کارکرد هنر در جهان بیهوده چیست؟ بازتاب واقعیت انسان است.
در جهانی که دانستن قوانین اخلاقی و درک ارزشهای مطلق و یقینی در مورد جایگاه و اهداف انسان بر بشریت تسلط داشت، کارکرد هنر نیز علم به شمار میآمد: ثبت تصویری اشیاء آنطور واقعیت عینی میپذیرفت؛ اما با شکست عقل و منطق و تائید علمی نسبیت و درنهایت توضیح ناپذیر بودن پدیدهها، منطق رئالیسم عقلیاش دیگر گویای واقعیت اوضاعواحوال حقیقی، غیرمنطقی، غیر عقلی استمرار ناپذیر و ناهماهنگ انسان نبود؛ بنابراین از اواخر قرن ۱۹ تعمق هنری با انتخاب شکل جدید، بیشتر معرف شرایط روحی انسان در این جهان بیمنطق بود.
کوبیسم، فوتوریسم، سورئالیسم و دادائیسم همه بخشی از تلاش برای کشف ذات حقیقی هستی، در جهانی بودند که ارزشهای سنتی زدوده شده و نور عقل خاموش شده بود؛ یعنی جهانی که انسان در تاریکی و ویرانی آن رهاشده بود. سورئالیستها دنبال واقعیتی ژرفتر میگشتند. آنان معتقد بودند که دید هنرمند-تخیل و مکاشفه-انسان را به حقایق جوهر هستی بهتر نزدیک میکند تا کار رئالیستهایی که از وقایع عکس میگیرند. آنها برای رهانیدن ذهن انسان از وابستگی به اشکال عقلی و قراردادهای دست و پاگیر اجتماعی از پدیدههای عجیبوغریب و صورتکهای ناموزون و مضحک استفاده کردند و با نفی واقعی بودن شکل بیرونی پدیدهها، هنرمندان به دنبال حرکات خودبهخودی و درعینحال غیرمنطقی یا گستردهای بودند که حقیقتاً بازگوکننده ژرفترین پاسخهای درونی آدمی به اوضاعواحوال موجود باشد.
دادا پا را از سورئالیسم نیز فراتر گذاشت و منطق خود را از جهان بیشکل و بیمنطق و بیمعنا به آنارشیسم محض رسانید. جورج گروس گفت: نماد مکتب ما «هیچ» بود، خلأ بود. دادا تمام تصورات کیفی درونی را به استهزا گرفت: «چگونه ممکن است در جهانی سراپا دگرگون شونده به دنبال معیارهای ثابت گشت.» تریستان تزارا گفت: «دادا همه چیز است، دادا به همه چیز شک میکند، دادای واقعی علیه داداست.» دادا برای بهتر بازگوکردن شرایط انسان معاصر در ویرانسازی اشکال کهنه و جایگزین کردن اشکال نو فعالیت میکرد. این سبک توان انجام کاری بیش از پروردن «بیهودگی» موقعیت اجتماعی و هنری را نداشت. اگر هیچ قانونی وجود ندارد پس معیار بردوباخت چیست؟
شکل ناپذیری و انتزاعی بودن سورئالیسم و دادائیسم تأثیرات زیبا شناسانهای نسبت به سبکهای قبل از خود گذاشتند. همچنین آنها بر هنرهای موسیقی، رقص و درنهایت تئاتر که هنری است پیچیده و مشتمل بر همکاری اجتماعی، اثر گذاردند. آلفرد ژاری در نمایش «شاه ابو»[1] به رئالیسم حمله کرد و بی معنائی زندگی انسانی را با شکلهای سورئالیستی و گروتسک (شکلهای مضحک) نشان داد، با بهکارگیری ماسک و حرکات اضافی و بیشازحد معین و پرهیز از عینی کردن شخصیت و صحنه، بیرحمی و بیهودگی جهان را با همگونی نشان داد به همین دلیل ژاری را پیشکسوت شیونو تئاتر میدانند. لوئیچی پیراندلو در سال ۱۹۲۰ درحالیکه نمایشنامههای وی رنگ رئالیستی داشت تئاتر را به شکل سایهای نشان داد که کارش تفکیک واقعیت از وهم است.
ویژگیهای تئاتر ابزورد
در دهه ۱۹۵۰ تئاتر شاهد پیشرفت شکل دراماتیک در ارائه نشان دادن شرایط بیهودگی زندگی انسان بر تماشاگر بود. تئاتر ابزورد انسان را موجودی معرفی کرد که در زندگیاش اهداف بزرگ ندارد. عادات و تعلقات مادی آزادی او را محدود میکند. نقصان گفتاری و بیان از تفهیم واقعیت درونی جلوگیری میکند. انسان طبیعی متناسب با خودش ندارد و بهترین شکلش تودهای از اعمال و رویارویها با خلأ روحی و اخلاقی است و محکومبه گذراندن زندگی کمارزش خویش است.
تئاتر ابزورد از ساختارهای طراحیشده بر پایه روشهای سنتی، کشمکش و اوج و فرودها استفاده نکرده و عناصری را از سورئالیسم برای بیان خرد گریزی به عاریت گرفت. انسانهایی با سه بینی، بیسر، استحاله شده به کرگدن، یا شناور در هوا را بهعنوان یک بخش ضروری این سبک بکار برد. این شیوه قصد تشریح منطقی چیزی ندارد و از رویداد پردازی به دور است. از تئاتر ابزورد نباید پرسید درباره چیست؟ و چه خواهد شد؟ تئاتر ابزورد به تماشاگر، تجربه بیهودگی را نشان میدهد و تقدم زبان و منطق را بهعنوان ابزار انکشاف ژرفای واقعیت کنار میگذارد و درست این است که پرسیده شود «تجربه محسوس که از طریق ضرباهنگها و صداها و تصاویر برقرار میکند چیست؟»
درامنویسان سبک ابزورد با پذیرش این نکته که رویارویی با وضع حقیقی انسان تلخ و ناامیدکننده است، معتقدند اگر قرار است این انسانها در این شرایط زندگی کنند پوچی تنها زمینهای است که فهم انسانی میتواند به آن اطمینان داشته باشد. ساموئل بکت در عبارت نغزی میگوید: «هیچچیز از «هیچ» واقعیتر نیست.» و اگرچه پذیرش «هیچ» ظاهراً تجربه منفی است اما برداشت درامنویسان درنهایت برداشتی مثبت است؛ زیرا نمایشنامهنویس تماشاگرش را باتجربهای از پوچی روبرو میکند که بتواند با رهایی از جزمیت، توهم و پندارهای واهی با واقعیت حقیقی آشنا شود و قدرت فعالیت پیدا کند. در تئاتر ابزورد زندگانی بیهدف و ناآگاهانه، مکانیکی و بیمعنا تقبیح میشود و مراد از این کارآگاه کردن انسان از حقیقت و صورت واقعی و مطلقهای بزرگی چون زمان و مرگ است. دو تجربهای که تنها یکبار در زندگی پیش نمیآیند.
شکل و فرم در تئاتر عبث
در نمایشنامه «در انتظار گودو» اثر بکت یکی از شخصیتها میگوید: «هیچچیز رخ نمیدهد، هیچکس نمیآید، هیچکس نمیرود، وحشتناک است». این اثر بهعنوان نمایشی معرفیشده است که در آن «هیچچیز دو بار رخ نمیدهد» پوچی سعی در زدودن هرگونه ویژگی یک درام خوشساخت دارد. هیچ نوع اوج و فرود و پیچیدگی و کشمکش بهقصد نشاندن تماشاگر بر سر جایش وجود ندارد.
مشکل درامنویسان ابزورد آشتی دادن کیفیت ذاتاً عقل گریز و شکل ناپذیر این مکتب با مقتضیات ساختمان تئاتر است، بدین معنا که چگونه میتوان از اشتباهات سارتر و کامو و تناقضات شکل و محتوا پرهیز کرد؟ و پاسخ این سؤال اجتناب کردن از متمرکز شدن روی محتوا و جزئیات آن است و همچنین آشنا کردن بیننده باتجربه بیهودگی است. تجربه موردبحث اساساً دورانی و تکراری است. زندگی بیمعنا نمیتواند بهسوی هدفی گرایش داشته باشد. زندگی آنقدر که در خود تکرار میشود بهپیش نمیرود. شکل دورانی تئاتر عبث انتقالدهنده معنای فقدان یک رشد حقیقی با راهحل است، حرکت دورانی در اجرای نمایش مبین حس پایانناپذیری و گردشی است که همیشه ادامه دارد. جایی برای رفتن وجود ندارد، گوئی انسان محبوس در قفس است. احساس نیستی و پوچی همهگیر شده است. نمایش «در انتظار گودو» با این جمله آغاز میشود «هیچچیز رخ نمیدهد» دایره شبیه این نماد است O -یعنی هیچ. انسان دیگر آن موجود آرمانخواه با میل تعالی دم افزودن نیست. با این اعتقاد فرم و شکل نمایش ابزورد گسترده میشود؛ مانند گسترانیدن فضای تصویری در هنر کوبیسم و گستردگی زمان در رمان جدید؛ زیرا جاها عاری از هدف و ارزشهای معین زمینه وسیعی از بیاهمیتی است.
شکل هنر ابزورد گرایش به دورانی بودن و تکرار دارد. این پدیده را در «گودو» و «بازی» اثر بکت یا «درس» و «آوازهخوان طاس» اثر یونسکو میتوان دید. همچنین حرکت بهسوی پوچی و حل ناپذیری در این سبک دیده میشود مثلاً در «آخر بازی»، «آخرین نوار کراپ» از بکت و «صندلیها» و «آینده در تخممرغها قرار دارد» از یونسکو. در جهانی که همهچیز بیمعنا است، تنها یک نقطه اوج وجود دارد. اوج منفی مرگ: یعنی «راهی که در آن جهان پایان میپذیرد، نه با یک انفجار که با نالهای!»
پرداختن به واقعنگاری قصهپردازی و ترسیم شخصیتها و همچنین ارائه شخصیت افراد در شکل و موقعیتی که زندگی روزمره را تجربه میکنند. کار نمایش ابزورد نیست. نمایشنامههای این سبک گرایش به تصویرهای شاعرانه دارد. صحنه عبث پر از فعالیتهایی است که تغییری در موقعیت صحنه به وجود نمیآورد سرشار از عناصر بیارزش از زندگی روزانه و بهکارگیری این عناصر به شکل نمایشی است.
شیوه بازی بیهودگی است. لودگی، طنز، تمسخر، آئینهای مذهبی (گرفتهشده از نمایشهای سنتی فرانسه) که در نمایش پوچی بکار برده میشود برای نشان دادن راههای بیپایان و بیهودهای است که انسان برای پر کردن خلأ زندگی میپیماید، انسان را بازیگر «دور دنیا» نشان میدهد؛ زیرا بدون ارزشهای مقبول تمامی تجارب زندگی به یک اندازه جدی و درعینحال مضحک هستند. یونسکو میگوید: «همهچیز به یکروال پیش نمیرود. کمدی و تراژدی دو جنبه از یک موقعیت هستند و تفکیک اینها مشکل است. خنده از نومیدی میکاهد و کمدی با اندوه همبالین میشود».
علی حجازی
[1]. ubu