فرصتهای ازدسترفته زندگی،آدمهایی که حرف همدیگر را نمیفهمند، حمله به ارزشهای اشتباه اما رایج اجتماع، تضاد طبقاتی وعدم مقاومت در مقابل شر و مهار خشم و ماهیت خوارکننده هواهای نفسانی، موضوعات اصلی قابلطرح در نمایشنامههای آنتوان چخوف است که با سادهترین تحلیل کارگردانی هم نمیتوان از آنها گذشت،به ویژه که این مفاهیم مسایل و دغدغه های انسان امروز به خصوص در جامعه ماست و پای نمایشنامه «دایی وانیا» به عنوان یکی از آثار سرآمد چخوف به دلیل طرح وسیع این مفاهیم در شخصیت پردازی ها به میان باشد.
چخوف و نویسندگان روسی که در دوره گذر از روسیه تزاری فئودالی (قبل از انقلاب سوسیالیستی) زندگی می کردند با جزئیات فراوانی به شرح فساد اجتماعی، اخلاقی و سقوط ارزش های انسانی در آثارشان می پرداختند و با رویکردی کاملا رئالیستی این جزئیات در نمایشنامه های چخوف از تشریح آب و هوا، محیط، اسباب و وسایل، لباس و افکت و صوت آغاز می شود و به جزئیات دراماتیک شخصیت پردازی (به عنوان نقطه بارز کارهای چخوف) منطق رویدادها، زمان و مکان و... می رسد.
چخوف در «دایی وانیا» داستان وانیا برادر همسر مرحوم پروفسور«سربریاکف آلکساندرو لادیمیویچ» را روایت می کند که پس از مرگ خواهرش به همراه سونیا خواهرزاده اش امور ملک مورثی را به عهده می گیرد تا شوهر خواهر پروفسورش به تحقیق علم و پیشرفت در شهر مشغول شود. پروفسور نمونه ای از یک دانشمند متوسط و فرهیخته جامعه آن روز روسیه است که سالهای سال با کار و زحمت شبانهروزی به تحقیق در علم تخصصی خود پرداخته اما ظاهرا این زحمات چندان راه به جایی نبرده و مثل همه شخصیت های داستان ها و نمایشنامه های چخوف در جایگاه اجتماعی که باید باشد، نیست و با فقدان هایی در زندگی مواجه است. دخترش سونیا هرچند در کنار دایی مهربان و دائم الخمر خود «دایی وانیا»، زندگی راحت و بیدغدغهای را میگذراند اما در اوج جوانی خود به دلیل نداشتن زیبایی ظاهری و امکانات زندگی در جامعه شهری و فعالیتش در اداره ملک خانوداگی هم درموقعیت فقدان در مواجه با خواسته های طبیعی اش به سر می برد و او که دلباخته دکتر «آستروف میخاییل لوویچ» پزشک محلی و خانوادگی اشان، دوست دایی وانیا ( به عنوان تنها امکان برای برقراری ارتباط باجنس مخالف ) شده است در یک بلاتکلیفی و موقعیت ماذوخیستی از این عشق پنهانی به سر می برد و در آغاز نمایش با بازگشت پدر(پروفسور) و همسر جوان، زیبا و جذابش از شهر به ملک خانوداگی موقعیت دراماتیک اصلی شکل می گیرد .«یلنا آندری یونا» نامادری سونیا دختر جوانی است که مجذوب شهرت پروفسور شده و با اختلاف سنی فراوان با او ازدواج کرده، اما او هم مثل دیگر شخصیت های این نمایش از وضعیت خود و زندگی زناشویی اش راضی نیست و در فقدان به سر می برد بنابراین با انفعال و بی تفاوتی به زندگی روزمره خود ادامه می دهد.
در این میان دکتر آستروف و دایی وانیا نیز دلباخته این زن جوان می شود و در یک رقابت زیر پوستی هر کدام برای تصاحب و همنشینی با یلنا تلاش می کنند اما با توجه به روابط اجتماعی موجود (قراردادهای منع کننده) این تلاش راه به جایی نمی برد هر چند یلنا نیز در درون خود تمایلی به هردو به ویژه دکتر آستروف می بیند. «مارینا» دایه پیر خانواده که روای و شاهد وقایع نسل های مختلف این خانواده اشرافی است،(نماینده فرهنگ جامعه تزاری ) پس از سال ها خدمت به این خاندان در کنار «ایلیا ایلیچ» مباشر پیر خانواده با آینده ای نامعلوم و بلاتکلیف که وابسته به تصمیم گیری های ارباب و اهالی دیگر خانه است، زندگی خود را سپری می کنند. در واقع آنان هم در یک نوع دیگر از موقعیت فقدان به سر می برند.
با توجه به موقعیت جامعه ای که چخوف در آن زندگی می کرد (گذر از جامعه تزاری و پیشاکمونیستی) به طور غیر مستقیم رگه های انتقاد به نظام فئودالی در این اثر هم دیده می شود. البته چخوف فقط به شخصیت پردازی دقیق انسان های جامعه روز خود که از ارزش ها و فضیلت های انسانی تهی شده اند، می پردازد و همه شخصیت هایش نه سیاه و نه سفید هستند و به نوعی همه قربانی نظام فاسد اجتماعی و فرهنگی زمانه خود و میراث گذشته اند. از همین منظر هم است که آثارش در همه اعصار ماندگار و قابل توجه شده است. اگرچه از نگاه او در چنین شرایط اجتماعی همه اقشار جامعه مانند شخصیت های سردرگم «دایی وانیا» در انفعال و بی آینده گی به سر می برند اما برخی از شخصیت ها (دایی وانیا و سونیا ) که با ایثار و از خودگذشتگی تلاش می کنند و با کار طاقت فرسا امور زندگی روزمره را برای دیگر شخصیت های کم کار و خودخواه (پروفسور و همسر جوانش) پیش می برند، قربانیان اصلی این شرایط هستند و در نهایت از نگاه چخوف همه شخصیت ها بر اساس شرایط اجتماعی زمانه ای که در آن به سر می برند، بازنده و قابل ترحم هستند.
درنمایشنامه «دایی وانیا » همان طور که از نامش هم پیداست، چخوف قبل از هر چیز بر شخصیت «دایی وانیا » متمرکز است که خود به نوعی گذشته برخی از شخصیته ای این نمایش مثل شخصیت یلنا و آینده سونیا (خواهر زاده اش) است با این تفاوت که دایی وانیا در میان سالی خود را یک بازنده ناامید می بیند اما سونیا بیست ساله همچون گذشته دایی وانیا، به آینده نامعلوم خود خوشبین است و همین هم نقطه عطف و تمایز این نمایشنامه با دیگر آثار چخوف است که پایانی خوش و بدون خودکشی در پیش دارد. هرچند کنش این عمل تا پایان نمایشنامه از طریق دایی وانیا وجود دارد اما در پایان سونیا (گذشته ) مانع انجام عمل خودکشی دایی وانیا می شود و به نوعی او را متقاعد به پذیرفتن ادامه بطالت گونه زندگی در ملک خانوادگی می کند. بنابراین کشمکش دراماتیک صحنه پایانی نمایش یعنی فروش ملک توسط پروفسور سربریاکوف و بازگشت خانواده به شهر این بار خلاف بسیاری از نمایشنامه های چخوف مثل «باغ آلبالو»به سامان و نتیجه ای نمی رسد و با پیروزی دایی وانیای ناامید و انصراف پروفسور از فروش ملک و بازگشتش به شهر، زندگی در ملک روستایی با کسالت همیشگی خود برای ساکنان قبلی خانه ادامه می یابد. با این تفاوت که دکتر آستروف که در عشق یلنا ناکام مانده و صراحتا به عشق سونیا نه گفته مجبور به رفتن می شود البته این رفتن با یک «شاید تا چند ماه دیگر باز گردم» یا با اصرار سونیای ناامید که در هنگام رفتن دکتر این دیالوگ را ادا می کند: «کمی دیگر بمانید ...» به امید بازگشتی دوباره در آینده مبدل می شود.
با این توضیحات آنچه از اجرای اکبر زنجانپور که خود نقش «دایی وانیا » را هم در نمایشنامه بازی می کند بر می آید چیزی جز کسالت مفهومی زندگی خانواده «دایی وانیا» در صحنه سرد و فلزی شیب دار باقی نمی ماند و صحنه اکسپرسیونیستی مینی مالیستی که رضا مهدی زاده طراح خلاق تئاتر برای نمایش زنجاپور طراحی کرده هیچ کاربردی در راستای خلق ایده پردازی های خلاق و زمینه سازی برای ارائه میزانسن های قابل تأمل نمی کند؛ جز شیبی که انتهای زندگی خانواده چخوفی را معنا می دهد. از طنز معروف چخوفی نه در کلام آدم های نمایش و نه در موقعیت های نمایشی، خبری نیست و زنجانپور با حذف چندین دیالوگ کلیدی از این اجرا که در برگیرنده جهانبینی چخوفی است با بی توجهی سهل انگارانه ای به دیدگاه فلسفی این نویسنده، نشان می دهد که صرفا قصد اجرای متن ویژه ای مانند «دایی وانیایی » را داشته است. عجز در ارائه طنزسیاه و روایت قوی داستان گویی چخوف هم نمی تواند حداقل حس کنجکاوی یا همذات پنداری مخاطب را با مشاهده اتفاق های دراماتیک و کشمکش های جذاب متن چخوف تحریک کند.
از سوی دیگر انتخاب بازیگران مختلف با متدهای گوناگون بازیگری که هر کدام ژانر خاصی در بازیگری ارائه می دهند، موجب یک بی نظمی وافسار گسیختگی در این اجرا شده به طوری که تماشاگر در حین دیدن این اجرا با مفهوم فلسفی کسالت چخوفی به معنای واقعی مواجه می شود.
دایی وانیا
نویسنده: آنتوان چخوف. کارگردان: اکبر زنجان پور. طراح صحنه: رضا مهدی زاده. طراح لباس: ادنا زینلیان. طراح نور: بابک شاه علیزادگان. موسیقی: فرشاد آذر نیا. بازیگران: شمسی فضل اللهی، اکبر زنجانپور، مسعود دلخواه، محسن حسینی، هوشنگ قوانلو، ماه گل مهر، نجمه کاظم زاده، جمشید حسینی. تئاترشهر - سالن اصلی