فریدریش دورنمات، پارسا پیروزفر و داستانی درباره انتقام

02 ارديبهشت 1398
«ملاقات» «ملاقات»

بررسی نمایش «ملاقات» و کارنامه هنری پارسا پیروزفر

پارسا پیروزفر در دهه ۷۰ و ۸۰ یکی از پرکارترین بازیگران سینمای ایران بود. تهیه‌کنندگان برای او نقشی کنار می‌گذاشتند و تلاش می‌کردند این بازیگر خوش‌چهره که استایل و فیزیک خوبی هم دارد را در فیلم‌های خود به‌کارگیرند.

در کارنامه سینمایی او ۲۲ فیلم به چشم می‌خورد. کاری که او از سال ۱۳۷۱ آغاز کرد و تا همین امروز ادامه می‌دهد؛ اما فعالیتش در سال‌های اخیر تفاوت‌هایی با دو دهه قبل کرده است. او پس از بازی در سریال «در چشم باد» که تصویربرداری‌اش سال ۸۸ بعد از پنج سال به پایان رسید، فعالیتش را در سینما کاهش داد. چند ماه از سال را در خارج از ایران سپری کرد و این هم یکی از دلایلی بود که نمی‌توانست بازی در پروژه‌های سینمایی را بپذیرد؛ اما این تمام ماجرا نبود، در سال‌های اخیر با تأسیس سالن‌های تئاتر و افزایش تماشاگران، این بازیگر سینما و تلویزیون به کاری روی آورد که از سال‌ها پیش و بیش از بازی در سینما و تلویزیون به آن علاقه‌مند بود.

او پیش از سینما در تئاتر بازی می‌کرد و بعد از بازی در سریال «در پناه تو» که البته بخش‌های زیادی از بازی‌اش در این سریال سانسور و حذف‌شده بود، موردتوجه کارگردانان سینما قرار گرفت و با دعوت مسعود کیمیایی از او برای بازی در فیلم «ضیافت» در کنار رامین پرچمی، حسن جوهرچی و... پیشنهادهای سینمایی‌اش افزایش پیدا کرد. این آغاز دوره بازیگری پیروزفر در سینما بود. حالا او تبدیل به یکی از بازیگران مطرح و محبوب بود که فیلم‌هایش در گیشه هم با استقبال مخاطبان روبه‌رو می‌شد. او در فیلم بعدی کیمیایی یعنی «اعتراض» هم حضور داشت و بعدازآن بود که در سریال «سفر سبز» در نقش یک ایرانی که بزرگ‌شده آلمان بود و به دنبال هویت خود به ایران می‌آمد، بازی کرد. آن سال‌ها مصادف بود با دوره اول اصلاحات و سینما پر بود از فیلم‌هایی که به روابط عاشقانه دختران و پسران می‌پرداخت.

«شیدا» به کارگردانی کمال تبریزی و «دختران انتظار» به کارگردانی رحمان رضایی در همین سال‌ها مقابل دوربین رفت. در این میان پیروزفر فیلم‌هایی بازی کرد که چندان شاخص نبودند اما همچنان از حضور بازیگری مانند او بهره می‌بردند. تا اینکه او در فیلم‌هایی مانند «اشک سرما» به کارگردانی عزیز الله حمیدنژاد و «مهمان مامان» بازی کرد. این دو فیلم فضای متفاوتی برای او و نگاهی که به این بازیگر در سینما وجود داشت، پدید آورد و بخش دیگری از توانایی‌هایش را به تصویر کشید. بازی در این دو فیلم برای بازیگر آسان نبود.

لوکیشن‌های برفی «اشک سرما» کار را در آن شرایط سخت می‌کرد و بازی در نقش یوسف «مهمان مامان» تصویر تازه‌ای از او را در سینما به نمایش درآورد که تابه‌حال از او ندیده بودیم. نقشی که نامزدی سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر را برای او به ارمغان آورد و از هشتمین جشن خانه سینما برای بازی در آن تندیس گرفت. این تصویر تازه آن‌قدر به چشم آمد که می‌توان آن را آغاز دوره‌ای جدید در بازیگری او دانست. بعدازآن بود که پیروزفر تنها دو فیلم در سینما بازی کرد و بعد وارد بازی در سریال «در چشم باد» شد.

سریالی که ساخت آن پنج سال طول کشید و در تمام این مدت هم او از سینما کناره گرفت و تمام‌وقتش را برای بازی در نقش اول این مجموعه تلویزیونی گذاشت. بعدازاین سریال پیروزفر کمتر میل و رغبتی برای حضور در سینما داشت و عدم حضورش در ایران هم باعث می‌شد که نتواند تمام پیشنهاد‌ها را بپذیرد. بعدازاین دوره بود که رغبت کمتر او در سینما باعث میل بیشترش برای کارگردانی تئاتر شد. کاری که او از اوایل دهه ۸۰ آغاز کرده بود و به دلیل حضورش در سینما نمی‌توانست آن را جدی بگیرد. بین دو نمایشی که او در آغاز کار کارگردانی کرد ۱۰ سال وقفه افتاد. ۱۰ سالی که صرف حضور در سینما شد.

تئاتر
در سال ۱۳۸۰ او نمایش «هنر» نوشته یاسمینا رضا را در فرهنگسرای شفق با بازی خود، امیر جعفری و سیاوش چراغی‌پور روی صحنه برد. این نمایش بافاصله کمی از اجرای همین متن به کارگردانی داوود رشیدی در مجموعه تئاتر شهر روی صحنه رفت و با اینکه رشیدی از بازیگرانی چون سعید پورصمیمی و فرهاد آییش استفاده کرده بود و خود هم در این نمایش بازی می‌کرد اما پیروزفر به دلیل ریتم درست و اجرای شسته‌رفته تر از این متن، نمایش موفق‌تری را روی صحنه برد که با استقبال مخاطبان هم مواجه شد.

پیش‌ازاین‌ها او در دو نمایش «بانو آئویی» به کارگردانی بهرام بیضایی و «بینوایان» به کارگردانی بهروز غریب‌پور بازی کرده بود. ده سال بعد از اولین نمایش که کارگردانی کرد، بعد از بازگشتش به ایران تصمیم گرفت نمایش «گلن‌گری، گلن رأس» را روی صحنه برد. نمایشی که پیش از آن نسخه‌های سینمایی و تئاتری از آن به اجرا درآمده بود. هومن برق‌نورد، رضا بهبودی، سیاوش چراغی‌پور، مسعود میرطاهری، پوریا میاندهی، مهدی میلانی، ایوب محمودنیا و پارسا پیروزفر بازیگران این نمایش بودند. پیروزفر در اولین نمایشی که بعد از ده سال کارگردانی کرد توانست اجرایی خوب و قابل‌قبول روی صحنه ببرد که هم تماشاگر خود را داشته باشد و هم نمایش باکیفیتی را کارگردانی کند. اجرایی کامل از متنی دشوار که روی صحنه بردن آن کار آسانی نیست.

«سنگ در جیب‌هایش» و «بر پهنه دریا» دو نمایشی بودند که پیروزفر در دو سال پیاپی در تماشاخانه ایرانشهر کارگردانی کرد. او از سال ۱۳۹۰ تا به امروز هفت تئاتر را روی صحنه برده که به‌طور متوسط با کارگردانی یک نمایش، سالی یک‌بار در تئاتر حضورداشته است. نمایش‌هایش همیشه پر تماشاگر بودند و در میان پنج نمایش پرفروش سال قرار گرفتند. یکی از نمایش‌هایی که به‌تنهایی در نقش بیش از ۳۶ شخصیت بازی می‌کرد، «ماتریوشکا» بود که اتفاقاً پیش از ایران در شهرهایی از آمریکا مانند لس‌آنجلس، سن‌دیگو و شهرهایی از کانادا اجراشده بود، این نمایش به دلیل استقبال زیاد تماشاگران دو دوره روی صحنه رفت.

تابستان سال گذشته پیروزفر نمایش «یک روز تابستانی» نوشته اسلاومیر مروژک را روی صحنه برد. نمایشی که تنها سه شخصیت داشت و داستانی ساده را روایت می‌کرد. سال ۱۳۹۷ برای پیروزفر سال خاصی بود چراکه او برای اولین بار در سه نمایش حضور پیدا کرد و به‌صورت مداوم یا در حال تمرین یا اجرا روی صحنه بود. زمانی که «یک روز تابستانی» را روی صحنه داشت در تمرینات آواز نمایش «بینوایان» حضور داشت و وقتی در نقش ژان والژان در این نمایش روی صحنه می‌رفت، تمرینات دومین نمایشی که در سال ۱۳۹۷ کارگردانی کرد یعنی «ملاقات» آغازشده بود؛ بنابراین پیروزفر پرکارترین سال زندگی خود در تئاتر را امسال پشت سر گذاشت. دو نمایش «یک روز تابستانی» و «ملاقات» را کارگردانی کرد و در نمایش موزیکال «بینوایان» به‌عنوان بازیگر حضور داشت.

«بینوایان» به کارگردانی حسین پارسایی نمایش موزیکالی بود که تابه‌حال در این حد و اندازه مشابه آن در تئاتر ایران اجرانشده بود. ۱۵۰ نفر در گروه موسیقی این نمایش در حال نوازندگی و خوانندگی بودند و ۱۵۰ نفر بازیگر روی صحنه حضور داشتند. از شش ماه قبل از اجرا به دلیل اینکه قرار بود، بازیگران به‌عنوان خواننده هم در این نمایش حضورداشته باشند و ترانه‌ها توسط آن‌ها خوانده شود، بازیگران اصلی تحت آموزش‌های آوازی قرار گرفتند. پارسا پیروزفر هم یکی از آن‌ها بود که زیر نظر هاسمیک کاراپتیان و سردار سرمست تمرینات خود را آغاز کرد. این تمرینات از تیرماه شروع شد که تقریباً با شروع اجرای «یک روز تابستانی» هم‌زمان بود. نوید محمدزاده، پریناز ایزدیار، سحر دولتشاهی، هوتن شکیبا، اشکان خطیبی و امیرحسین فتحی بازیگران اصلی این نمایش بودند که همگی با طی کردن دوره آموزش آواز هم در این نمایش می‌خواندند و هم‌بازی می‌کردند. این نمایش تبدیل به پرتماشاگرترین تئاتر ایران شد. هر شب در سالنی با ۲۵۰۰ نفر ظرفیت روی صحنه می‌رفت و بیش از دو ماه اجرا شد و نزدیک به ۱۲۵ هزار نفر به تماشای آن نشستند. شاید چنین تجربه‌ای در این ابعاد کمتر برای بازیگری در تئاتر ایران پیش بیاید و بازی و حضور روی چنین صحنه‌ای در مقابل ۲۵۰۰ نفر برای بازیگران آن تجربه‌ای شگفت‌انگیزی بود.

سینما
بااینکه پیروزفر در میان اجرای نمایش‌های سال ۹۷ در دو فیلم سینمایی هم بازی کرد اما با این روندی که او پیش می‌رود ازاین‌پس او را بیشتر باید بازیگر تئاتر بدانیم تا سینما. «ملاقات» که این روزها روی صحنه است، پر بازیگرترین نمایشی است که پیروزفر آن را تا به امروز روی صحنه برده. این کارگردان که تابه‌حال به اجرای نمایش‌هایی با کمترین تعداد بازیگر و دکور عادت داشت، ناگهان به سراغ نمایشنامه‌ای از دورنمات رفت که علاوه بر خودش ۳۰ بازیگر دیگر هم در آن حضور دارند. اجرایی سخت و پر از جزئیات و شخصیت‌های فراوان که قابل‌مقایسه با دیگر آثار او نیست. البته پیروزفر ۱۷ سال پیش ایده اجرای این نمایش را در ذهن داشت و می‌خواست همان سال‌ها روی صحنه ببرد که اجرای آن امسال محقق شد. کارگردانی که همیشه با گروهی محدود کار می‌کرد و حتی اعضای گروهش چه درصحنه و چه در پشت‌صحنه به تعداد انگشتان دودست بود حالا نمایشی روی صحنه دارد که تنها بازیگرانش سه برابر کل گروهش در نمایش‌های قبل هستند.

پیروزفر این نمایشنامه را خود ترجمه کرده است. «ملاقات» نمایشنامه‌ای تراژیک اثر فریدریش دورنمات نمایشنامه‌نویس سوئیسی در سال ۱۹۵۶ است. تا به امروز اجراهای زیادی از این نمایشنامه البته با عنوان «ملاقات با بانوی سالخورده» روی صحنه رفت است. مرحوم سمندریان یکی از مهم‌ترین کارگردانانی بود که این نمایشنامه را به اجرا درآورد و حالا پیروزفر با ترجمه خود این نمایشنامه را به صحنه برده است. بسیاری این نمایش را مهم‌ترین اثر دورنمات می‌دانند. اثری که شخصیت اول آن یک زن است و به دنبال انتقام از مردم یک روستا پس از سال‌ها به این منطقه برمی‌گردد تا بتواند با انتقام از دیگران کینه‌های قدیمی خود را فرونشاند. داستان این نمایش درباره زنی سالخورده و بسیار ثروتمند به نام کلارا است که با شرطی وحشتناک به زادگاهش بازمی‌گردد. شرط او این است که مردم شهرش، معشوق قدیمی‌اش را که در روزگار جوانی توسط او باردار، بی‌آبرو و سرانجام به جفا رهاشده است به قتل برسانند.

زن سالخورده حاضر است درازای کشته شدن معشوق دوران جوانی خود توسط مردم، ثروتی هنگفت و مبلغ موردنیاز مردم زادگاهش را که اکنون با دشواری مالی بسیاری دست‌وپنجه نرم می‌کنند در اختیار آن‌ها قرار دهد. شهروندان شهر درنهایت به خواسته او تن می‌دهند. رضا بهبودی، پانته‌آ پناهی‌ها، پارسا پیروزفر، سیاوش چراغی پور، داریوش موفق و افشین خورشید باختری بازیگران اصلی این نمایش هستند که تا اواخر فروردین‌ماه روی صحنه بود. تماشاگرانی که در طول این سال‌ها به تماشای نمایش‌های پیروزفر نشسته‌اند با دیدن این نمایش حیرت‌زده می‌شوند چراکه برای اولین بار شاهد نمایشی پر بازیگر و شلوغ از کارگردانی خواهند بود که همیشه اجراهایش محدود به چند بازیگر بوده است اما این نمایشنامه دورنمات برای همه کارگردانان تئاتر آن‌قدر جذاب و وسوسه‌برانگیز است که بیشتر آن‌ها علاقه‌مندند آن را روی صحنه ببرند.

علاوه بر جذابیت‌های متن و داستان، شیوه اجرایی که می‌توان برای این نمایشنامه در نظر گرفت، آن‌قدر متنوع است که هر کارگردانی با برداشت خود می‌تواند اجرایی تازه از این متن را روی صحنه ببرد. این دقیقاً همان کاری است که پیروزفر با نمایشنامه دورنمات کرده و با زاویه دید تازه‌ای این متن را روی صحنه سالن اصلی تئاتر شهر برده است. این‌طور که به نظر می‌رسد با سال پرکاری که پارسا پیروزفر در تئاتر پشت سر گذاشت، از این به بعد شاهد حضور بیشتر او در تئاتر خواهیم بود و می‌توان امیدوار بود که این کارگردان از حالا به بعد حضور پررنگی در عرصه نمایش ایران خواهد داشت.

گلاویژ نادری/سازندگی

 

نگاهی به نمایش ملاقات به کارگردانی پارسا پیروزفر

چه کسی قهرمان است و چه کسی ضدقهرمان؟

آیا عدالت را می‌توان خرید؟ آیا عدالت را می‌توان فروخت؟ آیا اصولاً عدالت خریدنی و فروختنی است؟ اگر این‌چنین است بهای آن چقدر است؟

آیا «کلر» بانویی که به‌زعم  اکثر تحلیل گران و منتقدان برای انتقام آمده است و از او چون عجوزه‌ای دنیاپرست و نمادی از دنیاپرستی و سرمایه‌داری یاد می‌کنند؛ و زنی بی‌عاطفه و بی‌احساس از او ساخته‌اند، به‌واقع این‌گونه است؛ و یا «آلفرد ایل» که در ابتدای نمایش محبوب مردم شهر و کاندیدای بعدی شهرداری است آن‌قدر منفوراست و به‌زعم مردم «کثیف» که باید کشته شود تا شهر آنان پاک گردد؟ آیا نمایش «ملاقات با بانوی سالخورده» در خصوص انتقام است و خریدن عدالت و سنگدل نشان دادن یک زن و ایضاً مظلوم نمایاندن یک مرد؟ آیا مسئله فقر است و واجد این معنا «که اگر فقر از یک در وارد شود ایمان و انسانیت و عدالت مشرف و ... از در دیگر خارج می‌شود؟»

آیا نمایش نشان‌دهنده دنیای مدرن غرب است که برای پیشرفت همه‌چیز را فدا می‌کند؟ دنیایی صنعتی و رو به توسعه که لجام‌گسیخته در حال تغییر سنت‌ها و اخلاقیات و باورها است و فقط به تولید، مصرف، پیشرفت، توسعه صنعتی و علمی و... فکر می‌کند؛ آن‌قدر که شهرهای کوچک و پررونق از رهگذر این انقلاب صنعتی عظیم  زیر چرخ‌دنده‌های صنعت و توسعه و سرمایه‌داری له می‌شوند و از بین می‌روند تا آهن و دود، ماشین و چرخ‌دنده، کارخانه و گردش سرمایه و مصرف‌گرایی و تولید انواع سلاح و ... رونق پیدا کنند. آیا نمایش «ملاقات» بیانگر همه این‌هاست و یا نه مفاهیم دیگری را نیز مدنظر دارد؟

شاید به‌نوعی بتوان گفت تحلیل‌ها و نقدهایی که در خصوص این نمایش مشهور «دورنمات» نوشته‌شده تقریباً تا نود درصد شبیه به یکدیگر هستند درواقع این شامل نقدهای خارجی نیز می‌شود. همگی «کلرا ساخاناسیان» را زنی سنگدل، انتقام‌جو، بی‌عاطفه و بی‌احساس معرفی می‌کنند. زنی که با پول می‌خواهد همه‌چیز را بخرد حتی عدالت را. هرچند که تحلیل گران در بخش‌هایی حق را به او می‌دهند اما از سویی در مورد آلفرد ایل نیز می‌گویند که او در جوانی کار اشتباهی کرده، خب جوان بوده؛ اما بعدها پشیمان شده و سعی کرده که اشتباه و گناه و بی‌عدالتی‌ای را که نسبت به کلرا روا داشته جبران کند؛ اما نتوانسته او را بیابد پس سعی کرده که همشهری خوبی باشد و اتفاقاً هم موفق شده و در شهر به‌عنوان مردی شریف و درستکار شهره است و همشهری خوبی برای مردم. از همین روست که مردم و در رأس آن‌ها شهردار، معلم و کشیش در ابتدا با پیشنهاد کلرا با تمام قوا مخالفت می‌کنند؛ اما به‌مرور و به بهانه مصالح شهر با او هم‌نوا می‌شوند. تا جایی که کمر به قتل آلفرد می‌بندند و آن‌گونه که کلرا خواسته عمل می‌کنند. به همین دلیل متن به لحاظ دراماتیک دارای کنش و ریتم درونی بالایی است؛ اما به‌راستی دورنمات می‌خواهد چه بگوید؟

کلرا ساخاناسیان پس از چهل سال به شهر زادگاه خود آمده تا به هر قیمتی که شده  عدالت را برای خویش بخرد. شهر او دیگر آن رونق چهل سال قبل را ندارد درواقع  تبدیل به یک شهر فراموش‌شده دورافتاده و حاشیه‌ای گردیده. شهری که مسئولان و دولتمردان نیز زیاد کاری به کارش ندارند. شاید اصلاً نمی‌دانند که چنین شهری وجود دارد. در این شهر حتی قطارها نیز دیگر توقف نمی‌کنند، مگر یک قطار قدیمی که شاید قطاری باری باشد. کلرا با یک قطار سریع‌السیر به این شهر می‌آید. او آمده  تا انتقام بگیرد و با شناختی که از مردم شهرش دارد می‌داند که نهایتاً در این کار البته با خریدن عدالت برای خود موفق خواهد شد. او یک میلیارد به شهردار برای کمک به رونق شهر پیشنهاد می‌کند. پانصد میلیون برای آبادانی شهر و پانصد میلیون هم برای تقسیم بین اهالی و مردم شهر؛ اما تنها یک شرط دارد کشتن آلفرد ایل. حالا مردم فقیر و بیکار «گولن» تحریک می‌شوند تا این پول را هر طور که شده به دست بیاورند. بهای آن اما تحویل جنازه آلفرد ایل است؛  تا کلرا آن را با خود  به قصرش ببرد او حتی تابوت ایل را هم با خودش آورده است. درنهایت شورای شهر حکم به گناهکار بودن آلفرد می‌دهد. به او فرصت داده می‌شود که خود را بکشد اما درنهایت بزرگان شهر دسته‌جمعی او را به قتل می‌رسانند.

در اینجای  نمایش کلارا منفورمی شود و آلفرد ایل مظلوم؛ اما آیا کشتن ایل فقط به خاطر پولی بوده که کلرا پیشنهاد کرده و یا عوامل دیگری نیز در این کار دخیل بوده‌اند که اتفاقاً مهم هستند. از فحوای داستان می‌فهمیم که کلرا دختری زیبا بوده که همه جوانان شهر آرزوی دوستی با او را داشته‌اند. جوانانی که در حال حاضر همین بزرگان و صاحب‌منصبان و... شهر هستند. این‌ها به دوستی آلفرد با کلرا و ساعات خوشی که این دو با  یکدیگر می‌گذراندند حسودی می‌کرده‌اند. حتی قاضی و دیگران نیز آرزوی دوستی با کلرا را داشته‌اند. پس یکی از علت‌های موافقت  با کشتن ایل که کمتر به آن پرداخته‌شده همین حسادت دیرینه بوده است. این معنا در کشتن دسته‌جمعی آلفرد توسط مردان شهر تبلور پیدا می‌کند. تو گویی  حالا که فرصت مغتنمی به دست آورده‌اند  می‌خواهند انتقام خود را از او بگیرند. چراکه با عشقش به کلرا نگذاشته آنان نیز به نوایی برسند. آن‌ها درواقع از خدا می‌خواستند تا کلرا رسوا شود و تبدل به یک روسپی گردد تا بتوانند با او ساعاتی را بگذرانند و از او کام‌جویند؛ اما کلرا در کمال درایت با رفتن از شهر این فرصت  طلایی را از آنان گرفته و داغ هم‌آغوشی با خود را بر دلشان می‌گذارد.

آلفرد، کلرا را باردار می‌کند؛ اما زیر بار عمل شنیع خود نمی‌رود شاید هم می‌خواسته موقعیت بهتری را نصیب کلرا کند چون درجایی به این مطلب گذرا اشاره‌ای می‌کند؛ اما شاید در ترجمه و تمرکز پیروزفر بر روی فقر و عدالت  و تنگدستی و... رابطه علی و معلولی افراد و روابط بین شخصیت‌ها به‌نوعی کم‌رنگ شده است.  آلفرد به دو نفر پول می‌دهد تا علیه کلرا شهادت دروغ بدهند. کلرا گناهکار شناخته می‌شود و ادعایش بی‌پایه و اساس، به همین دلیل ترجیح می‌دهد از آن شهر برود و به‌نوعی تبعید خودخواسته دست زند. در آن هنگام مامورقانون نیز می‌دانسته که آلفرد گناهکار است درواقع به‌طریق ‌اولی همه به‌نوعی در اعلام بی‌گناهی آلفرد و محاکمه ناعادلانه کلرا سهیم بوده‌اند. حالا که پس از چهل سال موضوع دوباره مطرح‌شده است به‌گونه‌ای می‌خواهند با کشتن آلفرد گناه خود را پاک‌کرده وجدان معذب خویش را راحت سازند. عذابی که چهل سال در ضمیر ناخودآگاهشان و بر روح و جسمشان سنگینی می‌کرده و آنان  به‌نوعی خویش را به فراموشی زده‌اند. حالا با این کار می‌خواهند خود را از بار  این گناه خلاص کرده و به‌زعم خویش آمرزیده شوند. در این میان کشیش نیز برایشان دعا می‌کند.

تا اینجا حسادت مردم و پاک کردن گناهشان و راحت شدن از دست عذاب وجدانشان یکی از دلایل اصلی کشتن آلفرد به‌حساب می‌آید. آنان چون قتل «ژولیس سزار» هرکدام ضربه‌ای به آلفرد می‌زنند و مشترکان او را به قتل می‌رسانند و این‌گونه خود را توجیه می‌کنند، وجدانشان را گول می‌زنند و راضی نگاه می‌دارند و از همه مهم‌تر انتقام خود را در خصوص عدم کام‌جویی از کلرای زیبا از او می‌گیرند.

 حال دیگرکسی قاتل او نیست و ایضاً به نص صریح به‌اصطلاح  دموکراسی  پوسیده‌ای که دارند بی‌عدالتی چهل سال قبل را نیز جبران کرده‌اند. دکتر اعلام می‌کند که او از خوشحالی سکته کرده. درواقع تمام مردم شهر باعث روسپی شدن کلرا و کشته شدن کودکش هستند. آن‌ها این را خوب می‌دانند و از همین رو با قیافه‌ای حق‌به‌جانب و ظاهرفریب و چاپلوس با پیشنهاد کلرا موافقت می‌کنند تا او را راضی نگه‌دارند و گناه خویش را به‌نوعی جبران نمایند، آلفرد همان‌قدر مقصر است که دیگر مردم شهر؛ و کلرا ساخاناسیان این را خوب می‌داند. 

در این میان البته رکن چهارم دمکراسی یعنی رسانه و مطبوعات نیز تحت تأثیر تبلیغات و شور و هیجان شهردار و سخنرانی معلم و... قرار می‌گیرند. آن‌ها می‌خواهند از این واقعه هر چه بیشتر به نفع خود استفاده کنند تا تیترها و داستان‌های پرفروش‌تری را به چاپ برسانند. آنان اصلاً آلفرد ایل را نمی‌بینند و به دنبال حقیقت ماجرا  هم نیستند. هر چه که مشاهده می‌کنند و می‌بینند شهرت کلرا ساخاناسیان است و کاری که می‌خواهد بکند. این نشان می‌دهد که مطبوعات و رسانه در غرب چه اندازه در خدمت سرمایه‌داری و شهرت و پول است.

دورنمات خواسته با مصنوعی جلوه دادن دست و پای کلرا او را به‌نوعی عاری از احساس و عاطفه نشان دهد. زنی سنگدل و انتقام‌جو و بی‌رحم. کلرا عملاً با پیشنهادش، همه باورها، سنت‌ها، اخلاقیات و افتخارات و تمام خصایل و خصیصه‌های شهری که مردمش به‌ظاهر مدعی‌ آنند را به باد تمسخر می‌گیرد؛ و درست همین‌جاست که «گروتسک» دورنمات خود را نشان می‌دهد و نقاب از چهره ظاهرفریب مردم شهر برمی‌دارد. آلفرد اما درواقع انسان‌ترین و شریف‌ترین فرد این شهراست. چراکه واقعاً وجدانش درد عذاب است و به گناهش اعتراف می‌کند و زمانی که فرصت گریختن را دارد سوار قطار نمی‌شود. شاید می‌خواهد به‌نوعی از این عذاب چهل‌ساله خلاص شود و خود را راحت کند.

درواقع دست و پای مصنوعی کلرا حکایت از جامعه صنعتی و بی‌روح  کشور و به‌طریق‌اولی اروپا دارد. کلرا نمادی از سرمایه‌داری و مصرف‌گرایی لجام‌گسیخته نیز هست. برعکس تحلیل‌های رایج، او زنی قابل‌ترحم است. با همه دارایی که دارد باز این آتش انتقام است که در وجود او زبانه می‌کشد، انتقامی آمیخته با عشق و تنفر. او همچون «بانوی سیاه‌پوش» یا «عروس سیاه‌پوش» است. ماده عنکبوت سیاهی که در لحظه جفت‌گیری عنکبوت نر را می‌خورد و عنکبوت نر این را می‌داند؛ اما برای بقاء نسل و لذت هم‌آغوشی آن را با جان‌ودل می‌خرد و خویش را فدا می‌کند؛ و این البته یکی از درس‌های شگفت‌انگیز آفرینش است.

با این اوصاف کلر نه به‌عنوان یک عجوزه انتقام جوی بی‌احساس سنگدل، بلکه به‌مثابه یک زن شکست‌خورده دل سرد که مردمان شهرش او را با بی‌عدالتی بی‌آبرو کرده و فرزندش را به کشتن داده‌اند و لذت مادرانه را از او گرفته‌اند نگریسته می‌شود. هرچند که آلفرد گناهکار اصلی است؛ اما مردم شهر گناهکارتر از اویند. چراکه یک‌بار چهل سال پیش عدالت را زیر پا گذاشته‌اند و حال این بار نیز عدالت را می‌فروشند تا مثلاً آن گناه و اشتباه چهل سال پیش را جبران کنند. «درواقع عذر بدتر از گناه مرتکب  را می‌شوند».

کلرا آمده این بی‌شرافتی و خیانت، این بی‌قانونی، حرص، طمع و سبعیت و این اجرای به‌اصطلاح دمکراسی و عدالت پوسیده و... در یک‌کلام این مضحکه تراژیک را به رخ‌شان بکشد و چهره کریه مردمان شهر را به خودشان نشان دهد و نقاب از چهره پلید و سخیف و کثیفشان بردارد؛ و «درست به همین دلیل است که می‌تواند قهرمان داستان باشد.» آلفرد نیز به‌نوعی همان کار کلرا را انجام می‌دهد. زمانی که می‌بیند آنان چه اندازه سود جود و روبه صفت و ملون و... هستند و برای سود و حفظ موقعیت و رسیدن به مطامع خویش دست به هر دروغی و هر کاری می‌زنند،  ترغیب می‌شود که این بار برای همیشه و تا آخر عمر وجدان آنان را به عذابی ابدی دچار سازد؛ از همین روست که تصمیم خود را می‌گیرد و سوار قطار نمی‌شود و در دل به حماقت و بلاهت این بزدلان می‌خندد.

پارسا پیروزفر توانسته تا حدودی مفاهیم زیر متن را بیرون کشیده و نشانمان دهد. او البته بر روی بی‌عدالتی و تأثیر فقر بر اعمالی که مردم شهر انجام می‌دهند تا به پول پیشنهادی کلرا برسند تمرکز بیشتری کرده. موضوعی که با مسائل روز جامعه ما بیشتر همسو است. خریدوفروش وجدان و عدالت و باورها و... در کمال تأسف باید گفت در جامعه امروز ما بعضی از افراد به‌راحتی این‌ها را زیر پا می‌گذارند و درنهایت خودشان را به‌انحاءمختلف توجیه می‌کنند.

شروع نمایش البته مانند شروع نمایش بانوی سالخورده به کارگردانی «زنده‌یاد استاد حمید سمندریان است».  نشان دادن مردم مضحک وگروتسک شهر گولن که سرگرمی‌ای جز انتظار رسیدن و گذشتن قطارها را ندارند. طراحی صحنه سرد بارنگ‌های خاکستری حاکی از تمایلات مردم گولن و فضای بی‌روح حاکم بر آنجاست. کلیسایی که نشان‌دهنده باورهای به‌ظاهر مذهبی مردم شهر است؛  بدون آنکه به این باورها عمل کنند. مردمی ظاهرساز و ظاهرفریب و چاپلوس، حتی کشیش هم درنهایت با دیگران هم‌داستان می‌شود. محور عدالت و بی‌عدالتی و فقر و گرسنگی و... در سخنرانی معلم شهر کاملاً مشهود است؛ اما او نیز چاره‌ای ندارد جز آنکه به‌نوعی هم‌رنگ جماعت شود. یکی از دراماتیک‌ترین لحظات نمایش زمانی است که آلفرد در دقایق پایانی زندگی‌اش سیگاری را طلب می‌کند و در سکوت کامل آن را تا به انتها می‌کشد. پک‌های عمیقی که پر از حرف هستند. هرچند که در نمایش به این لحظه آن‌طور که بایسته است پرداخته نشده. در این لحظات تمام زندگی آلفرد از جلوی چشمانش می‌گذرد. حسی غریب و حالتی حاکی از رضایتی روحی و درونی بابت تصمیمی که گرفته و رها شدن از شر مردمان این شهر گناه.

بازی‌ها روان و با درک نسبتاً درست و تحلیلی نزدیک به اصل صورت پذیرفته. به‌ویژه بازی پانته آ پناهی‌ها، رضا بهبودی، پارسا پیروزفر و سیاوش چراغی. پناهی‌ها با بازی‌اش درونیات خویش را نسبت به آلفرد و مردم شهر نشان می‌دهد. تو گویی هنوز عشق به آلفرد در او زبانه می‌کشد و تنفرش نه از آلفرد بلکه از مردم شهراست. حالا آمده تا شریف‌ترین مرد شهر را تا عشقش را از آن‌ها  باز پس بگیرد. در این میان باید به بازی داریوش موفق نیز اشاره کرد که در دو نقش به‌خوبی توانست شخصیت‌ها را نشان دهد. بخصوص در بازی‌هایی که روی تراس هتل انجام می‌دهد بازی‌هایی که در سکوت است.

 طراحی صحنه یعنی اشراف تراس هتل به محوطه میدان شهر یکی از نقاط قوت نمایش است. چراکه در یک‌لحظه می‌توانیم دو بخش از نمایش را با دو کنش و واکنش و تحول‌های حسی دیگرگونه در دو مکان مختلف نظاره‌گر باشیم و البته نشان دادن اشراف و حاکمیت و تسلط کلرا را بر شهر و مردمش.  

درنهایت می‌توان چنین نتیجه گرفت که کلرا و آلفرد دو روی یک سکه‌اند. هردو قهرمانان و ضدقهرمانان این نمایش هستند؛ اما هرکدام به‌نوعی و از منظری . از این‌ها که بگذریم به ریتم کار می‌رسیم که می‌توانست مطلوب‌تر از این‌ها باشد. بخصوص ریتم‌های درونی و بیرونی متن و شخصیت‌ها.

سید علی تدین صدوقی/ ایران تئاتر

 

ملاقات

نویسنده: فریدریش دورنمات. مترجم، طراح و کارگردان: پارسا پیروزفر

بازیگران: علی ابدالی، نسترن امیرعبدالهیان، زینب ایزدپناه، رضا بهبودی، افسانه پرمر، پانته‌آ پناهی‌ها، پارسا پیروزفر، سیاوش چراغی پور، احسان حاجیانی، مهدی حسینی نیا، افشین خورشید باختری، امید رضایی، مونا رضایی، امیر صادقی، مجتبی علیرضالو، مونا غیاثی، نسیم قدس الهی، نیما قطبی، تیام کریمایی، سیاوش کریما، هومن کیایی، امیر محمدی، ایوب محمودنیا، مریم مسچیان، بهاره مصدقیان، نیما مظفری پور، الکس ملک کرم، داریوش موفق، مهدی میلانی، پیمان ناجی، امیر هرمزی نژاد.