«همیشه میخواستم بیشتر و بیشتر ببینم». این جمله ساده، راز موفقیت دیوید هاکنی، نقاش پرکار بریتانیایی است که کارهایش پیش از آنکه در ۲۲ سالگی وارد کالج سلطنتی هنر لندن شود، در گالریهای معتبر این شهر به نمایش در آمد و به فروش رسید.
او در کودکی، وقتی با پدر و مادر خود سوار اتوبوس دوطبقه میشد، اصرار داشت که هر طور شده در ردیف اول طبقه دوم بنشیند و ازآنجا، چشماندازها، پارکها، تابلوها، پوسترهای تبلیغاتی و در یککلام پویایی زندگی در شهر را بهتر ببیند. بنا به گفته رندال رایت، سینماگر نامآشنا که در سال ۲۰۱۵، مستندی درباره هاکنی و کارهایش با همین عنوان تهیه کرد، ذهن جستوجوگر این هنرمند، همواره در پی کشف جزییات نامریی پدیدهها و بازتاباندن آنها در هنر بود: «ابتدا همراه موج پاپ آرت و اکنون در طبیعت.»
کارشناسان، دورههای گوناگون فعالیت هنری هاکنی از ابتدا تا اکنون را، به هفت مرحله مختلف تقسیم میکنند که هر گامِ، در دل خود شگفتیها و نوآوریهای مضمونی و ابزاری ویژهای با خود به همراه داشته است. او تقریباً در همه گسترههای هنرهای تجسمی، ازجمله «هنرهای کاربردی» مانند طراحی صحنه، گرافیک، ُمد و هنرهای تزئینی نیز فعال بوده است و درباره دست آوردهای تجربی خود، مقالات و کتابهای متعددی نیز نوشته است.
هاکنی فعالیتهای هنری خود را ابتدا در چارچوب جنبش «پاپ آرت» آغاز کرد. برای او، اینگونه هنری که بهطورکلی در سالهای دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی در انگلستان و ایالاتمتحده آمریکا شکل گرفت، واکنشی اعتراضی به ساختارهای نخنمای اجتماعی و خشکی و جدیت انعطافناپذیر اکسپرسیونیسم انتزاعی حاکم بر فضای هنری بریتانیا و آمریکا بود. حیطه بکر فرهنگ همگانی، الهامبخش اینگونه هنری بود و دستمایهاش، اشیای مصرفی، از قوطی نوشابه گرفته تا داستانهای مصور که به طرز گستردهای بر بخشهای گرافیک، مُد و تبلیغات تأثیر گذاشت. هنرمندانی که در این بازه زمانی به جنبش پاپ آرت روی آوردند، پیش از آنکه مدافع یا مخالف این فرهنگ نوپای تودهای بوده باشند، میکوشیدند در بازنمایی زندگی روزمره در آثار خود از آن بهره بگیرند.
هرچند هاکنی دو دهه بعد، پس از سکونت در لسآنجلس از سال ۱۹۶۴، بهتدریج شیوه کار خود را تغییر داد و از موازین هنر پاپ فاصله گرفت، بااینحال همواره پیوند خود را با روزمرگی و زندگی واقعی اقشار مرفه جامعه حفظ کرد و برحسب نوع رسانهای که برای بیان هنری خود برگزیده بود ـ رنگ و روغن، قلم، مداد و مرکب، دوربین عکاسی، فاکس، فتوکپی، چاپ لیزری، خط تلفن، رایانه، آیپد، نرمافزارهای آیفون برای طراحی ـ همچنان به پیرامون خود، به صحنههای روزمره، به چهره دوستان، به خانهها، رهگذران، کوچه و بازار و جنگل «نگاه کرد»، آنها را از صافی «دید» خود گذراند و بازشان آفرید. ِگله این هنرمند خستگیناپذیر از انسانها این بود: «مردم خوب نگاه نمیکنند؛ میگویند جاده خاکستری است. جاده، رنگهای دیگری هم دارد.»
هاکنی برای نشان دادن رنگهای دیگر جاده، پسازآن که در پایان سالهای دهه ۱۹۹۰ به انگلستان بازگشت، نقاشی از طبیعت، بهویژه جنگل و مزرعههای منطقه یورکشایر را آغاز کرد. او که در ابتدای فعالیت هنری خود، علاقهای به نقاشی از کوه و دشت و دمن نشان نمیداد، با «احمق خواندن کسانی که ادعا میکردند دوره نقاشی منظره به سر آمده»، هرروز صبح زود، با سهپایه و بومهای عظیم خود به میان طبیعت میرفت و تا غروب زیر نور طبیعی روز، نقاشی میکرد. درختهای تنومند، جادههای باریک میان دشتها یا انبوهی از چوبهای بریدهشده میان راههای خاکی که رویهم انباشتهشدهاند، اغلب نقشمایههای کارهای او را تشکیل میدهند که بارنگهای غلیظ و پرتلالو نه روی یک بوم، بلکه روی بومهای متعدد پخششدهاند.
این تابلوهای عظیم، فضا را در نمایشگاهها چنان تسخیر میکنند، گویی خود بهنوعی طبیعت مجسم بدل شدهاند. این نوع نگاه هنری نقاش به طبیعت، مخاطب را با درک و تجربه متفاوتی درگیر میکند. گویی بازدیدکننده در میان طبیعت، در جنگل و در طول جادهای واقعی، زنده و یارا ایستاده یا قدم میزند و خود را جزء کوچکی از آن میبیند. این حس و درک همگرایانه انسان با طبیعت، با دیدن کارهای نقاشی شده از آن در ابعاد عادی و چارچوبهای کوچک، کمتر برانگیخته میشود.
هاکنی شگردهای تکثر، تکرار، شکستن سطح، تقسیم بُعد و خرد کردن زاویه را تنها در خلق آثار نقاشی بارنگ و روغن، به کار نمیگرفت. این روش در مجموعه کارهای «کُلاژ عکس» های این هنرمند همهفنحریف هم پیاده شده که حاصل تجربههای او با دوربین، در آغاز سالهای دهه ۱۹۸۰ بود. هاکنی برای تولید این کُلاژها، ابتدا از یک موضوع، تعداد زیادی (بین ۵ تا ۱۵۰ عدد) عکس میگرفت و آنها را طوری کنار یکدیگر میچید که در کل، اثری واحد به سبک کوبیسم خلق میشد. ازآنجا که این عکسها از زاویهها و در زمانهای متفاوت از یکدیگر (اگرچه اندک) انداختهشده بودند، وقتی در مربعهای کوچک جدا از هم ولی در کنار یکدیگر چیده میشدند، هر یک به جزئی از کلیّت یک چهره، یک حرکت یا یک فضا بدل میشدند.
هاکنی، نزدیک به ۱۰ سال در این راستا به تجربهاندوزی و آزمایش مشغول بود تا آنکه دوباره به نقاشی کلاسیک روی آورد؛ بااینحال کاوش و پژوهش و باز آزمودن درزمینه تکنولوژی عکاسی را کنار نگذاشت. این هنرمند جستوجوگر که پیوسته در پی استفاده از فنآوریهای نوین بود، در سال ۲۰۱۲ در مصاحبهای گفت: «پرسشی که ذهن مرا به خود مشغول میکند، این است: دنیا چه شکلی است؟ برای همین عکاسی و عکسبرداری از جهان مرا مسحور میکند.»
«خصوصیترین» تابلوهای دیوید هاکنی که به عادتها، رابطههای عاطفی و حلقه دوستان او برمیگردد، مجموعه «تابلوهای کالیفرنیایی» است که با عنوانهای «استخرها، نخلها و آب» نقاشی شدهاند. در این مجموعهها، زندگی بیدغدغه قشر مرفه این خطّه زیر آفتاب و آسمان آبی کالیفرنیا، بارنگهای شاد و درخشان به نمایش گذاشته میشود. بهویژه سری تابلوهای «استخرها» ی او که در آن شفافیت و سردی آب با سایهروشنهای رنگهای سفید و آبی با پسزمینههای سبز روشن و تیره جان میگیرند، شهرت جهانی دارد. تابلو «استخر با دو فیگور» که در سال ۱۹۷۲ نقاشی شده است، ازجمله این کارها است که در آن دو مرد را، یکی با کتوشلوار و آراسته در کنار استخر و دیگری با مایو، در حال شنا نشان میدهد.
تکثر نور بر سطح آب که بارنگهای آبی و سفید، نقاشی شده، به شبکهای تارعنکبوتی میماند که تن برهنه مرد شناگر را در خود گرفته و بهظاهر مانع از حرکت آزاد او میشود. هاکنی، این تابلو را با الهام از دو عکس واقعی نقاشی کرده است.
برخی از کارشناسان هنر میگویند که مرد ایستاده، پیتر شلسنجر، نقاش آمریکایی است که هاکنی در دانشگاه «یو سی ال ای» در لُسآنجلس با او آشنا شد و دوستیشان تا سال ۱۹۷۱ ادامه یافت. الکس روتر، کارشناس هنر که همزمان مدیر اجرایی حراج «کریستی» هم هست، تابلو «استخر با دو فیگور» را یکی از «شاهکارهای بزرگ دوران مدرن» میداند که «پیچیدگی فوقالعاده روابط عاطفی» را به نمایش گذاشته است. ارزش این اثر، نزدیک به ۸۰ میلیون دلار تخمین زده میشود.
دیوید هاکنی که در ۹ ژوئیه پا به ۸۴ سالگی میگذارد، معتقد است که «هنرمند لازم نیست بااستعداد باشد. تنها کافی است باانگیزه کار و فعالیت کند. من این نیروی محرکه را دارم و دائم کار میکنم.» این جمله تنها در بازه کوتاهی از فعالیتهای هنری او صادق نیست؛ هنگامیکه در ماه مارس ۲۰۱۳، دستیار و شریک زندگی ۲۳ سالهاش، دومینیک الیوت، در اثر مصرف زیاد مشروبات الکی و استعمال مواد مخدّر، ناگهانی درگذشت. این هنرمند پرکار که در آن زمان ۷۶ سال داشت، در گفتوگویی با «ساندی تایمز» گفت که پس از مرگ الیوت، ماهها قادر به نقاشی کردن نبوده و اثری خلق نکرده است. نیروی زندگی و دوستان او در لُسآنجلس، سرانجام کمکش کردهاند تا بر افسردگی و ترس خود پیروز شود.
«زندگی زیباست». باور ژرف به این اصل که هاکنی تقریباً در همه مصاحبههای خود از آن یاد میکند، تاکنون به این هنرمند با پشتکار یاری داده است تا حتی بر ناتوانیهای جسمانیاش فائق آید و ضعف یک عضو را با قدرت بخشیدن به اندامی دیگر جبران کند. این هنرمند که سیگار را با سیگار روشن میکند، درباره ناشنوایی مطلق خود میگوید که کاهش قوه شنوایی، درک بصریاش را افزایش داده است: «کسی که نمیبیند، از طریق صدا، فضا را درمییابد و کسی که نمیشنود، از راه تصویر. من که با جهان بصری هماهنگ شدهام، میتوانم بگویم که درواقع، با کم شدن قوه شنواییام، بیشتر میبینم.»