نمایش «زبان تمشکهای وحشی» اثری است که در فرم و ساختار، چه در متن و چه شاخصههای اجرائی و کارگردانی، از مکتب سورئالیسم پیروی میکند؛ متنی پر ابهام و پر گره که اندکاندک مجهولات خود را روشن و مفهومهای پنهان را هویدا میکند بهطوریکه در پایان نمایش و معرفی و حدیث نفس کاراکتر پسر جوان (دانیال)، ناخودآگاه تماشاگر تمامی صحنهها را یکبار دیگر با شناخت جدیدی که از شخصیت مجهولالهویه به دست آورده، مرور کرده و ربط ماجراها و صحنهها را کشف میکند. تم و زمینه فراگیر اثر، زبان است و مسائلی از قبیل حدود درک انسانها از یکدیگر همراه با ترکیبی از افسانه، تاریخ و واقعیت به پروردن آن کمک میکنند.
داستان نمایش، روایت زنوشوهری است (داوود و دنیا) که طبق آیین مشخصی که برای خود قرار دادهاند هرسال مسیری را که برای اولینبار در ماهعسل خود از تهران تا شمال رفتهاند، دوباره طی میکنند و در تمامی مکانهایی که در آن روز توقف داشتهاند، غذاخورده یا استراحت کردهاند، دوباره از نو توقف میکنند و روز اول زندگی مشترک را از نو با جزئیاتش تکرار میکنند. این بار آنها با قصد متفاوتی این سفر را آغاز میکنند و آنهم این است که از مادرزن عقدنامه و مدارک ازدواجشان را بگیرند تا بتوانند پس از بازگشت به تهران از یکدیگر جدا شوند. قبل از آغاز این سفر پسر جوانی را میبینیم که زیر تأکید نوری در گوشهای از صحنه اعلام میکند که میخواهد مرتکب قتل شود و چراغی را در ذهن تماشاگر روشن میکند که همان بوی حادثه است. این پسر در جایجای سفر پیشِ رو به سراغ این زوج جوان میرود، هر بار به بهانهای؛ یکبار در قالب پسرک تمشک فروش، یکبار بهعنوان خدمه رستوران، یکبار مأمور امداد خودرو، یکبار پسری درراهمانده که میخواهد برای مادرش که در حال زایمان است دکتر ببرد و... . او میخواهد کاری کند تا هر طور شده این زن و شوهر یا از بین بروند، یا به تهران برگردند، یا سریعتر بروند و به مقصد که خانه مادرزن است، برسند و اما بههیچوجه آن شب را در هتل بابل به صبح نرسانند. دلیل این تلاشها مجهول میماند تا اینکه در پایان، پسر جوان به جلو و نقطه طلایی صحنه میآید و اعلام میکند او دانیال، فرزند این زنوشوهری، جوان است. او خارج از بُعد زمان و مکان معمول این دنیا آگاه است که پدر و مادرش پسازاینکه ماشینشان در جاده جنگلی در آن شب بارانی خراب میشود به هتل بابل خواهند رفت و باوجوداینکه قصد جدایی دارند نطفه او را در همان شب خواهند بست. دانیال با دید و شناختی که از این دنیا دارد، میخواهد اجازه ندهد این اتفاق بیفتد و به این دنیای نابسامان مملو از جنگ، آسیب، محرومیت و حرمان پا بگذارد. پدر و مادرش او را به وجود میآورند و از تصمیمشان که جدایی است به خاطر وجود او منصرف میشوند و تا پایان عمر با یکدیگر زندگی میکنند اما با نارضایتی. این نارضایتی و کلاً آن دلیل اصلی که این زوج را به فکر طلاق انداخته بود چیزی نیست جز اینکه گویا زبان یکدیگر را نمیفهمند. آنها بااینکه عاشقانه یکدیگر را دوست دارند اما حرف هم را نمیفهمند و هر بار که همکلام میشوند نتیجه صحبت به عدم درک یکدیگر و نارضایتی متقابل میرسد. گویی آنها هرکدام به زبان دیگری صحبت میکنند. این اپیدمی که هماکنون در جامعه حاضر نیز نمونههای آن را زیاد میبینیم؛ یعنی عدم درک متقابل بهعنوان یکی از هستههای اصلی و زمینهای فراگیر در این نمایش به کار میرود. این روزها اگر دلیل طلاقها را جویا شوید اکثراً میگویند که من را درک نمیکرد یا حرف همدیگر را نمیفهمیدیم. دنیای ما تفاوت داشت و... .
زبان و ماهیت اولیه و پررمزوراز آن مقولهای بسیار مهم و کلیدی در زندگی بشر است؛ پدیدهای که ارتباط بین انسانها را ممکن میکند و امکان انتقال مفاهیم درونی هر شخص را به شخص دیگر فراهم میکند. زبان نیروی زیادی دارد و چنانکه حتی در تاریخ خود ما نیز مشهود است، بزرگی همچون فردوسی با استفاده از قدرت زبان میآید و یک فرهنگ، تاریخ، تمدن و حتی خود همان زبان را ماندگار و جاودانه میکند. در طول تاریخ تا اکنون قدرتی که زبان در مقاطع مختلف زندگی بشر اِعمال کرده همواره قابلمشاهده و بررسی است، چنانکه تابلوهای بسیاری را درگذر سالیان از قدرت تأثیر و نفوذ خود به نمایش گذاشته است. حال چه میشود که در دنیای معاصر بسیاری از انسانها حرف همدیگر را نمیفهمند؟ چه میشود که نزدیکترین افراد به یکدیگر؛ زنوشوهری که غالباً عمری را با یکدیگر به سر میبرند از درک کلام و زبان یکدیگر قاصرند و پیرو آن زندگیای نا منتظر و نامطلوب را سپری میکنند و طبیعتاً بر فرزندان خود نیز تأثیر سوء میگذارند؟
در این نمایش یک واقعه اسطورهای که ریشههای تاریخی نیز دارد، با این اپیدمی روزمره و فراگیر پیوند میخورد و در بستر داستان روایت میشود؛ واقعه برج بابل. برج و همچنین باغهای معلق بابل جزء یکی از عجایب هفتگانه جهان باستان به شمار میروند. طبق آیههایی از انجیل در آغاز، زبان تمام مردم زمین یکی بود. در سرزمین بابل مردمی جاهطلب زندگی میکردند که تصمیم گرفتند برج بلندی بسازند؛ آنقدر بلند که به بهشت برسند. با این کار درصدد آن بودند نام خود را در تاریخ ثبت کنند و برخلاف دستور خدایشان که به پراکندگی در زمین حکم کرده بود، در یکجا جمع شوند. کار ساخت این برج آغاز شد. ذات الهی از این عمل ناخشنود شد و حکم بر آن قرار گرفت که در زمین پراکنده شوند و هرکدام به زبانی صحبت کنند بهطوریکه هیچیک زبان دیگری را نفهمد. حکم الهی بر آنان جاری شد، زبانهای مختلف جهان به وجود آمدند و مردم در سراسر زمین پراکنده شدند. برخی عقیده دارند این فقط داستانی است بدون ریشههای تاریخی و در طول ادوار و زمانها گذشته هیچگاه تمام انسانهای کره زمین به یکزبان واحد سخن نگفتهاند. برخی نیز بر این عقیدهاند این داستان کاملاً جنبه نمادین دارد و احتمالاً این تنها توجیهی بوده است که انسانهای پیشین برای تعدد زبانهای موجود داشتهاند. پرداختن به ریشههای اسطورهای و تاریخی برج بابل بحثی جداگانه و بهتفصیل میطلبد اما هرچه است نمایشنامهنویس، این ماجرا را بهعنوان دستمایهای برای این معضل نفهمیدن حرف یکدیگر در زندگی زناشویی انتخاب کرده و بهخوبی آن را در ساختار دراماتیک متن گنجانده و پرورانیده است. اینکه انسان باکسی زندگی کند آنهم به درازای یکعمر، در حالتی که زبان همدیگر را نفهمند و از پایه با مفهوم حرفهای یکدیگر بیگانه باشند، درواقع کابوسی است شکنجهوار که هماکنون در اجتماع خود نمونههای بسیاری را از این حالتها میبینیم. اشارهام به حالتی است که از آن بانام طلاق عاطفی یاد میکنند. بسیاری از زوجهای اینچنینی به دلایلی از قبیل وجود فرزندانشان، ناتوانی اقتصادی در صورت جدایی، بیکسی و تنهایی و... تن به ادامه زندگی مشترک میدهند اما گویی یکعمر زندگی خود را با یکدیگر در کنار برج بابل میگذرانند، بدون اینکه هیچ زمانی حرف همدیگر را بفهمند و این عذابی است بزرگ. حرفی که دانیال در پایان نمایش میزند مبتنی بر همین معناست. او نمیخواهد به این دنیا بیاید تا پدر و مادرش فقط به خاطر او یکعمر در کنار هم بمانند اما با رنج و آزردگی زندگی کنند بدون اینکه لحظهای طعم یک حیات سعادتمندانه را بچشند.
زنوشوهر داستان این نمایش افرادی هستند عالِم و تحصیلکرده آنهم در رشته زبان که نهتنها یکزبان، بلکه بسیار بیش از آن را میدانند. زناستاد زبانی انگلیسی است و تدریس میکند و مرد دکترای زبانهای باستانی دارد. آنها هر دو بر چموخم و ریزهکاریهای زبان خود و بسیاری زبانهای دیگر واقف هستند و به درجات بالای علمی در این زمینه دستیافتهاند، اما بااینحال بازهم از فهمیدن زبان و مکنونات قلبی یکدیگر عاجزند! از همینروست که نویسنده از منظر نفرین خدایان بابل به این ماجرا مینگرد و از نگره این ماجرا این سؤال را مطرح میکند که پس چرا ما زبان همدیگر را نمیفهمیم؟! گویا بهراستی نفرین آن خدایان از دل تاریخ و اسطورهها هنوز هم تأثیر خود را حفظ کرده و همچنان ما را محکوم در عدم درک زبان یکدیگر نگاه داشته است! گویا ما همگی ساکنان جوار برج بابلیم؛ جامعهای که در آن زبان همدیگر را نمیفهمیم، به حرف و کلام یکدیگر وقعی نمینهیم و روزبهروز شکاف و افتراق بین ما از این لحاظ بیشتر و عمیقتر میشود، آمار طلاق سر به فلک گذاشته است، تنهایی ورد زبان جوانان معاصر و آهنگ نالههای شبانهروزی آنهاست و فاصله انسانها با یکدیگر روزبهروز رو به افزایش میگذارد.
وجه دیگری که تحت لوای مسئله زبان در این اثر به آن پرداخته میشود، مربوط به برخی آسیبشناسیهای اجتماعی است که تحت عنوان کنترل مستقیم انسانها در برخی جوامع صورت میپذیرد. کنترلها و نظارتهایی که در صورت افراط موجب میشوند تا فرد همواره، فکر خود را، عقیده، نظر و حتی زبان خود را سرکوب کند و برخلاف شخصیت و جایگاه فکریاش مجبور باشد به قامت دیگرانی درآمده و تنها در همان محدوده آنها بیندیشد که چهبسا سقفی کوتاهتر از او دارند و فارغ از تفاوتهای انسانی، همگان را موجوداتی یکسان و سریدوزیشده میپسندند. درصحنهای از زبان شخصیت مرد نمایش چنین مطرح میشود: «چقدر این هشت سال آدمهایی که فکر میکردیم خیلی عاشق هماند از هم جدا شدند. شاید به خاطر اون بیرونه. چون نمیتونیم بریم داد بزنیم، آینه که میآییم خونه و سر هم دادمون رو میزنیم»؛ یعنی وقتی فرد مدام در هر جامعهای ازنظر فکری، زبانی و ابراز نظر و عقیده محدود شود، همه اینها عقدهوار در درونش تجمیع میشوند و در فضای خانواده که تحت کنترل خودش است سرباز کرده و همچون سدی کهنه ترک برداشته و میشکنند تا موجبات تنش و اختلافات را فراهم کنند که این خود باعث دوری افراد از همدیگر در بنیادیترین واحد اجتماع خواهد شد. به دنبال فروپاشی واحد بنیادین جامعه، بخشهای دیگر نیز بهمرور دستخوش آسیب و تخریب میشوند و درنتیجه این معضل از جزء بهکل نیز تسری خواهد یافت.
از ویژگیهای مثبت و قابلذکر این نمایش که موجب قوت آن است، میتوان به طراحی صحنه اشاره کرد. دو پرده مدور مانند پوستههای پیاز درون یکدیگر قرارگرفتهاند و در میان این دو، زنوشوهر در ماشینی نیمه به سمت تماشاگران قرار میگیرند. پردهها بهقدری نازکاند که بتوان بهراحتی بازیگران را از پس آنها دید. تنها شخصیتی که میتواند بین این دو پرده رفتوآمد کند یا از آنها بیرون بیاید، شخصیت ماورایی نمایش یعنی دانیال است. پردهها هم از مبحث زیباییشناسی و جلوههای بصری همچون انعکاس تصاویر فضا ساز بر رویشان نمود پیدا میکنند و هم اینکه از جنبههای نمادین و سمبولیک قابلبررسی هستند. دو پرده میتوانند نمادی از دو بُعد زمان و مکان باشند و بیرون از این دو که دانیال ازآنجا ورود میکند و سمت تماشاگران نیز در همان محدوده قرار میگیرد، لامکان یا عالم ذر است. عالمی که طبق روایتهای کهن و باورها و آموزههای بسیاری از مذاهب، ارواح بشری قبل از ورود به دنیا در آنجا به سر میبرند و فارغ از دو بند گران زمان و مکان هستند. همین ویژگی است که در اینجا مورداستفاده قرار میگیرد و دانیال که هنوز به این دنیا نیامده فارغ از دو محدودیت زمان و مکان به زندگی و حالات پدر و مادر خود قبل از تولدش سرک میکشد و سعی میکند تا در آن تغییر ایجاد کند. تصاویر پسزمینهای که از طریق ویدئو پروجکشن در برخی از نمایشها پشت سر بازیگران ایجاد میشود اینجا حالتی معکوس دارد و در جلوی آنها، دقیقاً بین آنها و تماشاگر ترسیم میشوند. مثل تصویر جاده و جنگل و مکانهایی که با اتومبیل در آنها حرکت میکنند، بارانی که میبارد و نام هتلی که شب در آن بیتوته میکنند. خلاقیت دیگری که میتوان در تفسیر طراحی صحنه به آن اشاره کرد، این است که فضایی دقیقاً معکوس با احوالات معمول و خصایص رئالیستی نمایانده میشود، به این صورت که مرکز صحنه را به همراه دکور، لوازم و بازیگران با استفاده از پردههای مدور در محیطی همچون رَحِم زن، محصور میبینیم و با این کار یک تعبیر و توصیف معکوس بهعملآمده و اینچنین انتقال به فضای سورئال بهخوبی صورت میگیرد. کودک در رَحِم مادر است و بقیه محاط برجهان کوچک او که درون شکم است اما امکانی که این طراحی ایجاد کرده درست وارونه است؛ یعنی پسرک را آزادانه در بُعد و جهانی دیگر که بزرگتر و محاط بر این دنیاست، مشاهده میکنیم و دیگران را به همراه دنیای معمول روزمره در محیطی رَحِممانند میبینیم که این بار کودک است که بر آنها محاط است. طراحی خلاقانه صحنه امکانات مناسب و درخوری را برای ایجاد فضایی فرا واقعگرا در اختیار کارگردان قرار داده و نهایت بهرهوری در این راستا از آن انجام مییابد.
برای ایجاد و نشاندادن تفاوت ماهوی کاراکتر پسر جوان، در اجرا نشانهگذاری انجامگرفته و ما او را سوار بر دستگاهی با چرخهای متحرک میبینیم تا این تفاوت با حرکت غیرمعمول و حالت معلقبودن او در جهانی دیگر، بیرونی شود. اجرا مملو از فلاشبکهاست و بنابراین با یک روایت داستانی خطی روبهرو نیستیم. صحنهها مدام به عقب و جلو میروند اما این حرکت در زمانهای مختلف با فاصلهگذاری از طریق قطع نور یا سکوت انجام نمیپذیرد و در لحظه بهناگاه انجام میشود. این طراحی اجرا ازنظر تغییر دادن لحظهای و سریع حسها چالش سختتری را در مقابل بازیگران قرار میدهد که صابر ابر و الهام کردا بهخوبی از پس آن برآمدهاند. درصحنههایی پس از دعوا و محیط پرتنش ایجادشده ناگهان فلاشبک زده میشود و آنها با انجام یک اکت و خلق یک موقعیت بهسرعت حسشان را به حسی کاملاً متفاوت و متضاد با آن لحظه مثلاً صحنهای عاشقانه تغییر میدهند که این کار در مبحث بازیگری نیاز به مهارت و تمرین فراوان داشته، کار مشکلی است و بسیاری از بازیگران کمتجربه از عهده آن بر نخواهند آمد. بازیها درشت و تئاتری نیستند و باوجود وسعت سالن شماره یک پالیز مجبور شدهاند که از میکروفون و تقویتکننده برای صدا استفاده کنند. جلوههای تصویری هم کمی توانسته به بازیهایی که بیشتر ویژگیهای بازی سینمایی دارند تا تئاتری یاری برسانند، گرچه بد نبود با توجه به حجم و عمق سالن اندکی از تکنیکهای بازی در تئاتر بیشتر در این اجرا بهره گرفته میشد، بهویژه بازی نقشهای زنوشوهر که هم به خاطر پردهها کمی محوند و هم در پس نور تصویرهایی که بر پردهها تابانده میشود بر ناپیداییشان افزوده میشود. ویژگیهای برجسته نمایشنامه این اثر و طراحی صحنه، سایههای سنگین خود را بر سر بازیها افکندهاند، بهویژه اینکه لازم مینماید در چنین نمایشی با تقویت المانها و ویژگیهای منحصربهفرد بازیگری تئاتر بهویژه در مبحث صدا و اکت حتیالمقدور از تقویتکننده صدا استفاده نمیشد تا اصالت خاص تئاتری بهتر امکان جولان یافته، تماشاگر را با خود همراهتر کند. سالن شماره یک پالیز سالن کوچکی نیست اما نسبت به حجم و گنجایش سالن اصلی تئاتر شهر و تالار وحدت جمعوجور به نظر میرسد و امکان دارد بازیگرانی همچون صابر ابر و الهام کردا با توجه به آموزشها، استعداد، داشتههای تجربی و پیشینه پربار تئاتریشان از صدای طبیعی خود برای ایفای نقشهایشان بر این صحنه بهره گیرند. علی شادمان نیز با رهنمودها و تمرینهای لازم به سطح اجرای مزبور دست پیدا میکرد.
در پایان باید گفت دغدغههای انسانی مطرحشده در متن، ترکیب و تجمیع افسانه و اسطوره و تاریخ با زمان معاصر، طراحی صحنه خلاقانه و کاربردی، موسیقی و جلوههای تصویری مکمل و همراستا با اجرا، همگی دستبهدست هم داده و موجب شدهاند تا نمایشی شکل گیرد که فراتر از خصیصه سرگرمکردن تماشاگر، برخی سؤالهای اساسی و کلیدی در زندگی بشری را مطرح کند و مسائل انسانی را بهمنظور تحریک اندیشه و غور به مفاهیم باطنی عنوان کند بهطوریکه مخاطب را با وجهههایی درونی از وجود خود بهمواجهه بکشاند تا در این چالش فکری چهبسا به کشف حقایقی نامحتمل که همواره در پس ذهن خود داشته، رهنمون شده و راههای جدیدی را در ساحت تفکرات او بیشرویش بگشاید.
وحید عمرانی، عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران، شرق
زبان تمشکهای وحشی
نویسنده: نغمه ثمینی. کارگردان: شیوا مسعودی. آهنگساز و طراح صدا: محمدرضا جدیدى. طراح لباس: غزاله معتمد. طراح نور: صبا کسمایی. بازیگران: صابر ابر، علی شادمان، الهام کردا. تماشاخانه پالیز، سالن ۱