بهار سرلك
گراهام گرين، رماننويس انگليسی را بسياري پيشروی رماننويسان انگليسی قرن بيستم ميدانند. او رمانهايش را به دو دسته رمانهای جدی و رمانهای سرگرمی تقسيم كرده بود؛ رمانهای جدياش مضمون و درونمايهای كاتوليك داشت و رمانهای سرگرمياش تريلرها و معماهای سياسي بودند.
گرين 67 سال نوشت و در اين مدت بيش از 25 رمان منتشر كرد كه در آنها از ديدگاه فردي كاتوليك به جنبههاي متناقض مسائل اخلاقي و سياسي دنياي معاصر پرداخت. باوجوداینکه گرين شدیداً مخالف بود او را رماننويسي كاتوليك بنامند و ترجيح ميداد نويسندهاي باشد كه اتفاقي به فرقه كاتوليك گرويده بود، درونمايههاي كاتوليك اساس اغلب نوشتههاي او را تشكيل ميدهند بهویژه چهار رمان «صخره برايتون»، «قدرت و جلال»، «جان كلام» و «پايان رابطه» كه منتقدان آنها را داراي «استاندارد طلايي» رمان كاتوليكي دانستهاند.
چند اثر ديگر گرين ازجمله «مأمور سری»، «آمریکایی آرام»، «مامور ما در هاوانا»، «عامل انسانی» و فیلمنامهای كه براي اثر سينمايي «مرد سوم» نوشت، علاقه و اشتياق اين نويسنده را به سازوكار و معماهاي سياست بينالمللي و جاسوسي نشان ميدهد. در ادامه 10 نكته جالب و خواندني از زندگي و سبك كاری اين نويسنده ميخوانيد.
يك: خانواده گرين
هنري گراهام گرين دوم اكتبر ۱۹۰۴ در بركمستد هرتفوردشاير به دنيا آمد. او چهارمين فرزند از شش فرزند چارلز هنري گرين و ماريون ريموند گرين بود. برادر کوچکترش هيو سردبير و مدير اجرايي بيبيسي و برادر بزرگترش ريموند، فيزيكدان برجستهاي بود. مادر و پدر گرين ازدواجي فاميلي كرده بودند و هر دو به خانوادههاي بزرگ و بانفوذي تعلق داشتند كه مالكان كارخانه توليد نوشيدني «گرين كينگ»، بانكدار و سياستمدار بودند. مادرش با رابرت لوييس استيونسن نويسنده، نسبتي نزديك داشت. زماني كه چارلز گرين معاون مدير مدرسه بركمستد بود دكتر تامس فراي مديريت آنجا را بر عهده داشت و بعدتر چارلز گرين به مديريت مدرسه منصوب شد.
دو: تجربه تلخ دوران مدرسه
شايد رفتن به مدرسه شبانهروزي براي همه بچهها سخت باشد اما براي گراهام گرين طاقتفرسا بود شايد به اين دليل كه پدرش مدير مدرسه بود. نورمن شري، زندگی نامهنویس گراهام گرين در كتاب «زندگي گراهام گرين، جلد اول: 1904- 1939» از بحراني ميگويد كه اين نويسنده در دو سال آخر حضورش در مدرسه بركمستد با آن دستبهگریبان شده بود. ماجرا ازاینقرار بود كه عملكرد بد گرين در بازيها باعث شده بود دانشآموزهاي ديگر مدام گرين را دست بيندازند و همين مقدمات فروپاشي عصبي را در او شكل داد.
در منابع ديگر درباره درونگرايي گرين صحبت شده است كه اين خصلت باعث شده بود ساير دانشآموزها او را وصلهاي ناجور ببينند. همين عوامل او را به تلاش براي خودكشي كشاند. او براي اين كار مواد شيميايي نوشيد، گل سمي بادنجانيان خورد و يك بار هم وقتي یکمشت قرص آسپرين خورده بود سعي كرد در استخر مدرسه غرق شود.
همانطور که ميدانيد هيچكدام از اين تلاشها موفق نبودند بنابراين گرين در سال 1920 زماني كه 16 ساله بود، پا به فرار گذاشت؛ اما خيلي دور نشد و زماني كه خانوادهاش دوباره كنترل فرزند متمردشان را به دست آوردند، او را نزد روانكاوي فرستادند تا شش ماه با او زندگي كند. گرين بعدها درباره اين دوره كه به روانكاوي مداوم گذشت، نوشت: «همانطور كه هيپوسولفيت سديم تصوير را روي نگاتيو ثابت ميكند، روانكاوي كسالت را در من ثابت كرد.»
بخشی از فیلم «مرد سوم» (1949) ساخته کارول رید بر اساس رمانی از گراهام گرين
سه: رولت روسي
دوره روانكاوي كارساز نبود و گرين نتوانست از گرايشش به خودكشي فاصله بگيرد. بنابراين سراغ هفتتير برادر بزرگترش ميرفت و خودش را با رولت روسي سرگرم ميكرد. او درجایی به خاطر آورده بود: «فشنگ را در فشنگ خور جاي ميدادم و هفتتير را پشتم ميگرفتم و فشنگ خور را ميچرخاندم. لوله هفتتير را روي گوش راستم ميگذاشتم و ماشه را ميچكاندم. تلقي صدا ميكرد و وقتي به فشنگ خور نگاه ميكردم ميديدم حالا فشنگ در جاي خودش قرارگرفته است. جان سالم به دربرده بودم.»
گرين هفتتير را با خود به كالج برد و به بازي رولت روسي ادامه داد تا اينكه متوجه شد: «كمكم مثل خوردن آسپرين به چكاندن ماشه عادت كرده بودم.»
چهار: نوشتن مقالهاي در طرفداري از آلمانها
سال 1922 گرين از مدرسه فارغالتحصيل و در كالج باليولِ دانشگاه آكسفورد در رشته تاريخ معاصر مشغول تحصيل شد. سال 1924 زماني كه هنوز دانشجو بود با سفارت آلمان تماس گرفت و پيشنهاد داد مقالهاي در طرفداري از آلمانها براي نشريه آكسفورد بنويسد. مأمور سفارت از شنيدن چنين پيشنهادي گيج و سردرگم شده بود اما پذيرفت و ترتيبي داد تا گرين با هزينه سفارت به راينلالند آلمان سفر كند چراكه در آن زمان آلمان و فرانسه براي به دست آوردن موضعي برتر در خلق جمهوري تجزیه خواه باهم در جنگ بودند. گرين همانطور كه وعده داده بود از آلمان بازگشت و مقالهاي در طرفداري از آلمان در نشريه Oxford Chronicle به تاريخ نهم مه 1924 منتشر كرد.
پنج: گرويدن به فرقه كاتوليك
گرين از سال 1926 تا 1930 در نشريه تايم لندن ويراستار بود؛ اما پيش از اينكه به اين نشريه بپيوندد از فرقه انگليكان به كاتوليك گرويد. رابرت كولز، روانپزشک و نويسنده در سال 1989 در مجله ادبي New York Times Book Review درباره اين اتفاق در زندگي گرين توضيح داده بود كه اين نويسنده بعد از پيشرفت رابطهاش با ويوين ديرل براونينگ- همسر آيندهاش كه او هم به كاتوليك گرويده بود- به اين فرقه مسيحيت گرويد. كولز نوشته بود: «دغدغههاي اخلاقي و مذهبي ويوين به دغدغههاي گرين بسيار شباهت داشت.»
در مصاحبهاي كه در سال 1983 منتشر شد، گرين گفته بود نخستين گام در اين مسير روزي بود كه او در مراسم كاتوليكها حاضر شده بود: «يادداشتي در صندوق كليسا انداختم و در آن درخواست كرده بودم من را راهنمايي كنند چون نامزدم كاتوليك بود. ميخواستم درك بهتري از ماهيت ايمان همسرم داشته باشم. اصلاً فكرش را نكرده بودم كه خودم هم فرقهام را تغيير بدهم.»
شش: ديكتاتورها طرفدارش نبودند
گام بعدياي كه گرين براي احياي مطالعاتش برداشت او را به هواخواهي حزب كمونيست كشاند. باوجوداینکه اين گرايشش را بعد از شش هفته كنار گذاشت اما بعدها شرححالي همدلانه از فيدل كاسترو و هو شي مين، انقلابي ويتنامي كه رهبر كمونيست اين كشور بود، نوشت. ميدانيم زماني كه گرين به كاتوليسيم نميپرداخت سراغ نوشتن رمانهاي جاسوسي يا داستانهاي معمايي سياسي ميرفت. اين موضوع هميشه هم باعث نميشد باب دوستي را با خوانندگانش باز كند. فيدل كاسترو از لحن كميكي كه گرين براي روايت «مرد ما در هاوانا» بهکاربرده بود خوشش نيامد چون اين لحن باعث شده بود سركوبگري فولخنثيو باتيستا، رئیسجمهوری كه پيش از كاسترو سر كار بود، كماهميت جلوه داده شود.
گله و شكايت كاسترو با واكنشهاي فرانسوا دوواليه يا «پاپا داك»، رئیسجمهور هايتي، با رمان «كمدينها» قابلمقایسه نيست. رماني كه در سال 1966 منتشر شد و گرين در آن به رژيم دوواليه ضربه زده بود. اين كتاب بيرحمي دوواليه و «تونتون ماكوت»، پليس مخفي هاييتي را به تصوير ميكشد. دوواليه از اينكه رماننويسي مشهور اسرار مگوي او را افشا كرده بود، اصلاً خوشش نيامده بود. بنابراين دوواليه حملهاي متقابل را ترتيب داد و مقالهاي نوشت تا شهرت اين نويسنده را لكهدار كند؛ اما اين اقدام موفقيتآميز نبود. اين نويسنده در كتاب زندگينامهاش به نام «راههاي فرار» به خاطر ميآورد كه دوواليه او را متهم به «دروغگویی، عقبافتادگي، خبرچيني براي پليس، ... نامتعادل بودن، ساديستيك، منحرف بودن، ناداني... آدمي كه براي مقاصد خودش دروغ ميگويد... مايه شرمساري انگلستان اصيل و باشكوه ... جاسوس... معتاد به مواد مخدر ... شكنجهگر» كرده بود. گرين نوشته بود از مورد آخر اين اتهامات هيچوقت سردر نياورده بود.
هفت: تجربههاي دسته اول جاسوسي
وقايع رمانهاي گرين در سراسر دنيا از كوبا تا هاييتي، ويتنام تا آفريقا روي ميدهند اما اين نويسنده مكان داستانهايش را بر اساس تخيلاتش توصيف نميكند، بلكه بر اساس تجربههاي بازديدش از آنها در داستانهايش ترسيمشان كرده بود. همه او را روزنامهنگار و رماننويسي متمول ميشناختند و به همين دليل بهآسانی به كشورهاي مختلف سفر ميكرد؛ ويژگياي كه سازمان جاسوسي بريتانيا ارزشش را ميدانست. بنابراين MI6 در جنگ جهاني دوم گرين را به استخدام خود درآورد و بهعنوان مأمور سازمان جاسوسي در فريتاون سيرالئون مستقر كرد. اين طرح آنقدر خوب پيش رفت كه دولت بريتانيا به اطلاعات دستیافت و گرين مكان وقوع داستان «جان كلام» را كه يكي از بهترين رمانهايش شناخته ميشود، به دست آورد.
«آمریکایی ارام»، اقتباس سینمایی سال 2002 از گراهام گرین
نكته جالب اينكه ناظر فعاليتهاي جاسوسي و دوست صميمي گرين در اين سازمان كسي نبود جز كيم فيلبي. او مأمور دوجانبه بدنامي بود كه در طول سه دهه اطلاعات حساسي را به شوروي تحويل ميداد. شايد اگر اين اتفاق براي شما ميافتاد و متوجه ميشديد بهترين دوستتان بدنامترين جاسوس تاريخ سازمان جاسوسي بريتانيا است، قيد اين دوستي را ميزديد؛ اما گرين چنين كاري نكرد. زماني كه فيلبي به مسكو تبعيد شد گرين ارتباطش را با او حفظ كرد و حتي در كتاب خاطراتش «جنگ خاموش من» ۱۹۶۸ ديباچهاي براي اداي احترام به فيلبي نوشت. ابراز اين حمايت از سوي گرين آنقدر برايش سنگين تمام شد كه برخي گمان ميكنند اهدا نكردن جايزه نوبل ادبيات به او از همين اداي احترام به جاسوس دوجانبه آب ميخورد.
هشت: مخالفت با مداخلههاي نظامي امريكا
گرين در رمانها و در واقعيت اظهارنظرهای تندي درباره روابط خارجي ازجمله انتقاد از مداخله نظامي امريكا به ويتنام و امريكاي مركزي ميكرد. گرين ضرورت ابراز ديدگاههايش را بهعنوان يك اخلاقگرا احساس ميكرد. او در مصاحبهاي گفته بود: «فكر ميكنم نويسنده بايد در دستگاه حكومتي كمي شهامت به خرج دهد. اين مورد به حضور در دستگاه حكومتي دموكراتيك، دستگاه حكومتي سوسياليست يا دستگاه حكومتي كمونيست هم اطلاق ميشود.»
گرين قصهگويي درجهیک بود كه وقتي رمانهايي با حال و هواي سياسي مينوشت استعداد مثالزدنياش در برانگيختن و ايجاد بحث نمايان ميشد؛ اما دغدغه اصلي اين نويسنده معنويات بود؛ روحي كه مسير را براي رستگاري يا جهنميشدنش در پارادوكسها و ناهنجاريهاي وجودي قرن بيستم هموار ميكرد.
نه: رسم و رسوم نوشتن
گراهام گرين در رمان «پايان رابطه» عادتها و روشهاي نويسندگي را توصيف ميكند كه در حقيقت عادات و روشهاي كار خودش است: «طي بيست سال و بلكه هم بيشتر، پنج روز هفته كار كردهام و هرروز حدود پانصد كلمه نوشتهام. ميتوانم سالي يك رمان بنويسم و اینطوری وقت اصلاح و تصحيح نسخه تايپشده را دارم. هميشه روشمند عمل كردهام و وقتي سهميه روزم را انجام بدهم از كار دست ميكشم حتي اگر وسط توصيف صحنهاي باشم. گهگاه طي كار صبحگاهيام نوشتههايم را بررسي ميكنم و صدها حاشيه روي دستنويسهايم مينويسم.»
زماني هم كه گرين طعم موفقيت را چشيد اغلب اوقاتش را به سفر گذراند؛ اما طي اين سفرها هم مدام مينوشت و آنها را اصلاح ميكرد. گفته بود: «دوست دارم بعد از صبحانه بنويسم و بعد از صرف يك شام خوب هم آنها را بازبيني و اصلاح كنم.»
او نويسنده ثابتقدمي بود كه از كنار كشيدن از پروژههايي كه راضياش نميكردند حتي اگر خيلي خوب پيشرفت كرده بودند، ابايي نداشت. سال 1967 به مهمانش گفته بود: «اميدوارم هنرمند باشم.» درجایی ديگر وقتي حالوروز خوشي نداشت، گفته بود: «هيچ استعدادي ندارم؛ مسئله كار كردن است، اينكه بخواهي وقتت را پر كني.»
اما در «راههاي فرار» احساس ديگري به نوشتن ابراز ميكند: «نوشتن يك نوع درمان است؛ گاهي ميمانم چطور آدمهايي كه نمينويسند، آهنگسازي نميدانند يا نقاشي نميكنند ميتوانند راهي براي فرار از جنون، افسردگي، وحشتي كه در انسان نهادينه است، پيدا كنند.» درجایی هم گفته بود نوشتن «كنسول افتخاري» شدیداً برايش سخت بود: «شايد چون اين رمان را به بقيه آثارم ترجيح ميدهم؛ درحالیکه «سفرهايم با خاله جان» تنها كتابي است كه صرفاً براي سرگرم شدن نوشتهام.»
ده: گفتن از تأثیرگذاری ابزورد است
روزنامهنگارها اغلب از گرين ميپرسيدند كدام نويسندهها او را تحت تأثیر قرار دادهاند. اين نويسنده هميشه پاسخي حاضر و آماده داشت: «آنچه انسان ميخواند بهاندازه اينكه او در كجا به سر ميبرد روي او تأثیرگذار نيست. باوجود اين تحت تأثیر بسياري از نويسندگان بزرگ قرارگرفتهام. به گمانم مهمترين اين نويسندهها فورد مدوكس فورد، جوزف كنراد و هنري جيمز بودهاند. او بت من بود اما گفتن اينكه روي من تأثیرگذار بوده است كمي ابزورد است؛ مثل اينكه بگوييم كوه روي يك موش تأثیرگذار است.»
اعتماد
«سایه گریزان»، اقتباس سینمایی از گراهام گرین(اسلحهای برای فروش)1942