درباره بنيان‌های نظری و عملی دراماتورژ‌ی معاصر

19 شهریور 1400

زيباشناسی و فلسفه اجرای تئاتر

سيد حسين رسولي

اين سال‌ها حرف‌وحدیث درباره اصطلاح «دراماتورژي» در تئاتر و وظيفه «دراماتورژ» بسيار زياد شده است.

درگذشته، دراماتورژ را كسي مي‌دانستند كه با «متن» و «نقد» سروکار داشت ولي امروز وظيفه او مربوط به «اجرا» و «پژوهش» هم مي‌شود. ما قبلاً با دراماتورژهايي مواجه بوديم كه وظيفه يك «مدير ادبي» را انجام مي‌دادند ولي امروز «دراماتورژ اجرا» هم داريم. به نظر من، دراماتورژی امروز وابسته به «نظريه زيباشناسي»، «نظريه توليد متن و اجرا» و «نظريه نقد» است. درواقع، امروز كار دراماتورژ به‌پیش از توليد، در حين توليد و پس از توليد تئاتر مربوط مي‌شود. البته جالب است كه در بين اغلب تئاتري‌هاي ايران به هرکسی كه متن را كوتاه و بلند كند و تغييراتي در نمايشنامه بدهد، دراماتورژ مي‌گويند.

درگذشته، دراماتورژ را كسي مي‌دانستند كه با «متن» و «نقد» سروکار داشت ولي امروز وظيفه او مربوط به «اجرا» و «پژوهش» هم مي‌شود.

دراماتورژي انتقادي از لسينگ تا برشت

«گوتهولد افرایم لسینگ»[1] در ماه مه ‌۱۷۶۷ پس از بازگشايي «تئاتر هامبورگ» به‌سرعت اولين يادداشت‌هاي تئاتري خود را منتشر كرد. در مقدمه كتاب «دراماتورژي هامبورگ» نوشته‌شده است: «لسينگ در مقام منتقد مشغول بود و هر هفته نقدهاي خود را منتشر مي‌كرد و براي بيشتر از ۵۲ اجرا نقد نوشت... يادداشت‌هاي او تا عيد پاك ۱۷۶۹ ادامه پيدا كرد.» مترجم كتاب در ادامه تأکید مي‌كند: «اين دراماتورژي به شكل «راهنماي انتقادي» درباره نمايشنامه‌هايي است كه اجراشده‌اند.»

لسينگ نه‌تنها نمايشنامه‌نويس و منتقد تئاتر بود بلكه نظريه‌پرداز زيبا‌شناسي هم بود و رساله‌‌اي به نام «لائوكوئون» دارد كه روي ريچارد واگنر تأثیر شگرفي گذاشت. طبق نظر لسينگ كه مورد توجه «زيبا‌شناسان ناب پسند» است: «شاعران نبايد در اشعار خود ظواهر دقیقاً بصري اشيا را تصوير كنند، زيرا اين وظيفه براي هنرهاي بصري تعیین‌شده است؛ هنرهاي بصري نيز نبايد براي بيان حركت كوشش كنند، زيرا اين وظيفه نيز براي ادبيات تعیین‌شده است...» (تاريخ و مسائل زيباشناسي، ترجمه محمد سعيد حنايي كاشاني)

دراماتورژي امروز وابسته به «نظريه زيباشناسي»، «نظريه توليد متن و اجرا» و «نظريه نقد» است.

تأثیر ارسطو به‌خوبی روي نظريه‌هاي لسينگ آشكار است. موريس وايتس در «نقش نظريه در زيباشناسي» مي‌نويسد: «نظريه در زيباشناسي نقش كانوني دارد و همچنان دغدغه اصلي فلسفه هنر است. هدف عمده آن از ديرباز تعيين و توضيح سرشت هنر بوده است، به‌گونه‌ای كه بتواند در قالب تعريفي از هنر، صورت‌بندي شود.» (نظريه‌هاي فلسفي و جامعه‌شناختي در هنر، ترجمه علي رامين) در يونان باستان، دو واژه «Kalon» (زيبا) و «Techne» (هنر) اصطلاح‌هايي رايج بودند.

ارسطو دراین ‌بین نظر سوفسطاييان را رد مي‌كند و شعر، مجسمه‌سازي و موسيقي را هم «لذت‌بخش» و هم «مفيد» مي‌داند. او بحث خود را با «كاتارسيس» (پالايش رواني) و «ميمسيس» (محاكات و بازنمايي) پيش مي‌برد. سپس به وحدت‌هاي سه‌گانه كنش، زمان و مكان توجه مي‌كند و به يك نكته كليدي ديگر مي‌پردازد: «كمدي، انسان را ازآنچه هست فروتر و تراژدي ازآنچه هست، والاتر نشان مي‌دهد.»

لسينگ هم مانند ارسطو به زيباشناسي توجه دارد، هم به شيوه‌هاي توليد و نقد متن و هم به اجراي تئاتر. «پروژه لسينگ متأثر از پوئتيك ارسطو بود.» (لاكهرست در كتاب دراماتورژي: انقلاب در تئاتر) لسينگ در نمايشنامه «ناتان فرزانه» تلاش مي‌كند ايده آشتي بين اديان را دراماتورژي كند. او از فنون تراژدي‌هاي يونان و نمايشنامه‌هاي رنسانسي شكسپير بهره مي‌گيرد اما شيوه خودش را ايجاد مي‌كند.

«لسينگ تئاتري را گسترش داد كه شرايط دقيق اجتماعي را در درون خود نمايش مي‌دهد و از شكسپير به‌عنوان يك مثال بزرگ براي درام‌نويسان آلماني طرفداري مي‌كرد.» (همان) او عقيده دارد كه شكسپير به خاطر الگوبرداري از قواعد تراژدي‌هاي يونان، متأخرترین شارح آن نوع دراماتورژي ارسطويي است كه نقطه مرجع خودش براي يك تئاتر خوب به شمار مي‌رفت.

لسينگ با ذكر اين نكته كه ولتر، نمايشنامه‌نويس نئوكلاسيك فرانسوي، درك نادرستي از تراژدي‌هاي يونان داشته، به هواداري از شكسپير در مقابل او مي‌پردازد. (ترنر و برنت، در كتاب دراماتورژي و اجرا) لسينگ به «تئاتر ملي» با «انديشه ليبرال» نظر ويژه داشت.

جالب است كه در بين اغلب تئاتري‌هاي ايران به هرکسی كه متن را كوتاه و بلند كند و تغييراتي در نمايشنامه بدهد، دراماتورژ مي‌گويند.

بحث برتولت برشت بسيار متفاوت است. او ابتدا نمايشنامه‌نويس و دستيار كارگردان بود و در ادامه تئاترهايي با نظريه‌اي متفاوت توليد مي‌كند كه مبتني بر زيباشناسي ماركسيستي است. او به «تئاتر جهاني» با «انديشه ماركسيستي» نظر ويژه داشت. برشت به‌طورکلی ارسطو را رد مي‌كند و خودش متن‌هايي متفاوت توليد و اجرا مي‌كند كه مي‌شود به او «دراماتورژ توليد» گفت. كارهاي او به‌شدت سياسي هستند و تحت تأثیر ماكس راينهارت و اروين پيسكاتور است. البته او براي تدوين نظريه بيگانگي و مخالفت با طرفداران رئاليسم چون گئورگ لوكاچ، به بررسي هنر شرق روي مي‌آورد.

برشت مخالف واقع‌گرايي است و به مدرنيست‌ها گرايش دارد. نكته كليدي در زيباشناسي ماركسيستي او اين جمله كارل ماركس در كتاب «تزهايي درباره فوئرباخ» است: «فلاسفه تنها جهان را به انحاي گوناگون تفسير كرده‌اند؛ نكته، تغيير آن است.» اين‌گونه است كه دراماتورژي برشت انقلابي مي‌شود. «براي برشت، يك تئاتر سياسي وقتي تأثیرگذار است كه توان مقابله با فاشيسم و جنگ- و البته سرمايه‌داري كه به‌نوعی مرتبط با هردو است- را داشته باشد. اين تئاتر بايد اساساً جديد و با استراژي‌هاي نوين باشد. بايد بتواند كه با مخاطبان خود و حتي فراتر از آن‌ها، مخاطباني جديد ارتباط برقرار كند.» (همان) برشت با استفاده از قصه و حماسه تلاش كرد تئاتري براي تمام طبقه‌هاي مردم توليد كند، به‌طور خاص طبقه كارگر.

آيا دراماتورژي ايراني داريم؟

 امروز ما بايد با استفاده از گفته‌هاي كارگردانان و نمايشنامه‌نويسان ايراني دست به شناخت دراماتورژي ايراني بزنيم. مثلاً بهرام بيضايي مي‌گويد: «واقع‌گرايي روزنامه‌اي كاري در تئاتر انجام نمي‌دهد.» غلامحسين ساعدي اعتقاد دارد: «من با جنبه تمثيلي خيلي موافق هستم.» اما اكبر رادي مخالف اين دو است: «نمايشنامه بايد به زندگي مردم نزديك شود.» محمد چرمشير به تئاتر نو نظر دارد و مي‌گويد: «در حوزه ما همچنان اجرا مهم‌تر از متن است.» عباس جوانمرد كه دنبال تئاتر ملي بود، مي‌گويد: «من چرا به كارهاي بيضايي تمايل دارم، براي اينكه بيضايي تمايل دارد تئاتري بنويسد.» فكر مي‌كنم تا حدي توانسته باشم روشن كنم كه دراماتورژي فقط معطوف به «كوتاه و بلند كردن متن» نمي‌شود بلكه به «زيباشناسي و فلسفه اجراي تئاتر» هم مي‌پردازد.

اعتماد

[1]. Gotthold Ephraim Lessing