البته این نمایش مرا یاد فیلمی میاندازد که در آنیک مهندس ساختمان در حال رانندگی است. فیلم در شب میگذرد و تماماً در جاده و خیابان. مرد در حین رانندگی مدام با تلفن صحبت میکند از حل مشکلات کاری خود و بحث با دوستش که سرکارگر و معاون اوست. بر سر مسائل ساختوساز پروژه ساختمانی تا صحبت با همسرش بر سرزندگیشان و برگشت به گذشته و رفتن به آینده و برنامههایی که دارد یا بحث با نامزد و ... عصبی میشود، ناراحت میشود. به گذشته میرود بعضی از تقصیرات خود را میپذیرد و مباحث شبه فلسفی میکند و... در نهایت تصادف میکند. این نمایش نیز شبیه آنست با اینوجود تفاوت که جای مهندس مرد با زن عوضشده است و ... البته بعضی از مباحث مربوطه نیز شبیه هستند.
در روزگاران قدیم تجسم باروری انسانها بود و باخدای حاصلخیزی سومری و به نام «تموز» و «نین گیر سو» یکسان بشمار میآمد. در اساطیر یونانی برای زئوس و ژوپیتر مقدس شمرده میشد و به طور کلی نماد نیروی جنسی نر بود و بنابراین در هنر، مربوط به دیونوسوس و باکوس و پیروان آنها یعنی ساتیرها و پان بود که دارای جنبههای شبیه به بز است. (دیو وهفت گناه بزرگ شهوت) در هنر عیسوی بز نماینده لعنت شدگان در آخرین داوری رستاخیز است. بز به منزله هشت شاخه زمینی در تقویم چینی است.
نمایش به رابطه زنان با مردان میپردازد اینکه زنها چگونه درباره مردان میاندیشند و شناختشان در خصوص آنها در چه حد است و بر پایه چیست و البته بر عکس یعنی نگاه مردان نسبت به زنان. هرچند که در سنین مختلف این نگاه و شناخت متفاوت است و میدانیم که در سن پختگی یعنی دهه چهل انسان میتواند کاملتر بیندیشد و تفکرات خاص خود را سروسامان دهد. متن یک رئالیست اجتماعی است که با سورئال آمیختهشده است یا شاید بهتر است که بگویم درجاهایی به گونهای یک رئالیست جادویی است. آنجا که با تخیل و عالم ماورا درمیآمیزد. مردی که نامش کاووس است در کماست او به یکباره با گوشی همراه همسر سابق خود تماس میگیرد همسری که پنج سال است از او جداشده(هرچند که توضیح و یا دلیل دراماتیکی برای این کار از سوی نویسنده و کارگردان ارائه نمیشود).
زن سابق او «شوکا» دو سال است که با مردی بنام ادیب ازدواجکرده و حالا عازم رشت است برای عیادت از همسر سابقش یعنی کاووس که در کماست و انقریب است که از دنیا برود. او کسی را ندارد و شوکا از سر نوعدوستی، محبت، عشق سابق و البته فهمیدن حقایقی که هنوز درخصوص زندگی مشترکشان برای اوکشف نشده به ملاقات او میرود. (زن در پی دانستن و کشف این حقایق و فهمیدن دلیل یادداشتی است که شوهر سابقش برایش فرستاده دارد به عیادتش میرود.) در واقع زن درپی شناخت خویش و رابطه خود با همسر سابقش است. در این میان البته مسائل عاطفی و غرایز انسانی نیز دخیل هستند.
زن شاید در این میان یک سفر ادیسه وار را در پیش میگیرد او در این سفر خویش و روابطش با همسر سابق و همسر فعلی و دوستش که نقش آن را نگار فروزنده بازی میکند بازمیشناسد. زن در این سفر ادیسه وار به نوعی خود را پیدا میکند. گویی میفهمد که چه باید بکند البته پسازآنکه تصادف میکند و برای دقایقی روح از بدنش جدا میشود و باروح شوهر سابقش روبرو میگردد. (که البته این تصادف به عنوان تعلیق خیلی کارساز نیست چون لو میرود چراکه از روند نمایش مشخص است که تصادفی روی خواهد داد.) آن دو برسر مسایلی که در قبل داشتهاند حرف میزنند که درجاهایی تبدیل به شعار میشود و در نهایت زن تصمیم میگیرد که زنده بماند تا بتواند این بار با شناختی که از خود وزندگیاش و ایضاً مردها پیداکرده به زندگی مشترکش ادامه دهد. البته با تمام حرفهایی که زن با همسر سابقش میزند بهجز اختلاف فکریای که داشتهاند و البته باز خیلی مشخص نمیشود بر سر چیست؟ (دقیقاً موارد اختلاف آنها که منجر به جدایشان شده معلوم نمیگردد.) مرد بیشتر شعار میدهد و انقلت میکند زن هم بهگونهای همینطور در واقع نشخوار حرفهای دیگران مانند نیچه و...
زن نیز به نوعی سرگردان است شاید اختلاف آنها بر سر بچه بوده باشد چون پس از پانزده سال زندگی مشترک بدون داشتن بچه از هم جداشدهاند. البته در متن به این موضع اشاره نمیشود. هرچند که زن در حال حاضر باردار است وبه گفته خودش این موضوع را درست قبل از حرکت بهسوی رشت متوجه شده است. مسئله اصلی شاید عدم صداقت و صراحت باشد صداقت در گفتار بهگونهای که ما هرگز نمیتوانیم حرف دل خود را حتی با شریک زندگی امان بیپرده بازگوییم. این عدم صداقت گفتاری موجب رفتار و کردار و کنش و واکنشهای بی مورد، بیهوده و شکبرانگیز میشود. مثل رفتار زن با شوهر فعلیاش ادیب. شوکا صادقانه نمیگوید و یا نمیتواند بگوید که میخواهد به رشت برود و به شوهر سابقش کاووس که در کماست سر بزند. شاید این عدم صراحت و صداقت در گفتار از سوی زنان بهنوعی تقصیر مردان نیز باشد اینکه آنها نیز نمیتوانند حرف صریح و رک را بشنوند. بخصوص با مواردی چون غیرت و ناموس و ...که برای مردان ما هماره مطرح بوده است. متن درجاهایی رو به تکرار میرود واطلاعات تکراری میدهد که درروند نمایش آنها را شنیدهایم این موجب نوعی کلیشه در گفتار میگردد. حرفهایی که چون کلیشهای میشود برای حرفهای دیگر؛ اما نمایش انگشتبر روی موضوعهای حساسی میگذارد که مبتلابه جامعه امروز ما و روابط بین مردان وزنان وهمسران است. بخصوص در مقطع سنیای که هستند. نویسنده با شناخت از نحوه اندیشیدن زنان در خصوص مردان دست به نوشتن زده واین خود اشراف اورا نسبت به این مسائل و وجوه روانشناختی و جامعهشناختی و... زنان و نگاه آنان نسبت مردان را میرساند. از سویی شاید انتخاب اسم شخصیتها نیز با حساسیت خاص صورت گرفته یعنی شوکا که نام زن اصلی نمایش است که نقش انرا بهاره رهنما ایفا میکند و شوهر اول زن که نامش کاووس است انسان را یاد پرواز میاندازد. نویسنده میخواهد بگوید زن و مرد دو بال ویا دواند یشه ای هستند که میتوانند باهم به پرواز در ایند در صورتی که یکدگر را بفهمند و درک کنند و نه آنکه هرکسی «کار خودش بار خودش و... معیار خودش» کاووس که مرد است به پرنده که زن است نیاز دارد تا تخت زرین اندیشهها و افکار ودست یافتن به ناشناختهها و رسیدن به امیال و آمال و آرزوهایش را به پرواز دراورد یعنی اندیشهاش و فکرش به بلندای آسمانها رسد چراکه زن بن اندیشهای است که میتواند با تکامل تفکر و خرد مردان آنان را در اسمان خیال و مهر و لطافت و زیبایی و کشف و شهود و عشق و... به پرواز دراورد تا او بتواند جولان دهد اگر مرد این را متوجه نشود به طبع سقوط خواهد کرد وزن را نیز با خود به سقوط خواهد کشاند. این میتواند تلویحاً یکی از زیر متنهای نمایش باشد. واین البته میسر نمیشد مگر به مدد تجربه و اشراف نویسنده ایوب آقا خانی نسبت به مسائل و جامعه و انسانها که بهنوعی شناختشناسی میانجامد.
اما در کل باید گفت متن ایستاست و البته این به لحاظ ساختاری بهنوعی جز ذاتی متن است. در واقع دو بازیگر دیگر که یکی را نگار فروزنده در نقش دوست ومعاون شوکا یعنی بهاره رهنما بازی میکند ودودیگررا ایوب آقا خانی در نقش ادیب شوهر دوم وکاووس شوهر اول شوکا (واین میتواند تلویحاً بدین معنا باشد که مردان تقریباً یکی هستند ویک جور شاید فقط اسمهایشان تفاوت میکند وبعضی از خصایصشان.) این دو شخصیت چنانچه حتی اگر حضورشان به عنوان بازیگر در صحنه نباشند چندان لطمهای به کار نمیزند. چراکه محور اصلی نمایش شوکاست همانطور که شوهر سابق او کاووس بهجز چند دقیقه پایانی همهاش با تلفن صحبت میکند و ما تنها صدای او راداریم اما از تاثیر حضورش کاسته نمیشود. اگر حضور بازیگران دیگر کمرنگتر میشد شاید به ریتم تندتری هم دست مییافتیم واین خود زمان نمایش را به سطح مطلوبتری میرساند. بخصوص اینکه طنز حاصل از بازی نگار فروزنده مصنوعی و نچسب مینماید با تمام احترامی که برای ایشان قائل هستم باید بگویم که بازی یه چندان قابل قبولی ارائه ندادند درواقع ادای بازی کردن را درمیاوردند و بازی را بازی میکردند حتی به جزئیاتی مانند تعویض کفش کتانی در منزل هم توجهی نکرده بودند یعنی زمانی که شما لباس منزل به تن میکنید و روبد شام میپوشید میخواهید نشان دهید که به منزل آمدهاید پس باید کفشتان را هم عوض کنید ومثلا یک سرپایی روفرشی بپا کنید. اینها جزئیات مهم تئاتر هستند که نظامی پویا، هدفمند، معناگرا، درهمتنیده و... کلی را، بنام تئاتر میسازند و میدانیم که تئاتر از جزئیات تشکیلشده است. همانطور که بهاره رهنما بازیای باجزئیات کامل رانشانمان میدهد. راحت و طبیعی و بدون اداواطوار. رهنما نشان داد که تئاتر وبازی در چنین نقشهایی را خوب درک کرده وفهمیده است او حالا تبدیل به بانوی حرفهای تئاتر شده است که بسیار مقوله مهمی است واز این بابت وبرای بازی این نقش باید به او تبریک گفت. در واقع اگر بازی بهاره رهنما نبود این متن به سامان نمیرسید و کسلکننده از آب درمیآمد او به درک وفهم کامل نقش و حضور صحنهای در این نمایش رسیده است. بهنوعی کشف و شهود. ابتدا در خویش به عنوان بازیگر و سپس در نقش. البته این مهم به هدایت درست و کارگردانی دراماتیک ایوب آقاخانی نیز برمیگردد. شاید اگر یک دراماتورژی روی متن وایضا اجرا صورت میپذیرفت شاهد نمایشی منسجمتر با بکار گیری عناصر دراماتیکی چون ایجاز وریتم مطلوبتر بودیم. هرچند که بهاره رهنما با میزان ایستایی که نقش داشت وتماما نشسته بود ونمی توانست به لحاظ موقعیتی که دارد یعنی رانندگی حرکت چندانی نماید اما با بازیای درونی توانست احساس، حس و حال، کنش و واکنشها و... را بیرونی نماید و با میمیکهای به موقع و حسابشده این درونیات را بیرونی کرده ومنتقل نماید. ریتم درونی وبیرونی او حسابشده و بجا بود وشاید همین موضوع نمایش را سر پا نگهداشت. نویسنده زندگی را به جادهای تشبیه میکند که ما در حال رانندگی دران هستیم تشابه بین رانندگی و راندن در پیچ وخمهای زندگی بی شباهت به یکدیگر نیستند و این با صدای آشنای ایرج طهماسب نیز قابل درک تر میشود صدایی که برای همه ما حسی نوستالژیک دارد و تداعیگر گذشته. واین به هوشیاری کارگردان در استفاده از استاد طهماسب برمیگردد. نریشن هایی که توسط ایشان گفته میشود به ایجاد ارتباط با مخاطب کمک میکند وتماشاکنان خود را بهنوعی در بطن ماجرا میبینند. گویی که بهگونهای در مقام دانای کل قرارگرفتهاند. تلفیق تصویر بکراند با بازی روی صحنه از نقاط قابل توجه نمایش است. به ایوب آقا خانی و گروهش خسته نباشید میگوییم.
زنانی که به بزها خیره شدند
نویسنده، طراح و کارگردان: ایوب آقاخانی.
بازیگران: بهاره رهنما، نگار فروزنده، ایوب آقاخانی.
محل اجرا: ایرانشهر، سالن استاد ناظرزاده کرمانی، مهرماه 1395