامهنویسی گرفته تا پیش گفتار و جنگهای ادبی؛ و بالاخره دلیل اهمیت او این است که بورخس در کنار جیمز جویس و کافکا، یکی از سه نویسندگانی است که ادبیات قرن بیستم را شکل دادهاند.
سیلویا هوپنهاین، نویسنده و روزنامهنگار متولد ۱۹۶۶
«داستان باورنکردنی بود، بله. ولی بااینوجود همه را قانع کرد چون در مضمون حقیقت بود. لحن صدای اما زونز واقعی بود، شرم او واقعی بود، نفرت او واقعی بود. بیحرمتی که در حق او روا شده بود نیز واقعی بود. آنچه دروغ بود شرایط، زمان و یکی دو نام بود». از داستان کوتاه "اما زونز"، چاپ ۱۹۴۸
بورخس بیانگر نقطه عطفی در عالم ادبیات است، گو اینکه شاخههای عظیم ادبیات مثل دانته، سروانتس، پو و کافکا در آثار او بههمپیوستهاند.بیش از هر نکته دیگری من جسارت او در به کار بردن صفتها و تبحرش در انتخاب افعال مناسب را میستایم. گو اینکه او در گنجینه زبان غوطهور بود.
خوان خوزه بسرا، داستاننویس، متولد ۱۹۶۵
«بئاتریس ویتربو یک صبح داغ فوریه، پس از رویارویی با عذابی که حتی برای یکلحظه موجب هراس و احساس ترحم به خود نشد درگذشت. من متوجه شدم که بیلبورد پیادهرو در میدان قانون اساسی یک مارک جدید سیگار آمریکایی را تبلیغ میکنند. این نکته دلم را به درد آورد. چون متوجه شدم که جهان گسترده و بیپایان او را بهجا میگذارد و این تغییر کوچک اولین مورد از مجموعه بیپایانی است.».از داستان کوتاه "الف"، چاپ ۱۹۴۵
به نظر میرسد که این داستان با شش دستنوشته شده، بهوسیله بورخس جدی، بورخس سرکوبشده که در مورد احساساتش چیزی نمینوشت و بورخسی که در برخی موارد در همکاری با دوست نویسندهاش آدولفو کاسارس زیر اسم مستعار بوستو دومسک مطلب چاپ میکرد.به همان شکلی که انجیل در میان معتقدان به مذهب کاتولیک وجدان را بیدار میکند کتابهای بورخس نیز خودآگاهی و وجدان بورخسی را در خواننده میکارند. اینجاست که میتوان نبوغ، زرقوبرق و قیدوبندهای بورخس را دید.
لوئیسا والنزوئلا، داستاننویس متولد ۱۹۳۸
«خدا بازیکن را حرکت میدهد و او مهره را. چه خدایی در پشت خداوند منشأ تمهید غبار و زمان و خیال و رنج است؟»"از شعر "شطرنج"
این، ادبیات جهانی و حتی ادبیات داستانی را به زبانی روان و با استادی تمامعیار خلاصه میکند.
کلودیا پینرو، داستاننویس و فیلمنامهنویس، متولد ۱۹۶۰
«آیا این الف در قلب سنگ است؟ آیا در زیرزمینی که همهچیز را دیدم آنها دیدهام، و آیا اکنون فراموش کردهام؟ ذهن ما نفوذپذیر است و فراموش در آن رخنه میکند. خود من باگذشت کاهنده سالها چهره بئاتریس را فراموش کردهام.»از داستان کوتاه "الف"
بورخس مهمترین نویسنده آرژانتینی است ولی پر خوانندهترین نیست. ماسالها در بحثهای ایدئولوژیک بر سر مواضع سیاسی او و اینکه به چه طبقهای تعلق داشت سرگردان بودیم. نثر او بیعیب و نقض است، درست بهاندازه جهانی که از نثر خود خلق کرده است.
کارلوس گامرو، داستاننویس، منتقد، مترجم، متولد ۱۹۶۲
«قطر الف احتمالاً کمی بیشتر از یک اینچ (۲.۴۰سانتیمتر) بود، ولی تمام فضا، واقعی و بدون هیچ کم و کاستی آنجا بود. هر چیزی (مثلاً سطح یک آینه) چیزهای بینهایتی بود، چون آن را بهطور مجزا و از تمامی زوایای هستی دیدم.»از داستان کوتاه "الف"
بورخس شاید بزرگترین نویسنده قرن بیستم نباشد ولی بدون شک بزرگترین خواننده آن قرن بود. او بامطالعه، تجربه و بازنویسی آثار کلاسیک به سنن ادبی مغرب زمین و تا حد زیادی شرق جان تازهای بخشید. او آنها را زنده کرد و با در نظر گرفتن ما بهعنوان خواننده این آثار آنها را به متونی تبدیل کرد که گویا دیروز نوشتهشدهاند. بورخس عارف و صوفی نبود هرچند احتمالاً دوست میداشت که عارف باشد. من تاکنون آثار هیچ عارفی را ندیدهام که توانسته باشد مثل بورخس "دنیایی را در یکدانه شن ببیند."
بورخس که بود؟
خورخه لوئیس بورخس متولد ۱۸۹۹ در بوئنوس آیرس پایتخت آرژانتین، نویسنده داستانهای کوتاه، شاعر، منتقد و مترجم بود. ریکاردو پیگلا یکی از برجستهترین منتقدان ادبی آرژانتین معتقد است که دنیای داستانی بورخس اساس و ایده داستاننویسی را متحول کرده است. ولی آثار او دیر شناخته شد. او در سال ۱۹۶۱ همراه با ساموئل بکت جایزه ادبی بینالمللی فورمنتور را دریافت کرد ولی هیچگاه جایزه نوبل به او داده نشد.ماریا نگرونی نویسنده آرژانتینی میگوید شهرت بورخس از زمان مرگش در سال ۱۹۸۶افزایشیافته «چون پس از گذشت زمان بهمرور میتوان او را درک کرد.» بورخس به هزارتو، آینه، زمان و بازتاب علاقه ویژهای داشت و این عناصر در بسیاری از داستانهای او ازجمله "الف" انعکاس یافتهاند. در داستان "الف"، راوی نقطهای در فضا را توصیف میکند که ازآنجا میتواند بهطور همزمان همهچیز را در عالم ببیند. این نمونه برجستهای از توجه ویژه بورخس به زمان و فضاست.