آیا شاعر دیگری هست که بهتر از گلوک ما را برای از سر گذراندن دنیای ترسناک ۲۰۲۰ یاری کند؟
آکادمی سوئد روز پنجشنبه ۱۷ مهر (۸ اکتبر) لوئیز گلوک، شاعر ۷۷ ساله آمریکایی را برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۲۰ معرفی کرد. گلوک استاد زبان انگلیسی در دانشگاه ییل آمریکاست و با انتشار «نخستزاد» در سال ۱۹۶۸ پا به دنیای نویسندگی گذاشت.
آکادمی سوئد در بیانیه خود گفته که ویژگی شعرهای گلوک، «تلاش برای شفافیت» اغلب با تمرکز بر دوران کودکی، زندگی خانوادگی و ارتباط با والدین و خواهر و برادران است. گلوک در سال ۱۹۹۳ برای مجموعه اثر «آیریس وحشی» برنده جایزه پولیتزر شد. به گفته هیئتداوران این شاعر آمریکایی متولد نیویورک در آثار خود به دنبال «مفاهیم جهانی است و در این راه از اسطورهها و نقوش کلاسیک الهام میگیرد که در بیشتر کارهایش به چشم میخورند.»
لوئیز گلوک که در خانوادهای از مهاجران یهودی مجار به دنیا آمده، از همان نوجوانی به ادبیات و نوشتن علاقه داشت و سرودن شعر را در جوانی آغاز کرد. میگوید: «در کودکی داستانهای اساطیر یونان را به کمک والدینم میخواندم و زمانی که خواندن یاد گرفتم، مطالعه این آثار را ادامه دادم. الههها و قهرمانان یونان باستان داستانهای قبل از خواب من بودند. برخی از آنها مثل «پرسفونه» برایم خاصتر بودند و من ۵۰ سال است که درباره او مینویسم.»
گلوک در اولین نوشتههایش، از دو شاعر بزرگ انگلیسیزبان، ویلیام باتلر ییتس ایرلندی و تیاس الیوت آمریکایی-بریتانیایی شدیداً تأثیر گرفت. همچنین همانطور که آکادمی نوبل هم به آن اشارهکرده، لوئیز گلوک در آثارش بهویژه اولین شعرهایش، به «کودکی و زندگی خانوادگی، روابط نزدیک با پدر و مادر و برادران و خواهران» میپردازد و آن را به مضمونی اصلی در کارهایش تبدیل میکند.
یک رؤیا یا تصویر در حال ظهور
لوئیز گلوک در شعر خود با عنوان «ایتاکا» مینویسد که ادیسه همزمان دو زندگی را میزید: «او دو نفر بود. او بدن و صدا بود. بهآسانی، مغناطیس یک انسان زنده بود و در لحظهای دیگر، یک رؤیا یا تصویر در حال ظهور.» این دوگانگی بین نفس و فردیت که در ذهن ما انسانها زندگی میکند، در ذهن شاعری که این هفته شانزدهمین زن برنده جایزه نوبل ادبیات شد و بعد از ۲۷ سال دوباره این جایزه را نصیب یک زن آمریکایی کرد، سازنده تصویری شعرگونه است.
گلوک پیشازاین بهعنوان یکی از شاعران برجسته آمریکا شناختهشده بود. او برنده جایزه ملی کتاب، جایزه والاس استیونز و دو بار دریافتکننده کمکهزینه گوگنهایم بوده است. او با ۱۲ مجموعه شعر و دو مجموعه مقاله، بخش عمده ۷۷ سال عمر خود را به نوشتن مشغول بوده است. نویسندگی او از دوران کودکی با تشویق والدینش در لانگآیلند سیتی آغاز شد.
بهرغم تجربه شاد دوران کودکی، مرگ یک خواهر بزرگتر قبل از تولد او سایهای در ذهن او ایجاد کرد که در پرتو آن میتوان بسیاری از نوشتههای او و یکی از نقلشدهترین جملات او را فهمید: «ما تنها یکبار به جهان مینگریم، در کودکی. باقی همه خاطره است.»
حافظه، تاریخ و گذشته نقش مهمی در کارهای او دارند؛ مانند آن کارسون که از معاصران گلوک است و احتمالاً یکی از برندگان نوبل ادبیات در آینده خواهد بود، گلوک در اساطیر یونان باستان و روم منابع الهام فراوان مییابد. در میداولندز (۱۹۹۷)، شعر بهواسطه ادیسه و پنه لوپه ناامنیهای فکری یک زوج متأهل معاصر را شرح میدهد. در آورنو (۲۰۰۶)، پرسفونه «در جستجوی دختری که زمانی بود» به آب یک استخر خیره میشود. گلوک از طریق این داستانهای باستانی سکویی جدید برای کشف زمان حال پیدا میکند که اغلب اوقات از تجربههای فردی خودش بهره میبرند: ازدواج، حرمان، عشق.
بهرغم پریدن از دانته به اپرا و بعد به زندگی درونی یک کرم خاکی، گلوک از زبان پرآبوتاب میپرهیزد. به گفته خودش: «من شعرهایی را دوست دارم که در صفحه کتاب بسیار کوچک به نظر میرسند، اما در ذهن حک میشوند.»
گلوک معمار کلمات است، غنای شعر او اغلب در آنچه میگوید نیست، بلکه در چگونگی معماری کلمات است. او استاد طراحی رقص در برابر چشم خواننده است؛ از انتهای یک خط میلغزد تا در بعدی متوقف شود. سخنان وی همان چیزی است كه كلم توبیین آن را «یک جریان الكتریكی زیرپوستی» توصیف میكند. گلوک جسم و روح خوانندگانش را با ابزار زبان تحریک میکند. وی در کتاب «اثبات و نظریهها: رسالههای درباره شعر» مینویسد: «آنچه مرا مجذوب خود میكند، امکاناتی است که پسزمینه فراهم میکند، راهی كه شعر میتواند از طریق نحوه چیدمان یک کلمه در متن شعر، از طریق زمانبندیهای ظریف، کموزیاد کردن سرعت کلام، دامنه معنا را بهطور کامل و شگفتآوری آزاد كند.»
اینگونه برای او جمله به «یک واحد» تبدیل میشود که در آن حتی سادهترین کلمات نیز در آن حیات جدید مییابند. او مینویسد: «وظیفه بزرگ او تزریق شفافیت به جوشش پرشور بینظمی و آشفتگی است.»
این ساختارهای لفظی واسطه خلق تجربه جدید میشود و ابزار کنترل آن را فراهم میکنند، امری که گلوک در زندگی نوجوانیاش از آن استفاده کرده است. وی وقتی ۱۶ ساله بود، دچار بیماری بیاشتهایی مفرط شد و تقریباً خود را از فرط گرسنگی تا آستانه مرگ کشاند. او در مصاحبههایی درباره آن تجربه میگوید که «آن گرسنگیها تلاشی برای ایجاد یک فردیت جدید و پیدا کردن یک فرم جدید بود، اما راه را اشتباه گرفته بودم.» وی در یك شعر مینویسد: «حس من آن روز همان حسی است که این روزها در میان خطوط شعر میجویم. نیاز به دستیابی به کمال.»
آن بیماری تحصیلات او را مختل کرد. وی در کارگاهها و کلاسهای شعر در سارا لارنس و کلمبیا شرکت کرد، اما هرگز مدرکی دریافت نکرد. بهعنوان بخشی از فرآیند درمانش، به روانکاو معرفی شد. از آن زمان به اینسو، بسیاری از شعرهای او در واکاوی احساسات درونی متأثر از روانکاوی بوده است. در صدای او اطمینان قاطعانهای وجود دارد، حتی وقتی حس شک و عدم اطمینان را در خویش واکاوی میکند. گلوک ارزیابی مداوم شخصی و بازجوییهای روزانهای را از خود میکنیم در قالب شماری کلمه بر صفحه کاغذ مینشاند.
احوالات شخصی درحالیکه بهطور مداوم در حال تغییرند، برای گلوک درگاهی است که از طریق آن توانسته است، دامنه وسیعی از انگارهها را واکاوی کند. وی خاطرنشان میکند: «اگر میخواهی كار بدیع عرضه کنی، باید زندگی خود را زندگی کنی.»
«هنرت از دل زندگی یگانه خودت سر بر خواهد آورد… اگر برای خلق هنری رانههای درونی خود را سرکوب کنید، مرتکب اشتباهی وحشتناک شدهاید.»
او این حرف را از سر تجربه شخصی میزند: پس از انتشار دفتر شعر «نخستزاد» (۱۹۶۸) او متوجه شد که قادر به نوشتن نیست و در قید این فکر افتاد چگونه باید زندگی را بهمثابه یک شاعر زندگی کند، بهجای اینکه زندگی خودش را زندگی کند. تنها زمانی که شروع به تدریس کرد، دوباره خود را قادر به نوشتن یافت. وی خاطرنشان میکند: «نفسانیت شما آزمایشگاه شما است.» «من یک فرصتطلب هستم؛ همیشه امیدوارم که از هر فعالیتی مواد خام برای شعرهایم به دست آورم. من هرگز نمیدانم که الهام شعر بعدیام از کجا خواهد آمد.» این غیرقابل پیشبینی بودن الهام برای وی تبدیل به مزیت شده است. «دو سال تمام من چیزی جز کاتالوگ باغداری نخواندم. بد نشد. یک کتاب از آن درآمد.» کتاب شعر «زنبق وحشی» در سال ۱۹۹۳ برنده جایزه پولیتزر شعر شد. گلوک در مصاحبهای گفت: «انسان مینویسد که ماجراجو باشد. میخواهم به نقطهای بروم که چیزی درباره آن نمیدانم. یکی از معدود خوبیهای پیر شدن این است که شما تجربه جدیدی کسب میکنید. تحلیل رفتن، لذتی نیست که بیشتر مردم در انتظارش باشند، اما در این موقعیت خبرهایی هست و این برای شاعر یا نویسنده بسیار ارزشمند است. من فکر میکنم همیشه باید غافلگیر شد و به نحوی در جایگاه آغازکننده قرار گرفت. در غیر این صورت برایم بسیار خستهکننده خواهد بود. من یک شاعر شعر تغزلی سپید هستم. شاید متعلق به قرنی دیگر، نه اکنون.»
رئیس کمیته جایزه نوبل، آندرس اولسون، گلوک را «شاعر تحول بنیادین و زایش دوباره، جایی که جهش به جلو از احساس عمیق حرمان نیرو میگیرد» خوانده است. شعر «زنبق وحشی» در مورد رستاخیز از این نوع صحبت میکند: «من به شما میگویم که میتوانم دوباره صحبت کنم: هر چیزی که از فراموشی برگردد، صدای جدید خواهد یافت.» اولسون به شعر دیگری به نام «قطرات برف» انگشت میگذارد که در آن یک گل پس از یک زمستان طولانی بیدار میشود: «من انتظار نداشتم زنده بمانم. در زمین مرطوب گرفتار باشم و کالبدم جان دوباره بگیرد.»
آیا شاعر دیگری هست که بهتر از گلوک ما را برای از سر گذراندن دنیای ترسناک ۲۰۲۰ یاری کند؟ بهرغم خسرانها، مطمئناً همه ما امیدواریم که درنهایت به جریان عادی زندگی بازگردیم. به قول گلوک: «ترسیدهام؟ آری! اما دوباره در میان شما، در باد خام دنیای جدید، آری فریاد میزنم که به شادی خطر کن.»
در سالی که تهدید قریبالوقوع زمستان بسیار بزرگ است و مرگ بیشازپیش احساس میشود، تصمیم کمیته جایزه نوبل چیزی شبیه به بزرگداشت امید است: جشن خطر کردن به شادی.
برای نگارش این مقاله از نوشته ثیا هالین در وبسایت ایندیپندنت استفادهشده است.
هولناک است هشیار ماندن
3 شعر از لوئیز گلوک
زنبق طلایی
در انتهای رنجهای من
دری بود
بالای سر، صداهایی، تکانِ شاخههای ِکاج
سپس هیچ. خورشیدِ کمسو
خاموش شد بر فرازِ زمینِ خشک
هولناک است هشیار ماندن
و ادامه دادن
مدفون در خاک تیره
آنگاه همهچیز تمام شد
بلایی که از آن میترسیدی
بدل گشتن به روح و ناتوان از سخن گفتن
ناگاه تمام شد
گور، دیگر تنگ نبود
و من احساس گنجشکان را داشتم
پروازکنان میان بوتههای سبز
برای تو که به خاطر نمیآوری
زندگی پس از مرگ را
برای تو فاش میگویم که
دیگربار به سخن درآمدم
هر آنچه از دنیای فراموشی بازمیآید
برای بازیافتن صدایی میآید
فوارهای بلند سر برکشید
از دل زندگانی من
سایههایی آبیآبی بر آبهای نیلی.
هراسِ تدفین
کنارِ قبرِ خالی، به سپیدهدم
جسد منتظر است
روح، هنوز کنارِ او نشسته است، بر تکه سنگی
دیگر دمیده نخواهد شد در کالبدی
بهتنهایی تن بیندیش
شبِ اولِ قبر
سایهاش کمر شکسته پرسه میزند
در آن یک وجب جا
از پس آن سفرِ طولانی
و چراغهای شهر
سوسوزنان از دور
دیگر درنگ نمیکنند روی او
ضمنِ تابیدن بر ردیفِ گورها
چه دور به نظر میآیند
درهای چوبی خانهها و نان و شیر
به قلوهسنگهایی میماند روی میز.
نخستین خاطره
سالها پیش
جریحهدار شد خاطرم
زیستم
به امیدِ گرفتنِ انتقام
از پدرم، نه به خاطر وجودِ او
که به خاطر وجودِ خودم: از همان اول
از بچگی دریافتم که رنج یعنی
دوست داشتن
و دوست داشته نشدن.
ترجمه: فریده حسنزاده (مصطفوی)