آذر احمدی
برای ورود به مبحث اصلی لازم است مختصراً دیدگاه خود را در مورد هنرمند بیان کنم. از دیدگاه من هنرمند کسی است که در مسیر زیبانگری و بیان از طریق زیبایی گام بر میدارد.
چرا هنرمند اثری را خلق میکند چرا چیزی را شکل میدهد؟ چون در این مرحله از حیاتش نیازمند آن است که به مرحله بیان برسد نیازمند آن است که از دیده زیبا نگر به جهان بنگرد حتی به مشکلات، به ناهماهنگیها و مسائل آزاردهنده. اگر به هر دلیل چشمههای جوشان بیانی خود را مسدود کند یا از سوی دیگران اجازه بیان از او سلب شود دچار ناهنجاری و بیماری میشود و ادامه زندگی برایش دشوار و بیمعنا میشود.
هنرمند مثل میخی که تابلویی را به دیوار نصب میکند، فرهنگ را بر پهنه زندگی الحاق میکند. او با خلق زیبایی، در هر سبک و سیاقی به دنیا اعتبار میبخشد. به تجربههای خودش و کسانی که در فهم اثر سهیم میشوند اعتبار میبخشد. او زیبا نگری را بهکل زندگی الحاق میکند. هنرمند اجازه میدهد تا زیبا نگری از طریق او به زندگی وصل شود.
در درجه اول این نیاز زندگی و تجربه روز خود اوست و ازآنجاکه زندگی انسانها بههمپیوسته است، نیاز دیگران به عنوان مخاطب و بیننده نیز هست. ضرورت طی کردن این مرحله که هنرمند در جایگاه بیانگر قرار میگیرد و زیبایی «هنر» از طریق او شکل پذیرد و باعث شود او با اثرش رشد کند و کمک کند دیگران نیز، زیبا نگر، شوند آن است که به دریافت درونی خودش تکیه کند، ایمان بیاورد و به آن اجازه ظهور دهد. درک درونی هنرمند از تجربههای بیرونی او تغذیه شده و شکلگرفته و در حد و حدود خود او تجلی میکند؛ بنابراین بهترین و مناسبترین منبع مورد اعتماد برای هنرمند است.
هنرمند دائماً درک خود را با دیدن آثار دیگران، پدیدههای طبیعی و ارتباط بازندگی شکل میدهد و ناخواسته تحت تأثیر همه آنچه اطرافش هست قرار میگیرد. هر تلنگر کوچکی درک او را متفاوت میکند، کاملتر میکند و او را رشد میدهد. وقتی هنرمند برای خلق اثر هنریاش به درک خودش تکیه میکند یعنی به تمام تجربههای زندگی خودش و کسانی که بهنوعی بر او تأثیر گذاشتهاند تکیه میکند.
بیان بر اساس درک درونی هنرمند، نقطه مقابل بیان بر اساس ضرورت اجتماعی در بیرون است به این معنا که اگر هنرمند بر اساس آنچه در بیرون از او اتفاق میافتد، بدون درونی سازی آن اتفاق، عملی را به عنوان خلق اثر هنری انجام دهد، یعنی عکسالعملی را در قبال پدیدهای خارج از خودش نشان داده است. این عکسالعمل اثر او را واکنشی و تهاجمی میکند انگار که فقط برای دیگران خلق میکند، فقط از طریق دیگران خلق میکند. البته کلمه «خلق» اینجا واژه درستی نیست اما من به کار میبرم، چون در مورد عملی صحبت میکنیم که قرار است خلق کردن باشد.
عمل واکنشی، عملی سفارشی است. عملی است مبتنی بر عملکرد دیگران، پدیدههای اجتماعی، سفارشها، عقاید، خوشآمدها و بدآمدهای دیگران. درواقع آن، عملی متأثر از هر چیز، خارج از درک فردی هنرمند است. عملی که با ملاحظات بیرونی انجام میشود بسته به میزان این ملاحظات از خلوص کمتری برخوردار میشود و طبیعی است که کاربرد استحالهای خود را بر هنرمند از دست میدهد و تبدیل به یک شغل میشود. نقاش، معمار، عکاس... به عنوان یک شغل و نه یک فعالیت منحصربهفرد درونی با جلوهای بیرونی که ذات آن آفرینش است و از زیبا نگری سرچشمه میگیرد. چون آنچه از زیبا نگری میآید نیاز به برون فکنی پیدا میکند و برون ریزی زیبایی، بیان زیبا نگری در پدیده ایست که جلب توجه هنرمند را کرده است و این شغل نیست! اگرچه میتواند و شایسته است که برای هنرمند درآمدزا باشد. لازمه اینکه شغل هنری به آفرینش هنری تبدیل شود و یا اصولاً هنرآفرینی تنها به شغل تبدیل نشود، اعتماد و تکیهبر آگاهی درونی است. فقط این آگاهی شخصی و منحصربهفرد است که میتواند چراغ راه هر فرد هنرمند شود. آگاهی درونی به آگاهی جمعی متصل است و بر یکدیگر اثرگذار اما هنرمند فقط با چراغ درون خودش راه یگانه پویایی در خود را پیدا میکند.
کشف این آگاهی، پله اول هنرمندی است. چراغ درون، استاد درون، راه یگانهٔ روشن هر فرد، همان آگاهی درونی است که هنرمند باید در اولین گامهایش آن را پیدا کند. دیدن این آگاهی درونی، بسیار سادهتر است از پایبندی و اعتماد به آن. جسارت کامل میطلبد که هنرمند بتواند به اصول آگاهی درون خودش، ایمان بیاورد و اعتماد کند و بر اساس آن خلق کند.
همه کسانی که با عشق و علاقه شخصی وارد حیطه هنر شدهاند، بارقهای از این آگاهی و روشنایی درونی را حس کردهاند. این روشنبینی یا آگاهی یا اتصال به درک درونی یا هر چه نامش دهیم، به خواست بیرونی یا اصرار و فشار رؤیت نمیشود؛ اما به نیاز واقعی و خواست درونی و واقعی هنرمند در زمان درست خود قابلرؤیت است. این آگاهی درونی است که سوژه ایجاد میکند، ایده میدهد، تکنیک پیشینه میکند و شوق ایجاد میکند؛ و بدیهی است که پس از مدتی در بسیاری موارد شهامت میطلبد، ایمان به خود میطلبد و رها شدن از ذهن عامه و یا حتی خواص هنرمند اما خارج از وجود فردی میطلبد و ایجاد میکند.
برای پیشرفت در هنر، موانع بسیاری وجود دارد، هم موانع اجتماعی و هم موانع درونی. وقتی من از پیشرفت در هنر صحبت میکنم منظورم تنها شهرت و فروش با قیمتهای نجومی نیست اگرچه اینها میتواند پی آمد آن باشد. منظور از پیشرفت در هنر، پیشرفت گام به گام درونی و شخصی، ذهنی، قوی شدن ایمان و اعتمادبهنفس هنرمند، زیبانگری، تقویت بیان او و تأثیرگذاری اثر هنری بر هنرمند و مخاطب منظور است.
چراغ آگاهی یا درک درونی، معمولاً بهیکباره تا انتهای هر دوره روشن نمیشود؛ یعنی اگر یک پروسه هنری را شروع میکنید که جرقه آن، ایده اولیه آن با حس خوب درونی آغازشده و شما را به سوی خودش جلب میکند در حدی که حس میکنید نیاز تجربه کردنش را دارید، به همین کفایت کنید و کار را شروع کنید. البته این بارقه نباید واکنشی یا تحت تأثیر خارجی صرف باشد. با اولین قدم بیشک آگاهی درونی شما نسبت به آن تغییر میکند و در سطح بالاتری قرار میگیرد و ایدههای بعدی پلهپله، یکییکی، روشن میشود.
هنرآفرینی یک گفتگوی دوطرفه است. حرف خصوصی بین هنرمند و اثرش تا زمانی که اثر هنری به دید هنرمند کامل شود و آن زمان هنرمند تبدیل به بیننده اثر میشود و مثل هر شخص دیگری قادر به دیدن لایههای دیگری از کار میشود. حتی ممکن است برداشت متفاوتی از ایده اولیه برای او شکل بگیرد و این همان یگانه رسالتی است که هنر دارد. همان چیزی که به عنوان تأثیر هنرآفرینی در رشد هنرمند مطرح میشود. هرگز هیچ هنرمندی نمیتواند بزرگتر و وسیعتر از آنچه در درونش هست (خود واقعیاش) حرفی برای گفتن داشته باشد؛ و اگر تظاهر به آن کند بیاثر خواهد بود. منظورم در مسیر رشد و شکوفایی خودش است.
تکیهبر آگاهی درونی از این نظر که لحظهلحظه شکل میگیرد و قابل پیشبینی نیست و به یک فرمول از پیش تعیینشده نمیماند، ساده نیست! تکیهبر درک درونی از این نظر نیاز به شهامت دارد که باید در تاریکی تنها به نوری اکتفا کنی که یکقدم جلوتر را روشن میکند و نه بیشتر! آفرینش هنری باید لحظهلحظه شکل بگیرد و نه بهیکباره و از پیش تعیینشده. باید اجازه دهی تا همان روشنای کوچک راهنمای حرکت درروند شکلگیری اثر شود. فقط یکقدم؛ و لازم است که در لحظههای تاریک ایمان داشته باشی که به زودی درک تازهای برایت اتفاق میافتد؛ و آمادهباشی برای دیدنش، شنیدنش و دریافتش، به هر وسیله، به هر شکل و از هر طریقی.
درک درونی از همه چیزهای اطراف هنرمند تأثیر میپذیرد و بنا به گذشته او و توانایی هنرمند در وجودش فضایی را ایجاد میکند که پله پیش رفتن او در کارهایش میشود؛ بنابراین در معرض بودن هنرمند و اینکه از چه چیزی در بیرون تغذیه میشود و در چه فضایی قرار میگیرد میتواند بر شکل آگاهی او تأثیر گذارد. اگرچه همیشه در همه حال حتی در بدترین شرایط اجتماعی در معرض بودن بهتر از همیشه در خلوت بودن است. فضای تکراری، آدمهای تکراری، روابط تکراری در حدی که دیگر دیده نشود باعث گندیدگی آب حوضچه درون هنرمند میشود.
طبیعت یکی از بهترین منابع تغذیه آگاهی درونی هنرمند است. یک چشمه زلال بینقص و بی تکرار که شوق را به وجود هنرمند بازمیگرداند است. حضور در طبیعت انرژیهای او را بازمیگرداند، دادههایش را سر و سامان میدهد، اطلاعات قبلی را غنی میکند و دانههای نهفته حسی هنرمند را بارور میکند. هر بار حس کردید درک درونی شما ساکن و تکراری شده یا بهکل ارتباط خود را با آن از دست دادهاید و چیزی را به عنوان شوق درونی، کنجکاوی درونی یا شعف شخصی احساس نمیکنید، ارتباط با طبیعت به شیوهای کاملاً شخصی، میتواند به بهترین شکل تأثیرگذار باشد. اما از طبیعت بکر که بگذریم، هر آنچه در خارج از وجود ماست برای این لحظه زندگی ما طبیعی است و میتواند منبع غنیسازی درک درونی ما باشد.
اشل درک این نکته که آیا این ایده، این عمل، این ذهنیت، این چیزی که به ذهنم رسیده از آگاهی درونی من است یا یک واکنش بیرونی صرف هست، این است که ایدههای واقعی در شما نشاط و شور آفرینش ایجاد میکند. در حین انجام دادن آن عمل از آن لذت میبرید و آن فقط انجام نمیشود که پس از انجام ثمری جز خودش داشته باشد و آرزو کنید کاش زودتر تمام شود!
خیلی اوقات ممکن است آنچه امروز برای شما تازه و بکر، از درون شماست، برای دیگری تکراری و غیر جذاب یا ناقص به نظر آید اما مهم این است که برای شما در این لحظه بهترین است. این درستترین پله و راه است که شما را به پیش میبرد و سرگردان و تقلبی نمیکند، به نسخه بدل کمرنگی از دیگری بدل نمیکند. آن شما را به خودتان و آن گوهر درخشانی که میتوانید باشید نزدیکتر و شبیهتر میکند
بدیهی است که این درک درونی فقط برای قشر خاصی از آنان که در حیطه هنر کار میکنند باقی میماند و روزبهروز روشنتر عمل میکند و این قشر خاص همانهایی هستند که به این درک و آگاهی درونی اعتماد میکنند و شجاعانه به ایدههای خودشان عمل میکنند و به پای تبعاتش میایستند.
*این متن بخشی از سخنرانی استاد آذر احمدی، نقاش و مدرس دانشگاه تحت عنوان «تکیه هنرمند به آگاهی درونی» است که اخیرا در پژوهشکده هنر، معماری و خلاقیت «پنج او، هفت» برگزار شده است.